شناسه خبر : 48162 لینک کوتاه
تاریخ انتشار:

راهنمای رشد

چرا در مورد رشد اقتصاد این‌قدر سردرگم هستیم؟

 

ایما موسی‌زاده / نویسنده نشریه 

94در محافل اقتصادی و در میان اقتصاددانان، بحث رشد همیشه موضوعی بسیار مهم و پرطرفدار بوده است. به قول رابرت لوکاس: «به عنوان یک اقتصاددان وقتی شروع به فکر کردن به رشد کنید، فکر کردن به چیزی دیگر سخت است.» البته مردم عادی به‌خصوص در دهه‌های اخیر رشد اقتصادی را یک موضوع بدیهی می‌دانند تا حدی که بعضاً حتی متوجه آن نمی‌شوند. همه نتیجه‌های رشد اقتصادی مانند دسترسی به اوقات فراغت بیشتر و سطح زندگی بالاتر و حتی دسترسی به رفاهیاتی مانند روشنایی در شب، برای اکثر مردم جهان بدیهی تلقی می‌شود. رشد اقتصاد آنقدر انتظارات ما را شکل داده است که اکنون روسای‌جمهور را با این پرسش انتخاب می‌کنیم: «آیا الان نسبت به چهار سال پیش وضعیت بهتری دارم؟» با این حال، ما هنوز در مورد رشد سردرگم هستیم. مورخان و اقتصاددانان در مورد علت ایجاد، کاهش یا افزایش آن اختلاف نظر دارند. سیاستگذاران در مورد چگونگی بالا بردن میزان آن نظرات مختلف دارند. و به لطف ظهور عوامل تغییردهنده آب‌وهوا، برخی از خود می‌پرسند آیا اصلاً درست است و باید رشد اقتصاد به عنوان هدف تلقی شود؟ در سال‌های اخیر معلوم شده است که فکر کردن به رشد به اندازه فکر نکردن به آن سخت است. دانیل ساسکیند، استاد پژوهشگر کینگز کالج لندن و دانشیار ارشد پژوهشی در دانشگاه آکسفورد در کتاب جدید خود «رشد» تلاش می‌کند به این موضوع قدیمی از منظری جدید نگاه کند. ساسکیند که استاد کینگز کالج لندن است، هم راهنمای قابل اعتمادی برای درک استدلال‌های اغلب پیچیده اقتصاددانان در مورد رشد است و هم مفسر روشنی در مورد اهمیت آنها. کتاب او بحث در مورد علل رشد و علل ارتقای اخیر آن را به عنوان اولویت برای دولت‌ها، سیاست‌هایی برای ترویج آن و افزایش نگرانی‌ها در مورد جنبه‌های منفی آن در نظر می‌گیرد.

ساسکیند نشان می‌دهد یکی از دلایل این همه اختلاف نظر در مورد علل و پیامدهای رشد اقتصاد این است که این پدیده‌ای جدید است. رشد پایدار اقتصاد تنها با انقلاب صنعتی آغاز شد. وی همه چیز قبل از آن را «رکود طولانی» می‌نامد. جست‌وجو برای علت رشد اقتصاد می‌تواند بیهوده باشد. با این حال، ساسکیند دلایل قانع‌کننده‌ای مطرح می‌کند، مبنی بر اینکه راز شروع رشد اقتصاد «تغییر فرهنگی است که مردم را به سوی دنبال کردن ایده‌های مفید در قرن هجدهم سوق داد»، همراه با فناوری‌های جدیدی که این ایده‌ها از آنها الهام گرفته‌اند. به نظر می‌رسد هیچ دلیل دیگری نمی‌تواند توضیح دهد که چرا انقلاب صنعتی، در چه زمانی و در کجا رخ داد. ساسکیند نشان می‌دهد که چقدر از نظر تاریخی سیاست‌گذاران، سیاستمداران و مردم ارزش زیادی برای توسعه اقتصاد قائل هستند. آنگلا مرکل این را می‌دانست که به مخاطبانش در نطق انتخاباتی خود گفت؛ «بیش از همه به سه چیز نیاز داریم. اول: رشد، دوم: رشد و سوم: رشد». ساسکیند اما بر این باور است که ما پیگیری رشد را به عنوان یک امر مسلم می‌پذیریم، تا حدی به این دلیل که راه‌حل آسانی برای اختلافات سیاسی ارائه می‌دهد: «با پیگیری رشد، می‌توانید از بسیاری از معاوضه‌های عملی در زندگی سیاسی چشم‌پوشی کنید.» وقتی شاخص‌های اقتصادی بهبود می‌یابند و همه پول بیشتری در بانک دارند، تحمل مشکلات دیگر بسیار آسان‌تر است.

