شناسه خبر : 38978 لینک کوتاه
تاریخ انتشار:

قصرِ وِبِر، قلعه کافکا

بوروکراسی وبری چه تفاوتی با بوروکراسی کافکایی دارد؟

 

پرویز گیلانی / نویسنده و تحلیلگر اقتصاد

«بوروکراسی» یکی از عواملی بود که دنیای مدرن را ساخت، اما به نظر می‌رسد دنیای مدرن علیه بوروکراسی به پا خاسته است. البته بوروکراسی مکتب یا مذهب نیست که هواخواهانی پرشور داشته باشد اما هرجا اتاقکی به نمایندگی از قدرت (در ساختارهای غیر‌دموکراتیک) یا دولت (در ساختارهای دموکراتیک) بر پا شده باشد، این توانایی خارق‌العاده را دارد که نظم بازارها را به هم بریزد و در مبادلات آزادانه، اخلال ایجاد کند و در نتیجه جامعه را به تباهی بکشاند. اقتصاددانان تا زمانی‌که «نظریه انتخاب عمومی» از انگیزه‌های سیاستمداران در هنگام تصمیم‌گیری پرده برنداشت، به بوروکراسی نگاه سیاه و سفید نداشتند. نظریه انتخاب عمومی توضیح داد که سیاستمداران در هنگام تصمیم‌گیری، منافع فردی خود را مد‌نظر قرار می‌دهند. این تئوری باعث شد پرسش مهم دیگری در ذهن اقتصاددانان شکل گیرد؛ این‌که اگر سیاستمدار ترجیحات خود را دارد، چرا بوروکرات ترجیحات خود را نداشته باشد؟

فرانتس کافکا بیش از یک قرن پیش تصویری هولناک از بوروکراسی در داستان‌های خود روایت کرد. وقتی صحبت از آفات اداری و معضلات بوروکراسی است، یاد آثاری چون محاکمه، قصر و گروه محکومین می‌افتیم یا همین که بحث حقوق فرد و استحاله زیر فشار نظم حاکم به میان می‌آید، نام مسخ و سایر داستان‌های کافکا مطرح می‌شود که تنهایی و غربت انسان را در جهان روایت می‌کنند. آدم‌های داستان‌های کافکا اغلب گیج و سردرگم هستند و در مرتبه پایینی از اهمیت قرار دارند. آنها همیشه در مظان اتهام و در معرض مجازات و محکومیت هستند. اقتصاددانان و متخصصان علم مدیریت هم در سال‌های گذشته با استعاره از داستان‌های «فرانتس کافکا» فرآیندی را شرح داده‌اند که نظام اداری و اقتصاد یک کشور را به چرخه تباهی می‌غلتاند و به اصطلاح «کافکایی» می‌کند. «کافکایی شدن» استعاره‌ای است که برای موقعیت‌های سخت و پیچیده و پوچ نظام اداری به کار می‌رود. در چنین ساختاری، فرد احساس می‌کند کاملاً تنهاست و قادر به دفاع از حقوق خود نیست. کافکایی شدن حتی به معنای سیستمی است که جز حفظ خود به چیز دیگری فکر نمی‌کند و همه را در این راه بیگانه می‌کند. فرانتس کافکا کیست و منطقش برای تخطئه بوروکراسی چیست؟

 

مخترع کلاه ایمنی

41فرانتس کافکا در سوم ژوئیه ۱۸۸۳ میلادی در شهر پراگ به دنیا آمد. پدرش بازرگان و مادرش خانه‌دار بود. رفتار مستبدانه و جاه‌طلبانه پدرش چنان محیط رعب‌انگیزی در خانواده به وجود آورده بود که از همان کودکی سایه‌ای از وحشت بر روح فرانتس انداخت و در سراسر زندگی هرگز از او دور نشد. فرانتس کافکا زبان آلمانی را به عنوان زبان نخست آموخت، ولی زبان چکی را هم کم‌و‌بیش بی‌نقص صحبت می‌کرد. همچنین با زبان و فرهنگ فرانسه نیز آشنایی داشت و یکی از رمان‌نویسان محبوبش گوستاو فلوبر بود. فرانتس کافکا در سال ۱۹۰۱ دیپلم گرفت، و سپس در دانشگاه چارلز پراگ شروع به تحصیل رشته شیمی کرد، ولی پس از دو هفته رشته خود را به حقوق تغییر داد. او در طول دوران زندگی خود دو دوست صمیمی داشت؛ یکی «ماکس برود»، نویسنده و آهنگساز بود که در پایان سال نخست تحصیلش در دانشگاه با او آشنا شد و دیگری فلیکس ولش روزنامه‌نگار که او هم در رشته حقوق تحصیل می‌کرد. این دو تا پایان عمر از نزدیک‌ترین دوستان فرانتس کافکا باقی ماندند.

