شناسه خبر : 41190 لینک کوتاه
تاریخ انتشار:

دیکتاتوری پنهان و آشکار

ابزارهای دموکراسی چگونه در اختیار دیکتاتورها قرار می‌گیرند؟

 

منصور بیطرف / نویسنده نشریه 

86چه چیزی خودکامگی را از دیکتاتوری عیان جدا می‌کند؟ در این گزارش می‌خواهیم به معرفی دو کتاب بپردازیم که یکی راه رسیدن به دیکتاتوری پنهان را نشان می‌دهد و دیگری توضیح می‌دهد که چگونه می‌توان یک دیکتاتور شد.

در اواخر قرن بیستم اتفاقات بسیار عظیمی رخ داد. در این دوران و نیز قرن بیست و یکم دانش جامعه‌شناسی و علوم سیاسی باعث شد که شورش‌ها و انقلاب‌های گسترده‌ای در کشورها به ویژه کشورهایی که تحت استعمار قرار داشتند رخ دهد و پس از دو جنگ جهانی اول و دوم، کشورهای مستعمره، یک به یک استقلال خود را بازیابند. در جنگ جهانی اول سه امپراتوری عثمانی، اتریش-مجارستان و روسیه از هم پاشیده شد و پس از جنگ جهانی دوم، کشورهایی که تحت سلطه استعمار قرار داشتند، استقلال خود را بازیافتند. اما همه این رویدادها سبب نشد که آزادی و دموکراسی به درون این کشورها راه یابد.

کشورها آزاد شدند اما یک اتفاق مهم دیگر در راه بود و آن دیکتاتوری و استبدادی بود که رهبران تازه به دوران‌رسیده اعمال می‌کردند. اما طی روندی پنهان، به‌خصوص از نیمه دوم قرن بیست و یکم، دانش جامعه‌شناسی و علوم سیاسی به کار گرفته شد تا چهره دیکتاتوری عیان به دیکتاتوری پنهان تبدیل شود و تعداد دیکتاتوری‌های عیان به کمتر از تعداد انگشتان دست کاهش یابد. این دیکتاتوری پنهان بنا به نوشته «سرگئی گوریف» و «دانیل تریزمن»، به دیکتاتوری چرخشی، تغییر یافته است. معرفی کتاب اول به اثر معروف این دو نویسنده اختصاص دارد.

 

دیکتاتوری چرخشی

روزنامه فایننشال‌تایمز در معرفی این کتاب شروع جالبی دارد. این روزنامه می‌نویسد که طی 40 سال گذشته چهره دیکتاتوری تغییرات بزرگی کرده است. بدنام‌ترین جباران قرن بیستم -از «آدولف هیتلر»، «ژوزف استالین» و «مائو تسه تونگ» گرفته تا «عیدی امین» و «فرانسوا دووالیه» یا «بابا دکتر» از هائیتی- با ابزارهای خشونت مردمی، آیین‌های شخصیتی، ایدئولوژی‌های صلب، سانسورهای همه‌جانبه و منع نفوذ خارجی از کشورهای دیگر، حکومت کرده‌اند.

اما بسیاری از دیکتاتورها و قدرتمندان امروزی متفاوت هستند. آنها به ندرت از خشونت استفاده می‌کنند. سانسورهای تمام و عیار و انزوای بین‌المللی خیلی کم رخ می‌دهد اما در عوض آنها با دموکراسی دروغین به سختی کار می‌کنند و قوه قضائیه را هم با حمایت‌های مردمی در اختیار می‌گیرند و بدنه قانونگذاری را به کنترل خود درمی‌آورند و در عین حال دیدگاه‌های رسانه‌ای و مردم را هم دستکاری می‌کنند. در کوتاه‌سخن آنها در حقیقت کاری را می‌کنند که «سرگئی گوریف» و «دانیل تریزمن» آن را «دیکتاتوری چرخشی» می‌نامند.

گوریف، استاد اقتصاد در دانشگاه ساینس پو در پاریس و تریزمن، استاد علوم سیاسی در دانشگاه کالیفرنیا، لس‌آنجلس، در کتاب خواندنی و تحقیق‌شده خود می‌نویسند: «اساس دیکتاتوری چرخشی این است که خودکامگی را در شکل ظاهری نهادهای دموکراتیک پنهان می‌کند.»

