شناسه خبر : 40651 لینک کوتاه
تاریخ انتشار:

کتابخانه دیکتاتور

استالین چه می‌خواند و چگونه می‌خواند؟

 

منصور بیطرف / نویسنده نشریه 

88دانستن درباره زندگانی بزرگان -اعم از پادشاهان، دیکتاتورها، دانشمندان، هنرمندان و فیلسوفان- برای همه جالب است. کافی است نگاهی به کتاب زندگینامه‌های این افراد بیندازیم و تعداد چاپ‌ها و تیراژ آنها را دربیاوریم، آن موقع مشخص می‌شود که این کتاب‌ها چقدر خواهان و خواننده دارد. مثلاً کتاب زندگینامه مارگارت تاچر -نخست‌وزیر اسبق بریتانیا- در ایران به چاپ چهارم رسید که البته بعد از فوتش دو چاپ هم به آن اضافه شد. یا برای مثال کتاب زندگینامه استالین در مدت کمتر از هشت سال به چاپ هفتم رسید.

 این تعداد چاپ در کشوری که کتابخوان‌های آنها کم است، زیاد می‌نماید. به هر حال در هر محفلی که بنشینید بدون شک پرداختن به زیروبم‌های زندگانی دیگران به‌خصوص بزرگان و الیت‌های جامعه همواره سرگرم‌کننده بوده است.

همین کندوکاو را یکی از نویسندگان و تاریخدان‌های بریتانیایی دستمایه کار خود کرده است و از زاویه دیگری به زندگی یکی از دیکتاتورهای معاصر یعنی ژوزف استالین، پرداخته است. استالین چه می‌خوانده؟ سرگرمی او در اوقات فراغت چه کتاب‌هایی بوده است؟ شاید برای شما جالب باشد که بخواهید بدانید در کتابخانه استالین چه کتاب‌هایی بوده است؟ جفری رابرتز، استاد دانشگاه کالج کورک، اخیراً کتابی نوشته و کتابخانه استالین را سوژه خود قرار داده است. «کتابخانه استالین: یک دیکتاتور و کتاب‌هایش» عنوان کتابی است که در ابتدای سال جاری میلادی از سوی دانشگاه ییل آمریکا منتشر شد. البته این کتاب و سوژه آن برای فردی که در دوران حکومتش بنا بر آرشیو «کا‌گ‌ب»  بیش از 1500 نویسنده را به کام مرگ فرو برده می‌تواند تا اندازه‌ای نفرت‌انگیز باشد. کما اینکه از همین زاویه به نقد این کتاب هم پرداخته شده است.

 با این حال جفری‌ رابرتز که تخصص‌اش در زمینه دیپلماسی اتحاد جماهیر شوروی و تاریخ جنگ جهانی دوم است به اعتقاد رسانه‌هایی نظیر فایننشال‌‌تایمز، گاردین و وال‌استریت ژورنال توانسته به خوبی از عهده این‌کار برآید. در این کتاب ما به گوشه و کنارهای زندگی فرهنگی استالین که به نوشته فایننشال‌تایمز برای همه معما بوده است برده می‌شویم. برای مثال متوجه می‌شویم که برای استالین عقاید و نگاه دیگران به او، اهمیت زیادی داشته است. این موضوع را جفری‌ در کتابش با نقل قولی از «آلوارز»، شاعر و منتقد انگلیسی می‌آورد که استالین مانند آن دسته از روشنفکرانی بود که عقاید دیگران از لحاظ احساسی برای او خیلی مهم بود.

استالین از اواخر دهه 1920 تا 1957 که خروشچف در سخنرانی معروفش در کنگره حزب کمونیست شوروی پرده از جنایات او برداشت در هاله‌ای از تقدس قرار داشت. این هاله عملاً در کتاب‌های او هم دیده می‌شد. او را روشنفکری می‌دانستند که علمش بر همه چیز احاطه دارد. این را می‌توان در کتابخانه‌اش که بالغ بر 20 هزار جلد کتاب داشت هم دید. او می‌خواست از همه چیز سر درآورد. اما در عین حال علایق او هم خاص بود. آثاری که باقی‌ مانده نشان می‌دهد او به خاطرات رهبران کشورهای دیگر و به‌ویژه به تاریخ روسیه علاقه‌مند بود و دوره ایوان مخوف، کاترین و پطر کبیر را به خوبی خوانده بود. همچنین به استراتژی‌های نظامی هم علاقه‌مند بود و در این زمینه اطلاعات وسیعی داشت.