 فرانتس کافکا در تاریخ ۱۸ ژوئن ۱۹۰۶ با مدرک دکترای حقوق فارغ‌التحصیل شد و یک سال در دادگاه‌های شهری و جنایی به عنوان کارمند دفتری بدون حقوق خدمت کرد.

او در سال ۱۹۰۷ به استخدام یک شرکت بیمه ایتالیایی درآمد و حدود یک سال به کار در آنجا ادامه داد. از نامه‌های او در این مدت برمی‌آید که از برنامه ساعات کاری شش صبح تا هشت شب خود ناراضی بوده؛ چون نوشتن را برایش سخت کرده بود. او در ۱۵ ژوئیه ۱۹۰۸ استعفا کرد و دو هفته بعد، کار مناسب‌تری در موسسه بیمه حوادث کارگری پادشاهی بوهم پیدا کرد. در همین دوره او کلاه ایمنی را اختراع کرد و به دلیل کاهش تلفات جانی کارگران در صنایع آهن بوهم و رساندن آن به ۲۵ نفر در هر هزار نفر، مدال افتخار دریافت کرد.

همزمان کافکا به همراه دوستان نزدیکش ماکس برود و فلیکس ولش که سه‌نفری دایره صمیمی پراگ را تشکیل می‌دادند، فعالیت‌های ادبی خود را نیز ادامه می‌داد. کافکا از سال ۱۹۱۰ تا پایان عمر خود به نوشتن یادداشت‌های خصوصی پرداخت. او سپس در سال ۱۹۰۸ در یک شرکت بیمه سوانح کارگری آغاز به کار کرد.

کافکا همواره رویای ترک پراگ را در سر داشت. او می‌خواست از حصار خانواده بگریزد و به‌عنوان نویسنده با نامزدش فلیس باوئر (در زمان داشتن این آرزو در سر) در برلین زندگی کند اما جنگ تمامی معادلات کافکای جوان را بر هم زد. آزادی مسافرت محدود شد و کافکا بایستی اینک دو برابر بیش از گذشته کار می‌کرد، زیرا بسیاری از همکارانش نه در دفتر کار، بلکه در جبهه‌های جنگ بودند و کافکای خسته به نوشتن داستان‌ها و نوشته‌های کوتاه روی آورد.

کافکا در سال ۱۹۱۷ دچار بیماری سل شد و ناچار شد چندین بار در دوره نقاهت به استراحت بپردازد. در این دوره‌ها خانواده او به ویژه خواهرش اُتا مخارج او را می‌پرداختند. فرانتس کافکا پیش از چهل‌ویکمین‌ سال تولدش، در روز سوم ژوئن ۱۹۲۴، بر اثر بیماری سل در استراحتگاهی در وین درگذشت. وضع گلوی کافکا پیش از مرگ، بر اثر بیماری طولانی‌مدت سل، چنان وخیم بود و چنان دردی داشت که توان بلعیدن غذا را از او گرفته بود.

 

مروری بر ادبیات کافکا

بدون‌شک کسی به «یوزف ک» تهمت زده بود چون بدون اینکه خطایی مرتکب شده باشد، یک روز صبح بازداشت شد. این نخستین جمله از رمان ناتمام «محاکمه» اثر فرانتس کافکاست؛ رمانی که بی‌شک از مشهورترین رمان‌های تاریخ ادبیات جهان به شمار می‌آید.

