شناسه خبر : 40070 لینک کوتاه
تاریخ انتشار:

تمرین ذهنی شادمانی

چرا شادکامی کالای عمومی تلقی نمی‌شود؟

 

 محسن جلال‌پور / عضو شورای سیاستگذاری تجارت فردا

برای اینکه بدانید چقدر از زندگی و زمانه خود راضی هستید، نیاز به یک تمرین ذهنی دارید. نحوه کار این به این شکل است؛ نردبانی ۱۰‌پله‌ای مقابل شما گذاشته شده و باید انتخاب کنید که در کدام پله این نردبان بایستید. بالاترین پله، یعنی بیشترین میزان رضایت از زندگی و پایین‌ترین پله، یعنی کمترین میزان آن. پله‌ای که خود را روی آن تصور کنید، جایگاه ذهنی شما را مشخص می‌کند و نشان می‌دهد چقدر از وضعیتی که در جامعه دارید راضی هستید. هرچند معیارهای ذهنی افراد را نمی‌توان به کمیت تبدیل کرد اما شاخص‌هایی نظیر سهم افراد از رشد اقتصاد، کیفیت سلامت، آزادی انتخاب، شادی و سرگرمی و فساد سیاسی و اقتصادی در محاسبه شادکامی یک جامعه اثرگذار است. «موسسه گالوپ» و سازمان ملل هم نردبانی را مقابل جوامع قرار می‌دهند تا میزان شادکامی آنها را بسنجند.

اسم این نردبان، «نردبان وضعیت» است و کمک می‌کند تا افراد موقعیت اجتماعی ذهنی خود را بسنجند. شما باید بتوانید با توجه به درآمد، سطح تحصیلات، شغل و جایگاهی که در جامعه دارید، موقعیت خود را ترسیم کنید و از آن بالا بروید. درست است که به طور میانگین، افراد با درآمد بیشتر، تحصیلات بالاتر و شغل بهتر، خود را در پله‌های بالای نردبان قرار می‌دهند، اما نتیجه لزوماً به واقعیت نزدیک نیست. یعنی لزوماً داشتن پول و دارایی بیشتر به شادمانی و رضایت خاطر ختم نمی‌شود چون افراد زیادی وجود دارند که در دنیای واقعی به لحاظ استانداردهای عینی مثل درآمد، تحصیلات و شغل خوب در وضعیت مناسبی قرار دارند، اما با این حال خود را روی پله‌های پایینی نردبان وضعیت تصور می‌کنند. به همین شکل، افراد زیادی هستند که به لحاظ وضعیت مالی و شغلی ضعیف هستند، اما خودشان را در بالای نردبان قرار می‌دهند.

در این تمرین ذهنی چند حالت قابل تصور است:

حالت اول: فردی که روی بالاترین پله نردبان می‌ایستد معنایش این است که او در اوج رضایت خاطر از زندگی قرار دارد. یعنی به صورت واقعی دارای شغل و درآمد خوب است و جایگاه اجتماعی بالایی دارد و اینکه به معنای واقعی، خوشبخت است. شاید هم هیچ‌کدام از معیارهای مورد اشاره را ندارد اما به هرحال از شرایط خود راضی است و احساس خوشبختی می‌کند.

حالت دوم: فردی است که در پله‌های میانی نردبان می‌ایستد. یعنی نه آنقدر شادمان است که در بالای نردبان بایستد و نه آنقدر وضع بدی دارد که در پله‌های پایین بایستد.

حالت سوم: فرد در پایین‌ترین پله می‌ایستد که در این صورت یا واقعاً فاقد شغل و درآمد خوب و جایگاه اجتماعی است که در نتیجه سهمی از شادکامی ندارد یا اینکه همه استانداردهای عینی شادکامی را دارد اما به صورت ذهنی احساس شادی و شادکامی نمی‌کند. چنین فردی قطعاً از افسردگی، اضطراب و درد مزمن زجر خواهد کشید. معنی‌اش این است که اگر شما در ذهنیت خود «احساس» کنید که فقیر هستید، قطعاً بیشتر از سطح واقعی درآمدی که دارید احساس فقر خواهید داشت. نتیجه اینکه احساس فقیر بودن به اندازه خود فقر درد‌آور است و احساس ناشاد بودن به اندازه ناشاد بودن ناراحت‌کننده است.

به عبارتی اگر مطالبات ما در طول زمان ثابت بماند و دارایی‌های ما بیشتر شود، به‌طور طبیعی، رضایت ما نیز افزایش پیدا می‌کند ولی اگر مطالبات بیشتر شود ولی دارایی ما ثابت بماند یا در اثر تورم ارزش خود را از دست دهد، می‌توان انتظار داشت که حس شادی در ما افول کند.

البته از اینجا به بعد بحث، شکل تازه‌ای پیدا می‌کند. چون همه افرادی که از نردبان ذهنی بالا رفته‌اند از درآمدی که دارند مطلع هستند، اما فقط تعداد کمی از آنها می‌دانند که به اندازه کافی درآمد دارند یا خیر، زیرا تنها راه ممکن برای تعیین اینکه بدانند درآمدشان چقدر کفاف خوشبختی را می‌دهد، مقایسه وضعیت خود با دیگران است؛ کاری که در جامعه ما هم رایج است و این روزها شبکه‌های اجتماعی آن را تشدید کرده‌اند.

