شناسه خبر : 40074 لینک کوتاه

پارادوکس زندگی مدرن

گفت‌وگو با فرهاد نیلی درباره اثر متغیرهای اصلی اقتصاد بر شادکامی افراد

پارادوکس زندگی مدرن

آرین فلاح: اقتصاد به عنوان دانشی که به دلیل پرداختن به منطق زندگی به ملال‌آوری شهرت دارد، در سال‌های اخیر با بهره‌گیری از روانشناسی و جامعه‌شناسی، سعی در درک بیشتر و بهتر روحیات انسان دارد. یکی از شاخه‌های اقتصاد که به مطالعه شادمانی و خوشحالی افراد می‌پردازد، «اقتصاد شادکامی» نام دارد. این شاخه از اقتصاد، با بررسی دقیق عوامل موثر بر شادی افراد، چه در سطح فردی و چه در سطح جمعی، در تلاش است تا سطح شادی جامعه را محاسبه و راهکارهای افزایش آن را ارائه دهد. یکی از مباحثی که در این زمینه مورد مناقشه است، بحث درآمد فردی و رفاه مادی است. به‌طور روشن نمی‌توان تشخیص داد که ارتباط رشد اقتصادی در لایه فردی و اجتماعی با شادمانی چگونه است. در نگاه اول رشد اقتصادی باید بر این متغیر اثرگذار باشد اما ظرافت‌هایی که تعاریف رشد، شادمانی و شادکامی دارند، باعث شده تا برای درک بهتر این اثرگذاری، این تعاریف را دقیق‌تر مورد بررسی قرار دهیم. در همین راستا با دکتر فرهاد نیلی گفت‌وگو کرده‌ایم و نسبت شادمانی با متغیرهای اصلی علم اقتصاد را جویا شده‌ایم.

♦♦♦

معمولاً اقتصاد را «علم ملال‌آور» می‌نامند؛ اما بعد از جنگ جهانی دوم ظهور موضوعات اجتماعی مانند شادکامی در این حوزه، توانست تا حدی این تصور منفی را تعدیل و علم اقتصاد را به روانشناسی و جامعه‌شناسی نزدیک‌تر کند. به نظر شما دلیل این اتفاق چیست؟ چرا اقتصاد ملال‌آور است؟ و آیا ورود به این حوزه‌ها کارساز است؟

زمانی که ما از ملال‌آور بودن علم اقتصاد صحبت می‌کنیم باید توجه کنیم که انسان همواره می‌تواند با سرخوشی و بی‌خیالی، در جهانی فارغ از دغدغه زندگی کند؛ همان‌طور که انسان‌های نخستین هم دغدغه‌ای نداشتند. به میزانی که انسان موفق شد طبیعت را مهار کند و منابع طبیعی را در اختیار گیرد؛ زندگی‌اش به‌تدریج و البته بسیار بطئی، از مجموعه‌ای از اتفاقات تصادفی به یک زندگی قابل مدیریت تبدیل شد. دغدغه‌های زندگی نیز همپای افزایش قدرت تاثیرگذاری بشر بر زندگی شکل گرفتند. انسان خوراک‌جو-شکارچی فارغ‌البال و بی‌دغدغه تنها در جست‌وجوی میوه‌ها و دانه‌های خوراکی، یا به دنبال شکار بود. «فردا» با «امروز» برای او فرقی نداشت؛ زیرا فردا چیزی جز تکرار امروز نبود. در زندگی او چیزی امروز را به فردا متصل نمی‌کرد. از زمانی که توانست کشاورزی کند؛ ابعاد فزاینده‌ای از زندگی، از مجموعه اتفاقات تصادفی به یک وضعیت قابل برنامه‌ریزی تبدیل شد. انسان باید در مرحله اول می‌کاشت؛ از زمین و کاشته‌هایش محافظت می‌کرد؛ تا بعد از گذشت مدتی، نوبت به بهره‌برداری برسد. محصول به‌دست‌آمده نیز در طول یک سال زراعی باید استفاده می‌شد. در انقلاب کشاورزی، «فردا» اهمیت پیدا کرد؛ کاشت گندم یا ذرت، «امروز» را به «فردا» متصل کرد، زیرا می‌توانست زمینی را که دیروز آماده کرده بود، امروز بکارد تا فردا برداشت کند. این دینامیک که مانند یک نخ، گذر اتفاقات در بستر زمان را به یکدیگر مرتبط می‌کرد، ناگزیر دغدغه‌های فردا را وارد روزمرگی انسان کرد و بر رنج زندگی افزود. دغدغه حفاظت از محصول کاشته‌شده تا روز ثمردهی یکی از مهم‌ترین دغدغه‌ها بود که مفهوم «مالکیت» را در ذهن انسان پدید آورد. دغدغه مصرف بین‌دوره‌ای که پس‌انداز برای فردا را توضیح می‌دهد نیز در همین راستا شکل گرفت. این تغییرات در حالی رخ داد که پیش از این انسان انرژی خود را برای صید ماهی، شکار حیوانات، یا چیدن میوه‌ها صرف می‌کرد و بعد از کامیابی، محصول به‌دست‌آمده را در لحظه مصرف می‌کرد. حال انسانِ کشاورز تحت فرآیندی قرار گرفته بود که باید چند مرحله را بدون هیچ کامیابی در کسب محصول طی می‌کرد. او باید زمین را آماده می‌کرد؛ محصول را می‌کاشت و از آن محافظت می‌کرد در حالی که در این چند مرحله، هیچ محصول قابل استفاده‌ای وجود نداشت. این فرآیند به‌تدریج «سرمایه‌گذاری» را وارد منطق تصمیم‌گیری انسان کرد. به‌محض این ورود، تمامی ریسک‌های فردا نیز وارد زندگی او شد.