نویسندگان به دقت مراقب هستند تا تاکید کنند که هر خودکامه معاصری با مدل «دیکتاتوری ساده» آنها تطبیق نکند. آنها برای مثال بشار اسد سوریه و کیم یوونگ اون کره ‌شمالی را خاطرنشان می‌کنند. البته اگر آنها بعد از تهاجم کرملین به اوکراین این کتاب را می‌نوشتند به احتمال زیاد ولادیمیر پوتین را به فهرست استثناهای خود می‌افزودند.‍

گردش پوتین به سرکوب سرسخت را می‌توان در تظاهرات‌های هواداران دموکراسی که در سال‌های 2012-2011 در مخالفت با انتخابات تقلبی در شهرهای روسیه صورت گرفت، دید. پیش از آن، لباس‌های دیکتاتور چرخشی به‌طور کامل برازنده افسر سابق کا‌گ‌ب بود. گوریف و تریزمن از قول سرگئی مارکوف، مشاور سابق پوتین می‌آورند که «آن مشکلاتی را که می‌توان به‌طور دموکراتیک حل کرد، دموکراتیک حل می‌شود. آن مشکلاتی را که نمی‌توان به صورت دموکراتیک حل کرد باید  با ابزارهای دیگری حل کرد.»

دیکتاتورهای چرخشی در اصل موضوعات اصلی را که در کتاب‌های اخیر مثل «افسانه رهبر قدرتمند» آرشی براون، «از بنیتو موسولینی تا هوگو چاوز» پل هولندر و «چگونه می‌توان دیکتاتور شد» فرانک دیکوتر آمده را بسط می‌دهد. گوریف و تریزمن مانند هولندر توجه زیادی به چاوز، مرد قدرتمند ونزوئلا که در سال 2013 درگذشت می‌کنند. اما نگاه گسترده‌شان به لی کوان یوو، رهبر فقید سنگاپور -که از نگاه آنها اولین دیکتاتور چرخشی بود- و ویکتور اوربان مجارستانی، نظربایف رهبر پیشین قزاقستان و پوتین می‌رود.

نویسنده روزنامه فایننشال‌تایمز سوال مهمی را مطرح می‌کند و آن این است که درباره دیکتاتورهای چرخشی چه باید کرد؟ گوریف و تریزمن در پاسخ به این سوال نکته مهمی را مطرح می‌کنند که دولت‌های غربی و تجار غالباً در تلاش‌اند دیکتاتورهای چرخشی را دگرگونه جلوه دهند. آنها می‌نویسند: «بدون کمک ارتش، وکلای غربی، بانکداران، رایزنان و دیگر نخبگان، خودکامگان زمان سختی را برای بهره‌برداری از غرب خواهند داشت.»

فراتر از این آنچه مطرح است «مقاومت فعال آگاهان است»- افرادی که در دنیای خودکامگانی زندگی می‌کنند که تحصیلات بالاتر دارند، مهارت‌های ارتباطی خوب و ارتباط بین‌المللی خوبی دارند. آنها می‌توانند سوءاستفاده‌ها را مستند کنند، نهضت‌های مقاومت را سازماندهی کنند و نگاه دنیا را حساس سازند. نویسندگان می‌نویسند: «بدون کنش‌های چنین افرادی، حتی یک قانون اساسی خوب هم که نوشته شده باشد نمی‌تواند کمک زیادی بکند.»

البته هرچه دیکتاتور چرخشی به سرکوب بپردازد، چنین مقاومت‌هایی هم خطرناک‌تر می‌شوند. اما گوریف و تریزمن، مطرح می‌کنند که در خودکامگانی که اقتصاد نسبتاً پیشرفته و جامعه تحصیل‌کرده‌ای دارند، این امید هم وجود دارد که تغییرات دموکراتیک روزی به وقوع بپیوندد.

