شناسه خبر : 41112 لینک کوتاه
تاریخ انتشار:

انسان‌شناس بزرگ

چرا باید کتاب‌های رابین دانبار را خواند؟

 

منصور بیطرف / نویسنده نشریه 

86ما، یعنی نوع بشر، کی هستیم و از کجا آمده‌ایم؟ این سوال شاید خیلی ساده به نظر بیاید اما واقعیت آن است که روی همین سوال، کتاب‌های متعددی نوشته شده است. وقتی چارلز داروین در سال 1859 -163 سال پیش- کتاب «منشأ انواع و انتخاب طبیعی» را منتشر کرد و در آن برای اولین‌بار فرضیه تکامل را مطرح کرد، حدود 12 سال طول کشید تا کتاب معروف دیگر خود را که «تبار انسان» نام داشت منتشر کند. این فاصله زمانی برای داروین خیلی سخت و در عین حال مهم بود. در مقدمه‌ای که در کتاب «تبار انسان» آمده یکی از مهم‌ترین دلایلی که سبب تاخیر نوشتن این کتاب توسط داروین بود، عقاید مذهبی بود که نظریه تکامل انسان را بر نمی‌تابید. این عقاید مذهبی هنوز هم در بخش‌هایی از جهان حاکم است؛ برای مثال هنوز تدریس فرضیه تکامل انسان و کتاب داروین، در برخی از ایالات آمریکا ممنوع است.

اما به‌رغم این موضوع و مخالفت عقیدتی دینی هرساله کتاب تازه‌ای درباره تکامل نوع بشر در آمریکا و اروپا منتشر می‌شود.

شاید پرسروصداترین کتابی که در دهه اخیر در این باره منتشر شد، کتاب «ساپینز- تاریخ مختصری از نوع بشر» نوشته یووال نوح هراری در سال ‍2015 بود که در ایران به عنوان «انسان خردمند» ترجمه و منتشر شد. این کتاب نزدیک به دو سال جزو پرفروش‌ترین کتاب‌هایی بود که نیویورک‌تایمز معرفی می‌کرد.

ولی یک سال پیش از این کتاب یعنی در سال 2014 انتشارات پلیکان کتابی را از رابین دانبار، انسان‌شناس و روان‌شناس تکاملی که در دانشگاه آکسفورد تدریس می‌کند منتشر کرد که به همان اندازه کتاب هراری مهم بود، هر چند که به آن اندازه سروصدا به پا نکرد. رابین دانبار پیش از این به خاطر «تئوری عدد دانبار» مشهور شده بود. بنا بر این تئوری یک نفر می‌تواند حداکثر تا 150 نفر رابطه پایدار اجتماعی برقرار کند.

«تکامل بشر» عنوان کتاب رابین دانبار است. در این کتاب سیر تکاملی بشر اعم از تکامل فیزیولوژی و رفتاری گرفته تا فرهنگی بیان شده است.

بارها گفته و نوشته‌ شده که قدمت اجداد انسان به میلیون‌ها سال پیش، شاید به حدود 10 میلیون سال پیش برمی‌گردد و اینکه انسان خردمند فعلی قرابت خیلی نزدیکی با شامپانزه‌ها دارد، اما نکته جالبی که در این کتاب هست آن است که اگر ریشه انسان‌های فعلی را بگیریم و به عقب برویم به پنج هزار انسان‌تبار ماده می‌رسیم که قریب به 200 هزار سال پیش زندگی می‌کردند. بنا به نوشته دانبار این به معنای آن نیست که در آن دوران فقط پنج هزار انسان ماده بودند و انسان‌تبارهای دیگری نبودند بلکه این پنج هزار انسان ماده در آرایش ژنتیک انسان‌های فعلی که زندگی می‌کنند مشارکت فعال داشتند.

