شناسه خبر : 40547 لینک کوتاه
تاریخ انتشار:

حاصل جمع صفر

چرا در سیاست ایران به خیر جمعی دست پیدا نمی‌کنیم؟

 

 علیرضا میردیده / دانشجوی ارشد علوم سیاسی دانشگاه تهران

چند سال پیش، در یک گزارش خبری صداوسیما که هدف آن تبلیغ مصرف کمتر قند و شکر و استفاده از قندهای طبیعی نظیر خرما و... بود، پیرزنی را نشان می‌داد که مشتی خرما برداشت و گفت: «مال دولته؛ باید چاپید، قاپید.» علاوه بر این، همه ما ماجرای تلاش حسن روحانی در سال نخست ریاست‌جمهوری‌اش جهت حذف یارانه دهک‌های بالا و بعدها انصراف از دریافت یارانه را به یاد داریم. یارانه 45 هزار و 500تومانی برای بسیاری مبلغی نیست، اما باز هم نمی‌توان از آن گذشت. پرسشی که پیش از چرایی این ماجرا به ذهن متبادر می‌شود آن است که پس خیر جمعی چه می‌شود؟ آیا با چاپیدن و قاپیدن، اصلاً می‌توان از منفعت عمومی و همگانی صحبت کرد؟

برای فهم چیستی ماجرا همین ابتدا باید از خیر صحبت‌های پیرامون فرهنگ و خلقیات ایرانی و... گذشت. این مساله را نمی‌توان خاص ایران و شرق و حتی جهان‌سوم دانست. «فرهنگ‌سازی» دست‌کم در معنای متعارفی که در ایران به‌کار می‌رود نیز بر همین ایده اشتباه سوار است؛ کجای این کره خاکی با موعظه مسائل حل شده‌اند؟ بهتر است مساله را از دریچه نهادها نگاه کنیم. نهاد اساساً به دنبال اعمال قیودی بر رفتار انسان‌هاست تا رفتارهای آنها قابل‌پیش‌بینی شود و برای مسائل مختلف، راه‌حل‌های آشنا و تکراری به‌وجود آید. در نتیجه، برای دستیابی به خیر جمعی، باید نهاد متولی آن را مورد کنکاش قرار دهیم: دولت. دولتی که بایستی به عنوان نهادِ نهادها، مرجع خیر جمعی باشد و تصمیمی اخذ کند که به سود همگان باشد، و در ایران، بنا به شواهد، از قضا ضعیف است.

زمانی که از ضعف دولت سخن به میان می‌آید، در همان بدو امر با مخالفت روبه‌رو می‌شویم و عمده استدلال آن است که دولت ایران قوه قهریه بالا دارد و چنین دولتی نمی‌تواند ضعیف باشد. مگر نه اینکه ماکس وبر، دولت را نهاد دارنده انحصار کاربرد زور مشروع در واحد جغرافیایی مشخص تعریف کرده است؟ پس این دولت، نمی‌تواند ضعیف باشد. اما، باید گفت که میان «دولت ضعیف» و «دولت سرکوبگر» تفاوت است. دولت ضعیف از قضا سرکوبگر است، وگرنه پیش از کاربرد قدرت سخت و فیزیکی و جسمانی، از جلوه‌های قدرت نرم استفاده بیشتری می‌کرد. بنابراین از قضا دولت ضعیف بیش از دولت قوی به استفاده از زور و قوه قهریه مبادرت می‌ورزد، چرا که می‌خواهد ضعف‌هایش را بپوشاند.

چرا دولت در ایران ضعیف است یا دولت ضعیف اساساً چیست؟ جوئل میگدال، جامعه‌شناس سیاسی، می‌گوید روابط جامعه و دولت، روابطی دوطرفه است و این دو در یک برهم‌کنش، روی هم تاثیر می‌گذارند و این رابطه دوطرفه، بر اساس قدرت و ضعف یکدیگر متعین می‌شود. در جوامع مورد پژوهش میگدال، عمدتاً جوامع غیرغربی و جهان‌سوم، جامعه صورتی شبکه‌ای و تارمانند دارد. یعنی همچنان سازمان‌های اجتماعیِ پیشامدرن و قدرتمندی در صحنه حضور دارند و سبب شده است که در جامعه مراکز قدرت متکثری حضور داشته باشد. این سازمان‌های اجتماعی مختلف، اعم از روحانیت، قومیت، بازار، اربابان و زمین‌داران و...، هر یک به دنبال ارائه قواعدی برای حیات اجتماعی هستند. درست در همین‌جاست که میگدال می‌گوید دولت در چنین جامعه شبکه‌ای، ضعیف است و دست‌وپابسته. دولت یکی از رقبای تعیین قواعد اجتماعی است که بایستی با این گروه‌ها وارد رقابت شود و وفاداری توده‌ها را به خود جلب کند. در این رقابت، عمدتاً دولت در تعریف معانی، نمادها و دال‌های سعادت و خوشبختی در زندگی اجتماعی ناتوان است، حتی اگر در بعد جسمانی و نیازهای مادی، عملکرد به مراتب بهتری ارائه کند. به‌طور مثال، به جای قابله پیر و خمیده، کلینیک و زایشگاه و ماماهای توانا داشته باشد. مهم آن است که در چنین جامعه‌ای، دولت نبوده و تازه‌وارد است، یا همیشه در کنار مردم نبوده. اما نهادی مثل طایفه و روحانیت و بازار، همیشه بوده‌اند.