البته کتاب گوریف و تریزمن هیچ اشاره‌ای به هند دوران نخست‌وزیری مودی نمی‌کند، کشوری که خانه نظارت بر آزادی می‌گوید، آزادی‌های مدنی تحت دولت نارندرا مودی به شدت آسیب دیده و در عین حال فقط یک نگاه گذرا هم به ترکیه تحت ریاست‌جمهوری رجب طیب اردوغان کرده است. بدون شک اگر این نویسندگان نگاهی به این دو کشور می‌کردند متوجه می‌شدند که چگونه این دو نفر با استفاده از ابزارهای دموکراسی توانسته‌اند دیکتاتوری خود را پنهان کنند و خود را مدافع آزادی‌های مدنی سازند.

 

چگونه می‌توان یک دیکتاتور بود؟

دیکتاتوری می‌تواند در بطن خود یک رذیلت مهارت‌گونه باشد. این در واقع یک تعریف به معنای واقعی آن است؛ تعریفی که در درون خود محاسنی دارد. این رذیلت مهارت‌گونه آنقدر هوادار پیدا کرده است که واژگانی مانند «دیکتاتوری مصلح» از درون آن بیرون آمده است. در تاریخ دیکتاتورانی هستند که حمایت ملت را پشت سر خود داشته‌اند و با پشتیبانی از این حمایت جنایاتی را رقم زده‌اند.

«چگونه می‌توان یک دیکتاتور بود» عنوان بسیار جالب و گیرایی دارد که فرانک دیکوتر آن را نوشته است.

‍روزنامه فایننشال‌تایمز در معرفی این کتاب می‌نویسد: دموکراسی در حال دفاع از خود است. آزادی‌های مدنی و حاکمیت قانون در بسیاری از کشورها آسیب دیده است. پارلمان‌ها، انتخابات آزاد، پلورالیسم سیاسی و رسانه مستقل از سوی حاکمان قدرتمند و پوپولیست‌های لیبرال مورد هجمه قرار گرفته است. به‌رغم همه اینها همان‌طور که فرانک دیکوتر به ما در کتاب «چگونه می‌توان دیکتاتور بود» یادآوری می‌کند فقط تا چند نسل پیش بسیاری از کشورها در دنیای تاریکی زندگی می‌کردند.

دیکوتر، تاریخدان متولد هلند که در هنگ‌کنگ زندگی می‌کند، می‌نویسد: «حتی یک دورنمای کوچک تاریخی نشان می‌دهد که دیکتاتوری امروزه نسبت به قرن بیستم رو به نزول است.»

نویسنده سه‌جلدی تاریخ چین تحت مائو تسه تونگ، مستبد کمونیست که مسوول مرگ ده‌ها میلیون نفر درسال‌های 1949 تا 1976 بود، مائو و هفت نفر دیگر از دیکتاتورها را مورد بررسی سریع و زیرکانه خود قرار می‌دهد. اینها شامل بنیتو موسولینی، آدولف هیتلر، ژوزف استالین، کیم سون دوم، فرانسوا دوواله هائیتی، نیکلا چائوشسکو رومانی و هایل ماریام اتیوپی می‌شوند.

هر فصل از این کتاب تاریخچه‌ای از موضوع را مورد بحث قرار داده است و با تمرکز بر تفصیلی که در میان همه آنها مشترک بود یعنی کیش شخصیت، ارزش افزوده‌ای را قرار می‌دهد. این جمله همیشه با نیکیتا خروشچف که در تقبیح استالین در «سخنرانی محرمانه‌اش» برای بیستمین کنگره حزب کمونیست شوروی ایراد شده بود، همراه خواهد بود.

دیکوتر نشان می‌دهد که کیش شخصیت -که در زمانه ما کمتر مورد سوءظن است- «در قلب جباریت» قرار دارد. بنابراین عناصر اصلی یک کیش شخصیت مدرن چیست؟ دیکتاتورها تمایل دارند خودشان را به عنوان فرزندان فروتن مردم به تصویر بکشند که مهارت‌های ویژه و کار خستگی‌ناپذیر خود را تقدیم ملت می‌کنند. موسولینی برخلاف ولادیمیر پوتین که عکس‌های خودش را به‌طور علنی «در حال مسابقه ماشین‌سواری، بازای با توله‌شیرها، سخنرانی برای جمعیت، درو کردن گندم یا نواختن ویولن نشان می‌داد، او در نقش شمشیربازی، قایقرانی، شناگر و خلبان ظاهر می‌شد».

