شناسه خبر : 41100 لینک کوتاه
تاریخ انتشار:

آموزش عالی ناکارآمد

دلایل ناکارآمدی سیستم آموزش عالی در گفت‌وگو با سپهر اکباتانی

آموزش عالی ناکارآمد

در یک تعریف ساده و شفاف افراد درس می‌خوانند تا مهارت بیاموزند و مهارت کسب می‌کنند تا کار کنند. اما چه می‌شود که این مسیر به ظاهر مشخص در ایران آنقدر پیچیده می‌شود که حدود ۷۰ درصد خروجی‌های آموزش عالی در نهایت در رشته‌ای که تحصیل کرده‌اند کار نمی‌کنند یا چه اتفاقی می‌افتد که زنان با وجود سهم حدوداً دوبرابری از صندلی‌های دانشگاه فقط ۱۶ درصد از بازار کار سهم دارند؟ آموزش عالی در کشورهای پیشرفته کارکردهای مشخصی دارد. سرمایه انسانی را توسعه می‌دهد، مهارت افراد را ارتقا می‌دهد و به آنها تمایزی برای حضور در بازار کار و توانایی رقابت با افراد فاقد تحصیل می‌بخشد. افراد در برابر این کارکرد و استفاده از این بازار هزینه پرداخت می‌کنند. در این میان افرادی که استعداد بیشتری داشته باشند یا علاقه و توانایی آنها در راستای سیاستگذاری‌های دولت باشد سوبسید آموزشی دریافت می‌کنند. در این نظام کسانی که خارج از این کارکردها به آموزش عالی نیازی نمی‌بینند وارد بازار آموزش عالی نمی‌شوند و مستقیماً از بازار کار سردرمی‌آورند یا برای کسب مهارت سراغ بازارهای موازی می‌روند. در ایران اما قصه دیگری است. آموزش عالی برای تعداد زیادی از افراد جامعه بدون هیچ سیاست خاصی رایگان است و از طرف دیگر تمام دانشگاه‌ها فارغ از اینکه چه خروجی‌ای دارند بودجه یکسان دریافت می‌کنند. این اتفاق از یک طرف افراد را به سمت انگیزه‌های ثانویه برای تحصیل سوق می‌دهد و از طرف دیگر انگیزه رقابت برای آموزش توانایی و مهارت به دانشجویان را از بین می‌برد. نتیجه اینکه افراد از بازار آموزش عالی خارج می‌شوند بدون اینکه توانایی کار داشته باشند. در این میان پای انگیزه‌های دیگری به میان می‌آید، انگیزه‌هایی که توجه به آنها شاید دلیل ریزش قابل توجه داوطلبان رشته‌های ریاضی و مهندسی را توجیه کند. دلایلی از قبیل به تعویق انداختن سربازی، افزایش قدرت چانه‌زنی در بازار ازدواج و... . در این گفت‌وگو سپهر اکباتانی استادیار اقتصاد موسسه پژوهش‌های پیشرفته تهران (تیاس) به علل ناکامی سیستم آموزشی پرداخته است.

♦♦♦

  آمار ثبت‌نام کنکور ۱۴۰۱ بسیار تامل‌برانگیز است، چه در حوزه پراکندگی در رشته‌ها و چه تفاوت جنسیتی، این آمارها چه پیامی دارد؟

در ادبیات اقتصاد آموزش معمولاً به دو دلیل یا انگیزه برای ورود افراد به آموزش عالی اشاره می‌کنند، اول توسعه سرمایه انسانی و آموختن چیزهای جدید و مقوله بعدی موضوع سیگنالینگ یا توانایی رقابت با سایر افراد در بازار کار و این می‌شود دو کارکرد اصلی آموزش عالی برای بازار کار. این یک چارچوب کلی در مورد بازار آموزش عالی به ما می‌دهد و طبیعتاً عمدتاً افراد با این دو انگیزه وارد بازار آموزش عالی می‌شوند.