بنابراین «ملال‌آور بودن» ویژگی علم اقتصاد نیست؛ بلکه اقتصاد این «دغدغه‌مندی انسان» را با فرمولی قابل تعریف و توضیح می‌کند. فردی را سرنشین طبقات بالایی کشتی تایتانیک فرض کنید، در زمانی که کشتی در طبقات پایینی دچار حادثه شده و صدمه حاصل، در حال غرق کردن کشتی است. اما مدتی طول می‌کشد تا آب به طبقات بالایی برسد. افراد بی‌خبر، روی عرشه کشتی در حال شنیدن موسیقی‌اند؛ نوازندگان نیز بدون توجه به حادثه در حال نواختن هستند. در این شرایط فرد بی‌خبر، دغدغه غرق شدن کشتی را ندارد و بی‌توجه است. در مقابل فردی که می‌داند چه حادثه‌ای رخ داده، در تکاپوی یافتن راهی است تا خود و افراد روی عرشه را نجات دهد.

در واقع ملال‌آور بودن از درون علم اقتصاد زاده نمی‌شود؛ بلکه زاییده دغدغه‌مندی انسان آگاه نسبت به دردهای اجتماع است. به قول مولوی، «هر که او بیدارتر پردردتر». اقتصاددانان تلاش می‌کنند مواجهه انسان با این دغدغه‌های اجتناب‌ناپذیر را تبیین و راهگشایی کنند. به علاوه، اقتصاددانان در بده‌بستان‌های گریزناپذیر زندگی، دستاوردهای تصمیم (وجه ایجابی) را در مقابل ازدست‌داده‌های آن (وجه سلبی) مقایسه‌پذیر می‌کنند. بدیهی است مواجهه انسان با تصمیم‌های اجتناب‌ناپذیر زندگی ملال‌آور است؛ ملال تصمیمات سختی که باید در زمینه امنیت، صلح، گرسنگی، اسکان، محیط زیست، سلامت و آموزش گرفته شوند. تلخی اقتصاد ناشی از آن است که در این مواقف، راه گریز را بر سرخوشی و ولنگاری می‌بندد؛ و انسان را با وجه بی‌رحم زندگی روبه‌رو می‌کند که به هر حال تلخ است.

البته بعضی موارد ابتدا در دستور کار اقتصاد نبوده، در حالی که حوزه‌های دیگر علوم انسانی مثل روانشناسی و روانشناسی اجتماعی از قدیم با آنها سروکار داشته‌اند. خاطرم هست در اواخر دهه ۹۰ میلادی، در کنفرانس اقتصاددانان جوان در دانشگاه آکسفورد، «ژان تیرول» به عنوان سخنران اصلی از آغاز پژوهش خود در خصوص ابعاد روان‌شناختی زندگی انسان خبر داد. یعنی ورود فردی مثل تیرول که در آن زمان در لبه علم اقتصاد گام برمی‌داشت، در سال ۱۹۹۹ به این حوزه‌ها نشان از نوپا بودن مطالعات روان‌شناختی در علم اقتصاد داشت.

بنابراین اقتصاد در این حوزه‌ها تازه‌کار و جوان است. اما از زمانی که وارد شده کامیابی‌های قابل قبولی برای بشریت به ارمغان آورده است. البته اقتصاددانانِ جریان اصلی ممکن است هنوز محافظه‌کارانه و به دیده تردید به تعامل اقتصاد و روانشناسی یا جامعه‌شناسی در واکاوی مبانی رفتاری خوشبختی و شادکامی نگاه کنند؛ ولی به نظر می‌رسد اقتصاد رفتاری و اقتصاد رشد، ابزارهای بسیار مناسبی را برای مطالعه این حوزه‌ها در اختیار علم اقتصاد قرار می‌دهند. به این ترتیب اقتصاد هم می‌تواند به صورت تئوریک و تجربی در این قلمرو پیشرفت کند.

