شناسه خبر : 43035 لینک کوتاه
تاریخ انتشار:

هزینه مغالطه

سیاستمداران چگونه با توسل به اکثریت دروغ می‌گویند؟

 
 
 
الهام حمیدی/ نویسنده نشریه 

آیا شما به گرد بودن مربع اعتقاد دارید و از این باور دفاع می‌کنید؟ قطعاً می‌گویید امری تا این اندازه غیرواقعی حتی قابلیت دفاع کردن نیز ندارد، ولی واقعیت این است که نادرست بودن باورهای ما همیشه هم بدیهی نیست، آن‌گونه که نادرست بودن باور زمین مرکزی در زمان گالیله بدیهی نبود. باورهای اشتباه ما تا جایی که به اطرافیانمان آسیبی وارد نکند امری شخصی تلقی می‌شود اما مشکل از آنجا شروع می‌شود که سعی می‌کنیم با ارائه استدلال‌هایی گرد بودن مربع را واقعیت محض جلوه دهیم و در تلاش برای تغییر باور دیگران برمی‌آییم. طبیعی است برای این کار از استدلال‌های پر از خطا استفاده کنیم. متاسفانه در این کار هم ضعف‌های فراوانی داریم؛ اگر قدرت استدلال قوی داشتیم که بر امری ناصحیح اصرار نمی‌ورزیدیم. همه ما می‌توانیم در فرآیند استدلال دچار خطا شویم و نتیجه‌گیری‌های نادرست داشته باشیم که به باورها و دیدگاه‌هایی پر از خطا ختم می‌شود. به این نوع استدلال‌های نادرست که فاقد دلایل منطقی و شواهد مستدل هستند، مغالطه می‌گویند. مغالطه همان استدلال‌های غلط، گمراه‌کننده و غیرمنطقی هستند که می‌توان با دلایل منطقی صحت آنها را زیر سوال برد. همه ما با مغالطه‌های فراوانی در زندگی روزمره خود روبه‌رو می‌شویم، از بحث‌های کلاس درس و محل کار گرفته تا مناظره‌های تلویزیونی و فضای مجازی. مواجهه‌مان با این نوع مغالطه‌ها به حدی زیاد است که اجتناب از به کار بردن آنها از سوی خودمان نیز دشوار می‌شود.

یکی از انواع بسیار رایج مغالطه را می‌توان در نمونه‌ای از گفت‌وگوهای روزانه پیدا کرد. شما از دوست خود می‌خواهید که سیگار را ترک کند و او در توجیه سیگاری بودن خود، به جمعیت زیاد سیگاری‌ها اشاره کرده و این‌گونه استدلال می‌کند که چه مشکلی وجود دارد وقتی این همه انسان سیگار می‌کشند؟ یا شما در بحث با دوستتان با استدلال اینکه خواننده محبوبتان تعداد دنبال‌کننده‌های بیشتری در اینستاگرام دارد، می‌خواهید او را راضی کنید که این خواننده بهترین خواننده حال حاضر است. آیا توانمند بودن یک خواننده به تعداد طرفدارهایش بستگی دارد؟ این نوع مغالطه در بحث و استدلال را مغالطه «توسل به اکثریت» می‌گویند.

مغالطه «توسل به اکثریت» همان استدلال بر اساس باوری است که تصور می‌کنیم امری صحیح و درست است فقط به این دلیل که اکثر مردم با آن موافق هستند. در این مغالطه از محبوبیت یک نظر و دیدگاه، به عنوان رویکردی برای استدلال استفاده می‌شود یعنی بر افکار عمومی به عنوان ابزاری برای سنجش درستی یک باور یا صحت اطلاعات ارائه‌شده تاکید می‌شود. هرچه آن باور یا آن اطلاعات برای عموم مقبول‌تر باشد، تصور می‌شود اعتبار بیشتری دارد پس می‌توان از آن در استدلال‌های خود در جهت قانع کردن مخاطب استفاده کرد. بسیاری از بحث‌ها، تعاملات و گفت‌وگوهای روزانه ما بر اساس همین مغالطه صورت می‌گیرد. اینکه «اکثر مردم معتقدند شرکت‌های داروسازی عامدانه درمان سرطان را پنهان کرده‌اند» دلیل بر درستی چنین اطلاعاتی نیست زیرا مستنداتی دال بر چنین واقعیتی وجود ندارد. این ممکن است یک باور عمومی باشد ولی پرطرفدار بودن آن دلیل بر صحت آن نیست.