اما آموزش عالی ما خیلی شکل بازار ندارد. قیمت‌ها صفر هستند و عرضه از چندین سال قبل بی‌نهایت شده است. این باعث می‌شود کارکردهای اصلی بازار آموزش عالی مختل شود و افراد به دنبال انگیزه‌هایی که در سایر نقاط دنیا هست و اینجا نیست، باشند؛ یکی از این موارد مهاجرت است. با توجه به اینکه مهاجرت در ایران از طریق ویزاهای کاری ممکن نیست یا خیلی سخت است، بسیاری از افراد، با انگیزه مهاجرت وارد دانشگاه می‌شوند چراکه مهاجرت تحصیلی مسیر آسان‌تری نسبت به سایر راه‌های مهاجرت دارد. یکی دیگر از این دلایل ثانویه این است که افراد قدرت چانه‌زنی خود را در بازار ازدواج افزایش دهند. افرادی که مدرک تحصیلی دارند حاضر نیستند با افرادی که مدرک ندارند ازدواج کنند و این موضوع به یکی از راه‌های ارزش‌گذاری در بازار ازدواج تبدیل شده و مردم از آن استفاده می‌کنند. انگیزه غیرمرتبط دیگری که افراد به دلیل آن وارد بازار آموزش عالی می‌شوند به تعویق انداختن و آسان‌سازی سربازی است. البته لزوماً آموزش عالی ایران دو انگیزه اصلی را از بین نبرده اما انگیزه‌های ثانویه و فرعی الان مهم‌تر است و باید مورد بررسی قرار بگیرد.

در همین راستا وقتی فردی تصمیم به ورود به بازار آموزش عالی می‌گیرد، زمانی می‌رسد که فرد انتخاب کند چه رشته‌ای را انتخاب کند. این موضوع به بحث بهینه‌سازی فرد برمی‌گردد که طبعاً بخشی از موضوع منفعت است و بخشی از آن هزینه است. منفعت بیشتر به بازگشت به بازار کار برمی‌گردد و هزینه هم موضوع زمان و میزان سختی است. این موارد روی اینکه فرد چه گرایشی را انتخاب کند تاثیر می‌گذارد و بسته به وزن دو سمت منفعت و هزینه، برخی از افراد رشته‌هایی را انتخاب می‌کنند که منفعت بیشتری دارد و برخی هزینه کمتر را انتخاب می‌کنند. افرادی که به فکر سرمایه انسانی بیشتری هستند به سمت رشته‌هایی با منفعت بیشتر می‌روند و افرادی که فقط به منظور تعویق سربازی یا بازار ازدواج وارد آموزش عالی شدند وارد رشته‌هایی می‌شوند که هزینه کمتری دارد.

نگاهی به آمارها نشان می‌دهد ۶۰ درصد داوطلبان به صورت مداوم و طی سال‌های مختلف خانم‌ها هستند، این در حالی است که میزان مشارکت نیروی کار در خانم‌ها فقط ۱۶ درصد است. خیلی واضح نیست که چرا این اتفاق می‌افتد اما دلیل واضح صفر بودن هزینه آموزش عالی است. در اینجا سوال این است که افراد وقتی نمی‌خواهند یا نمی‌توانند وارد بازار کار شوند چرا وارد بازار آموزش عالی می‌شوند که خب یکی از دلایل آن افزایش قدرت در بازار ازدواج است.

از طرف دیگر اگر بخواهیم مبحث توانایی رقابت در بازار کار و سرمایه انسانی را باز کنیم باید تاکید کرد که این نحوه تخصیص بودجه و تشکیل بازار آموزش عالی یا دقیق‌تر بگوییم از بین بردن بازار آموزش عالی هر دو کارکرد آموزش عالی را مختل می‌کند و البته شواهدی برای آن موجود است. برای مثال در همه جای دنیا افراد با تحصیلات بالاتر نرخ بیکاری پایین‌تری دارند اما در ایران این مساله از اواسط دهه۹۰ برعکس شده و افراد با تحصیلات دانشگاهی نرخ بیکاری بیشتری نسبت به کسانی که تحصیلات عالی ندارند دارند. این موارد به ما ثابت می‌کند که کارکردهای اصلی آموزش عالی از‌ دست‌ رفته و افراد نمی‌توانند صرف تحصیل در دانشگاه کارفرما را قانع کنند که دارای مهارت هستند و از طرفی یک کارفرما نمی‌تواند بین دو فرد با تحصیلات و بدون آن اطمینان حاصل کند که فرد با تحصیلات توانایی و مهارت کار بیشتری دارد. اگر این موضوع را که تحصیل‌کرده‌ها تن به هر کاری نمی‌دهند، کنار بگذاریم و از طرف تقاضای کار به آن نگاه کنیم سیگنالینگ کلاً مختل شده است. از طرفی با این نحوه بودجه‌ریزی دانشگاه‌ها رغبتی برای توسعه توانایی دانشجویان ندارند، چون بودجه ثابت است و فرقی ندارد چقدر تلاش کنند و هیچ رقابتی بین دانشگاه‌ها وجود ندارد. متاسفانه در زمان بودجه‌ریزی هیچ توجهی به خروجی دانشگاه‌ها نمی‌شود.