‌ با این توصیف، تعریف شادی و شادمانی از نظر اقتصاددانان چیست؟ و بر اساس کدام رویکرد به این مقوله توجه نشان داده‌اند؟ آیا این توجه اثر مثبتی داشته است؟

در تعریف «شادکامی» نوعی زیبایی و ظرافت وجود دارد. بعد ذهنی (Subjective) و بعد عینی (Objective) زندگی در تعریف شادکامی در کنار یکدیگر قرار می‌گیرند. شادکامی یا خوشحالی یک بعد عینی ناظر بر داشته‌ها دارد؛ یعنی داشته‌های هر انسان یا کل انسان‌ها در این قسمت اثرگذار است. برای اینکه انسان شاد باشد، باید سطح معیشت و سبد زندگی‌اش در سطح قابل قبولی باشد. البته ممکن است برخی با زهد و خویشتن‌داری به کمتر از این مقدار نیز راضی باشند ولی متوسط انسان‌ها نیاز دارند که معیشت آنها تامین شده باشد. زندگی زاهدانه انتخاب شخصی است، اما نمی‌توانیم به مردم تکلیف کنیم که زاهدانه زندگی کنند.

زمانی که به دنبال شادمانی مردم هستیم، باید بدانیم که بعد عینی خوشحالی مردم ناظر بر رفاه مادی آنهاست که معمولاً با GDP و درآمد سرانه قابل سنجش است. بعد آبجکتیو یا عینی، گریزناپذیر و در عین حال به شدت ناکافی است. در آن سوی دیگر، بعد سابجکتیو یا ذهنی خوشحالی، ناظر بر انتظارات مردم از زندگی است. بر این اساس خوشحالی مردم در یک فرمول ساده، داشته‌های آنها منهای انتظاراتشان از زندگی است؛ یعنی خوشحالی برآیند آن است که انسان در مقایسه با آنچه از زندگی می‌خواهد، چقدر در اختیار دارد.

اگر این تعریف ساده را بپذیریم، داشته‌ها با آهنگ رشد اقتصادی افزایش می‌یابند. با رشد اقتصادی سبد مصرفی مردم تغییر می‌کند. رشد اقتصادی درآمد سرانه (رشد اقتصادی منهای رشد جمعیت) می‌تواند شاخص مناسبی برای این بررسی باشد. البته ممکن است دانشجویان به اشتباه رشد مصرف خصوصی سرانه را شاخص آبجکتیو رفاه بگیرند که به دلیل عدم احتساب کالاهای عمومی خطای سیستماتیک دارد. حتی می‌توانیم با محدود کردن جمعیت تحت بررسی به چهار دهک اول دقت مطالعه را افزایش دهیم. در هر صورت بعد عینی خوشحالی، با رشد اقتصادی قابل اندازه‌گیری است؛ در حالی که بعد ذهنی یا سابجکتیو آن، تابع شکاف وضعیت فرد با گروه مرجع است.

در گذشته، به‌خصوص قبل از سال ۱۹۹۵ که اینترنت فراگیر نشده بود، جامعه مرجع انسان‌ها بسیار محدود بود؛ مثلاً جامعه مرجع روستایی‌ها برای مقایسه امکانات زندگی، نزدیک‌ترین شهر به آنها بود. امکانات زندگی در شهرها، کلانشهرها و حتی کشورهای دیگر صرفاً با سفر رفتن به آن مناطق قابل رویت بود. اینترنت از سال ۱۹۹۵ جامعه مرجع انسان‌ها را تغییر داد. اکنون انسان‌ها بدون نیاز به جابه‌جایی فیزیکی، شیوه زندگی در جوامع مختلف و امکانات در اختیار سایر جوامع را مشاهده و لاجرم زندگی خود را با مردم در سراسر جهان مقایسه می‌کنند. به این ترتیب اینترنت جامعه مرجع انسان را با درنوردیدن مرزها، بزرگ و بزرگ‌تر کرده است. این در حالی است که به دلیل کمال‌گرایی انسان، انتظارات با سقف جامعه مرجع تنظیم می‌شود. ناگزیر، انتظارات مردم به صورت بی‌کران رشد می‌کند. بنابراین انتظارات با بهترین تجارب ارتقا می‌یابد و از رشد اقتصادی فراتر می‌رود. به این ترتیب، در مصاف خواسته‌ها، داشته‌ها عقب می‌مانند و به‌رغم رشد اقتصادی و بهبود مستمر وضع زندگی، انسان‌ها احساس ناکامی و سرخوردگی می‌کنند. این پارادوکس عصر جدید است.

