شناسه خبر : 39545 لینک کوتاه
تاریخ انتشار:

نزاع بزرگان

بازخوانی جدال فکری میلتون فریدمن و پل ساموئلسون در کتاب نبرد بر سر بازار آزاد

 

منصور بیطرف / نویسنده و مترجم اقتصاد 

84اخیراً کتابی با عنوان «ساموئلسون- فریدمن / نبرد بر سر بازار آزاد» در آمریکا منتشر شده که با استقبال زیادی مواجه شده است. نویسنده این کتاب، روزنامه‌نگاری بریتانیایی است که «نیکلاس وپشات» نام دارد. این کتاب در همان هفته‌های اول انتشار، سروصدای زیادی به پا کرده به گونه‌ای که سایت «فارن‌افرز» در یک مقاله مبسوط به قلم «فلیسیا وونگ» به معرفی و نقد این کتاب پرداخته است.

نویسنده در ابتدای نوشته خود به رکود بزرگ دهه 1930 میلادی آمریکا گریزی می‌زند؛ آنجا که فرانکلین روزولت، وقتی در عمق رکود بزرگ به عنوان رئیس‌جمهور آمریکا آغاز به کار کرد، رابطه میان دولت و اقتصاد را تغییر داد. تغییرات جدید با عنوان برنامه «نیو دیل»، گام‌های بلندی برای راه‌اندازی صنایع تازه و ایجاد میلیون‌ها شغل برداشت. این هزینه، آمریکایی‌های بی‌شماری را از فقر نجات داد و در نهایت به رونق اقتصادی پساجنگ، سوخت رساند. این روند تداوم داشت تا اینکه دهه 1980 اجماع تازه‌ای میان دو حزب جمهوریخواه و دموکرات شکل گرفت؛ اجماعی که دولت کوچک و مالیات‌های پایین را کلید بهبود اقتصادی می‌دید. در سال 1941، روزولت گفته بود: «هر آمریکایی مستحق آن است که دغدغه‌ای برای خواسته‌هایش نداشته باشد و اینکه مسوولیت دولت، هدایت این مسیر است.» اما در سال ‌1996 رئیس‌جمهور بیل کلینتون این وعده را داد که «عصر دولت بزرگ به پایان آمده است». اما چه چیز تغییر کرده بود؟

 کتاب تازه نیکلاس وپشات داستان پیروزی طرفداران بازار آزاد بر مدافعان حکومت رفاه را روایت می‌کند؛ نبرد بین دو اندیشمند اقتصادی، پل ساموئلسون و میلتون فریدمن. ساموئلسون اقتصاددانی کینزین بود که از دخالت دولت در اقتصاد سخن می‌گفت و فریدمن که مخالف حضور دولت بود و از آزادی‌های فردی دفاع می‌کرد.

فلیسیا وونگ می‌نویسد: «در میان پاندمی جهانی از حماسه ساموئلسون-فریدمن، بسیار زیاد می‌شود یاد گرفت. امروزه مفروضات عصر پیشین، دهه 1960 و دهه 1970، کنار گذاشته شده‌اند. دولت کوچک، اقتصاد با مالیات پایین که فریدمن و دیگران مدافعش بودند، در نهایت کنار گذاشته شده است. نه فقط عموم آمریکا این اعتقادات قدیمی را که بازارها در زمانی که آزاد هستند و دولت‌ها در زمانی که کوچک هستند بهترین هستند، زیر سوال می‌برند بلکه سیاستمداران هم اعتقاد دارند این مفروضات غلط هستند. کووید 19 چیزی را نشان داد که داده‌های اقتصادی از مدت‌ها پیش نشان داده بودند: سیستم بازار آزاد به جای رونقی که همه در آن سهیم باشند، نابرابری را بیشتر می‌کند.»

 

مردان بزرگ

نیکلاس وپشات کتابش را با داستانی از اواسط دهه 1960 میلادی آغاز می‌کند؛ آنجا که «اوزبورن الیوت، سردبیر نیوزویک به دنبال ستون‌نویس‌های نواندیشی بود که بتوانند مجله رقیب، یعنی هفته‌نامه تایم، را از میدان به در کنند. او معتقد بود؛ اظهارنظرهای اقتصاددانان درباره شرایط اقتصادی آن دوره می‌تواند خواسته‌های خوانندگان جوان‌تر نشریه را برآورده کند».

