شناسه خبر : 49994 لینک کوتاه
تاریخ انتشار:

منحنی قدرت

ورود اقتصاددانان به عرصه ژئوپولیتیک

بازارها بهترین عملکرد را زمانی دارند که تعداد زیادی از شرکت‌ها درصدد جلب رضایت مشتریان باشند. عملکرد آنها زمانی نامطلوب است که تعداد انگشت‌شماری از بنگاه‌ها بر بازار مسلط باشند و فروش‌ها را بین خود تقسیم کنند. بنابراین اقتصاددانان باید معیاری داشته باشند که تعیین کند آیا بازار رقابتی است یا متمرکز. مشهورترین معیار را آلبرت هرشمن (Hirschman) در سال 1945 ابداع کرد. این معیار کارش را با جمع زدن مربع سهم بازاری هر عرضه‌کننده آغاز می‌کند. به این ترتیب هم به‌شمار عرضه‌کنندگان و هم به نابرابری‌های بین آنها حساس است. شاخص هرشمن که بخش اصلی تحقیقات ضدتراست به‌شمار می‌رود در دادگاه‌ها و کلاس‌های درس کاربرد دارد. تقریباً تمام دانشجویان اقتصاد با آن آشنا هستند.  اما کسی نمی‌داند که هرشمن این معیار را برای اندازه‌گیری چیزی دیگر یعنی میزان قدرت اقتصادی کشورها ابداع کرده بود. این معیار در کتابی معرفی شد که تجارت را به‌عنوان منبع «فشار و اهرم سیاسی» بررسی می‌کند. برای مثال، هیتلر در دهه 1930 نه فقط با دسیسه‌های شیطانی بلکه با کشش اقتصادی آلمان بر همسایگان اعمال قدرت می‌کرد. هرشمن این دیدگاه ساده‌انگارانه را نمی‌پذیرفت که بیان می‌کند از آنجا که تجارت داوطلبانه است و منافع متقابل دارد از نظر ژئوپولیتیک بی‌ضرر خواهد بود. به‌ باور او منافع می‌توانند متقابل، اما نامتقارن باشند. اگر یک کشور در مقایسه با شریکش وابستگی کمتری به رابطه اقتصادی داشته باشد می‌تواند با تهدید به خروج از رابطه امتیازهایی بگیرد.  بنابراین تهدید تعرفه‌های ترامپ یا اعمال قدرت اقتصادی چین برای این اقتصاددان آلمانی موضوع ناشناخته‌ای نبود. طبق گفته ماتیو مگیوری از دانشگاه استنفورد و نویسندگان همکارش، اکنون زمان مناسبی برای احیای روح تحقیقات هرشمن است. این پژوهشگران به دنبال آن‌اند که از جعبه ابزار مدرن علم اقتصاد در ژئوپولیتیک استفاده کنند. نتیجه کار چیزی است که آنها آن را «اقتصاد زمین» می‌نامند که فارغ از نامش موضوعی بسیار مهم است. تا سه سال قبل مردم از نویسندگان می‌پرسیدند که اقتصاد زمین چیست. اکنون از آنها خواسته می‌شود که زیاد به دست‌وپای آقای ترامپ نپیچند.  در الگو‌های اقتصاد زمین، هژمون‌ها یا اقتصادهای بزرگ می‌توانند با استفاده از اهرم‌های چماق و هویج خواسته‌هایی از اقتصادهای کوچک داشته باشند. میزان ضررهایی که یک کشور در صورت عدم پذیرش آن خواسته‌ها متحمل خواهد شد معیاری برای قدرت آن هژمون تلقی می‌شود. کشورهای کوچک می‌توانند پیش‌دستانه و با انفکاک و متنوع‌سازی اقتصادهایشان از خود محافظت کنند. اما ممکن است طبق الگوهای نویسندگان در این کار زیاده‌روی کنند. هرچه مردم حضور بیشتری در شبکه‌های اقتصادی از قبیل نظام بانکی، اکوسیستم‌های صنعتی یا تجارت جهانی داشته باشند ارزش آنها بالاتر می‌رود. اگر کشوری با هدف محافظت از خود از چنین شبکه‌هایی خارج شود جذابیت آن شبکه کمتر خواهد شد. در این صورت محاسبات دیگر کشورها هم به سمت جدایی رقم خواهد خورد. یک هژمون برای تشویق کشورها به دوری از انزوا ممکن است به آنها قول دهد که بیش از حد از قدرتش استفاده نخواهد کرد. هژمون احتمالاً می‌گوید، «با من تجارت داشته باشید و من بعدها دیوانه‌وار به شما زور نمی‌گویم اما ممکن است اندکی زورگویی کنم». برای مثال، ممکن است هژمون یکسری قواعد تجارت بین‌الملل را بپذیرد که سقفی برای تعرفه‌‌هایش تعیین می‌کند. اگر این قواعد باورپذیر باشند هم‌ به نفع هژمون و هم به نفع دیگران عمل خواهند کرد. قواعد تجارت در این الگوها نه محصول برنامه‌ریزی جهانی‌گرایان (گلوبالیست‌ها)، بلکه نتیجه اقدامی است که هژمون آن را در جهت منافع خویش می‌بیند. مدل‌ها برای چندجانبه‌گرایی، استدلال‌هایی ملی‌گرایانه پیدا می‌کنند. نظریه آنها به اندازه‌گیری‌ها هم کمک می‌کند. آنها با الهام از روح کاری هرشمن شاخص‌های قدرت را بر اساس سهم بازار و سهولت جایگزینی نهاده‌ها محاسبه می‌کنند. این محاسبات به نتیجه‌ای حیاتی می‌رسند: قدرت در یک خط مستقیم رشد نمی‌کند و وقتی سهم هژمون از بازار به 100 درصد برسد جهش پیدا خواهد کرد. بین داشتن اکثر سهم بازار و تمام آن تفاوت بسیار زیادی وجود دارد. همین امر در مورد نهاده‌های غیرقابل جایگزین مصداق دارد. بین داشتن چند جایگزین اندک و نداشتن هیچ جایگزین تفاوت بسیار است. 