یافته‌های علمی نشان می‌دهند که حدود 50 هزار سال پیش اولین انسان‌های خردمند یا هوموساپینز در آفریقا به منصه ظهور رسیدند. این در حالی بود که هنوز بر روی این کره خاکی انسان‌هایی از تبارهای دیگری مانند نئاندرتال‌ها و دنیسووا بودند که زندگی می‌کردند. ولی این انسان‌های خردمند بودند که شروع به مهاجرت می‌کنند. آنها اول به منطقه آسیا می‌روند. دانبار در این کتابش می‌گوید که نئاندرتال‌ها در شام یا سوریه فعلی مانع ورود هوموساپینز به اروپا می‌شوند و آنها را وادار می‌کنند که به سمت شرق و به بخش‌های دیگر آسیا از جمله شبه جزیره عربستان بروند و به احتمال خیلی زیاد آنها در آسیای شرقی با هوموارکتوس یا انسان‌های راست‌قامت و انسان‌تبارهای دنیسووا آمیخته می‌شوند. اما هوموساپین‌ها بالاخره حدود 10 هزار سال بعد یا 40 هزار سال پیش دوباره به سمت اروپا می‌روند و با نئاندرتال‌ها برخورد می‌کنند و آمیخته می‌شوند. هر چند حدود 28 هزار سال پیش نئاندرتال‌ها از بین می‌روند و هوموساپینز یا انسان‌های خردمند باقی می‌مانند با این حال یافته‌های علمی نشان می‌دهند که هنوز افرادی که دارای تبار غیرآفریقایی هستند، دی‌ان‌ای نئاندرتال‌ها و دنیسووا را در خود دارند. یووال نوح هراری در کتاب انسان خردمند می‌گوید که حدود هفت درصد اروپایی‌ها «دی‌ان‌ای» نئاندرتال‌ها را دارند. همچنین یافته‌های دیگر نشان می‌دهد که سه تا چهار درصد بومیان آسیای شرقی «دی‌ان‌ای» دنیسووا را دارا هستند.

 کتاب تکامل بشر به موضوع تکامل فرهنگی از جمله زبان هم می‌پردازد اینکه چه شد که انسان خردمند رو به گویش آورد و زبان را متکامل کرد.

زبان در واقع مهم‌ترین ابزار انسان خردمند برای برقراری رابطه اجتماعی و شکل‌گیری جامعه است. ما با زبان خیلی کارها می‌کنیم: رابطه اجتماعی برقرار می‌کنیم؛ هنر نمایشی درست می‌کنیم؛ دوستی و دشمنی به وجود می‌آوریم؛ شایعه درست می‌کنیم و خیلی کارهای دیگر که از این مقال خارج است. دانبار در این باره می‌نویسد: «سه نسخه متفاوت فرضیه‌های اجتماعی (درباره زبان) پیشنهاد شده است: زبان برای مبادله اطلاعات درباره روابط اجتماعی -مثل شایعه- زبان برای ترتیبات رسمی و اعلان عمومی مثل قرارداد اجتماعی و زبان برای جذب و نگهداری زوج. فرضیه شایعه خیلی ساده است. این فرضیه پیشنهاد می‌کند که زبان به این خاطر تکامل یافت تا مبادله اطلاعاتی را که می‌تواند برای خلق و تغذیه روابط اجتماعی استفاده شود اجازه دهد تا افراد قادر باشند سطحی از اطلاعات را درباره دیگران نگه دارند. به عبارت دیگر ما می‌توانیم اطلاعات درباره اینکه چه کسی چه کاری را دارد انجام می‌دهد و با چه فرد دیگری هست آن هم به طریقی که امکان مشاهده مستقیم وجود ندارد را فراهم کنیم.

دانبار اولین شخصی بود که این فرضیه را مطرح کرد. فرضیه‌ای که ادعا می‌کند شایعه‌سازی برای تقویت روابط اجتماعی انسان‌ها بوده است. برای یک شکار موفق، انسان‌ها باید با هم همکاری می‌کردند. موثرترین شیوه نیز به اشتراک‌گذاری اطلاعاتِ راجع به نقش هر فرد بود. چه کسی شکار را دنبال می‌کند و چه کسی آن را به دام می‌اندازد. چه کسی طعمه خوبی پیدا می‌کند و چه کسی باید دیده‌بانی بدهد.