الیوت وقتی از نظر مساعد ساموئلسون، بزرگ‌ترین نظریه‌پرداز اقتصادی دوران خود، مطمئن شد، احساس خوش‌شانسی کرد. زیرا ساموئلسون علاوه بر آن نویسنده پرفروش‌ترین کتاب اقتصادی همه دوران بود که برای اولین‌بار در سال 1948 منتشر شد و «اقتصاد» نام داشت. ساموئلسون که استاد‌تمامی انستیتو تکنولوژی ماساچوست (ام‌آی‌تی) را در 32سالگی به دست آورده بود، نه دنبال دردسر بود و نه نیازی به حق‌التحریر مجله داشت اما 14 میلیون خواننده مجله او را وسوسه کرد. الیوت سعی کرد فریدمن را هم وارد بازی کند که منتقد شدید اقتصاد کینزی بود. فریدمن در ابتدا درخواست الیوت را رد کرد و گفت سرش خیلی شلوغ است. اما رُز، همسر فریدمن روی قبول کردن این درخواست پافشاری کرد. رُز فریدمن بعدها در مقاله‌ای در سال 1976 که برای «اورینتال اکونومیست» نوشت این چنین آورد: «تشریح رابطه بین آزادی سیاسی و مثلاً اقتصاد بازار آزاد اصلاً به خوبی صورت نگرفته است.»

ساموئلسون و فریدمن در سال ‌1966 به نیوزویک پیوستند و تا اوایل دهه 1980 برای این مجله نوشتند. در طول این ایام هر دو متفکر، مباحث اقتصادی محوری زمان از جمله سطح متناسب مالیات و نقش فدرال‌رزرو را پوشش می‌دادند.‍‍ بر اساس اسناد وپشات، هردو اینها از اساس بر روی عناصر محوری فرضیه اقتصاد توافق نداشتند. به ویژه درباره این مساله که در چه صورتی سیستم بازار می‌تواند خود را بدون دخالت تنظیم کند. فریدمن معتقد بود که نسخه سرمایه‌داری او -بدون دخالت محض دولت- که از تمامی شکل‌های دخالت دولت آزاد و رهاست، با آزادی‌های سیاسی و اقتصادی مترادف است. برخلاف او، ساموئلسون عقیده داشت که بدون دولت هیچ راه‌حلی وجود ندارد و تا آخر عمر بر این ایده پابرجا بود.

به اعتقاد نویسنده فارن افرز، کتاب ساموئلسون-فریدمن به فرضیات مردان بزرگ تاریخ روشنفکری اختصاص دارد. بنا بر روایت وپشات، این دو اقتصاددان عمدتاً کل مباحث میان کینزگرایی، مدیریت فعال دولت در اقتصاد از طریق سیاست مالی و پول‌گرایی آزاد را که از طریق آن بانک‌های مرکزی و عرضه پول در صحنه حضور دارند، نمایان می‌ساختند. در شبکه‌های روشنفکری که ساموئلسون و فریدمن به آن تعلق داشتند جابه‌جایی کوتاهی صورت گرفت. این یک قاعده حذف بنیادین است. برای مثال، فریدمن همراه با فردریش هایک، لودویگ فون میزس، کارل پوپر و دیگران، پایه‌گذار حلقه «مونت پلرین» بود که گروهی بانفوذ بودند و ایده نئولیبرالیسم را بسط داده و تبلیغ می‌کردند.

فلیسیا وونگ می‌گوید؛ مساله بزرگ این کتاب آن است که وپشات نتوانسته به خوانندگانش حس آن دوران را منتقل کند. دهه‌های 1960 و 1970 دوران آشوب بود: جنگ ویتنام، انقلاب جنسیتی و جنبش حقوق مدنی، نظم قدیمی اجتماعی، نژادی و اقتصادی ایالات متحده را وارونه کرده بود. هر چند این تغییرات غالباً در مسیر آزادسازی بود اما این آشوب‌ها بسیاری از آمریکایی‌های سفید‌تبار طبقه متوسط از جمله زنان خانه‌دار حاشیه‌های ایالات جنوبی و رهبران تجاری در جنوب آمریکا را به این سمت هدایت کرد که نگاه ساموئلسون مبنی بر دخالت دولت را رد و به جای آن سیستم ساده و تنظیم‌شده بنگاه‌های آزاد فریدمن را قبول کنند.