این نتیجه، منطقی شهودی دارد. اگر آمریکای متخاصم 80 درصد از خدمات مالی کشوری را تامین کند دیگر تامین‌کنندگان باید برای جایگزینی آن فروششان را 400 درصد افزایش دهند (افزایش 20 تا 100 معادل رشد 400درصدی است). اگر آمریکا 90 درصد خدمات را تامین کند تامین‌کنندگان جایگزین باید فروش را 900 درصد بالا ببرند. هر افزایش 10درصدی در سهم بازار 500 درصد تفاوت ایجاد می‌کند. این بحث نتایجی عملی دارد. آمریکا و متحدانش سهم بزرگی در خدمات مالی جهان دارند. افزودن کشوری مانند سنگاپور شاید بی‌اهمیت به نظر برسد، اما تفاوت بسیار بزرگی ایجاد می‌کند: یک افزایش کوچک در سهم از یک بازار بزرگ قدرت بسیار زیادی را به دارنده آن سهم می‌‌دهد. حالت عکس آن هم درست است. حتی یک تلاش کوچک در جهت جدایی از یک هژمون زورگو قدرت آن را تا حدی باورنکردنی کاهش می‌دهد. برای مثال، رقبای آمریکا در حال آزمایش جایگزین‌هایی برای دلار در امور مالی بین‌الملل هستند. لازم نیست این جایگزین‌ها همتای دلار باشند تا بتوانند توان مالی آمریکا را بفرسایند. اگر آنها حتی 10 درصد از سهم بازار را در بازارهای کوچک و متوسط به‌دست آورند تفاوت زیادی ایجاد خواهند کرد. حرکت از یک درصد سهم بازار به 10 درصد می‌تواند توان مالی آمریکا را به اندازه حرکت از 10 به 50 درصد کاهش دهد. طبق این استدلال نویسندگان، ارزهایی مانند یوآن چین قادرند دندان دلار را بکشند، هرچند آن را از اریکه قدرت پایین نیاورند.  فعالان علم اقتصاد تا همین اواخر به کتاب هرشمن که در آن شاخص خود را معرفی کرده بود بی‌توجه بودند. طبق گفته آقای ماگیوری و همکارانش هم‌اکنون اکثر دانشمندان علوم سیاسی و دیگر اندیشمندان به آن مراجعه می‌کنند. این سه نویسنده امیدوارند که بتوانند همکاران اقتصاددان خود را به کار هرشمن علاقه‌مند کنند. مخترع مشهورترین شاخص تمرکز شایسته خوانندگان بیشتر و متنوع‌تری است. 

 

دراین پرونده بخوانید ...