روند موجود در انتخاب رشته‌ها احتمالاً ناشی از مواردی است که تا به اینجا به آن اشاره کردم. برای مثال کسی که می‌خواهد یکی از رشته‌های مهندسی را انتخاب کند می‌داند که بعد از چهار سال درس خواندن احتمالاً شانس کار پیدا کردنش حتی پایین‌تر می‌آید و این موضوع اقبال به برخی رشته‌ها را که گزینه خارجی آنها دلچسب‌تر است، توجیه می‌کند؛ مثلاً افراد می‌دانند که می‌توانند بدون ورود به دانشگاه از ۱۵سالگی برنامه‌نویسی را یاد گرفته و در یکی از استارت‌آپ‌های خیلی موفق حقوق بسیار خوبی بگیرند. خانواده‌ها نیز رفته‌رفته این موضوع را فهمیده‌اند و این باعث شده اقبال به آموزش عالی در برخی از رشته‌هایی که سرمایه انسانی را خیلی توسعه نمی‌دهند کم شود.

در زمان انتخاب رشته تحصیلی خروجی بازار کار برای افراد مهم است. اگر می‌بینیم افراد به رشته‌های انسانی و تجربی اقبال بیشتری دارند به این دلیل است که به خروجی بازار کار اعتقاد دارند، از طرفی ظاهراً رشته‌های گروه ریاضی سخت‌تر است و این یعنی هزینه‌ای که افراد باید برای آن بپردازند بیشتر است، بنابراین یکی از پیام‌هایی که تغییر این روندها و پراکندگی برای ما دارد این است که باور افراد راجع به بازار کار رشته‌های علوم انسانی و تجربی نسبت به رشته‌های ریاضی و مهندسی بیشتر است.

  در گروه ریاضی رشته‌های محبوب در سال‌های اخیر نسبت به دهه گذشته تغییر چشمگیری داشته و اغلب رشته‌هایی دچار محبوبیت شده‌اند که در حال حاضر بازار کار خوبی دارند و بسیاری در همان دوران دانشجویی وارد بازار کار می‌شوند. این تغییرات و همگام شدن آیا می‌تواند به اشباع شدن بازار در آینده نزدیک بینجامد؟

 زمانی ساخت مسکن و رشته‌های مرتبط با عمران خیلی محبوب بودند اما با توجه به اینکه بازار در عرضه به تعادل رسیده است رغبت به رشته مهندسی عمران هم کاهش پیدا کرده و این را می‌توان به رشته‌های برق و... هم تعمیم داد. رشته‌ای که الان خیلی روی بورس است مهندسی کامپیوتر است و این نشان می‌دهد افراد از بازار کار سیگنال را می‌گیرند و بعد تصمیم‌گیری می‌کنند. اینکه آیا واقعاً بازار کار اشباع شود به توسعه آن صنعت بستگی دارد که اگر آن را ثابت فرض کنیم خب احتمال آن وجود دارد.

  یکی از قوانینی که اخیراً در مقطع تحصیلات تکمیلی به تصویب رسیده است (هرچند هنوز اجرا نشده) ممنوعیت تحصیل در رشته غیرمرتبط در مقطع ارشد است. به عنوان مثال تا پیش از این بسیاری از فارغ‌التحصیلان رشته‌های مهندسی برای ادامه تحصیل رشته‌های انسانی و علوم اجتماعی نظیر اقتصاد و جامعه‌شناسی و... را انتخاب می‌کردند، آیا این قانون تاثیری بر کاهش تمایل به رشته‌های فنی دارد و این سیاست ممکن است کیفیت فارغ‌التحصیلان این رشته‌ها را کم کند؟

اگر نظام سنجش ما درست است و به آن اعتقاد داریم که خب کسی اگر از آزمون سربلند بیرون می‌آید یعنی مستحق تغییر رشته است اما اگر معتقدیم نظام سنجش مشکل دارد باید آن را اصلاح کرد. بنابراین ممنوعیت چیزی را حل نمی‌کند و من انگیزه آن را متوجه نمی‌شوم. تحصیل در مقطع ارشد یک رشته پیش‌نیازهایی دارد که آزمون ارشد قرار است بفهمد که افراد این پیش‌نیازها را دارند یا نه. اگر وسیله سنجش مناسبی است که خب ممنوعیت نیاز نیست و اگر نیست باید آن را بهبود داد و ممنوعیت فقط ضربه می‌زند و بازاری را که بازار نیست از این هم خراب‌تر می‌کند.

 با توجه به آمارهای موجود به نظر می‌رسد ۷۰ درصد افراد در نهایت در شغل‌هایی مشغول به کار می‌شوند که مربوط به رشته آنها نیست و این به آن معنی است که پذیرش افراد در مقطع کارشناسی اشتباه است و افراد نمی‌دانند که به دنبال چه چیزی هستند. مقطع کارشناسی ارشد و تغییر رشته فرصتی برای ترمیم آنچه در گذشته انتخاب کردند به آنها می‌دهد اما ما همین فرصت را نیز از آنها می‌گیریم.