«یوزف ک» که قهرمان این داستان است ناگهانی و بی‌دلیل بازداشت می‌شود و به ناچار باید فرآیندی گیج‌کننده را سپری کند تا بفهمد به چه دلیل بازداشت شده است. یوزف نه دلیل دستگیر شدنش را می‌داند و نه قادر به پیش‌بینی رسیدگی قضایی پرونده‌اش است. در رمان «قصر» کافکا خواننده را وارد زندگی شخصیتی به نام  K می‌کند و به شکلی حیرت‌انگیز پوچی و پوسیدگی بوروکراسی را به خواننده داستان نشان می‌دهد. قصری که کافکا توصیف می‌کند (بوروکراسی) وقتی برای اولین‌بار از دور دیده می‌شود عالی و باشکوه است. اما بعداً به محض ورود به آن به یک «بهشت کثافت»، یک توده غول‌پیکر از مواد گندیده بزرگ تبدیل می‌شود.

سرگشتگی و ناامیدی، مشخصه بارز آثار کافکاست و اغلب شخصیت‌های داستان‌های او گرفتار هزارتوی دیوانسالاری هستند که برای خلاصی از این وضعیت راهی پیش‌روی خود نمی‌بینند.

آیا سرگشتگی و استیصال آدم‌ها در هزارتوی بوروکراسی، عمق دیدگاه کافکا را بازگو می‌کند؟

 

اصلاً چه چیز به کافکایی شدن منجر می‌شود؟

تجربه شخصیت اصلی داستان «قصر» در بوروکراسی تجربه‌ای مطابق با اصطلاح کافکایی است یعنی فرآیندی که با تضاد، کنایه، یأس و بیهودگی تغذیه می‌شود، و با سایه‌ای معماگونه و تاریک تعیین هویت می‌شود، و بیانگر آن است که هیچ چیز هرگز آن چیزی که به نظر می‌رسد نیست، و ممکن است هرگز ماهیت واقعی آن برملا نشود.

داستان‌های فرانتس کافکا با جنبه‌های پیش‌پاافتاده زیادی از دیدگاه دیوانسالاری مدرن سر‌و‌‌‌کار دارند که تا حدی برگرفته از تجربیات شخصی او به عنوان یک کارمند بیمه در اوایل قرن بیستم است. شخصیت‌های اصلی داستان‌های کافکا، کارمندان اداری هستند که برای احقاق حق‌شان ناچارند از شبکه‌های تودرتو عبور کنند. اغلب اوقات این تلاش‌ها بی‌نتیجه باقی می‌ماند و احتمال موفقیت پوچ و بی‌معنی می‌شود.

در داستان کوتاه «پوزئیدون»، خدای دریا در یونان باستان در قالب مدیری پرمشغله روایت می‌شود که هیچ‌وقت فرصت نمی‌کند به قلمرواش در زیر دریا سر بزند. طنز ماجرا در این است که حتی خدای دریاها هم نمی‌تواند از پس کاغذ‌بازی‌ها برآید. دلیل اصلی ماجرا گویای واقعیت است؛ چون پوزئیدون مایل نیست هیچ‌کدام از اختیارات خود را به دیگران واگذار کند؛ چون از نظر او دیگران شایستگی انجام این کارها را ندارند.

این داستان ساده شامل تمام عناصری می‌شود که یک سناریوی کافکایی تمام‌عیار را به وجود می‌آورند. داستان‌های تراژیک-‌کمیک کافکا با به کارگیری منطق رویا برای بررسی روابط بین سیستم‌های قدرت استبدادی و افرادی که در آن گیر افتاده‌اند به عنوان شکلی از اسطوره‌شناسی برای دوران صنعتی مدرن عمل می‌کند. به عنوان مثال معروف‌ترین داستان کافکا «مسخ» را در نظر بگیرید، وقتی یک روز «گرگور سامسا» از خواب بیدار می‌شود و می‌بیند که به یک سوسک غول‌پیکر تبدیل شده بیشترین نگرانی‌اش این است که به‌موقع سر کارش حاضر شود؛ اما واضح است که یک سوسک غول‌پیکر هیچ‌گاه در محل کار پذیرفته نخواهد شد. فقط قلمرو استبدادی محل کار نیست که به منبعی برای الهام کافکا تبدیل شد، کشمکش‌های بعضی از قهرمانان او هم از درونشان ناشی می‌شد. داستان کوتاه کافکا با عنوان «هنرمند گرسنگی» داستان فردی است که هنرش گرسنگی کشیدن است و می‌تواند به مدت نامحدود غذا نخورد. این قهرمان شباهت زیادی به خود کافکا دارد و کافکا این داستان را کمی قبل از مرگش نوشته وقتی که به‌خاطر بیماری سل نمی‌توانست چیزی بخورد.