بسیاری از هیجانات از تغییرات متبلور‌شده سال 1964 نشات گرفته بود، زمانی که باری گلدواتر، نامزد جمهوریخواه ریاست‌جمهوری بر شعارهای ضدکمونیستی، اقتصادی محافظه‌کارانه و مخالف دولت رفاه و قانون حقوق مدنی 1964، تاکید می‌کرد. گلدواتر، قوانین حقوق مدنی را نمونه‌ای از دخالت ناعادلانه حکومت در امور خصوصی تلقی می‌کرد و مستقیماً به ایده دولت کوچک فریدمن برای مخالفت سفیدپوستان ایالات جنوبی با تبعیض‌زدایی پل می‌زد. تا اواخر دهه 1960 میلادی، جنبش حقوق مدنی شروع به برقراری رابطه نژاد و اقتصاد کرد اما در جهت مخالف. مارتین لوتر کینگ، در سال 1967 اظهار کرد که «مشکلات بی‌عدالتی نژادی و بی‌عدالتی اقتصادی را نمی‌توان بدون بازتوزیع قدرت سیاسی و اقتصادی حل کرد». جنگ اقتصادی، یک جنگ صریح نژادی شده بود.

بنابراین دهه‌های 1960 و 1970 نگاه دولتی دوره «نیودیل» ساموئلسون حفره‌ای را در برابر تجارت، سود و سهامداری فریدمن که در دوره پرتنش آشوب‌های اجتماعی متمرکز شده بود، باز کرد. برای بسیاری از آمریکایی‌های سفیدپوست، نسخه آزادی سیاسی اقتصاد فریدمن بسیار قانع‌کننده بود. طبق این نسخه، جواب حق سیاسی، اخلاقی و اقتصادی را باید در جایی که عرضه، تقاضا را برآورده می‌کند، جست. فرضیه پول‌گرایی -سیاست استفاده از عرضه پول برای تحت تاثیر قرار دادن کل اقتصاد به جای آنکه بر تصمیمات جامع قانونگذاری حول‌وحوش مالیات و هزینه تکیه شود- یک سیاست غیرسیاسی و شیک بود. بحث سیاسی و اقتصادی فریدمن هم مثل همین بود. منظور فریدمن محدود کردن دولت بود. این پیروزی نئولیبرالیسم بود.

 

ملت رکود تورمی

نویسنده فارن افرز در ادمه می‌نویسد: «شاید زمانی که سوال‌ها به تورم می‌رسید و مطرح می‌شد که چه عاملی سبب تورم می‌شود و چگونه دولت می‌تواند آن را مهار کند، دوئل میان ساموئلسون و فریدمن هم به مرحله حساس خود نزدیک می‌شد. تورم دهه ‌1970 هنوز هم یک داستان هشداردهنده است و سیاست آمریکا را هنوز تحت تاثیر قرار می‌دهد. در عقل عرفی این به معنای ناتوانی کینزگرایی برای توضیح به اصطلاح رکود تورمی است؛ دوره‌ای که رشد پایین و تورم بالاست و همین باعث شکست ساموئلسون و خیزش فریدمن شد. رکود تورمی معمایی را پیش‌رو گذاشت که هواداران کینز جوابی برای آن نداشتند. اگر نرخ بیکاری بالاست و رشد هم بطئی شده پس نباید تورمی که در طول دهه به‌طور متوسط هفت درصد در سال بود، وجود می‌داشت. پاسخ ساده و مشخص فریدمن به مساله این بود که فدرال‌رزرو «یک افزایش سه تا پنج درصد به ذخیره پولی» بدهد. در غیر این صورت، پول بسیار زیاد به دنبال چند قلم کالا راه می‌افتد و سبب می‌شود که قیمت‌ها بالاتر و بالاتر رود.

