دستهبندی اختلافات
کدام مسائل ایران و آمریکا حلشدنی هستند و کدام مسائل را نمیتوان حل کرد؟
در روابط ایران و آمریکا مجموعهای از مسائل وجود دارد که همه آنها ماهیت یکسانی ندارند و به همین دلیل دیپلماتها، آن را در سه سطح متمایز بررسی میکنند. بخشی از مسائل دارای ریشههای هویتی، تاریخی و ساختاریاند و امکان حل اساسی آن وجود ندارد. این دست اختلافات را فقط میتوان «مدیریت» کرد تا مانع درگیری و بحران شوند، نه اینکه برای همیشه پایان یابند. مسائلی همانند نگاه آمریکا به نقش منطقهای ایران، یا نگاه ایران به حضور نظامی آمریکا در خاورمیانه، یا تقابل ایدئولوژیک دو کشور از همین جنس است و حتی در صورت مذاکره هم بهصورت کامل حلشدنی نیستند.
در کنار این دسته، برخی اختلافات ماهیت کشدار و پیچیده دارند، اما در کوتاهمدت میتوان در آنها به همراستایی نسبی یا همکاری محدود رسید. نمونههایی همانند امنیت انرژی، ثبات منطقهای، مقابله با قاچاق مواد مخدر، کنترل مهاجرت غیرقانونی یا جلوگیری از جنگهای غیرضروری در منطقه، از موضوعاتی هستند که اگرچه دو کشور در بلندمدت با هم اختلاف دارند، اما میتوانند در برهههایی مشخص منافع مشترک یا موازی پیدا کنند. برخی مسائل نیز وجود دارند که از جنس «قابلحل» هستند. یعنی اگر اراده سیاسی وجود داشته باشد، میتوان از طریق مذاکره مستقیم، تضمینهای حقوقی و سازوکارهای مرحلهای به توافق پایدار رسید. پرونده هستهای، تبادل زندانیان، آزادسازی داراییها یا عادیسازی تدریجی روابط اقتصادی نمونههایی از مسائلی هستند که بهدلیل ماهیت فنی و قابلاندازهگیری، امکان رسیدن به توافق پایدار در آنها وجود دارد. به این ترتیب، نقشه اختلافات ایران و آمریکا مجموعهای از موضوعاتی است که باید مدیریت شود؛ موضوعاتی که میتوان بر سر آنها همکاری محدود داشت و موضوعاتی که در صورت تصمیم سیاسی قابلحلوفصل واقعیاند.
غربگرایی یا خودتحریمی؟
واقعیت این است که در سالیان گذشته بهتدریج مذاکرات ایران و آمریکا از مسئله دیپلماتیک و ملی به ابزار سیاسی در رقابتهای جناحی و انتخاباتی بدل شده است. آنچنان که طی سالیان گذشته بهویژه بعد از برجام، جریانهای سیاسی بهجای بررسی فرصتها و تهدیدهای برآمده از انجام مذاکرات یا عدم آن، یکدیگر را به «غربگرایی» یا «خودتحریمی و قهر» متهم کردند. یک طرف دیگری را بهدلیل مذاکره با آمریکا متهم کرد و دیگری طرف مقابل را بهدلیل خودداری از انجام مذاکره مورد انتقاد قرار داد.
در این میان نیز افرادی به سبب مذاکره یا مذاکره نکردن با آمریکا یا قهرمان ملی یا به خیانت ملی متهم شدند. یکبار «زندهباد» شنیدند و یکبار «مردهباد». گویی چرخه مرداد 1328 همچنان ادامه دارد و جریانهای سیاسی نخواستند یا نتوانستند به بلوغ سیاسی برسند که همچنان خودشان را درگیر شعارهای عامیانه و لحظهای در فصول انتخابات کنند.
قاسم محبعلی، مدیرکل اسبق خاورمیانه وزارت خارجه و سفیر سابق ایران در مالزی و یونان، دراینباره میگوید: «نکته اصلی اینجاست که چنین گروههایی تصمیمگیر اصلی نیستند. من حتی فراتر از این رفته و فکر میکنم که دولت نیز تصمیمگیر اصلی نیست و امروز اگر منافع ملی بر انجام مذاکره اقتضا میکند، باید نهادهای بالادست تصمیمگیری کنند. البته این دعواهای سیاسی منحصر به ایران نیست و ما نمونههای بیشماری از آن را در سایر کشور (چه در گذشته و چه امروز) شاهد بودیم و هستیم.»
او ادامه میدهد: «طبعاً در این میان برخی منافع خودشان و گروهشان را در تداوم و تشدید تحریمها میدانند و برخی بهدنبال تعامل با اقتصادهایی همانند روسیه هستند که از آن طریق بتوانند نیازهایشان را تامین کنند. بنابراین طبیعی و بدیهی است که برخی گروهها و جریانهای سیاسی در برابر تغییرات، بهویژه آن دسته از موضوعاتی که شاید منافع آنان را به خطر اندازد، واکنش نشان داده و مقاومت کنند. این در حالی است که در هر کشوری منافع ملی باید بر سایر موضوعات و منافع گروهی و فردی ارجحیت داشته باشد.»