مثلاً برای صحت این ادعا که وظیفه معلم‌ها در فنلاند استعدادیابی است، لازم نیست تا هلسینکی سفر کنیم. با یک جست‌وجوی ساده در اینترنت می‌توانیم نظام آموزشی فنلاند را بررسی کنیم؛ و دریابیم نظام آموزشی این کشور، بر پایه استعدادیابی تعریف شده. آنها این عقیده را نیز دارند که همه افراد مستعد هستند اما توزیع استعدادهای متفاوت در دانش‌آموزان مختلف است. بنابراین کار معلم شناسایی و پرورش استعدادهاست. حال خانواده‌ای که در گرگان یا ملایر، این موارد را از نظام آموزشی فنلاند متوجه می‌شود، حتی اگر فرزندانش در بهترین مدرسه شهر تحصیل کنند، تا به این سطح از آموزش نرسد احساس نارضایتی دارد.

دسترسی انسان‌ها به اطلاعات زندگی دیگران، جامعه مرجع را به سرعت تغییر می‌دهد. موضوع این است که تعدیل انتظارات، محدودیت فیزیکی ندارد و بی‌مرز است. تا جایی که ذهن انسان می‌تواند بر شهپر اینترنت سِیر کند، جامعه مرجع او نیز تغییر می‌کند و انسان‌ها را در تلاش ناتمام برای برآورده کردن آرزوها ناکام و افسرده رها می‌کند. وجه پارادوکسیکال شادکامی آن است که از نظر آبجکتیو وضعیت فرد نسبت به گذشته بهتر شده اما از نظر سابجکتیو، انتظارات او سریع‌تر تغییر کرده و او ناکام شده است. آن مدینه فاضله همیشه جایی دورتر از جایگاه فرد قرار دارد. این می‌شود «پارادوکس زندگی مدرن».

در عصر دیجیتال، انسان‌ها در عین بهبود مستمر رفاه مادی، افسرده‌تر از گذشته هستند؛ زیرا دائماً با برآورده نشدن توقعات روبه‌رو می‌شوند. شاید یکی از دلایل فزونی آمار خودکشی در کشورهایی مثل ژاپن، کره جنوبی و سایر کشورهای پیشرفته در مقایسه با کشورهای فقیر همین باشد. فشار رقابت در عرصه‌های آموزش، استخدام، و کسب‌وکار از یک‌سو، و حس ناکامی از زندگی به دلیل برآورده نشدن انتظارات از سوی دیگر، از ویژگی‌های عصر جدید است.

بعد از جنگ جهانی دوم، بسیاری از کشورها رشد اقتصادی پایداری را تجربه کردند. در عین حال رشد جمعیت کنترل شد و درآمد سرانه رشد مناسبی داشت. امید به زندگی افزایش پیدا کرد و دسترسی به امکانات زندگی راحت‌تر از گذشته شد. اما «از قضا سرکنگبین صفرا فزود» و در ماراتن رشد اقتصادی، افسردگی افزایش یافت. به این ترتیب با وجود رشد اقتصادی و تامین نیازهای مادی، رشد انتظارات و توقعات باعث شد درآمد بالای افراد نتواند خوشحالشان کند.

حتی در بعضی کشورها درآمد بالاتر، با مصرف داروهای آرام‌بخش همبستگی مثبت دارد. به این ترتیب که افرادی که درآمد بیشتری دارند، داروهای ضدافسردگی بیشتری مصرف می‌کنند. البته نمی‌دانیم در افزایش مصرف داروهای آرام‌بخش با افزایش درآمد، جهت علیت به چه صورت است؟ کدام علت است و کدام معلول؟ مطابق یک انگاره فشار رقابت بازار علت افزایش درآمد و اضطراب مردم است، بدون آنکه یکی علت دیگری باشد. در انگاره بدیل، وقتی درآمد مردم زیاد می‌شود، امکان مدیریت استرس را از طریق مصرف داروهای شیمیایی پیدا می‌کنند و در هرم مازلو، در سطح بالاتری از نیاز، برای رفع استرس از دارو استفاده می‌کنند. فراوانی مطب روان‌پزشک‌ها و مصرف داروهای این بخش در شهرهای با درآمد بالا، نشان‌دهنده تقاضا برای درمان مشکلات شیمیایی بدن از این طریق است که باعث شده حتی شرکت‌های داروسازی نیز به این سمت کشیده شوند.