قهرمان اصلی داستان هنرمند گرسنگی اگرچه در ابتدای داستان بابت توانایی‌اش مورد تحسین قرار می‌گیرد، در پایان بابت روش زندگی که در پیش گرفته مجازات می‌شود. همچنان که او در قفسش در سکوتی باوقار به سر می‌برد و هستی خود را پی می‌گیرد، مردم اطرافش حلقه می‌زنند. ولی از نظر مردم این مرد تنها یک ابزار سرگرمی است. آنچه قهرمان به آن به چشم یک موفقیت نگاه می‌کند، مثلاً گرسنگی کشیدن برای چهل روز، خیلی زود برای بینندگان خسته کننده می‌شود. در پایان، مرگ او تقریباً توجهی برنمی‌انگیزاند چراکه علاقه مردم به این نوع کار هنری بعد از مدتی از بین می‌رود، چراکه آنها اهمیت اقدامات قهرمان را درک نمی‌کنند.

نقطه اوج داستان جایی است که او در حال احتضار اعتراف می‌کند که هنرش همیشه قلابی بوده و گرسنگی کشیدن او به خاطر اراده‌اش نبوده بلکه به این خاطر بوده که او هیچ‌وقت غذای دلخواهش را پیدا نکرده است. حتی در داستان «محاکمه» هم که به نظر می‌رسد به طور مستقیم به دیوانسالاری اشاره دارد، قوانین مبهم و رویه‌های گیج‌کننده به این مساله اشاره دارند؛ این‌که تنها کارکرد سیستم، تداوم بخشیدن به حیات خود است.

با این حال در کنار تیرگی داستان‌های کافکا به میزان زیادی شوخ‌طبعی هم هست که ریشه در منطق مضحک موقعیت‌های توصیف‌شده دارد. پس از یک طرف شناسایی امور کافکایی در جهان امروز کار ساده‌ای است. ما بیشتر از هر زمانی به سیستم‌های پیچیده اداری متکی هستیم که پیامدهای شومی بر تمام جنبه‌های زندگی ما دارند. هر حرف ما توسط افرادی که نمی‌بینیم و بنا به قوانینی که نمی‌دانیم قضاوت می‌شود. از طرف دیگر کافکا در جلب توجه ما به این پوچی کمبودهای ما را به رخ می‌کشد. او به ما یادآوری می‌کند که جهانی را که در آن زندگی می‌کنیم خودمان ساختیم و قدرت بهبود بخشیدن به آن را داریم.

 

بوروکراسی وبری، بوروکراسی کافکایی

ماکس وبر و فرانتس کافکا دو نویسنده هم‌عصر بودند. ماکس وبر در ۲۱ آوریل ۱۸۶۴ متولد شد و در ۱۴ ژوئن ۱۹۲۰ در حالی که ۵۶ سال داشت، درگذشت. فرانتس کافکا نیز در سوم ژوئیه ۱۸۸۳ به دنیا آمد و در حالی که تنها 40 سال داشت در سوم ژوئن ۱۹۲۴ از دنیا رفت.

ماکس وبر آکادمیسین، نویسنده پرکار و جامعه‌شناسی پیشگام بود که روحیات رنجوری داشت و از بیماری روانی رنج می‌برد.