مذاکرات برد-برد
آیا بهراستی مذاکره به معنای پیروزی است؟ آیا مذاکره به معنای شکست است؟ آیا کسی که مذاکره میکند قهرمان است، یا همچون خائنان بزرگ تاریخ باید تا ابد منفور بماند؟ اگر بخواهیم واقعبینانه به مسئله نگاه کنیم، مذاکره اگر منافع ملی در آن دیده نشود، به معنای شکست است. و درعینحال اگر منافع و مصالح ملی در آن تضمین شود و اولویت باشد، پیروزی و موفقیت است. اما تعریف منافع ملی بهعنوان شاخص، مسئله مهم و پیچیدهای است. این مسئله سختتر هم به نظر میرسد اگر بدانیم که طرف مقابل نیز در مذاکرات باید منافع ملی خودش را تضمین کند و در اولویت قرار دهد. کلیدواژه «برد-برد» در چنین شرایطی معنا و مفهوم پیدا میکند. اینکه دو طرف در عین حفظ، تقویت و تضمین منافع ملی، راهی را برای تامین منافع طرف مقابل باز بگذارند که درنهایت، مذاکره در همان نسخه معروف «دادوستد» دو طرف را همزمان به پیروزی برساند. مضاف بر اینکه، دو طرف باید بدانند که تامین منافع طرف مقابل به معنای شکست و باخت نبوده و نیست.
به گفته محبعلی، «هر مذاکره باید نقشه راه مشخص و خاص خودش را داشته باشد و مسیر دو طرف در جریان مذاکرات نیز طبق همین نقشه راه ترسیم شده و ادامه مییابد. مذاکرات را در مراحل اولیه تیمهای کارشناسی آغاز میکنند و دو طرف طبق همان نقشه راه ترسیمشده، مطالبات و موارد مدنظر خودشان را به طرف مقابل ارائه میکنند. سپس دو طرف براساس اشتراکات مطرحشده، دستهبندی و تقسیمبندی نسبت به موارد و موضوعات مطرحشده انجام میدهند و سپس مذاکرات در سطح بالاتر ادامه پیدا کرده و سپس مراحل پایانی آن از سوی سطوح عالی به سرانجام میرسد».
تجربه نشان داده است که اختلافات میان ایران و آمریکا در عین تنوع و تعدد، حلشدنی است. همچنان که در تاریخ سیاسی معاصر بسیاری از کشورها حتی بعد از پایان جنگ و تخاصم با شرط تامین منافع ملی متقابل توانستند به راهحل پایدار بر پایه مذاکره «برد-برد» دست پیدا کنند. اختلافات ایران و آمریکا نیز از این امر مستثنی نیست و طرفین میتوانند مشروط به تامین منافع و احترام متقابل به این مهم دست پیدا کنند؛ همچنان که برجام تا حدودی در این مسیر قرار گرفت و میتوانست سرآغاز فصل جدیدی در عرصه دیپلماسی ایران و آمریکا و خاورمیانه باشد. امروز نیز چنین فرصتی مهیاست و طرفها میتوانند با حل اختلافات، زمینه حل اختلافات جدی را فراهم کرده و در ادامه انجام برخی همکاریهای سیاسی و اقتصادی، شرایط را رفتهرفته برای آینده تعاملات تسهیل کند.
«البته مذاکرات ایران و آمریکا، پیچیدگیها و سختیهایی دارد و بر همین اساس در سطوح پایین حلشدنی نیست.» محبعلی در توضیح بیشتر میگوید: «هیچ مذاکرهای لاینحل نیست و منافع ملی هر کشوری نقش کلیدی و اساسی در جریان آن مذاکره ایفا میکند. مذاکره با آمریکا اگرچه همواره سخت ارزیابی میشود ولی لاینحل نیست و در این میان نیز هیچ موضوعی نمیتواند بالاتر و ارجح از منافع ملی و مطالبات مردمی قرار بگیرد.»

منافع ملی یا جناحی؟
اما منافع ملی را باید چگونه ارزیابی و تعریف کرد؟ یکی از چالشها در آستانه هر نوع مذاکرات بینالمللی، اختلاف برداشتها و رویکردها در تعریف و ترسیم منافع ملی است و اتفاقاً در بسیاری از موارد، دستخوش ملاحظات و مطالبات غیرملی از جانب برخی جریانهای سیاسی میشود؛ آنچنان که گاهی در نهادهایی همچون مجلس، نمایندگان خانه ملت، دیگری را به سبب انتقاد از دولت روسیه، به ضدیت با منافع ملی متهم کرده و روسیه را دوستتر از هر دوست و یاوری برای خودشان خطاب کردند. بنابراین یکی از چالشهایی که میتواند انجام مذاکرات و بهصورت مشخص مذاکره احتمالی با آمریکا را در آینده دور و نزدیک تسهیل کند، روشنگری و شفافیت نسبت به منافع ملی و اهداف کشورمان در آستانه انجام این مذاکرات است.