  به نظر می‌رسد تمایل و فشار خانواده‌ها برای انتخاب رشته ریاضی توسط فرزندشان دستخوش تغییرات جدی شده است، این تغییر چرا اتفاق افتاده و چطور توجیه می‌شود؟

خانواده‌هایی که فرزندان با توانایی بالایی دارند در مقایسه با خانواده‌هایی که دانش‌آموزانی با توانایی بالایی ندارند متفاوت تصمیم می‌گیرند، اما بر اساس مشاهدات من به نظر می‌رسد افراد کسب مهارت را در رشته‌های مرتبط با ریاضی از راه‌هایی غیر از آموزش عالی کسب می‌کنند و از طرف دیگر رشته‌های علوم تجربی و انسانی حداقل در بدنه معروف به آسان‌تر بودن هستند، کمااینکه رشته‌های سختی هم در این دو گروه هست ولی به نظر می‌رسد اینها گزینه‌های امن‌تری برای افرادی که به دنبال دو هدف اصلی در آموزش عالی نیستند به شمار می‌رود. هم گرفتن مدرک در آنها راحت‌تر است و هم رابطه تنگاتنگی با بازار خدمات دارند که وضعیت بهتری در مقایسه با بازار صنعت و مهندسی دارد.

  کاهش گرایش به رشته‌های فنی‌مهندسی به عنوان یکی از پایه‌های مهم تولید و صنعت در حالی رخ می‌دهد که شعار تولید دست‌کم ۱۰ سال است در صدر مسائل کشور قرار گرفته است. این موضوع چه مشکلاتی را در آینده کوتاه‌مدت و بلندمدت به وجود خواهد آورد؟

مطمئن نیستم که مشکل ما در تولید و صنعت سرمایه انسانی باشد و اینکه اگر افراد کمتر این رشته‌ها را انتخاب کنند تولید و صنعت با مشکل مواجه بشوند. به نظر می‌رسد تولید و صنعت ما مشکلاتی بیش از نیروی انسانی داشته باشد و برداشت من این است که این موضوع در آینده هم مساله ما نخواهد بود. در عین حال معتقدم اگر تولید و صنعت راه بیفتد اقبال به رشته‌های مهندسی بازمی‌گردد و اگر در حال حاضر اقبال به این رشته‌ها کم است بیشتر به دلیل این است که رشد صنعت ما در اغلب سال‌ها صفر یا حتی منفی بوده است.

  قدرت سیاستگذاری دولت در وضعیتی که بازار آموزش عالی کارکردهای اصلی خود را دنبال نمی‌کند با چه مخاطراتی مواجه است؟

وقتی دولت همه چیز را به صورت مساوی صفر می‌کند و بازار آموزش عالی را رایگان، از یک‌سو انگیزه‌های اصلی را از بین می‌برد اما از سوی دیگر توانایی خودش را برای اولویت‌گذاری و اعمال سیاست از بین می‌برد. در دنیایی موازی اگر دولت به مهندس نفت نیاز داشته باشد می‌تواند با ایجاد انگیزه‌های قیمتی مثل پرداخت بخشی از شهریه افراد بااستعدادی که به رشته مهندسی نفت علاقه دارند افراد را به انتخاب این رشته تشویق کند. اما در ایران همه رشته‌ها به صورت مساوی از سوبسید دولتی بهره‌مند هستند و این موضوع توانایی دولت در اعمال انگیزه‌دهی به افراد را برای تحصیل در رشته‌هایی که خود به آن نیاز دارد، از بین برده و باعث می‌شود نتواند اعمال نظر و سیاست داشته باشد.

آموزش عالی ما کارکردی که باید را ندارد، افرادی از منابع کشور استفاده می‌کنند که برای دلیلی جز کارکرد اصلی آموزش عالی است و اینجا منابع کشور تلف می‌شود و آموزش عالی نیز خروجی قابل توجهی نخواهد داشت. ما یکسری صندلی گذاشته‌ایم که هر کس بخواهد می‌تواند بیاید بنشیند و این موضوع انگیزه و دقت برای انتخاب رشته‌ای مناسب با توانایی و استعداد خود را از افراد می‌گیرد و در نهایت فرد نمی‌تواند به توسعه کشور کمک کند و از طرف دیگر چون دولت در نظام تخصیص بودجه به کیفیت خروجی دانشگاه‌ها توجهی ندارد در نهایت دانشگاه‌ها هم انگیزه‌ای برای برنامه‌ریزی در راستای ارتقای توانایی دانشجویان خود ندارند. 

دراین پرونده بخوانید ...