دیکتاتورها دوست دارند ایدئولوژی‌های رسمی را به‌روز کنند که بازتابی از تصویر خودشان باشد که نشان بدهد چقدر متفکران عمیق و حاکمان خردمندی هستند. هدیه کیم به کره ‌شمالی تفکر یا اندیشه جوچه بود که معمولاً در زبان انگلیسی به عنوان «متکی به خود» تلقی می‌شود. دووالیه که زمانی گفته بود: «کسی رهبر است که دکترینی داشته باشد»، عنوان «ارباب بزرگ تفکر هائیتی» را برای آثار منتخب خودش، قرار داده بود که رادیو‌دولتی هم او را تا سطح افلاطون، سنت آگوستین و چارلز دوگل ارتقا داده بود.

مائو هم «خودش را به عنوان مرد رنسانس، یک فیلسوف، حکیم و شاعر، یک خوشنویس که در سنن ادبیات کشورش غرق شده است» قرار داده بود. هیچ دیکتاتور دیگری با او بر سر جملات قصار برابری نمی‌کند. «انقلاب یک جشن شام نیست»، «امپریالیسم یک ببر کاغذی است» و «قدرت از بشکه باروت بیرون می‌آید» همه اینها را مائو گفته است.

در طول زمان دیکتاتورها از مردمشان جدا می‌شوند و به همه شک می‌کنند. دیکوتر می‌نویسد: «جباران به هیچ‌کس حتی به متحدانشان اعتماد ندارند.» او برای مثال نمونه چائوشسکو و زن «بی‌فرهنگ اما جاه‌طلب»اش النا را مثال می‌زند که «از واقعیت به دور افتاده بود و توسط چاپلوسان و دروغگویانی که برای سالیان سال کنار او بودند احاطه شده بود. آنها به کیش خودشان ایمان آورده بودند».

توجه دیکوتر به ویژه به تمایل شهروندانی که دچار مشکل سخت معیشتی هستند و نیز خارجیان زودباور به دیکتاتورها تامل‌برانگیز است. او می‌گوید توده‌ها یاد می‌گیرند که رضایت دروغین از خودشان نشان بدهند و بر اساس آن عمل کنند. در سال 1994 که کیم درگذشت، عزاداران کره شمالی به همدیگر تسلیت می‌گفتند و «مشت‌هایشان را در هوا تکان می‌دادند».

در همان زمان مردمی که در دیکتاتوری زندگی می‌کنند، وقتی اوضاع ناگوار می‌شود غالباً مشاوران بدجنس رهبر را متهم می‌کنند نه هوشمندی خود رهبر را. البته این به آن خاطر است که دیکتاتور در یک مقیاس بسیار بزرگ به مردم دروغ می‌گوید. موسولینی ید طولایی در پنهان کردن جنایات رژیمش در لیبی و اتیوپی داشت.

هیتلر، موسولینی و استالین تماماً مغلوب روشنفکران و سیاستمداران خارجی بودند و به دنبال آن بودند که این افراد، آنها را به عنوان مردان منطقی ببینند، نه جنگ‌طلب و سازمان‌دهندگان سرکوب داخلی که واقعاً بودند. هر کدام از آنها بدون شک پوپولیست بودند حتی برای مدت کوتاهی دارای حرمت بودند. اما ویکتور کلامپرر، وقایع‌نگار آلمانی از هیتلر و نازی‌ها این‌چنین می‌گوید: «چه کسی می‌تواند درباره خوی 80 میلیون نفر که سرکوب شده‌اند و از باز کردن دهانشان می‌ترسند قضاوت کند؟»

هر چند که وقتی دیکوتر فهرست تورم در آلمان را در اوایل دهه 1930 ردیف می‌کند و آن را به عنوان یکی از دلایل ظهور هیتلر به قدرت برمی‌شمرد، در اینجا می‌لغزد. مشکل واقعی رکود اقتصادی بود. «چگونه می‌توان یک دیکتاتور بود» یک کتاب به‌موقع است که خواندنش بسیار لذت‌بخش است. 

دراین پرونده بخوانید ...