این پارادوکس مشخصه عصر مدرن است که انتظار می‌رود پاسخ آن را روانشناسان و علمای اخلاق و فلسفه زندگی بدهند؛ اقتصاد تنها این پارادوکس را فرموله می‌کند. اقتصاد در بُعد اثباتی و پازیتیو نشان می‌دهد انسان با شرایطی روبه‌رو است که سبد مصرفی‌اش در حال بهتر شدن است اما در ذهن خود زندگی بهتری طلب می‌کند. چون تلقی انسان از زندگی بهتر با سرعت بیشتری رشد می‌کند، عمیق شدن مستمر این شکاف باعث احساس ناکامی انسان‌ها می‌شود. به نظر من عملکرد اقتصاد در فرمول‌بندی چیستی و چرایی این پارادوکس قابل قبول است؛ هرچند در چگونگی برون‌رفت از آن موفقیتی نداشته است. اما در یک جمله تلخی این تناقض به خاطر اقتصاد نیست و در سرشت عصری که در آن زندگی می‌کنیم نهفته است.

‌ یکی از نقدهایی که به اقتصاددانان وارد می‌شود آن است که به شادکامی انسان‌ها توجه نشان نمی‌دهند و اصولاً آرمانی برای جامعه شاد ندارند. آیا توجه کردن به احساسات مردم و گردآوری و تحلیل روندهایی که آنها را به شادمانی نزدیک‌تر کند، جزو ماموریت‌های اقتصاددانان نیست؟

اولاً پاسخ به این سوال که «چرا بشر خوشحال نیست؟» و «چرا رفاه مادی پاسخگوی انسان نیست؟» یک تلاش بین‌رشته‌ای می‌طلبد؛ و دستور کار پیش‌روی اقتصاد، روانشناسی، اخلاق، جامعه‌شناسی، علوم سیاسی و علوم زیستی، در یک تلاش جمعی است. این اتفاق به دلایلی که توضیح جداگانه‌ای می‌طلبد، در قرن‌های گذشته سابقه نداشته و بحث نوپایی است. همچنین بخش بسیار مهمی از این مساله به فرهنگ جوامع برمی‌گردد. مثلاً کشورهای آمریکای مرکزی، مانند کاستاریکا، با وجود وضع نامطلوب درآمد سرانه، خوشحال هستند؛ در حالی که درآمد سرانه کره جنوبی پنج برابر کاستاریکاست؛ مردم کاستاریکا بسیار آرام‌تر و خوشحال‌تر از مردم کره جنوبی هستند. همچنین در اروپا، هر چه از شمال به سمت جنوب حرکت کنید، به‌طور متوسط درآمد سرانه در حال کاهش و شادمانی مردم رو به افزایش است. شمال اروپا را کشورهای اسکاندیناوی با درآمد سرانه بسیار زیاد تشکیل می‌دهند؛ بعد از آن، آلمان و هلند و سوئیس و فرانسه هستند؛ و در پایین اسپانیا، ایتالیا، پرتغال و یونان. شاید به‌دلیل ویژگی‌های فرهنگی-اجتماعی که اقتصاددانان از آنها بی‌خبرند، فارغ از وضعیت اقتصادی، ساکنان کشورهای جنوبی اروپا از ساکنان شمال، شادکام‌ترند و احساس خوشبختی بیشتری می‌کنند. اگر این فرضیه درست باشد، ریشه‌های فرهنگی و اجتماعی در بعد سابجکتیو شادی مردم موثرند. در اقتصاد، ما دانش اظهارنظر در این خصوص را نداریم اما می‌توانیم داده‌ها را مشاهده کنیم. همچنین بوتان را در نظر بگیرید؛ کشوری با جمعیت نزدیک به یک‌میلیون نفر که دسترسی به آب‌های آزاد ندارد و در دامنه هیمالیا، یکی از نامساعدترین طبیعت‌ها را دارد. طبق نمونه‌گیری‌ها، مردم این کشور برخلاف سطح درآمد بسیار پایین، بسیار شادمان‌اند. توجیه این تناقض فراتر از دستور کار دانش اقتصاد است.

اگر دستور کار اقتصاد، ارتقای سطح رفاه مادی باشد، در این زمینه کار خود را به خوبی انجام داده است. در مقایسه با ۱۲ هزار سال حیات ثبت‌شده روی کره زمین، تنها در ۲۰۰ سال گذشته انسان توانسته با دستیابی به تکنولوژی و از طریق اقتصاد، به این سطح از رفاه برسد و از زمین و منابع طبیعی محدود، رفاه نامحدود کسب کند. از جمعیت ۱۹۲ میلیاردنفری که بنا به گفته عجم‌اوغلو تا به امروز روی کره زمین پا گذاشته‌اند، تنها چند میلیارد نفر محدود توانسته‌اند میوه رشد اقتصادی را بچشند. این اکسیر علم اقتصاد است که توانسته این رفاه مادی را ایجاد کند. اما این رفاه مادی با رشد سریع‌تر انتظارات مردم همراه است. بنابراین رفاه ارتقایافته، نه‌تنها نتوانسته باعث خوشحالی شود، بلکه انسان را مضطرب‌تر کرده است. آسیب‌شناسی و حل‌وفصل این پارادوکس دستور کار رهبران فکری جهان است که اقتصاددانان شمار اندکی از آنها هستند.