ساسکیند استدلال می‌کند که این یکی از دلایلی است که چرا تقویت رشد و فرار از رکود دهه‌های اخیر بسیار ضروری است. برای این منظور، او دستور کار مختصری را ارائه می‌دهد که بر توسعه ایده‌های جدید از طریق اصلاح مالکیت معنوی، مهاجرت با مهارت بالا، سرمایه‌گذاری‌های عمده در تحقیق و توسعه و حمایت از نوآوری‌های تکنولوژیک متمرکز است. در اینجا، ساسکیند زیرکانه بر نظارت واقعی، هرچند جزئی، بر مسیر توسعه فناوری تاکید می‌کند؛ «انگیزه‌هایی که مردم را به توسعه برخی فناوری‌ها و کنار گذاشتن برخی دیگر سوق می‌دهند، ویژگی‌های ثابت زندگی نیستند». در عوض، آنها را می‌توان از طریق سیاست‌ها ساخت و نگهداری کرد. او به طور متقاعدکننده‌ای جنبش رشدزدایی را که اساساً می‌خواهد اقتصاد را برای نجات جنگل‌های بارانی مخدوش کند، رد می‌کند. برعکس، ساسکیند نشان می‌دهد که رشد به طور فزاینده‌ای مکمل حفظ و بهبود محیط زیست است.

بخش اول کتاب تاریخچه رشد اقتصاد را شرح می‌دهد و استدلال می‌کند که قبل از حدود سال 1800 هیچ روند صعودی پایداری در تولید ناخالص داخلی سرانه جهانی وجود نداشت. در حالی که ممکن است این موضوع تا حدی مورد مناقشه باشد، شواهد ارائه‌شده به طور کلی این موضوع را تایید می‌کند. دلیل اصلی رکود طولانی‌مدت افزایش جمعیت با تولید و کاهش بازده است.

ساسکیند در همین بخش بیشتر از بسیاری کتاب‌های دیگر به نظریه‌های مختلف مربوط به چرایی رشد اقتصاد می‌پردازد. بیشتر مورخان اقتصادی دوره تبدیل جهان پیش از رشد به دوران همراه با رشد اقتصاد را با روایتی در مورد انقلاب صنعتی دنبال می‌کنند. در عوض، آقای ساسکیند هوشمندانه به سمت تکامل ایده‌های اقتصاددانان در مورد آنچه موجب می‌شود اقتصادها حرکت کند، تغییر می‌کند. او با روی هارود و اوسی دومار شروع می‌کند، که هر دو در دهه‌های 1930 و 1940، انباشت سرمایه فیزیکی مانند ساختمان‌ها، ماشین‌ها و جاده‌ها را مطالعه کردند. در دهه 1950، رابرت سولو و ترور سوان پیشنهاد کردند که رشد تنها از طریق پیشرفت‌های غیرقابل توضیح در فناوری حاصل می‌شود، زیرا انباشت سرمایه به کاهش بازدهی منجر می‌شود. جهش بعدی به جلو در دهه 1980 رخ داد؛ زمانی که پل رومر و رابرت لوکاس پیشنهاد کردند که انباشت نوع خاصی از سرمایه -دانش- می‌تواند بازدهی فزاینده‌ای را در کل اقتصاد ایجاد کند. فکر کردن در مورد سرریزهای دانش، لوکاس را به نوشته‌های جین جاکوبز در مورد خلاقیت شهری سوق می‌دهد. مورخان اقتصادی، به‌ویژه جوئل موکر، رشد را نیز مطالعه می‌کنند و یافته‌های دقیق‌تر آنها عموماً از دیدگاه رومر-لوکاس حمایت می‌کند که ایده‌ها از فردی به فرد دیگر می‌روند. اما این توضیح نمی‌دهد که چرا رشد در زمانی (یا در واقع کجا) رشد کرد. ساسکیند به دیدگاه رومر درباره ایده‌ها، جنبه فرهنگی، تغییر عقل در غلبه بر خرافات و «شکار ایده‌های مفید» را اضافه می‌کند. رشد، که با تولید ناخالص داخلی برابر فرض می‌شود، پس از جنگ جهانی دوم در اولویت سیاست قرار گرفت، چون به نظر می‌رسید  سایر مواردی را که ما به آنها اهمیت می‌دهیم به همراه داشته باشد: استانداردهای زندگی بالاتر، زندگی طولانی‌تر، مشاغل و... . بنابراین جذابیت سیاسی قابل توجهی را به همراه داشت و اعتقاد بر این بود که اگرچه رشد هزینه‌هایی داشت، اما این هزینه‌ها در برابر فایده‌های آن زیاد نبود. اما ساسکیند استدلال می‌کند که شکل رشدی که ما اتخاذ کرده‌ایم «ویران‌کننده آب‌وهوا، ایجاد نابرابری، تهدیدکننده کار، تضعیف‌کننده سیاست و مخل اجتماع» است. ممکن است راه‌های بهتری هم وجود داشته باشد. یک راه کار بر روی تعاریف بهتر از رشد با چهارچوب‌بندی مجدد تولید ناخالص داخلی است- زیرا معیار فعلی مملو از مشکلات شناخته‌شده اندازه‌گیری است. همچنین عنصر اخلاق در آن لحاظ نشده است. تلاش برای ایجاد یک تولید ناخالص داخلی اخلاقی، یا به دنبال افزودن سایر اقدامات برای ایجاد مفهومی غنی‌تر. اما در نهایت ساسکیند استدلال می‌کند که بعید به نظر می‌رسد تغییر تعریف بتواند مشکلات را حل کند. او نتیجه می‌گیرد که بهتر است به یک تعریف فنی و حداقلی بسنده کنیم- استفاده از تولید ناخالص داخلی برای اندازه‌گیری درآمد مشمول مالیات یا تقاضای بازار، بدون تلاش برای معرفی اخلاق یا اهداف مهم دیگر.