او که درجنگ داخلی شوروی به عنوان کمیساریای بلشویک عمل می‌کرد که به این معنا بود که او در حوزه عملیاتش علاوه بر مسائل نظامی، تصمیم‌گیری‌های سیاسی را هم کنترل می‌کرد علایق خاصی به بیسمارک یا مارشال کوتوزف، فرمانده نظامی روس که ناپلئون را در روسیه شکست داد داشت و تاریخ آنها را خوانده بود. اطلاعات او حتی دیگران را هم متحیر ساخته بود. برای مثال در سال 1942 در نشستی که در مسکو برگزار شده بود او آرتور بیرس، مترجم وینستون چرچیل را که یک افسر نظامی بود از اطلاعات و دانشی که از لشکرکشی دوک ولینگتون در اسپانیا طی جنگ 1814-1808 داشت، متعجب کرد. اما این موضوع تنها بیرس را متعجب نکرده بود. وقتی بیرس طی جنگ جهانی دوم فرصتی به دست آورد تا از اتاق خواب استالین در کرملین بازدیدی داشته باشد و در آنجا کتابخانه بزرگی را مشاهده کرد، به نظر می‌آید بیشتر متحیر شده بود. 

او می‌نویسد که «من نگاهی به کتاب‌ها انداختم. در آنجا مجموعه‌ای از ادبیات مارکسیستی با آثار بی‌شمار تاریخی بود اما من هیچ ادبیات کلاسیک روسی ندیدیم (هر چند که وجود داشت و در کتاب آمده که او ادبیات کلاسیک روس مانند گوگول، چخوف، داستایوسکی و پوشکین را می‌خوانده و خوب هم می‌خوانده). البته چند تا کتاب به زبان گرجی هم بود. سرگئی بریا، پسر کمیسر امنیتی استالین، لاورنتی بریا، مدعی شد وقتی استالین به خانه یکی از دوستانش می‌رود، حتماً به کتابخانه‌اش سری می‌زند و حتی کتاب‌هایش را هم برمی‌دارد که ببیند آیا آن کتاب خوانده شده است یا خیر... به گفته سرگئی، استالین توصیه‌ای هم درباره خواندن برخی کتاب‌ها می‌کند. مثلاً من کتاب ژرمینال اثر امیل زولا را نخوانده بودم اما او از زولا خیلی تعریف می‌کرد. البته سرگئی به او یادآور شد که استالین به او گفته بود که او روزانه 500 صفحه می‌خواند!»

با این حال رابرتز می‌نویسد که حقیقتاً استالین یک مارکسیست خیلی جزم‌اندیش و متعصب بود که هیچ شک و تردیدی در مورد آن نمی‌توان داشت. او همانند دیگر اعضای بلشویک کتاب‌هایی را می‌خواند که آنچه او به آن اعتقاد دارد یا می‌داند را تایید کند. البته او می‌خواند تا چیز تازه‌تری را یاد بگیرد و در میانه عمیق‌ترین بحران‌های ملی یا بین‌المللی او را می‌دیدند که کتاب می‌خواند یا کتابی را علامت‌گذاری یا تصحیح می‌کند. تصحیح‌های او هم جالب بود. او کتاب‌ها را با مدادهای آبی، سبز یا قرمز علامت‌گذاری می‌کرد یا در حاشیه کتاب‌ها نکاتی می‌نوشت و اگر مطلبی در کتاب با ایده‌های او همخوانی نداشت این‌گونه می‌نوشت: «ها ها»، «هه هه»، «بی‌معنا»،  «چرند»، «آشغال»، «احمق»، «حرامزاده»، «خوک کثیف»، «دروغگو»، «رذل» و «مخالفم» و نیز برعکس، اگر مطلبی با نظر او همخوانی داشت می‌نوشت «موافقم»، «بله بله»، «خوبه».

89رابرتز در همان حال این هشدار را می‌دهد که تصمیم استالین برای خط کشیدن زیر جملات یا حاشیه‌نویسی نشان‌دهنده تمایل او یا همذات‌پنداری با فرد مورد بحث است. برای مثال او وقتی زیر جمله «مرگ فرد شکست‌خورده برای آرامش ذهن پیروزمندان ضروری است» که منتسب به چنگیز خان است یا اینکه نوشتن کج‌ومعوج کلمه «معلم» بر روی جلد نمایشنامه‌ای که درباره ایوان مخوف بود، به معنای آن بود که او این جباران را به عنوان یک الگوی نقش‌آفرین برای خود می‌دیده است.