در باب اینکه چرا باور گروهی گاهی نمی‌تواند دلیل منطقی برای صحت یک باور باشد، می‌توان به داستانی از اینشتین که استیون هاوکینگ نقل کرده اشاره کرد: «وقتی کتابی با عنوان 100 نویسنده بر ضد اینشتین منتشر شد، اینشتین در پاسخ به چاپ این کتاب گفت: اگر اشتباه می‌کردم، همان یک نویسنده هم برای اثبات اشتباهم کافی بود.» باور اکثریت نباید ابزار معتبری در استدلال باشد، همان‌طور که طرفداری اکثریت مردم آلمان از حزب نازی دلیلی بر انسانی بودن دیدگاه‌های این حزب نبود.

روانشناسی مغالطه توسل به اکثریت

آنچه مردم را به چنین مغالطه‌ای می‌کشاند تاثیر خطای ذهنی است که Bandwagon Effect یا همان حس از قافله عقب نماندن مردم نام دارد. این سوگیری ذهنی عملاً انسان‌ها را که موجودات اجتماعی هستند بر آن می‌دارد برای همسو شدن با جامعه‌ای که در آن زندگی می‌کنند از باورهای عمومی تبعیت کنند. این تله ذهنی آنجا خود را نشان می‌دهد که مردم در استدلال‌های خود به باورهای عمومی به عنوان مرجع صحیح و معتبر استناد می‌کنند. ولی بدیهی است که آنچه اکثر مردم باور دارند نمی‌تواند همواره صحیح باشد. گاهی اکثریت به چیزی باور دارند که از اصل و بنیان اشتباه است. نمونه‌ای از خطای افکار عمومی را می‌توان در دوران گالیله مشاهده کرد و حکم گناهکار بودن گالیله که بر اساس مغالطه «توسل به رای اکثریت» صادر شد. استدلال‌هایی از این نوع معمولاً ریشه در عواطف و احساسات انسان‌ها هم دارند. احساسات عامل حواس‌پرتی مردم از شواهد منطقی هستند. به عبارت دیگر وقتی احساسات تحت تاثیر قرار می‌گیرند، استدلال منطقی و تفکر انتقادی نمی‌توانند نقشی در تصمیم‌گیری داشته باشند.

مغالطه توسل به اکثریت در تبلیغات

87

روانشناسان باور دارند یکی از ارکان اصلی در فرآیند تصمیم‌گیری تاثیر تفکر گروهی است. در اوایل قرن بیستم، شرکت‌های تبلیغاتی در نیویورک از این اصل به عنوان استراتژی تبلیغاتی برای قانع کردن مردم برای خرید محصولاتشان استفاده کردند. شعار «ما فروشنده شماره یک این محصول هستیم، پس بهترینیم» به شعار کلیدی تبلیغاتی تبدیل شد. مغالطه «توسل به اکثریت» به نظر تکنیک قانع‌کننده‌ای برای تحت تاثیر قرار دادن عموم مردم است. شرکت‌های تبلیغاتی با استفاده از شعار «همه مشتریان از این محصول استفاده می‌کنند پس شما هم باید همین کار را بکنید» مخاطب خود را تحت تاثیر قرار می‌دهند در حالی که محبوبیت نمی‌تواند تضمین‌کننده کیفیت کالا باشد. در کتاب «مدیریت تبلیغات و فروش» (ماکش ترهان و رانجو ترهان) آمده است که برندهای شناخته‌شده و قدیمی بیشترین منفعت را از این مغالطه در تبلیغات می‌برند و با استدلال «همه ما را می‌شناسند پس بهترینیم» که لزوماً نمی‌تواند صحیح هم باشد، می‌توانند گاهی کالاهای بی‌کیفیت خود را در بازار حفظ کنند.

البته در بحث تبلیغات و مغالطه «توسل به اکثریت» یک واقعیت را نمی‌توان نادیده گرفت. همیشه انتخاب محصولی که محبوبیت زیادی دارد به معنی اشتباه بودن این انتخاب نیست. اگر شما خودرویی را که فروش زیادی دارد انتخاب کنید به‌طور قطع در پیدا کردن تعمیرکاران متبحر یا قطعات خودرو به مشکل بر نخواهید خورد. هرچه کالا و محصولی پرطرفدارتر باشد، منابع بیشتری برای خدمات‌دهی در اختیار مشتریان قرار خواهد گرفت.