‌ با این توضیحات، تجربه بیش از یک دهه سنجش شادکامی در جهان، برای ما چه درس‌هایی داشته است؟

در زمینه سنجش شادکامی مطالعات فراوانی انجام شده که رابطه بین رفاه مادی و خوشحالی را هدف قرار داده است. از گذشته ادعاهای زیادی حول این رابطه شده بود و برخی توانستند با استناد به برخی داده‌ها از آن دفاع کنند. اما مطالعاتی که اخیراً در این زمینه انجام شده، به صورت دقیق‌تر رابطه درآمد با رضایتمندی و خوشحالی را بررسی می‌کنند. رضایتمندی یعنی انسان وقتی به کل زندگی نگاه می‌کند، چقدر از آن راضی است؛ این تقریباً یک متغیر انباره (stock) است. خوشحالی را نیز می‌توانیم یک متغیر روانه در نظر بگیریم.

مطالعه اخیر اکونومیست بر روی داده‌های جهانی نشان می‌دهد هر دو متغیر با افزایش درآمد زیاد می‌شوند. یعنی وقتی درآمد افزایش می‌یابد، به‌طور متوسط، سطح رضایتمندی افزایش پیدا می‌کند. عموم مردم هم در لحظه خوشحال‌ترند. اما نرخ ارتقای رضایتمندی و خوشحالی در پاسخ به درآمد کاهنده است؛ یعنی هرچه درآمد بیشتر باشد، رضایتمندی و خوشحالی دیرتر حاصل می‌شود. مثلاً کودکی که در بوشهر یا ترکمن‌صحرا زندگی می‌کند، ممکن است با دریافت یک جفت کفش ورزشی خوشحال شود؛ اما کودکی که در منطقه یک تهران زندگی می‌کند، سطح توقع بیشتری دارد. به سادگی نمی‌توان او را خوشحال کرد. ممکن است برای او صِرف داشتن کفش ورزشی خوشحال‌کننده نباشد؛ بلکه ملاک‌های دیگری مثل ارجینال بودن برند، مدل خاص و شاخص‌های دیگر برای او ملاک باشد. یافته بعدی اکونومیست آن است که نرخ افزایش رضایتمندی در پاسخ به افزایش درآمد، از نرخ افزایش خوشحالی بیشتر است؛ یعنی بخشی از رضایتمندی افراد ناشی از گذشته آنهاست؛ به حال که می‌رسند خوشحال کردن آنها سخت‌تر از گذشته می‌شود. هرچه درآمد آنها بیشتر باشد، خوشحال نگه‌ داشتن آنها سخت‌تر است. این یافته تجربی با آموزه‌های اقتصادی ناظر بر کاهنده بودن مطلوبیت نهایی سازگار است؛ آنجا که می‌گوییم هرچه سطح درآمد افراد بالاتر باشد، تغییر بزرگ‌تری در سبد مصرفی می‌تواند باعث رضایتمندی شود. توابع صعودی و اکیداً مقعر در اقتصاد چنین رفتاری را فرموله می‌کنند. یافته‌های این مطالعه تجربی با نکته‌ای که در ابتدا گفتم نیز سازگار است. بر روی محور افقی، بعد آبجکتیو خوشحالی با سرعتی پیش‌بینی‌پذیر و مطابق با تئوری‌های رشد اقتصادی در حال افزایش است؛ در حالی که بر روی محور عمودی، بعد سابجکتیو خوشحالی با نرخی کاهنده در حال رشد است.

‌ «تناقض ایسترلین» و «نردبان رضایت» گالوپ در ادبیات اقتصاد شادکامی بسیار معروف هستند. طبق تناقض ایسترلین «برخلاف رشد اقتصادی آمریکا، میانگین خوشحالی مردم تقریباً ثابت و بدون تغییر باقی مانده بود یعنی در مدت زمان طولانی رشد اقتصادی نتوانست شادی مردم را افزایش دهد». نردبان رضایت هم می‌گوید: «مردم هرچه ثروتمندتر می‌شوند از زندگی رضایت بیشتری دارند و هیچ‌کس نیست که از بیشتر به دست آوردن خسته شود.» میان این دو یافته چه ارتباطی وجود دارد؟

