شناسه خبر : 37828 لینک کوتاه
تاریخ انتشار:

از هاروارد تا شیکاگو

نانسی استاکی چگونه به پیشرفت علم اقتصاد کمک کرده است؟

 
 
مرتضی مرادی/ نویسنده نشریه

78نانسی لورا استاکی، اقتصاددان آمریکایی است که در سال 1950 به دنیا آمد. استاکی، همسر اقتصاددان معروف، رابرت لوکاس است و هر دو آنها استاد دانشگاه شیکاگو هستند. حوزه تخصصی نانسی استاکی، اقتصاد ریاضی است و مدرک دکترایش را در سال 1978 از دانشگاه هاروارد دریافت کرده است. همچنین استاکی مدرک کارشناسی ارشد خود را در رشته اقتصاد و در سال 1972 از دانشگاه پنسیلوانیا اخذ کرده است. استاد راهنمای او در مقطع دکترا، کنت ارو بود.

استاکی از سال 1990 در دانشگاه شیکاگو تدریس می‌کند و اگرچه همان‌طور که پیشتر گفته شد، حوزه تخصصی‌اش اقتصاد ریاضی است، اما تحقیقات فراوانی را نیز در حوزه نظریه بازی، پویایی‌های اقتصادی و سیاستگذاری پولی و مالی انجام داده است. استاکی عضو هیات علمی «جامعه اقتصادسنجی»، «آکادمی هنر و علوم آمریکا» و «آکادمی ملی علوم» است. او تا چند سال پیش به عنوان یکی از دبیران نشریه «اکونومتریکا» نیز فعالیت می‌کرد. دانشگاه اونتاریوی غربی در سال 2012 مدرک دکترای حقوق افتخاری به نانسی استاکی اعطا کرد.

استاکی، سابقه تدریس در دانشگاه‌های دیگری را نیز در کارنامه دارد. برای مثال او در سال 1978 به عنوان استاد اقتصاد در دانشگاه نورث‌وسترن شروع به کار کرد و در سال 1987 به ریاست دانشکده اقتصاد این دانشگاه رسید. او همچنین در زمانی که در دانشگاه نورث‌وسترن تدریس می‌کرد، در سال 1982 برای یک‌ ترم، استاد مدعو دانشگاه هاروارد بود. به علاوه در سال 1983 تجربه تدریس در دانشگاه مینه‌سوتا را نیز به کارنامه خود افزود. استاکی طی سال‌های 1983 تا 1984 نیز به عنوان استاد مدعو در دانشگاه شیکاگو تدریس کرد. سرانجام در سال 1990 به دانشگاه شیکاگو پیوست. این اقتصاددان برجسته در حال حاضر تصمیم گرفته تدریس در دانشگاه شیکاگو را رها کند و حرفی هم در مورد اینکه می‌خواهد در آینده چه کار کند، نزده است.

 

تحقیقات

نانسی استاکی نویسنده مقالات فراوانی در حوزه‌های رشد اقتصادی و توسعه و همچنین تاریخ اقتصادی نیز هست. برای مثال در سال 2001 مقاله‌ای را با عنوان «یک مدل کمی در مورد انقلاب صنعتی بریتانیا بین سال‌های 1780 تا 1850» به چاپ رساند. او با پل میلگرام نیز در زمینه توسعه قضیه بدون معامله (No-Trade Theorem) همکاری کرده است. این قضیه که در اقتصاد مالی به آن پرداخته می‌شود، بیان می‌کند که اول، بازارها در وضعیتی تعادل کارا هستند و دوم، معامله‌گران اخلال (Noise Traders) در بازار وجود ندارند یا دخالت‌های غیرعقلایی روی قیمت‌ها صورت نمی‌گیرد (معامله‌گر اخلال، معامله‌گری است که تصمیمات او در مورد خرید یا فروش بر اساس عواملی هستند که معامله‌گر فکر می‌کند این عوامل در سودسازی به او کمک می‌کند؛ اما در واقعیت چنین نیست و این عوامل، در واقعیت، بازدهی بیشتری را نسبت به زمانی که معامله‌گر به صورت تصادفی خرید و فروش کند حاصل نمی‌کنند). سوم، این قضیه بیان می‌کند که ساختاری که به موجب آن، معامله‌گران، اطلاعات کسب می‌کنند، یک دانش عمومی است. دلالت این قضیه این است که اگرچه بعضی از معامله‌گران ممکن است اطلاعات غیرعمومی را به دست آورند و بر اساس این اطلاعات تصمیم‌گیری کنند، اما هیچ کدام از آنها در موقعیتی نخواهند بود که از این اطلاعات سود کسب کنند. فروض این قضیه به‌طور عمدی تا این حد غیرواقعی در نظر گرفته شده‌اند. پل میلگرام و نانسی استاکی در مقاله‌ای که در سال 1982 با عنوان «اطلاعات، معامله و دانش عمومی» به چاپ رساندند این قضیه را مطرح کردند.