ساسکیند سپس به استدلال‌های رشد مجدد روی می‌آورد و تا حد زیادی آن را رد می‌کند. او اشاره می‌کند   نتیجه‌ای که توسعه‌دهنده‌ها بر اساس آن استدلال می‌کنند، اساساً یک رکود است، هرچند از نوع متفاوت با توزیع متفاوت و استفاده کمتر از سوخت‌های فسیلی. ساسکیند می‌گوید، همان‌طور که طرفداران توسعه پایدار ممکن است به‌درستی عقیده داشته باشند اقتصاددانان خیلی کم روی هزینه‌های رشد تمرکز می‌کنند، اما بدیهی است که طرفداران توسعه پایدار هم خیلی کم به مزایای رشد اقتصاد معطوف می‌شوند.

در نهایت، ساسکیند به چالش واقعی می‌پردازد- اینکه چگونه امروز رشد را دنبال کنیم. مسیر کلیدی از طریق ایجاد و اجرای ایده‌هاست. اصلاح سیستم ثبت اختراع، افزایش تحقیق و توسعه (با بوروکراسی کمتر در دانشگاه‌ها) و استقرار فناوری، همگی در کتاب مطرح و درباره آن بحث شده است. همچنین مشوق‌ها (از طریق مالیات، یارانه یا فرهنگ) می‌توانند «تغییر فناوری هدایت‌شده» را پیش ببرند. مثالی از بیماری همه‌گیر که باعث جهش در پذیرش فناوری و رفتار می‌شود مثال خوبی از این است که چقدر سریع می‌توانیم تغییر کنیم.

ساسکیند با نگاهی به آنچه ممکن است به دنبال انجام آن باشیم، مبادلات کلیدی را مشخص می‌کند. در مورد برابری در مقابل کارایی، او بیان می‌کند که ما اغلب در زیر مرز برای نقطه بهینه در این مبادله قرار می‌گیریم. در مورد رشد در مقابل محیط زیست، او به کاهش چشمگیر برآورد هزینه‌های کاهش یا حذف گازهای گلخانه‌ای اشاره می‌کند (و به طور گذرا در مورد مالیات کربن موثر صحبت می‌کند). مبادله دشوارتر بین جهانی شدن و آسیبی است که به محیط وارد می‌شود -جایی که او به «مزیت رقابتی پویا» می‌پردازد- و توضیح می‌دهد که یک کشور باید در یک زمان معین به دنبال بهترین چیز با کمترین هزینه باشد. ساسکیند فکر نمی‌کند که می‌توان از مبادله‌ها اجتناب کرد، بلکه می‌گوید باید با آنها و مسائل اخلاقی درگیر مبارزه کنیم. او بر این باور است که پیگیری رشد پس از جنگ به طور ضمنی فرض می‌کرد که موفقیت در این مورد مشکلات دیگر را حل می‌کند، یعنی تلاش می‌شد مسائل اخلاقی در یک تمرین تکنوکراتیک پنهان شوند. یک نسخه ضعیف‌تر از رشدزدایی، حرکت به سمت پذیرش این است که رشد تنها یکی از اهداف جامعه است که ممکن است به آن اهمیت دهیم. در آن صورت ممکن است مالیات بر ثروت را تحمیل کنیم، حتی در حالی که معتقدیم این امر موجب کاهش رشد اقتصاد خواهد شد.