اینکه استالین از چه زمانی کتابخوانی و نکته‌برداری را آغاز کرده بود، جواب صریحی نمی‌توان داد. اما رابرتز در این کتاب می‌نویسد استالین کتابخوانی و نکته‌برداری را از زمانی که در تفلیس بود و به دبیرستان می‌رفت آغاز کرد و در دانشکده الهیات هم ادامه داد. همین کتاب‌ها بودند که آینده سیاسی او را تغییر دادند و او را به یک سوسیالیست تبدیل کردند و به سمت مبارزات انقلابی زیرزمینی در دوره روسیه تزاری سوقش دادند. شاید از همین رو بود که او شدیداً معتقد بود عقاید این قدرت را دارند که به دلایل ساده فرد را متحول و دگرگون کنند. اگر خواندن زندگی و حیات او را تغییر داد پس می‌تواند زندگانی هزاران نفر دیگر را تغییر دهد. او از همان ابتدا تمرکز خواندنش را بر روی نوشته‌های چپ به‌ویژه نوشته‌های کارل مارکس، فردریش انگلس و ولادیمیر لنین قرار داد. اما در عین حال ادبیات کلاسیک مانند تولستوی، داستایوسکی، گوگول، چخوف و نیز ترجمه‌های روسی شکسپیر، سروانتس، شیلر، هوگو و بالزاک را می‌خواند که البته بعد از فوتش این کتاب‌های کلاسیک ناپدید شدند، بنابراین نمی‌توانیم بدانیم که نظر و دیدگاه او در مورد نویسندگانی مانند داستایوسکی چیست. با این حال آن‌طور که در این کتاب آمده استالین از میان نویسندگان معاصر زمانه خودش برای ماکسیم گورکی احترام ویژه‌ای قائل بود.

 استالین در واقع وقت زیادی برای خواندن کتاب‌های علمی، زبان‌شناسی، فلسفه و اقتصاد سیاسی می‌گذاشت. او حتی اصرار می‌ورزید که خانواده و همکارانش هم خوب بخوانند. او به پسرخوانده‌اش آرتم در حالی که هفت‌سالش بود نسخه‌ای از کتاب رابینسون کروزوئه را داد و آرزو کرده بود که وقتی بزرگ شد یک بلشویک شجاع، محکم و باوجدان باشد. همچنین او به دخترش کتاب تاریخ کوتاه حزب کمونیست را داد و به او دستور داد آن را بخواند.

استالین، بعد از جنگ جهانی دوم دخالت‌های بی‌شماری هم در مباحثی مانند ژنتیک، اقتصاد سوسیالیستی و فرضیات زبان‌شناسی می‌کرد. جالب‌ترین این دخالت‌ها حمایت او از تروفیم لیسنکو، یک گیاه‌شناس شوروی بود که درباره عوامل محیطی که می‌تواند بر روی وراثت ژنتیکی اثر بگذارد تحقیق می‌کرد. هر چند او در محافل خصوصی، دیدگاه لیسنکو را که هر علمی یک «کاراکتر طبقاتی» دارد مسخره می‌کرد و بر روی یکی از گزارش‌های لیسنکو نوشته بود: «ها ها ها.... و ریاضیات؟ و داروینیسم؟»

البته به اعتقاد رابرتز، استالین کتاب‌ها را به خاطر ایده‌ها و اطلاعاتشان دوست داشت. او آنها را به خاطر سود یا زیبایی خانه یا اینکه روزی از او تصویر یک انسان رنسانسی داشته باشند جمع‌آوری نمی‌کرد. کتابخانه او یک آرشیو زنده بود. همان‌طور که پاول لافارگو درباره مارکس گفته بود که کتاب‌ها برای او ابزار فکر بودند، درباره استالین هم صدق می‌کرد که کتاب‌ها برای استالین ابزار فکر بودند، نه اقلام لوکس.

استالین درباره مدیحه‌سرایی که از او می‌کردند آنقدر باهوش و آگاه بود که بداند چه می‌گویند. او یک‌بار به پسرش واسیلی که داشت از نام خانوادگی‌شان استفاده نامناسب می‌کرد، گفت: «تو استالین نیستی، من هم استالین نیستم. استالین قدرت شوروی است. استالین آن چیزی است که در روزنامه‌ها و در تصاویر هست؛ نه تو نه حتی من!» با این حال تردیدی نیست که او خودش را به عنوان یک روشنفکر و وارث برحق لنین، رهبر حزب و محافظ مارکسیسم و آن‌طور که شعار آن روز بود «لنین امروز» می‌دید. به همین خاطر هیچ کتابی به اندازه لنین و کتاب‌هایش او را سر شوق نمی‌آورد. او یک‌بار به هارولد استاسن، سیاستمدار جمهوریخواه آمریکایی، با غرور گفته بود که «لنین، معلم ماست».