ایده پشت این قضیه این است که اگر یک دانش عمومی در مورد ساختار بازار وجود داشته باشد، آنگاه در صورت دادن هر گونه پیشنهاد خرید یا فروش توسط یک معامله‌گر، اطلاعات غیرعمومی آن معامله‌گر فاش خواهد شد و حتی قبل از اینکه کسی پیشنهاد خرید یا فروش معامله‌گر مورد نظر را بپذیرد، قیمت‌های بازار تحت تاثیر این اطلاعات قرار خواهند گرفت و در نتیجه، هیچ سودی حاصل نخواهد شد. به شکل دیگری نیز می‌توان این موضوع را توضیح داد: همه معامله‌گران در بازار عقلانی رفتار می‌کنند، بنابراین همه آنها می‌دانند که همه قیمت‌ها در بازار، قیمت‌های منطقی و کارا هستند. پس هرکسی که به آنها پیشنهاد خرید یا فروش می‌دهد، باید اطلاعات خاصی را در اختیار داشته باشد؛ در غیر این صورت چرا باید چنین پیشنهادی را می‌داد؟ در نتیجه همه معامله‌گران می‌دانند که پذیرفتن این پیشنهاد آنها را متضرر خواهد کرد. زمانی که همه معامله‌گران چنین استدلالی داشته باشند و عقلانی رفتار کنند، هیچ پیشنهاد خرید یا فروشی پذیرفته نمی‌شود و معامله‌گری که اطلاعات غیرعمومی دارد نمی‌تواند با استفاده از این اطلاعات، سود کسب کند.

نانسی استاکی همراه با رابرت لوکاس و ادوارد پرسکات، کتابی را با عنوان «روش‌های بازگشتی در پویایی‌های اقتصادی» به چاپ رسانده است که این کتاب، به‌طور وسیع از سوی محققان و دانشجویان اقتصاد مورد استفاده قرار می‌گیرد. استاکی مقاله دیگری دارد که در آن، «مدل منتظر بمان و ببین» را توضیح می‌دهد. این مقاله در سال 2016 با عنوان «منتظر بمان و ببین: گزینه‌های سرمایه‌گذاری در شرایط عدم اطمینان در مورد خط‌مشی‌ها»، تصمیمات سرمایه‌گذاری بنگاه‌هایی را توضیح می‌دهد که تحت تاثیر سیاست‌های مالیاتی دولت‌ها قرار می‌گیرند. استاکی همچنین مقالات منتقدانه‌ای را در مورد اینکه چگونه «سازمان ملل» بودجه خود را برای توسعه اقتصادی بین‌المللی و کمک‌های بشردوستانه تخصیص می‌دهد، نوشته است. مقاله «ما باید روی اهداف سازمان ملل تمرکز کنیم» که در سال 2016 در نشریه گاردین به چاپ رسید از جمله این مقالات است. استاکی این مقاله را همراه با فین کیدلند و بژورن لومبورگ نوشته است.

همچنین استاکی در سال 2019 همراه با اقتصاددانان دیگر، مقاله‌ای را به چاپ رساند که عنوان آن «سیاست پولی و مالی بهینه» بود. این مقاله یکی از اولین مقالاتی است که «سازگاری زمانی» یا Time Consistency سیاست‌های اقتصاد کلان را مورد بررسی قرار می‌دهد و به اهمیت نقش بانک‌های مرکزی در این زمینه می‌پردازد. یکی از آخرین تحقیقات او در مورد نظریه رشد، پویایی‌های اقتصادی و سیاست‌های پولی و مالی است. در ادامه به معرفی تعدادی دیگر از مقالات استاکی خواهیم پرداخت.