محبعلی بر این نکته تاکید دارد که بیش از هر چیزی باید تصمیم سیاسی در داخل گرفته شود. تصمیمی دال بر آنکه منافع ملی اقتضا میکند مشکلات سیاست خارجه کشورمان از طریق مذاکره، گفتوگو و به شکل دیپلماتیک حل شود. هنوز تصمیمی درباره این موضوع اتخاذ نشده است و صحبت از این موضوع، آن هم در چنین شرایطی چندان معنا و مفهوم پیدا نمیکند. بنابراین باید صبر کرد و منتظر ماند که چه زمانی چنین تصمیمی در دستور کار قرار میگیرد.
یکی از مهمترین موضوعاتی که باعث شده اینبار انجام مذاکره میان ایران و آمریکا نسبت به هر زمان دیگری سختتر و پیچیدهتر تلقی شود، جنگ تحمیلی 12روزه و البته نقش مستقیم ایالاتمتحده در این اتفاقات است. این جنگ همانطور که پیشبینی میشد، باعث شد دو طرف بیش از هر زمان دیگری محافظهکار شده و بیاعتمادی بیشتری نسبت به طرف مقابل داشته باشند و اساساً یکی از نقدهای جدی به جنگ تحمیلی 12روزه، مربوط به همین مسئله است که تا حد زیادی امکان ازسرگیری مذاکرات تهران و واشنگتن را بیش از هر زمان دیگری تضعیف کرد. کمااینکه در همان دوران نیز برخی از مقامات عالی اتحادیه اروپا با تکیه بر همین مسئله خواستار اتمام هرچه زودتر جنگ شدند.
درعینحال این فرضیه نیز مطرح است که انجام مذاکره ولو بعد از جنگ تحمیلی 12روزه میتواند راهکار و ابزاری برای جلوگیری از تکرار جنگ و اقدامات مشابه باشد. محبعلی در نقد و تحلیل این فرضیه بر این باور است که «هنوز سایه جنگ بهصورت کامل برطرف نشده است و هر کشوری در چنین شرایط مشابهی، اولویت اصلی خودش را بر رفع خطر و تهدید جنگ، تجزیه و آشوب توامان با تقویت قوای نظامی قرار میدهد».
سایه جنگ و معیشت
این سخنان تقریباً چیزی شبیه به همان سخنان حسن روحانی، رئیسجمهوری اسبق ایران، است. او گفته بود که «تکرار نشدن جنگ در ایران در اختیار خودمان است». هرچند که در همین مسئله نیز اختلافنظرهای زیادی وجود دارد. برخی بازدارندگی را صرفاً در تقویت بنیه نظامی و دفاعی خلاصه کرده و برخی آن را صرفاً در موضوعات تعاملی و مذاکراتی توصیف میکنند، درحالیکه واقعیت این است که هر کشوری برای جلوگیری از تکرار خطر جنگ و تبعات آن باید رویکردی میانه یعنی تقویت توان نظامی همراه با تقویت نفوذ بینالمللی از طریق نفوذ دیپلماتیک و چانهزنی را در پیش بگیرد. رویکردی که ضمن تامین اولویت وجودی و امنیتی، بهتدریج میتواند زمینه گشایشهای عمومی بهویژه در مباحث اقتصادی و معیشتی را فراهم کند.
محبعلی در توصیف اهمیت مباحث اقتصادی و معیشتی، چنین میگوید: «ما باید بپذیریم که کشورمان در شرایط کنونی در مقایسه با سایر کشورهای منطقه و جهان در حوزه توسعه بازمانده است. جاماندگی امروز باعث شده که فاصله میان ایران و برخی کشورهای منطقه بیش از گذشته شود. امروز باید منافع مردم و مطالبات آنان، بهویژه در حوزه اقتصاد و معیشت و همینطور آبرو و اعتبار جهانی موردتوجه قرار گرفته و دوباره احیا شود. ما نباید فراموش کنیم که روزگاری ایران کشوری مهاجرپذیر بود، ولی حالا ما جزو کشورهایی هستیم که مهاجرفرست شدهایم و اهمیت این نکته اینجاست که بخش زیادی از مهاجران ایرانی، نخبگان هستند. امروز سطح رفاه مردم به شکل محسوسی کاهش پیدا کرده است و اگر بنا باشد این رویه ادامه یابد، احتمالاً امروز که از ترکیه و امارات و مانند آنها جا ماندهایم، در آینده از کشورهایی همانند پاکستان هم عقب بمانیم.»
این مسئله بهخوبی روشن میکند که مذاکرات نه در قامت مسئله جناحی یا انتخاباتی، بلکه در ابعاد دغدغه ملی باید ارزیابی شود و اساساً طبق چنین معیاری نمیتوان آن را «بد مطلق» یا «خوب مطلق» خطاب کرد؛ چرا که هیچگاه در عرصه بینالمللی کشورها منافع ثابت و یکسانی نداشتند. تجربه نشان داده است که هر رویداد و تجربه جهانی، بسیاری از کشورها را بهصورت مستقیم و غیرمستقیم با خودش درگیر کرده و آنان را در شرایط متفاوتی نسبت به گذشته قرار داده است و آنها به اجبار منافع و اهداف جدیدی را برای حاکمیت و مردمشان تعریف کردند.