روایت وپشات در اینجا قوی‌تر می‌شود و توضیح می‌دهد که چگونه بحث‌های تورمی در دهه 1970 در جریان بود. طی سالیان زیاد، ساموئلسون و فریدمن درباره اینکه چطور رکود تورمی با افزایش مداوم دستمزدها که توسط قراردادهای اتحادیه به سرانجام می‌رسید، هزینه‌های جنگ ویتنام یا شوک‌های عرضه جهانی نفت ایجاد شده بود بحث می‌کردند. حتی امروزه علل تورم دهه 1970 به عنوان یک سوژه بحث‌های داغ باقی مانده است.

راه‌حلی که در نهایت ساموئلسون پیشنهاد کرد بالا بردن مالیات و بالا نگه داشتن مخارج عمومی بود‌- که برای اقتصاددانان معاصر که به تفکر بالا بردن نرخ بهره به عنوان تنها درمان تورم چسبید‌ه بودند قابل توجه بود. فریدمن هم به سهم خود از ترکیب هزینه پایین‌تر عمومی و کنترل بر عرضه پول طرفداری می‌کرد. تا اوایل دهه 1980، استدلال‌های ساموئلسون برای مخارج بیشتر رنگ باخت. بالا بردن سریع نرخ بهره و تمرکز بر تورم تا اشتغال، دستور کار روز شد. رونالد ریگان ریاست‌جمهوری را برد و دستورالعمل سیاسی خودش را بر روی وعده‌هایی که الهام‌بخش آن فریدمن بود یعنی کاهش مالیات و مخالفت با دولت رفاه، قرار داد. زمانی که او در کاخ سفید بود مالیات ثروتمندان را کاهش داد (در همان حال آن را برای مردم کارگر افزایش می‌داد) و علیه اتحادیه‌های تجاری مبارزه می‌کرد که مشهورترین آن اخراج کارکنان برج مراقبت کنترل پروازها بود که اعتصاب کرده بودند. دولت رفاهِ پساجنگِ کینز دیگر مرده بود، حداقل در ایالات‌متحده. با این حال اقتصاد در رکود عمیق بود؛ پارادایم تغییر کرده بود.

هر چند که برای فریدمن حتی این نتیجه، پیروزی برای او نبود. توصیف وپشات از اضطراب فریدمن در زمانی که پل ولکر، رئیس وقت فدرال‌رزرو، نرخ بهره را در پاییز سال 1979 بالا برد، جزو قوی‌ترین بخش‌های کتاب است. فریدمن که افزایش 20درصدی نرخ بهره ولکر را «پول‌گرایی سبک» خوانده بود و برای مدت‌های مدیدی از تغییرات پایدار در عرضه پول و اینکه به‌طور الگوریتمی تعیین شده باشند حمایت می‌کرد، بدون هیچ حزمی آن را به رئیس فدرال‌رزرو یا دیگر فعالان سیاسی واگذار کرد. اما در جایی که سادگی، خودش یک فضیلت و یک خواسته است، فرضیات ساده به ندرت به راحتی به کار برده می‌شوند. حتی برترین موعظه‌گران اقتصادی هم به راحتی با مفروضات پیشین خود کنار نمی‌آیند.»

 

‍‍‍روزهای آخر فریدمن

«آمریکایی‌ها می‌توانند از دهه 1970 درس‌های زیادی یاد بگیرند. با این حال خیلی راحت می‌شود شکافی که کینزگرایی را شکست داد و ریگانومیک (اقتصاد ریگانی) را به قدرت رساند (تغییری که بیش از یک دهه طول کشید) را به یک نبرد ساده میان غول‌های اقتصادی تنزل داد. این استحاله نه در شخصیت‌های فردی بلکه در چگونگی فرضیات اقتصادی ریشه داشت، فرضیاتی که از طریق واقعیت‌های سیاسی پیچیده فیلتر شده بود». این نکته‌ای است که وونگ به آن اشاره می‌کند و در ادامه می‌آورد: «آن‌طور که اسناد وپشات نشان می‌دهد، پارادایم امروزه اقتصادی در طول زمان جابه‌جا شده است و تغییر آن مدت‌ها پیش از پدیدار شدن کووید 19 شروع شده بود. فهم این جابه‌جایی اخیر به معنای بررسی شکست سیاست‌هایی است که به بحران مالی 2008 و رکود بعدی آن منجر شده است. تکریم آمریکایی‌ها از سرمایه خصوصی با فروپاشی غول‌های مالی «بئر استرنز» و «لمان برادرز» متزلزل شد. مردم هرروزه به این باور می‌رسند که این نهادها دیگر در وجودشان بهترین بهره، نهفته نیست. بر اساس نظرسنجی گالوپ، اعتماد عمومی به سیستم بانکی از 53 درصد در سال 2004 به 22 درصد در سال 2009 رسید و پس از آن دیگر بهبود نیافت.»