 

سایر مقالات

نانسی استاکی در سال 2011 همراه با همسرش، رابرت لوکاس، مقاله‌ای را با عنوان «بحران نقدینگی» نوشت که این مقاله در نشریه «مقاله سیاست اقتصادی» به چاپ رسید. این مقاله در واقع بخشی از فعالیت استاکی در زمان همکاری‌اش با شعبه مینیا‌پولیس فدرال‌رزرو بود. آنها در این مقاله به بحران‌های نقدینگی که در سال‌های 1930 و 2008 به رکود عمیق منجر شدند، می‌پردازند. آنها به وضعیتی می‌پردازند که در آن، افراد ترجیح می‌دهند به جای پول نقد، دارایی‌های نقدشونده نگهداری کنند و چنین وضعیتی دو نتیجه به دنبال دارد: اول، باعث می‌شود که قیمت دارایی‌های نقدشونده به خاطر افزایش تقاضا جهش کند و دوم، موجب می‌شود که عرضه پول به شدت کاهش یابد (پولی که برای مبادلات روزمره مورد استفاده قرار می‌گیرد) و این کاهش در عرضه پول، کاهش تولید و اشتغال را با خود به همراه خواهد داشت. لوکاس و استاکی توضیح می‌دهند که آنچه در سال 2008 رخ داد، یک نوع ورشکستگی بانکی بود (به‌طور جزئی شرایطی که در آن سپرده‌گذاران به یکباره پول‌های خودشان را از بانک بیرون می‌کشند که در زبان انگلیسی به آن Bank Run گفته می‌شود) که در آن، اعتماد به توانایی بانک‌های سرمایه‌گذاری از دست رفت.

نانسی استاکی در سال 2005 مقاله‌ای را با عنوان «مصرف و انتخاب پورتفولیو با توجه به تعدیل‌های هزینه‌بر برای کالاهای بادوام» به چاپ رساند. این مقاله بخشی از همکاری او با انجمن پویایی‌های اقتصادی بود. در سال 1996 مقاله‌ای با عنوان «نفتا و توسعه مکزیک» از استاکی منتشر شد که این مقاله هم بخشی از همکاری او با شعبه مینیا‌پولیس فدرال‌رزرو بود. او در این مقاله با استفاده از یک مدل رشد، به مطالعه اثرات نفتا روی توسعه مکزیک پرداخت. او دو سناریو را مورد بررسی قرار داد: در اولین سناریو، فرض کرد که نفتا، جریان ورود سرمایه فیزیکی را به مکزیک تسهیل کرده است. این ورود سرمایه فیزیکی نرخ بهره را کاهش می‌دهد و نرخ‌های دستمزد را زیاد می‌کند (چه برای کارگران بامهارت و چه برای کارگران بدون مهارت). البته استاکی در سناریوی اول توضیح می‌دهد که نرخ دستمزد کارگران بامهارت، با شیب بیشتری رشد می‌کند. بنابراین داشتن مهارت صرفه بیشتری پیدا می‌کند (پاداش کسب مهارت افزایش می‌یابد) و در نتیجه، انباشت سرمایه انسانی شتاب می‌گیرد. استاکی در سناریوی دوم فرض می‌کند که نفتا، باعث می‌شود مکزیک با آمریکا و کانادا یکپارچه شود. این یکپارچه شدن نیز نرخ بهره را کاهش می‌دهد و نرخ‌های دستمزد را در مکزیک بالا می‌برد. اما در این سناریو، پاداش مهارت داشتن (Skill Premium) کاهش می‌یابد و از سرعت انباشت سرمایه انسانی فقط مقداری افزایش می‌یابد در حالی که در سناریوی قبلی، سرعت انباشت سرمایه انسانی رشد زیادتری داشت. همچنین استاکی توضیح می‌دهد که در هر دو سناریو، منافع رفاهی بسیار زیاد هستند و مردم مکزیک در نتیجه نفتا، به‌طور قابل توجهی استاندارد زندگی بیشتری را به دست می‌آورند.

استاکی در سال 1993 همراه با سرجیو روبرتو مقاله‌ «اثرات رشدِ مالیات‌های با نرخ ثابت» را در نشریه «اداره ملی تحقیقات اقتصادی» به چاپ رساند. آنها در این مقاله به این موضوع پرداختند که اصلاحات مالیاتی چه اثری روی رشد اقتصادی می‌تواند داشته باشد. استاکی و روبرتو با استفاده از مدل رشد درون‌زا، تعیین کردند که کدام یک از پارامترهای مدل اهمیت بیشتری دارند (اهمیت در تعیین اثرات کمی اصلاحات مالیاتی روی رشد اقتصادی). نتیجه‌گیری آنها این بود که پارامترهای مهم، سهم عوامل تولید، نرخ‌های استهلاک، کشش جانشینی مقطعی و کشش عرضه نیروی کار است. در عوض، کشش جانشینی در تولید، پارامتر نسبتاً غیرمهمی در تعیین اثر اصلاحات مالیاتی روی رشد اقتصادی است.