 اما همین زبان گفت‌وگو چگونه تکامل یافته است؟ به نوشته دانبار، دانیل نتل چندین سال پیش نشان داد که اندازه یک جامعه زبانی (یعنی تعداد افرادی که به زبان معاصر حرف می‌زنند) و ناحیه‌ای که توسط یک زبان پوشش داده می‌شود با ارتفاع از زمین یا مشخصاً با طول فصل ارتباط دارد (رفتارها همسان با افزایش ارتفاع از زمین فصلی می‌شود به طوری که زمانی که ما صرف کشت گیاهان می‌کنیم کمتر می‌شود). او بر همین اساس بحث کرد که این رابطه در رفتارها نیاز به مبادله وسیع یا تجارت فصلی را که اوضاع جوی غیرقابل پیش‌بینی است و فصل کشت هم خیلی کوتاه، بازتاب می‌دهد. نواحی بزرگ‌تر نیاز به این داشتند که مطمئن شوند انتخاب‌های بیشتری از مکان‌ها در زمانی که اوضاع بدتر می‌شود تا به آن نقاط عقب‌نشینی کنند، وجود داشته باشند. نکته مهم در اینجا این است که برای اینکه انسان قادر باشد از همسایه‌اش بخواهد او را حمایت کند لازم بود تا با آنها صحبت کند و این به معنای آن است که با همان زبان سهیم شوند. زبان همچنین کمک می‌کند تا هم دنیای خودشان را داشته باشند (اعتقادات اخلاقی، فهم جهان) و هم دنیای دیگران. از این‌رو باید از طریق همان زبان سهیم شوند. در واقع ما در بررسی دوستی‌مان متوجه می‌شویم که زبان مشترک و دنیای مشترک نقش مشابهی در تقویت دوستی هرروزه‌مان دارد. در همین راستا هم نباید داستان‌گویی را فراموش کرد که آن هم نقش بسزایی در تحول و تکامل زبان داشته است و در عین حال دارد. زیرا برای گفتن داستان باید شخصیت‌پردازی کنیم، رویاسازی کنیم، هنر تجسمی را به غایت به کار ببندیم و همه اینها سبب شده است که زبان و گویش جامعه متحول شده و واژگان تازه‌ای ابداع شود.

 

کتاب دیگری از دانبار: دین چگونه تکامل یافت

87از کتاب تکامل بشر عبور کنیم و کتاب دیگری را از دانبار که ماه گذشته منتشر شد در دست بگیریم. عنوان این کتاب «دین چگونه تکامل یافت؟» است. ما در اینجا معرفی کتاب را از زبان روزنامه گاردین نقل می‌کنیم. این روزنامه درباره این کتاب می‌نویسد: رابین دانبار در واقع چیزی جز یک «فرضیه فراگیر که چرا انسان مذهبی است و چگونه مذهبی شده است» نمی‌گوید. او بر خلاف اکثر نویسندگانی که روی این موضوعات کار می‌کنند بر روی ادعاهای مذهبی تمرکز نمی‌کند بلکه برعکس او تمرکزش را بر سه سوال بزرگ گذاشته است: اول، کارکرد مذهب، دوم، سازوکارهای روان‌شناسی و عصب‌شناسی که این کار ممکن ساخته است و سوم زمان‌بندی مبدأ مذهب.

دانبار در قلب احساسی مذهب چیزی را می‌بیند که او آن را «حالت افسانه‌ای» می‌خواند. این حالت شامل «قابلیت ورود به حالت‌هایی شبیه از خود بی‌خود شدن»، «اعتقاد به یک دنیا یا روح استعلایی» و «اعتقاد به اینکه ما می‌توانیم یک قدرت یا قدرت‌های نهانی را بخوانیم تا به ما کمک کنند» می‌شود. با آنکه الهیات بر روی این پایه‌ها ساخته شده ‌است اما به گفته او «در زیر پوشش سطحی دین تعلیم‌شده یک بنیان قدیمی از مذهب عرفانی بت‌پرستی قرار گرفته است». یکی از سوالات کلیدی این است که چگونه شکل‌های بت‌پرستی دین به ادیان اعتقادی بسیط تبدیل شد؟

همچنان که جوامع بزرگ‌تر و بزرگ‌تر می‌شدند انسان به شکل‌های دینی بسیط‌تر و قانونمندتر نیاز داشت تا از فروپاشی خود جلوگیری کند.