فرانتس کافکا نیز در طول زندگی کوتاهش بسیار افسرده بود و از نظر موقعیت اجتماعی نیز در نقطه مقابل ماکس وبر قرار داشت. او یکی از معروف‌ترین نویسندگان جهان شد اما زمانی به شهرت رسید که حیات نداشت.

آنچه درباره مزایا و مضار بوروکراسی می‌خوانید و می‌شنوید، به نوعی تحت تاثیر اندیشه یکی از این دو نفر است. ماکس وبر برتری فنی بوروکراسی را اجتناب‌ناپذیر دانست و در عین حال از قفسی آهنی سخن گفت که بوروکراسی تولید‌کننده آن است. کافکا اما از داخل این قفس سخن گفت و داستان‌هایی تاریک و معماگونه و کنایه‌آمیز از بیهودگی زندگی بوروکراتیک نقل کرد.

ماکس وبر در آثارش عقلانیت بوروکراسی را تشریح کرده اما کافکا ما را در هزارتویی تاریک قرار می‌دهد. در حالی که وبر در مورد بی‌شخصیتی بوروکراسی نوشته است، کافکا به طور واضح از تجربیات افرادی نوشته که در هزارتوی‌بوروکراسی سرگشته شده‌اند.

بیش از 110 سال از طرح نظرات ماکس وبر درباره بوروکراسی می‌گذرد اما به نظر می‌رسد همه آن قواعد و اصولی که برای بهتر شدن امور جامعه مطرح شده بود، رنگ باخته و بوروکراسی در اکثر نقاط جهان تبدیل به هیولایی زورگو، کم‌عقل و زبان‌نفهم شده که هم فساد را گسترده کرده و هم شکل جدیدی از استبداد را به منصه ظهور رسانده است.

ماکس وبر معتقد بود سازمان‌ها باید تقسیم کار روشن داشته باشند، دارای ساختار مبتنی بر سلسله‌‌مراتب باشند و از اصول و منطق و نظم پیروی کنند. وبر تاکید داشت که سازمان‌ها باید قواعد و رویه‌های یکسانی داشته باشند و با هیچ‌کس به صورت ویژه رفتار نکنند. اما زمانی‌که ماکس وبر در حال ساختن قصری زیبا با عنوان بوروکراسی بود، کافکای رنجور و افسرده، بوروکراسی را همچون قلعه‌ای می‌دید که ظاهری زیبا داشت اما در درونش پلشتی در جریان بود.

بوروکراسی وبری در دو معنی به‌کار می‌رفت. اول به مجموعه‌ای از سازمان‌های اداری اطلاق می‌شد و دوم سازمان‌های بزرگ رسمی در جامعه مدرن را در‌بر می‌گرفت. ماکس وبر قدرت را «امکان تحمیل اراده انسان بر رفتار اشخاص دیگر» تعریف کرد و بر اساس این تعریف رابطه میان رئیس و مرئوس را در ساختار اداری توضیح داد. رابطه‌ای که در آن رئیس، اعمال قدرت دارد و مرئوس اطاعت از دستورهای ابلاغ‌شده را وظیفه خود می‌داند. تعریف این رابطه به شکل سلسله‌مراتبی، توانست به مجموعه‌ای عظیم، پیچیده، پرآشوب و در حال رشد سامان داده و ساختاری قابل کنترل ایجاد کند. البته آنچه در عمل رخ داد، چیزی نبود که ماکس وبر انتظار داشت و اقتصاددانان دریافتند بوروکراسی هم می‌تواند در هیبت موجودی رذل ظاهر شود.

 اما فرانتس کافکا از همان ابتدا بوروکراسی را طور دیگری دید؛ در آثار او عمدتاً شخصیت‌ها توسط رویه‌های غلط و مناسبات نادرست اداری خرد و نابود می‌شوند. کافکا تصویری متفاوت از یک ساختار پیچیده و به‌هم‌ریخته به دست داد که در آن فرد احساس می‌کند قادر به درک یا کنترل آنچه در حال رخ دادن است، نیست.

دراین پرونده بخوانید ...

پربیننده ترین اخبار این شماره

پربیننده ترین اخبار تمام شماره ها