من در این دو مورد اطلاعی ندارم. اما طبق ادبیاتی که بیشتر با آن آشنایی دارم، می‌توانم بگویم اکثر افراد ریسک‌گریزند. یعنی قدر مطلق خوشحالی آدم‌ها از افزایش داشته‌ها، کمتر از ناراحتی آنها در اثر از دست دادن داشته‌هاست. از نظر ریاضی هم یک تابع صعودی و اکیداً مقعر بازتاب همین عدم تقارن است. اگر در یک آزمایش به افراد پیشنهاد دهید خانه‌شان را مثلاً از ۱۱۰‌متر به ۱۲۰ متر برسانید، واکنش مثبت ملایمی نشان می‌دهند؛ در مقایسه با گزینه‌ای که ۱۱۰ متر را به ۱۰۰ متر کاهش دهید. بنابراین رابطه بین بعد عینی و ذهنی خوشحالی، نامتقارن است. ارتقای سبد مصرفی خانواده‌ای که عادت کرده در هفته یک کیلوگرم گوشت مصرف کند، به 5 /1 کیلوگرم خوشحالی زیادی نخواهد داشت؛ ولی اگر یک کیلوگرم به نیم‌کیلو کاهش یابد، خوشحالی زیادی از دست خواهد داد. در واقع انسان داشته‌هایش را مفروض می‌گیرد و به دنبال افزایش آنها خواهد بود. این تعبیر را می‌توان «اثر دلتا» نامید. سطح (Level) هیچ‌گاه انسان را خوشحال نمی‌کند؛ بلکه تغییر سطح او را خوشحال یا ناراحت می‌کند. در خانواده‌ای که عادت کرده‌اند در هر تعطیلات به سفر بروند و بدون دغدغه هم آن را انجام دهند، سفر راحت یک داشته فرض می‌شود؛ اگر در مقطعی به هر دلیل نتوانند سفر کنند، احساس می‌کنند داشته مهمی را از دست داده‌اند. در مقابل برای خانواده‌ای که به سفر نمی‌رود یا اگر می‌رود با زحمت و عدم قطعیت زیادی مواجه می‌شود، پیشنهاد یک سفر کوتاه برنامه‌ریزی‌شده، مایه شادی فراوان خواهد شد. همچنین فردی که هشت میلیون تومان حقوق دارد، اگر مشمول ۲۰ درصد افزایش حقوق شود؛ با این 6 /1 میلیون تومان درآمد اضافه می‌تواند تغییرات مهمی در زندگی خود بدهد. در مقابل برای کسی که حقوق ۳۰ میلیون‌تومانی دارد، 6 /1 میلیون تومان افزایش حقوق تغییر خاصی در زندگی نمی‌دهد؛ زیرا مساله این دو فرد و دغدغه‌های آنها متفاوت است. اقتصاد می‌تواند این داده‌ها را تحلیل کند و با پایه خرد، آنها را به خوبی پردازش کند. البته من اطلاع ندارم که سایر علوم انسانی، با چه فراستی داده‌های مربوط به شادی را تجزیه و تحلیل می‌کنند اما به‌طور کلی معتقدم که این کار، بین‌رشته‌ای است و نیاز است تا متخصصان رشته‌های مرتبط، در کنار یکدیگر به آن بپردازند.

‌ هر سال بخشی از بودجه عمومی صرف مسابقات ورزشی، تولید فیلم و سریال می‌شود. مردم نیز بخشی از درآمد خود را صرف کنسرت، سینما، سفر، موسیقی، غذا و دیگر سرگرمی‌ها می‌کنند. هزینه‌های عمومی برای این است که جامعه شادمان باشد و مردم نیز از جیب خود هزینه می‌کنند تا شادمان بمانند. اما خیلی از مردم حتی آنها که دارای تمکن مالی هستند، احساس شادمانی نمی‌کنند. چرا؟

رابطه بین درآمد و شادکامی در ساحت خصوصی زندگی را قبلاً توضیح دادم. برای ارزیابی سازوکار شادمانی در بعد عمومی زندگی، مایلم به پژوهش چهار اقتصاددان برجسته اشاره کنم که در سال 2017 در مجله American Economic Review چاپ و اخیراً در شماره دسامبر 2021 مجله Finance & Development بازنشر شد. در پاسخ به این پرسش اقتصاددانان از مردم که چه چیز برایشان مهم است، مردم به سیاستمداران پیام دادند که می‌خواهند جامعه و کشور از فساد، بی‌عدالتی و سوءاستفاده از قدرت عاری باشد. یعنی اگر این کالاهای عمومی به درستی عرضه شوند، شادی (Happiness) را در جامعه افزایش می‌دهد. نکته خیلی مهم در شادی، تفاوت آن در زندگی شخصی و اجتماعی است. در اینجا، علاوه بر مواردی که تا اینجا گفته شد، اقتصاد می‌تواند یک پیام بسیار روشن و واضح به سیاستگذار بدهد و از او بخواهد که چه سیاستی اجرا کند تا مطلوبیت اجتماعی نهایی افزایش بیابد. مثلاً در همین زمینه فساد، رخ دادن فساد اجتناب‌ناپذیر است؛ اما تکرار آن قابل پذیرش نیست. برای همین مساله سیاستگذار می‌تواند تعهد بسپارد که: 1- فساد اندازه‌گیری می‌شود؛ 2- فساد کنترل می‌شود؛ 3- فساد تکرار نمی‌شود؛ و از همه مهم‌تر، 4- فساد سیستماتیک رخ نمی‌دهد.