همان‌طور که او اظهارنظر می‌کند -پاسخ‌های او به دوراهی‌ها اغلب نادقیق است-؛ «ما باید به آینده بسیار بیشتر اهمیت دهیم»، «ما باید به اهداف ارزشمند دیگر اهمیت بیشتری بدهیم». با درک این موضوع، او استفاده بیشتر از مشورت جمعی را پیشنهاد می‌کند- «جمعی عمومی، اما کوچک» که در آن موضوعات عمده مورد بحث قرار می‌گیرد. ساسکیند به قدرت‌های نوآورانه نوع بشر برای توسعه راه‌هایی برای مقابله موفقیت‌آمیز با مبادلاتی که با آن روبه‌رو هستیم اعتقاد دارد. با این استدلال که ما باید آینده را ارزشمند بدانیم و با اطمینان به آن بپردازیم. پرسش کلیدی که ساسکیند مطرح نمی‌کند این است که آیا رشد یک کشور می‌تواند با رشد و منافع کشور دیگر تضاد داشته باشد یا خیر. توصیه‌های سیاستی او به اندازه‌ای کلی هستند که می‌توانند برای هر کشور توسعه‌یافته اعمال شوند، اما وقتی اهداف رشد با الزامات سیاسی در تضاد باشد چه اتفاقی می‌افتد؟ ساسکیند به «رشد» جنگ سرد میان ایالات‌متحده و اتحاد جماهیر شوروی اشاره می‌کند، اما ظهور چین به عنوان یک قدرت اقتصادی اقتدارگرا را نادیده می‌گیرد.

البته ساسکیند از سایر معاوضه‌ها آگاه است و از خودپسندی که محرک‌های رشد غالباً تسلیم آن می‌شوند دوری می‌کند. در عوض، او توجه را به «معضل رشد» جلب می‌کند؛ کشش به سمت رشد بیشتر به دلیل وعده آن در مقابل کشش به همان اندازه قوی به سمت رشد کمتر به دلیل هزینه‌های آن. نمونه‌هایی که او ارائه می‌دهد شامل بیکاری ناشی از اتوماسیون، نابرابری اقتصادی و فرسایش جوامع محلی است. اگرچه ساسکیند وجود معاوضه‌های واقعی را تصدیق می‌کند، اما به طور قابل قبولی استدلال می‌کند که ظرفیت ما برای هدایت تغییرات تکنولوژیک، در مقابل صرفاً تسلیم شدن به آن، موجب می‌شود تا این مبادلات را بهینه‌تر کنیم، اگر نگوییم به طور کامل آنها را حذف کنیم. در حالی که «رشد» طیف قابل توجهی از دیدگاه‌ها و مسائل را پوشش می‌دهد، ساسکیند ممکن است تضاد نهایی را از دست داده باشد: توسعه اقتصادی در مقابل رشد کاهش جمعیت. در چند قرن گذشته، به نظر می‌رسید که رشد اقتصاد و جمعیت متقابلاً تقویت می‌شوند. اما حالا ما با چیزی روبه‌رو هستیم که فیلیپ پیلکینگتون، اقتصاددان، «تضاد نادیده گرفته‌شده سرمایه‌داری» می‌نامد. رشد ثروت ایجاد می‌کند، اما ثروت نرخ تولد را کاهش می‌دهد- تغییری که در طول زمان رشد را کند می‌کند. در دنیای ثروتمندتر، افراد کمتر و کمتری می‌توانند ایده‌های جدیدی را که ساسکیند در مرکز نظریه خود قرار می‌دهد، ایجاد کنند و بعید است جوامع سالمندان انرژی لازم برای اجرای ایده‌های باقی‌مانده را داشته باشند.

ساسکیند به غیر از بیان «حماقت تلاش‌های شبه‌مالتوسی برای تاثیرگذاری بر باروری» در مورد این مشکل سکوت می‌کند. کره جنوبی، ایتالیا و سایر کشورها در حال حاضر با کاهش جمعیت دست‌وپنجه نرم می‌کنند. بقیه کشورهای توسعه‌یافته به‌زودی با آن مواجه خواهند شد و به طور بالقوه فراوانی را تهدید می‌کند که اکنون زندگی را برای نسل‌ها شکل داده است. ممکن است، با تمام احترام به رابرت لوکاس، نه‌تنها به رشد اقتصاد، بلکه به رشد جمعیت نیز فکر کنیم.

«رشد» کتابی عالی است که استدلال‌های روشنی دارد و ترسی از مطرح کردن سوال‌های واقعاً بزرگ ندارد. ساسکیند در این کتاب خوش‌بین است: «زندگی می‌تواند شگفت‌انگیز و همچنین وحشتناک باشد، و ما به طور فزاینده‌ای این قدرت را خواهیم داشت که زندگی را بهبود دهیم.» در جهانی که پر از ناامیدی است، همین یک نکته، بهبود زندگی که ساسکیند به آن باور دارد می‌تواند دلیلی مهم برای خواندن «رشد» به شمار آید. 

دراین پرونده بخوانید ...