کتاب دانبار، پروفسور روان‌شناسی تکامل بازنشسته‌ای که به دانشگاه آکسفورد دعوت به کار شده، اساساً «برمبنای فهم جاری ما از فرضیه تکامل نشسته است». او خاطرنشان می‌کند آنهایی که وارد مذهب می‌شوند «می‌توانند هزینه‌های جدی را در خصوص رنج‌هایی که به خود تحمیل می‌کنند، تجرد و حتی ایثارگری، تحمل کنند». هر چند اینها موارد اخلاقی را بروز می‌دهند اما می‌توانند حس اندکی از تکامل را برای مخلوقاتی که تلاش می‌کنند تا زنده بمانند و تولید دوباره کنند، به وجود می‌آورد. بنابراین آیا ادیان منافع متقابلی را برای افراد یا جوامع ارائه می‌دهند؟ یا آیا آنها نتیجه فرعی ناسازگاری آیین‌ها یا فرآیندهای شناختی است که به خاطر دیگر اهداف بیولوژیک تکامل یافته است؟

در اینجا دانبار، به بررسی و مطالعه توضیحات کلیدی تکاملی برای مذاهب می‌پردازد، شواهدی که آنها مردم را سالم‌تر و بهداشتی‌تر می‌کنند و نقششان را در به‌وجود آوردن حسی از انسجام افزایش می‌دهد (که ظاهراً به معنای آن است که جوامع مذهبی تمایل به بزرگ‌تر ‌شدن و ماندگارتر شدن از جوامع سکولارشان دارند).

یکی از مسائل غریبی که دانبار به خاطر آن مشهور است، عدد 150 است. او در چند کتاب پیش از این بحث کرده بود که یک فرد به چه تعداد دوست نیاز دارد. این تعداد دوست اندازه طبیعی برای گروه‌های بشری است و تعداد زیاد دوست فقط تا آن اندازه امکان‌پذیر است که به ما این امکان را بدهد تا با ردیابی ‌کردن مسیر تک تک افراد، تعامل اجتماعی‌مان را سازماندهی کنیم. او می‌گوید شواهد این ادعا را از تحقیقاتی که بر روی «فهرست مهمانان ازدواج»، دوستان فیس‌بوکی و «شبکه‌های اجتماعی خودمدار» (تعداد دوستان و خانواده‌هایی که ما تلاش می‌کنیم با آنها در تماس باشیم) و به‌خصوص از «اندازه معمول جوامع شکارچی، شکل جامعه‌ای که در آن ما بیش از 95 درصد هستی‌مان را به عنوان یک نوع در آن گذرانده‌ایم» صورت گرفته، استخراج کرده است.

در حالی که دیگر اجداد انسان‌های اولیه (نخستی‌سانان) عزم نبرد می‌کردند و با قرار گرفتن در کنار یکدیگر آن هم در گروه‌های کوچک‌تر انسجام خود را نگه می‌داشتند، انسان‌های خردمند بر خندیدن، آواز خواندن، رقصیدن و جشن گرفتن- و آیین‌های مذهبی- تکیه می‌کردند تا اندورفین‌ها را آزاد کرده و بر تنش‌های اجتناب‌ناپذیر غلبه کنند.

کتاب «دین چگونه تکامل یافت» روشن‌بینی را وارد این سوال می‌کند که چرا «تمام مذاهب بزرگ دنیا در درون همین باریکه عرضی کوچک حوزه نیمه‌گرمسیری شمالی که درست بالای خط استوا قرار دارد» ظهور یافتند. این کتاب همچنین یک الگوی چهارگانه را رسم می‌کند و ما را از «مذاهب اجدادی، غیررسمی» که «برای جوامع شکاری 100 تا 200نفره‌ای که در اردوهای 35 تا 50نفره زندگی می‌کردند طراحی شده بود» بیرون می‌آورد و به سبک‌های خیلی رسمی‌تر مذهب که به مشارکت معابد، کشیش‌های حرفه‌ای‌تر و آیین پیچیده که نزدیک به چهار هزار سال پیش در کنار «یک خیز دراماتیک آن هم به اندازه سکونتگاه‌ها و شهرهایی که در درون آن مستقر شده بودند» می‌برد.

نتیجه این کار یک اثر روشن‌فکری متقاعدکننده است. دانبار یک بحث ‌محوری قدرتمند را پیش می‌کشد، یک بررسی عالی از فرضیه‌های جانشینی و یک طیف وسیع از نمونه‌های زنده و روشن. امروزه بسیاری از مردم به دین بی‌تفاوت شده‌اند. با این حال حیف است که این کتاب خوانده نشود. اگر حق با دانبار باشد که مذهب «به احتمال خیلی زیاد پیش از انسان خردمند که حول‌وحوش ‍200 هزار سال پیش ظهور کرد، شروع به تکامل کرد» باز هم این همان چیزی است که انسان‌ها را متمایز می‌کند. داستانی که او می‌گوید برای همه ما خیلی مهم است. 

دراین پرونده بخوانید ...