در صورت اجرای این اقدامات می‌توان شادی اجتماعی را به میزان بسیار مطلوبی افزایش داد. تدابیر مشابهی را هم می‌توان برای سوءاستفاده از قدرت و بی‌عدالتی پیشنهاد کرد. البته باید توجه داشت که تعریف ایجابی «عدالت» به راحتی قابل ارائه نیست ولی مصادیق «بی‌عدالتی» را می‌توان احصا کرد؛ یعنی وجه سلبی عدالت آسان‌تر از وجه ایجابی آن تعریف می‌شود. اقتصاددانان با این تدابیر می‌توانند سیاستگذار را در یک اتاق شیشه‌ای قرار داده و به صورت شفاف اندازه‌گیری کنند که چه سیاستی، به چه میزان، موجب افزایش شادی عمومی شده است. پژوهش این چهار اقتصاددان نشان می‌دهد چگونه اقتصاد می‌تواند شادکامی اجتماعی را به یک مطالبه عمومی تبدیل کند. در این صورت دستور کار سیاستمدار برای افزایش شادی عمومی از مرزهای اعداد و ارقامی مثل GDP بسیار فراتر می‌رود. این رویکرد مانع آن می‌شود که سیاستگذار انتظار داشته باشد صِرف زیاد شدن GDP موجب شادکامی عمومی شده است؛ زیرا GDP تنها ابزاری است برای بهتر شدن سطح جامعه؛ یعنی شرط لازم است ولی کافی نیست.

‌ نکته‌ای جا مانده که مایل باشید در جمع‌بندی اضافه کنید؟

نکته‌ای که جا دارد در جمع‌بندی بر آن تاکید کنم تفاوت بین بعد خُرد و کلان بهروزی است. در لایه خرد می‌توانیم برای شاد کردن مردم تلاش کنیم؛ مثلاً مدیرعامل یک شرکت می‌تواند با تهیه یک هدیه کارمندان خود را شادمان کند؛ یا مسوول نیروی انسانی شرکت می‌تواند با تشویق فرزندان کارمندانی که موفقیت‌های تحصیلی به‌دست آورده‌اند، مایه شادی آنها شود. اما در سطح کلان دست برای این قبیل کارها بسته است. زیرا تخصیص منابع در سطح کلان یک بازی جمع‌صفر است، زیرا سیاستگذار با انواع محدودیت‌ها مواجه است. شما جز از طریق رشد اقتصادی نمی‌توانید کیک اقتصاد را بزرگ کنید. به این ترتیب رشد اقتصادی شرط لازم هر تصمیمی در زمینه شاد کردن مردم است و باقی موارد شرط کافی است. خیلی از آموزه‌های فرهنگی ما مثل کمک به هم‌نوع ناظر بر لایه خرد است و باید توجه کرد که شرایط عمومی کشور با این موارد تغییر چندانی نمی‌کند. سطح کلان نیاز به تدبیر خردمندانه و سیاستگذاری دارد و همان‌طور که تاکید شد، شرط لازم آن رشد اقتصادی است. در عین حال رشد بسیار ناکافی است ولی دانش رشد اقتصادی در دهه اخیر به‌طوری تجهیز شده است که دسته‌بندی‌های متنوعی را شامل می‌شود و بنا به اهداف هر کشور می‌توان در دسته ویژه رشد مدنظر وارد شد. رشد اقتصادی از یک متغیر تک‌وجهی ناظر بر افزایش تولید ناخالص داخلی، به یک منظومه چهاروجهی تبدیل شده و هر رشدی را می‌توان از منظر سریع بودن، فراگیر بودن، پایداری و تاب‌آوری بررسی کرد؛ از این منظر همچنان رشد اقتصادی شرط لازم است و نزدیک‌تر شده به حالتی که شروط کافی را برقرار کند. اما طبیعتاً این رشد باید غنی‌سازی شود تا بتواند مردم را شادتر کند؛ اقتصاد رفتاری در زمینه اقتصاد خرد و اقتصاد رشد در زمینه اقتصاد کلان، در این مسیر در حال حرکت هستند تا زیرساخت تئوریک مناسب را برای این دستور کار بی‌پایان فراهم کنند. 

دراین پرونده بخوانید ...