ایراد واردشده بر استفاده شرکت‌های تبلیغاتی بر این مغالطه این است که اگرچه باور عمومی می‌گوید تعداد زیاد مردم نمی‌توانند اشتباه کنند، واقعیت این است که تعداد زیادی از مردم می‌توانند اشتباه کنند و بارها انتخاب‌ها و تصمیمات جمعی اشتباه داشته‌اند و این موضوع به حدی بدیهی است که نیازی به اثبات آن نیست. از این‌رو استناد به محبوب بودن محصولی برای خرید آن شاید مصرف‌کنندگان وسواسی و نکته‌سنج را نتواند راضی کند. ادعای محبوب بودن یک محصول باید با استدلال‌های عقلانی که مستندات آماری و علمی داشته باشد همراه شود، این‌گونه می‌توان انتظار حداکثر اثربخشی تبلیغات برای یک محصول بدون تکیه بر مغالطه و اطلاعات غلط را داشت.

مغالطه توسل به اکثریت در دموکراسی‌ها

دموکراسی بر سه ستون اصلی بنا نهاده شده است: اراده مردم، اعتماد به سیاستمداران و نهادهای قوی. نظام دموکراتیک حتی زمانی که رفتار مردم پرخطا و بی‌منطق باشد باید به گونه‌ای با آنها رفتار شود گویی حق با آنهاست. هیلاری کلینتون در یک مناظره تلویزیونی، در خصوص طرفدارهای ترامپ گفت که نیمی از آنها در «سبد رقت‌انگیزان» جامعه قرار می‌گیرند. شاید او نیز به این گفته برتراند راسل معتقد بود که به دلیل حماقت اکثریت مردم، احتمال اینکه یک باور عمومی احمقانه باشد بسیار بیشتر از احتمال منطقی بودن آن است. ولی اعتقادش هرآنچه بود کلینتون با این حرف در جامعه‌ای دموکراتیک عملاً صلاحیت رای اکثریت را زیر سوال برد و برگ برنده‌ای به دونالد ترامپ در مبارزات انتخاباتی داد.

 ماهیت نظام دموکراسی بر اصل رای اکثریت استوار است. در چنین نظامی انتخاب افراد توانمندی که می‌توانند توازن سیاست‌های اجرایی‌شان را برای همه اقشار جامعه حفظ کنند و مانع از آسیب دیدن گروهی و سود بردن گروهی دیگر شوند، بسیار مفید است و می‌تواند یک نظام دموکراتیک کارآمد را سرپا نگه دارد ولی همیشه در نظام‌های دموکراتیک افراد توانمند بر سر کار نمی‌آیند. سیاستمداران می‌توانند منافع اقلیت را قربانی منافع اکثریت کنند بدون اینکه تلاشی برای برقراری تعادل داشته باشند. این همان نقطه ضعف دموکراسی است که ارسطو نیز به آن اشاره دارد. آنها می‌توانند با رای اکثریت مردم انتخاب شوند و با توسل به همان رای اکثریت سیاست‌هایی را اجرا کنند که شاید منافع بلندمدت کشور را تامین نکنند. ولی اگر در نظام دموکراتیکی قدرتِ قانون از قدرت افکار عمومی بیشتر باشد، می‌توان انتظار داشت آن جامعه از تاثیر دیدگاه‌های اکثریت مردم در امان باشد.

همان‌طور که گفتیم یکی از ستون‌های دموکراسی اعتماد است. اعتماد به مردم برای مسوول دانستن دولت، مشارکت آنها برای جهت‌دهی سیاسی، اعتماد به مسوولان برای اخذ تصمیمات خاص و در نهایت اعتماد به نهادها برای کنترل شرایط و ممانعت از اقدامات ناعادلانه دولت. آنچه در بعضی جوامع دموکراتیک روی داده فروپاشی اعتماد به نهادها و ضعف دولت‌ها و در مقابل قدرت گرفتن اراده مردم است که باعث ظهور نظام‌های پوپولیست شده است. سیاستمداران پوپولیست برخاسته از رای مردم، آنچه خود صلاح می‌دانند درست است را با مغالطه توسل به رای اکثریتی که داشته‌اند، انجام می‌دهند. اجرای چنین سیاست‌هایی منافع دوگانه را تامین می‌کند؛ هم راه را برای انتخاب مجدد آنها هموار می‌کند و هم رضایت اکثریت تامین می‌شود. آنها انتخاب می‌شوند نه به خاطر اینکه صلاحیت داشته‌اند و سیاست‌های اجرایی‌شان به نفع کشور بوده است بلکه فقط به این دلیل که رای بیشتری کسب کرده‌اند و حامیان بیشتری دارند. اصل مهمی که در چنین نظام‌هایی فراموش شده این است که مردم باید نقش خود را در دموکراسی ایفا کنند ولی قرار نیست اجرای همه نمایش تمام و کمال بر دوش آنها گذاشته شود.

