مالیات و ازدواج
کدام مالیات بر درآمد بهتر است؟
مالیات بر درآمد یکی از اصلیترین منابع درآمدی دولت در بسیاری از کشورهای توسعهیافته از جمله آمریکاست. در طراحی مالیات بر درآمد دو مولفه مهم نقش دارد: میزان تصاعدی بودن نرخ مالیات بر درآمد و وضعیت تاهل و درآمد همسر به عنوان منبع درآمدی دوم خانوار. هر دو این مولفهها میتوانند آثار قابل توجهی روی تولید، رفاه و نابرابری درآمدی جامعه داشته باشند. در حالی که عمده نظامهای مالیات بر درآمد نوین دنیا، نرخهای تصاعدی دارند، اما هر یک از این نظامها مواضعی متفاوت در رابطه با وضعیت تاهل افراد دارند. در نظام مالیات بر درآمد شخصی -نظیر آنچه در کانادا و سوئد وجود دارد- وضعیت تاهل تقریباً هیچ نقشی در مالیات بر درآمد افراد ندارد. در مقابل، در آمریکا و آلمان که نظام مالیات بر درآمد مشاع (یا اشتراکی) دارند، نرخهای مالیات بر درآمد متاهلان بر مجموع درآمد آنها اعمال میشود، نه هر یک از آنها. سایر کشورها، نظیر اسپانیا و فرانسه، نظام مالیات بر درآمد ترکیبی دارند که ویژگیهایی را از دو نظام شخصی و اشتراکی قرض میگیرند.
سه اقتصاددان از دانشگاههای معتبر آمریکا به نامهای ماری آن برانسون از دانشگاه جرجتاون واشنگتن، دانیل هانوینکل و مائوریزیو مازوکو از دانشگاه کالیفرنیا، لسآنجلس در مقالهای که به تازگی (آگوست 2024) منتشر کردند به بررسی نظامهای مختلف مالیات بر درآمد و اثرگذاری آنها روی معیارهای گوناگون فردی و اجتماعی پرداختهاند. آنها در مقام پاسخ به دو پرسش پیرامون مالیات بر درآمد برمیآیند. اگر هدف حداکثرسازی رفاه کل باشد، دولت باید چگونه بر افراد مجرد و متاهلان مالیات وضع کند؟ چنین تصمیمی چه تاثیری روی رفاه و نابرابری دارد؟ پاسخ به این پرسشها در سه گام انجام میگیرد.
نخست، شواهدی ارائه میشود مبنی بر اینکه هر یک از نظامهای مالیات بر درآمد چگونه بر تصمیمگیری افراد تاثیر میگذارند. آنها در بررسیهای خود نشان میدهند در نظام مالیات بر درآمد آمریکا که از نوع اشتراکی است، مشوقهایی برای تقسیم کار و تخصصگرایی در خانوار فراهم میشود. این مشوقها از دو طریق اصلی نمایان میشوند. اول، در نظام مالیاتی اشتراکی، نرخهای مالیات بالاتری بر منابع درآمدی دوم خانوار اعمال میشود. دوم، این نظام برخی امتیازات برای متاهلان دارد، امتیازی که به تفاوت درآمد پس از کسر مالیات زوجین و افراد مجرد برمیگردد. این امتیازات بهخصوص برای خانوارهایی که تنها یک منبع درآمدی دارند قابل توجهتر است. با ورود منبع درآمدی دوم و افزایش مقدار آن، از میزان امتیازات کاسته میشود، تا جایی که ممکن است برای زوجینی که هر دو درآمد بالا دارند به جریمه تبدیل شود. شواهد مقاله حاکی از آن است که افراد به این مشوقها واکنش نشان میدهند. به عنوان مثال در آمریکا، نرخهای بالاتر مالیات منبع درآمدی دوم خانوار با کاهش نرخ اشتغال برای درآمد دوم خانوار در ارتباط است. در مقابل در کانادا که نظام مالیاتی شخصی برقرار است، هیچ رابطه نظاممندی میان اشتغال منبع درآمدی دوم خانوار و درآمد منبع اصلی درآمد خانوار مشاهده نمیشود.
به منظور بررسی اینکه آیا این الگو بیانگر وجود یک رابطه متداول است، اصلاحات قانونی آمریکا که در سال 2003 در رابطه با نرخ مالیات بر منابع درآمدی دوم انجام گرفت مورد ارزیابی قرار میگیرد، اصلاحاتی تحت عنوان «قانون تخفیف مالیاتی مشاغل و رشد 2003» یا به اصطلاح قانون «کاهش مالیاتی بوش». با بهرهگیری از مدل رگرسیونی تفاضل-در-تفاضل و آمارهای بهدستآمده از «نظرسنجی جمعیت کنونی» (CPS) ، در مقاله برآورد میشود که شش درصد کاهش در میانگین نرخ مالیات بر منبع درآمدی دوم به افزایش چهاردرصدی مشارکت نیروی کار منجر میشود. این واکنش در خانوارهایی که کودک دارند حدود دو برابر بزرگتر است. با استفاده از نظرسنجی جهانی «مطالعه تابلویی پویاییهای درآمد» (PSID) نیز نتایج مشابهی به دست آمد. این یافتهها بیانگر آن است که با دور شدن از نظام مالیات بر درآمد اشتراکی (که در آن وضعیت تاهل افراد تعیینکننده است) و کاهش امتیازات مربوط به تاهل و کمتر شدن نرخهای مالیات بر درآمد ثانویه خانوار، زمانی که زوجین به محیط کار یا ارزش افزوده در خانه اختصاص میدهند کاملاً تحت تاثیر قرار گرفته و به انباشت سرمایه انسانی منجر میشود. همچنین از دیگر نتایج مقاله این است که داشتن فرزند میتواند در اثرگذاری مذکور نقشآفرین باشد.