به نوشته وونگ، «حالا بیش از یک دهه پس از بحران چیز تازه‌ای در بالاترین سطوح دولت در حال پدیدار شدن است: برایان دیز، مدیر شورای ملی اقتصادی دولت بایدن، تصریح کرده که طرح بهبود اقتصادی کووید 19 دولت فعلی از طرح‌های پیشین «کاملاً متفاوت» است. طرح نجات آمریکا، یعنی بسته محرکی که در ماه مارس کنگره آن را تصویب کرد، اولویتش را مستقیماً به تامین صندوق‌های بیکاری آمریکایی‌ها، ایالات و شهرها داده است. ریاضت که کلیدواژه دهه‌های گذشته بود، پایان یافته است. رئیس‌جمهور جو بایدن شخصاً برای یک پارادایم جدید پا پیش گذاشته است. او در ماه جولای اظهار کرد، «ما نمی‌توانیم به تفکرات قدیمی شکست‌خورده برگردیم.»

این پارادایم تازه پیچیده‌تر از پول‌گرایی فریدمن است. در اصل اکنون اکثر اقتصاددانان برجسته تمرکز بی‌محابا بر مقدار پول در گردش را رد می‌کنند. در عوض چارچوب کاری در حال ظهور بر تشویق دولت فدرال برای بازی در نقش‌های متنوعی است که بتواند سلامت اقتصاد و جامعه ایالات متحده را ارتقا بخشد. طرفداران این نظریه بحث می‌کنند که نهادهای عمومی باید برای جلوگیری از انحصار شرکت‌ها قواعد سخت را اعمال و در انرژی سبز سرمایه‌گذاری کنند و بسیار بسیار زیاد در کالاهای عمومی از قبیل مراقبت‌های بهداشتی، مراقبت از کودکان و آموزش هزینه کنند. دولت باید عامداً به دنبال بستن شکاف‌های نژادی در دستمزد، ثروت، مسکن، آموزش و دیگر حوزه‌ها باشد.

بخشی از این دیدگاه تازه، تقریباً وارد زندگی شده است. دولت چهار هزار میلیارد دلار برای قانون مراقبت‌ها و طرح نجات آمریکا -که هردو واکنش فوری به پاندمی است- که شامل حمایت بی‌سابقه از آمریکایی‌های با درآمد پایین و طبقه کارگر، والدینی که بچه‌های جوان دارند و کسب‌وکارهای کوچک و متوسط است، تخصیص داده است. صندوق‌های نجات فدرال هم دستمزدها را افزایش داده است و سرعت بهبود فعلی نسبت به بهبود رکود بزرگ پنج برابر است: آن برنامه 10ساله بود و این برنامه دوساله است.»

فلیسیا وونگ مقاله‌اش را تقریباً با این موضوع به پایان می‌رساند که با آنکه پاندمی شاید آخرین میخ را بر تابوت اقتصاد فریدمنی (فریدمنومیک) زده است اما با این حال دنیایی با مالیات بالاتر و مدیریت دولتی اقتصاد -چیزی که ساموئلسون به رسمیت می‌شناخت و حتی آن را در آغوش می‌گرفت- هنوز به‌طور کامل سر برنیاورده است. حال این پارادایم تازه چه ریشه در مسیری داشته باشد که کینزگرایان در دهه 1940 رفته بودند و چه در سبک فریدمنی بنیادین بازار که در دهه 1980 صورت گرفت به مولفه‌های زیادی بستگی دارد. 

دراین پرونده بخوانید ...