به این ترتیب، دولت در همه‌جا هست، همان‌طور که مذهب، قومیت، ریش‌سفیدان و...حضور دارند. در هر لحظه اینها برای افراد، قواعد اجتماعی مختلفی عرضه می‌کنند، درست مثل یک بازار که بنگاه‌های مختلفی دارد، با این تفاوت که خریداری از یک بنگاه، به منزله خرید جریمه و مجازات از بنگاه‌های دیگر است. مثلاً دولت می‌گوید باید سه دوز واکسن کرونا بزنید، اما سازمان‌های دیگر می‌گویند نه، داروی امام کاظم بهتر از واکسن است و بخار جوش‌شیرین درمان کروناست. اینجا انتخاب هر کدام می‌تواند پیامدهای مختلفی داشته باشد. پس حضور دولت در همه‌جا به معنای قدرت آن نیست.

چنین است که دولت، در برابر این جامعه شبکه‌ای با مراکز قدرت مختلف که به سهولت قادر به ائتلاف با هم هستند، نهادی دست‌وپابسته است عمدتاً و به جای آنکه به فکر تغییر این صورت‌بندی اجتماعی باشد، به فکر بقای خود می‌افتد. سیاست بقا، راهکاری است که دولت ضعیف در پیش می‌گیرد تا ساقط نشود، و از قضا تنها نهادی نیست که در دل جامعه تارمانند، چنین می‌کند. سیاست بقا، سیاست همه این سازمان‌های اجتماعی است. همه این سازمان‌ها تمایل دارند که خود را در این رقابت نفس‌گیر و پرفرازونشیب حفظ کنند و از دست دادن وفاداری یک نفر از اعضا، برایشان سنگین است. برای سازمان‌های اجتماعی، این رقابت قابل تشبیه به یک بازی جمع صفر است؛ هر گروهی اگر به چیزی دست پیدا کرد، به منزله آن است که گروه‌های دیگری چیزی از دست دادند.

میگدال برای دولت اما سازوکار متفاوتی از سیاست بقا را در نظر می‌گیرد. دولت علاوه بر ناتوانی در اثرگذاری بر مناسبات اجتماعی، همچون دژی بی‌دفاع در برابر این سازمان‌هاست و می‌تواند به تسخیر سازمان‌های رقیب درآید؛ چرا که برعکس این سازمان‌ها، وفاداران اندک و توان کمی برای بسیج توده‌ها دارد. در نتیجه نه‌تنها باید به موازنه قوا در جامعه بپردازد، بلکه در داخل نیز باید خود را از خطر سقوط نگه دارد. دولت می‌آید شیوه استخدام را از شایستگی به وفاداری و قومیت و خانواده تغییر می‌دهد تا خطری تهدیدش نکند، نمی‌گذارد این انتصابات مداوم در یک پست حضور داشته باشند تا به تجمیع قدرت در دست چند نفر منجر شود. مهم‌تر از آن، در یک کارویژه خاص، چند ارگان به وجود می‌آورد، برای اقتصاد و فرهنگ و سیاست خارجی و ارتش و اطلاعات چند متولی به وجود می‌آورد تا بدین شکل، مانع از کودتا و تلاش برای اسقاط رهبران دولت شود. علاوه بر این، ائتلاف بخش‌هایی از دولت با سازمان‌های اجتماعی مختلف، از ائتلاف فراگیر سازمان‌ها علیه دولت جلوگیری می‌کند.

شاید این عملکرد باعث ناکارایی دولت شود، اما باعث طول عمر آن می‌شود. آنچه مهم است، بقاست و برای آن دست به عمل می‌زند. سایر سازمان‌های اجتماعی نیز بر همین اساس به ائتلاف با دولت می‌پردازند. مثلاً در یک بخش، یک قومیت با یک بخش از دولت وارد ائتلاف می‌شود تا آب منطقه دیگر را به سمت خودشان بیاورند. در این ائتلاف، دولت از حمایت آن سازمان اجتماعی برخوردار می‌شود و آن سازمان نیز با آب، می‌تواند پیروان خود را مشغول به‌کار نگه دارد. یا مثلاً، بخش دیگری از دولت، می‌رود در منطقه کم‌آب، صنایع آب‌بر نظیر پتروشیمی تاسیس می‌کند. مهم نیست که ظرف چند سال ورشکسته می‌شود، مهم آن است که بخش‌هایی از جامعه را همراه خود می‌کند، حداقل برای مدت کمی. مثلاً یک بخش از دولت، در ابتدای دهه 70 مخالف احیای روابط با آمریکا بود، چرا که در آن صورت دیگر به وجود آن نیازی نبود، اما هنگامی که خودشان به ریاست‌جمهوری رسیدند، بقای خود را در احیای روابط دیدند و گروه مقابل، بقای خود را در قطع بودن روابط.

وقتی نهاد دولت، در برابر جامعه ضعیف است، امنیت و ثباتی در کار نخواهد بود و گروه‌های اجتماعی و به‌تبع آن، افراد، به دنبال بقای خودشان هستند؛ حتی اگر این بقا، در بلندمدت به نابودی خودشان منجر شود. در حقیقت، انسانِ ایرانی، همچنان گرگ‌انسان است؛ چرا که سایه لویاتانی بر سرش نیست که او را از توده‌های شن مجزا، به یک کل به‌هم‌پیوسته تبدیل کند. خیر جمعی در جایی معنا دارد که «جمع» وجود داشته باشد. در شرایط حاضر، بقای سازمان‌های اجتماعی و دولت در آن است که افراد جهت‌گیری‌های مختلفی داشته باشند تا با ایجاد ائتلاف‌های گوناگون بقایشان تضمین شود و مادامی که این شرایط برقرار باشد، خیر جمعی دست‌نیافتنی است. 

دراین پرونده بخوانید ...