وقتی همکارمان به سفر خارجی می‌رود یا خانه بزرگ‌تری می‌خرد واکنشمان چیست؟ یا وقتی یکی از دوستانمان ماشین می‌خرد درباره او چه می‌گوییم؟

زمانی که همسایه ماشین جدیدی می‌خرد معمولاً به خودمان نمی‌گوییم او یک ماشین خیلی خوب دارد و من هم به یک ماشین مثل آن نیاز دارم. ممکن است به خودمان بگوییم که درآمد خوب همسایه‌مان ربطی به ما ندارد. یا اینکه او به خاطر سختکوشی‌اش لایق داشتن چنین خانه و ماشینی است. اما با این حال، دفعه بعد که بخواهیم سفر برویم، بیشتر از گذشته متوجه قدیمی بودن ماشین خود می‌شویم.

این همان مقایسه اجتماعی است که جوامع به شدت گرفتارش شده‌اند. مقایسه اجتماعی پدیده‌ای است که همواره رخ می‌دهد اما شیوع بسیار سریع شبکه‌های اجتماعی در ایران، این مقایسه را تبدیل به یک معضل اجتماعی کرده است. تله مقایسه اجتماعی فقط مساله‌ای مختص کشور ما نیست و احتمالاً بسیاری از کشورهای در حال توسعه با آن دست‌به‌گریبان هستند. اما بالا بودن سهم جوانان در جمعیت، بالا بودن نرخ بیکاری جوانان، وجود بیش از 50 میلیون حساب تلگرام فعال، سیاست‌زدگی فضای اجتماعی و ضعف حکمرانی و فضای تصمیم‌گیری، عواملی هستند که وضعیت ایران را در مورد این معضل بزرگ خاص می‌کنند.

 

دفن شادکامی

در کنار مسائلی که مطرح شد، این هم یک واقعیت است که جامعه رکود‌زده ما که هر روز سفره‌اش را کوچک‌تر می‌بیند، از داشتن شادی و نشاط محروم شده و زندگی برایش همراه با رضایت خاطر نیست و شاید مهم‌ترین دلیلش این باشد که بیشتر از همیشه شاهد افول متغیرهای اصلی اقتصاد، جامعه و حکمرانی است. شادی و شادمانی چیزی جز رضایت از زندگی نیست و رضایت از زندگی هم در بهبود آهسته اما مستمر وضعیت اقتصاد و جایگاه افراد در جامعه خلاصه می‌شود و زمانی که همه چیز رو به افول است و نااطمینانی، چشم‌انداز جامعه را غیر قابل پیش‌بینی کرده، دلیلی برای شاد بودن وجود ندارد. در چنین جامعه‌ای شادمانی آنقدر دست‌نیافتنی می‌شود که افراد سعی می‌کنند شادی را جایگزین آن کنند در حالی که شادی همان شادمانی نیست و شادمانی مفهومی به مراتب فراگیرتر است. شکاف عمیقی که بین افراد خوشحال و غمگین جامعه وجود دارد، به ایجاد صنعت شادی منجر شده است. اگر خوب دقت کنید متوجه می‌شوید اطرافیان شما هر کدام به نوعی هزینه می‌کنند تا شاد بمانند. بعضی‌ها قرص ضد‌افسردگی مصرف می‌کنند، بعضی‌ها با پرخوری به شادمانی دست پیدا می‌کنند. بعضی‌ها کتاب می‌خوانند و فیلم می‌بینند یا کنسرت می‌روند و حتی بعضی‌ها پای ثابت سخنرانی‌های انگیزشی هستند. همه اینها مستلزم هزینه است اما جامعه‌ای که روز‌به‌روز فقیرتر می‌شود چگونه باید در جست‌و‌جوی شادمانی باشد؟

چندی پیش یادداشت کوتاهی با عنوان «دفن خاطره و شادی» در کانال تلگرامی‌ام منتشر کردم. در این تحلیل نوشتم که «شادی» و «خاطره» دو دارایی به گِل نشسته جامعه ایران هستند. اولی را سیاستمداران کشتند و دفن کردند و دومی از غم درگذشت خواهرش دق کرد و مرد و جنازه‌اش را خانواده‌ها روی دست بردند و به خاک سپردند.

در واکنش به این یادداشت، دوست عزیزی برایم نوشت: «از نظر من این نگرش و اشخاص حامل و مروج و مبلغ آن در درجه اول باید یک مطالبه بزرگ از خودشان داشته باشند و به نگاه تیره‌و‌تار و سوگوارانه به زندگی خود و محیط زندگی خاتمه دهند و تلاش کنند انگیزه‌های شادی و نشاط را درخودشان زنده و باز‌‌تولید کنند. در درجه دوم این اشخاص یک بدهی بزرگ به خانواده و دوستان خودشان و جامعه بابت نگاه ناشاد و مصیبت‌بار بودن خود دارند. توصیه می‌شود موضوع چرایی، چگونگی و سازو‌کار شاد و با‌نشاط و امیدوار بودن را عمیق‌تر و همه‌جانبه‌تر بشناسیم و درک کنیم.» دولت و حاکمان به عنوان یک عامل می‌توانند در میزان و کیفیت زندگی و شادی شهروندان اثر‌گذار باشند اما متاسفانه سیاستمدار در کشور ما شادی و شادمانی را کالای عمومی تلقی نمی‌کند و تلاش‌هایش برای غمگین کردن جامعه از تلاش‌هایش برای شاد کردن جامعه بیشتر است. با این حال مثل دیگر پدیده‌ها چشم همه ما به مصلحان جامعه است. هیچ دلیلی وجود ندارد که نقش شادمانی و خاطره را کم‌اهمیت جلوه دهیم. شادی و شادمانی را می‌توان بیشتر کرد، همان‌طور که سطح بهداشت عمومی را می‌توان افزایش داد. این را باید به فهرست مطالباتمان از سیاستمداران اضافه کنیم. 

دراین پرونده بخوانید ...