 جانسن در مقاله سال 2018 خود در زمینه تاثیر مغالطه توسل به اکثریت در فضای سیاسی به نمونه‌هایی از سخنرانی‌های سیاستمداران در کشورهای اروپایی اشاره می‌کند که با استفاده از جمله‌هایی استراتژیکی مانند «خواست اکثریت مردم» یا «آنچه اروپایی‌ها» می‌خواهند عملاً از ارائه دلایل منطقی و شواهد مستدل شانه خالی می‌کنند. وقتی سیاستمداری متوسل به رای و خواسته اکثریت می‌شود، وظیفه استدلال در زمینه سیاست یا دیدگاه خاصی را از گردن خود برداشته و بر دوش همان اکثریتی می‌اندازد که مرتب به آنها اشاره می‌کند یعنی همان مغالطه «توسل به اکثریت». از آنجا که مخاطب این سیاستمداران همان اکثریتی هستند که به آنها اشاره کرده است، عملاً انتقاد زیادی برای عملکرد و تصمیماتش دریافت نمی‌کند. در کتاب والتون در زمینه مغالطه «توسل به اکثریت» این‌طور آمده است که توسل به اکثریت فقط در صورتی می‌تواند استدلال منطقی به‌شمار آید که هم بر اساس نظرسنجی‌های معتبر و دقیق بیان شده باشد و هم نظر و رای اقلیت قربانی نظر اکثریت نشود. یک سیاستمدار باید کاملاً آگاه باشد که هیچ چیز به سرعت افکار عمومی تغییر نمی‌کند از این‌رو چنین افکاری نمی‌توانند زیربنای قابل اعتمادی برای تصویب یا رد یک قانون باشند. آنچه از یک سیاستمدار انتظار می‌رود اخذ تصمیمات سیاسی با در نظر گرفتن همزمان خواست اکثریت مردم و مستندات علمی، جامعه‌شناسی و اقتصادی است. جانسن در مقاله خود تاکید می‌کند که توسل به رای اکثریت فقط در استدلال هنگام مناظره‌های سیاسی میان رقبای انتخاباتی یا در سخنرانی‌های سیاستمداران در توجیه عملکردشان می‌تواند به مغالطه تبدیل شود و به معنی رد مشروعیت رای اکثریت در فرآیندهای تصمیم‌گیری مانند رفراندوم نیست.

باور عمومی پدیده قدرتمند ولی مرجع غیرقابل اعتمادی برای استناد و استدلال است. در زبان چینی ضرب‌المثلی هست که می‌گوید «سه مرد برای خلق یک ببر کافی است» که به داستان قدیمی از پادشاهی اشاره دارد که گفته بود اگر سه مرد بگویند که ببری زنده در بازار دیده‌اند، او حتماً باور خواهد کرد. در گفت‌وگویی بین پادشاه و فرمانداری به نام پنگانگ، این فرماندار که می‌دانست دشمنان زیادی دارد، برای هشدار به پادشاه نسبت به توطئه‌ها به او یادآوری می‌کند، همان‌طور که با شهادت چند نفر نمی‌توان وجود ببری زنده در بازار را باور کرد، شهادت چند تن از اطرافیان پادشاه مبنی بر خائن بودن او نیز قطعاً واقعی نخواهد بود. این فرماندار به منطقه خود برمی‌گردد ولی در سفر بعدی خود، پادشاه دیگر او را نمی‌پذیرد. از نگاه پادشاه پنگانگ خائن بود؛ نه برای اینکه شواهد مستندی از خیانت او موجود بود بلکه برای اینکه افراد زیادی این‌طور باور داشتند. 

دراین پرونده بخوانید ...