اما منظور از رشد درون‌زا چیست؟ پل رومر در اوایل دهه 1980 که یک دانشجوی دکترای اقتصاد در دانشگاه شیکاگو بود، شروع به بسط نظریه رشد درون‌زا (endogenous growth) کرد، یعنی رشدی که پیشرفت‌های تکنولوژیک، همچون مدل‌های اقتصادی پیشین، فقط به عنوان منبع خارجی (متغیر برون‌زا) در نظر گرفته نمی‌شود. در عوض این پیشرفت‌های تکنولوژیک از طریق فعالیت‌های هدفمند در فضای بازار ایجاد می‌شوند.

نظریه رشد غالب در ادبیات اقتصادی در آن زمان (مدل رشد سولو که در سال 1987 نوبل علم اقتصاد به او تعلق گرفت) می‌تواند بسیاری از ویژگی‌های رشد اقتصادی را توضیح دهد اما زمانی که بحث به تفاوت‌های زیاد و پایدار در نرخ‌های رشد میان کشورها می‌رسد مدل رشد سولو در توضیح مساله ناکام می‌ماند. مدل سولو می‌گوید کشورهای فقیرتر باید سریع‌تر رشد کنند و به سرعت به کشورهای ثروتمندتر برسند. در مدل سولو یک اقتصاد می‌تواند با انباشت سرمایه فیزیکی، برای مثال ماشین‌آلات و زیرساخت‌ها رشد کند، اما رشدی که موتور محرک آن سرمایه است (capital driven growth) باید در بلندمدت ناپدید شود. زیرا برای هر سطحی از تکنولوژی، اضافه کردن سرمایه بیشتر به تولید کمتر و کمتر می‌انجامد (یعنی به ازای اضافه کردن آخرین واحد سرمایه، تولید کاهش می‌یابد). برای اینکه رشد در بلندمدت پایدار باشد (و همچنین تفاوت در نرخ‌های رشد پایدار باشد) فرض در مدل باید این باشد که در طول زمان، نیروی کار به خاطر پیشرفت‌های تکنولوژیک رفته‌رفته مولدتر می‌شود (بهره‌وری نیروی کار بالا می‌رود). اما مدل سولو این روند را توضیح نمی‌دهد زیرا تغییرات در تکنولوژی در مدل سولو برون‌زاست و از یک جعبه سیاه (black box) می‌آید. بزرگ‌ترین دستاورد رومر، این بود که او این جعبه سیاه را که سولو به آن اشاره کرده و در نظر گرفته بود که تغییرات تکنولوژیک از این جعبه سیاه می‌آیند باز کرد و نشان داد چگونه ایده‌ها برای کالاها و خدمات جدید که به وسیله تکنولوژی‌های جدید تولید می‌شوند می‌توانند در اقتصاد بازار به وجود آیند. او همچنین نشان داد که چگونه این تغییرات تکنولوژیک برون‌زا می‌توانند رشد را شکل دهند و اینکه کدام خط‌مشی‌ها برای اینکه این فرآیند درست کار کند ضروری است. هم‌بخشی‌های رومر در این حوزه تاثیر شگرفی روی علم اقتصاد داشت. توضیحات تئوریک او بنیان تحقیقات بعدی را روی رشد درون‌زا گذاشت و مباحثاتی که در نتیجه «مقایسه رشد دوبه‌دوی کشورها توسط رومر» به وجود آمد، باعث شعله‌ور شدن آتش تحقیقات تجربی جدید در این حوزه شد.

نانسی استاکی مقالات متعدد دیگری نیز نوشته است: «یادداشتی بر برنامه‌ریزی دینامیک همرا با کارکردهای همگن» که در سال 1996 به چاپ رسید؛ «سرمایه انسانی، کیفیت محصول و رشد» که در سال 1990 به چاپ رسید؛ «حجم و ترکیب تجارت بین کشورهای فقیر و ثروتمند» که در سال 1989 منتشر شد و «یادگیری از طریق انجام دادن و معرفی کالاهای جدید» منتشر‌شده در سال 1986 از جمله این مقالات هستند.

دراین پرونده بخوانید ...