استالین هم مانند بسیاری از کتاب‌خوان‌های حریص دوست داشت کتاب‌هایی را از کتابخانه‌های شخصی دیگران یا موسسه قرض بگیرد و البته اگر بتواند پس هم ندهد. دمیان بدنی، شاعر شوروی که گفته می‌شد کتابخانه‌اش بالغ بر 30 هزار جلد کتاب داشت گلایه کرده بود که استالین کتاب‌هایی را که از کتابخانه‌اش گرفته بود وقتی برمی‌گرداند اثر انگشت‌های چرب بر روی کاغذهای آن بود. همچنین یکی از کتابداران کتابخانه لنین هم گفته بود که بعد از مرگ استالین 72 کتاب در کتابخانه‌اش پیدا شده بود که برگردانده نشده بود. قرض گرفتن کتاب و برنگرداندن آن از خصوصیات بارز استالین بود. زمانی که او از کالج الهیات گرجستان ترک تحصیل کرد، مقامات آن خواستار پرداخت 18 روبل و 15 کوپک برای 18 کتابی شدند که استالین از کالج گرفته بود اما پس نداده بود.

کلمات در نزد استالین از مفاهیم ویژه‌ای برخوردار بودند، به‌خصوص در دوران جنگ سرد. به‌طوری که او معتقد بود این واژه‌ها قدرتمندترین سلاح هستند و شخصاً درباره تبلیغاتی که غرب علیه او درباره پیمانش با هیتلر بسته بود قلم به دست می‌گرفت و مانند دوران مبارزه با تزار و اوایل پیروزی انقلاب اکتبر که سردبیر روزنامه پراودا بود، می‌نوشت. شاید به همین دلیل بود که او روزنامه‌نگاران و نویسندگان را به‌طور ویژه نگاه می‌کرد و به‌طور انتزاعی آنها را می‌ستود چون ابزار قدرتمندی در اختیار آنها بود. او در سال 1934 در یکی از همایش‌های نویسندگان که برگزار شده بود گفته بود در حالی که سوسیالیسم به مهندسان راه و ساختمانی نیاز دارد تا کشور را بسازند، به «مهندسان روح بشر هم نیاز دارد، نویسنده مهندس، کسی که روح بشری را بسازد». او ادبیات را سلاح کرد و آن را به‌ویژه بعد از جنگ جهانی دوم و زمانی که از تاثیر ادبیات خارجی بر داستان‌های شوروی نگران شده بود برای بسیج وطن‌پرستانه به‌کار برد. در واقع می‌توان گفت ارتقای وطن‌پرستی از طریق ادبیات از دیگر دخالت‌های او در مباحث علمی پس از جنگ بود.

نگاه رسانه‌ها به این کتاب هم جالب است. فایننشال‌تایمز درباره این کتاب می‌نویسد: رابرتز نتیجه می‌گیرد که استالین یک متفکر ابتدایی و تند و تیز نبود بلکه «یک ساده‌نگر هوشمند و محبوب بود. او اول یک بلشویک بود و در مرحله بعد یک روشنفکر». شاید در اینجا درس عمیق‌تری هم باشد. در عصر دیکتاتوری که میراثش تا به امروز باقی ‌مانده استالین یکی از کتاب‌پرست‌ترین آنها بود. با این حال خوب خواندن در نفس خود تضمین آن نیست که آن فرد یک تمایل بشردوستانه به سیاست و زندگی دارد.

روزنامه گاردین هم شروع زیبایی برای این کتاب دارد. این روزنامه از زمان وقوع مرگ استالین می‌نویسد: زمانی که استالین به خاطر حمله قلبی درگذشت اطراف او، روی میز و دور‌و‌بر او پر از کتاب بود.

به نوشته این روزنامه استالین هیچ نوشته و خاطرات‌نوشته‌ای از خود بر جای نگذاشت به همین خاطر حاشیه‌هایی که او بر کتاب‌ها نوشته است بیشتر از آنچه مستحقش هستند از اهمیت ویژه‌ای برخوردار است. 

دراین پرونده بخوانید ...