در بخش دیگر مقاله، یک الگوی پویا از تصمیمگیری خانوار بسط داده شده و مورد ارزیابی قرار میگیرد، الگویی که در ادامه در نتیجهگیری سیاستی استفاده میشود. در این الگو افراد میتوانند مجرد یا متاهل باشند، جایی که تصمیم به ازدواج و طلاق موضوعی درونزاست. در صورت ازدواج، زوج تصمیمگیری مشترک و بهینه دارند، اما قادر به تخصیص منابع در آینده نیستند. فارغ از متاهل یا مجرد بودن، افراد عرضه نیروی کار خود را بر مبنای مصرف، پسانداز و زمان و نهادههایی که در ارزش افزوده درون خانه به کار میگیرند انتخاب میکنند. بهرهوری زمان تولید ارزش افزوده درون خانوار با داشتن فرزند افزایش مییابد. درآمد بالقوه یک فرد نیز بستگی به تحصیلات، تواناییهای ذاتی و سرمایه انسانی او دارد.
از ویژگیهای متمایز الگوی مقاله این است که میتواند پویاییهای اثرگذاری اصلاحات مالیاتی را روی الگوهای تخصصگرایی درون خانوار مورد ارزیابی قرار دهد. با در نظر گرفتن مفهوم تعهدات محدود، یک نظام مالیاتی میتواند روی تخصیص زمان و منابع زوجین از طریق انتخابهای خارج از خانوار اثر بگذارد. از آنجا که این انتخابهای خارج از خانه با درآمد، انباشت سرمایه انسانی و فرزندآوری تحول مییابند، الگوی مقاله برخی مفاهیم رفاهی را در خود جای داده است که پیشتر در ادبیات حوزه مالیات بر درآمد مورد استفاده قرار نگرفته است. در نظر گرفتن کالاهای خریداریشده به عنوان یک نهاده برای تولید ارزش افزوده درون خانه یکی از ویژگیهای ضروری الگوست.
برآورد الگوی مقاله بر اساس آمارهای کشور آمریکاست. در این باره نظام مالیاتی این کشور به واسطه کدگذاری تغییرات سالبهسال نرخهای مالیاتی الگوسازی شده است. همچنین برخی ویژگیهای نهادی که روی انتخاب بهینه نرخهای مالیات اثرگذارند مدنظر قرار گرفتهاند، نظیر مالیاتهای ایالتی یا ویژگیهای شبکه ایمنی این کشور شامل برنامههای کمکی و حمایتی.
پیش از بهکارگیری برآوردهای الگو در تجزیه و تحلیلهای سیاستی، اعتبار این برآوردها از چند طریق سنجیده میشود. نخست، شواهدی ارائه میشود که این برآوردها هم از لحاظ کمی و هم کیفی با الگوهای موجود در آمارها همخوانی دارند. سپس، نشان داده میشود که کشش عرضه نیروی کاری که در الگو مورد استفاده قرار گرفته به خوبی با آنهایی که در ادبیات حوزه وجود دارند قابل مقایسه است. در نهایت، از آمارهای شبیهسازیشده به منظور برآورد تفاضل-در-تفاضل آثار «کاهش مالیاتی بوش» استفاده میشود که نتایجی مشابه با آنچه در بهرهگیری از آمارهای نظرسنجیها حاصل شده، به دست میدهد.
در نهایت، با اتکا به مدل برآوردشده، نظام مالیاتی و نرخهای مالیاتی که بهترین گزینه برای حداکثرسازی رفاه کل هستند معرفی میشوند. در اینباره چهار نوع نظام مالیات بر درآمد مورد ارزیابی قرار میگیرد: الف) نظام مالیاتی اشتراکی (نظیر آنچه در آمریکا وجود دارد) که در آن مجموع درآمد زوجین مبنای محاسبه مالیات است؛ ب) نظام مالیات شخصی که در آن نرخهای مالیات تنها بر مبنای درآمد هر فرد است؛ ج) نظام مالیاتی اشتراکی عمومی که در آن نرخ مالیات میان زوجین منعطف و متغیر است؛ و د) نظام مالیاتی درآمد جدا که تخفیفهایی برای منبع درآمدی ثانویه در نظر گرفته میشود.
یافتههای مقاله حاکی از آن است که نظام مالیات بر درآمدی که در حال حاضر در آمریکا برقرار است نزدیک به همانی است که رفاه کل را حداکثر میکند. نرخهای مالیات بهینه معمولاً تصاعدیتر هستند و مردم بهطور میانگین تمایل دارند 9 /0 درصد از درآمد خود را برای اجرای آن بپردازند. اصلیترین ضعف این نظام مالیاتی، ظرفیت محدود آن برای بازتوزیع منابع از دهکهای بالایی به پایینی توزیع درآمدی است، جایی که افزایش نرخهای مالیاتی برای دهکهای بالایی بهطور قابل توجهی عرضه نیروی کار برای منابع درآمدی ثانویه را کاهش میدهد. در مقابل، در نظام مالیاتی شخصی شرایط برای نرخهای مالیاتی تصاعدیتر فراهم است، به این خاطر که منابع درآمدی دوم خانوار که بیشترین کشش عرضه نیروی کار را دارند، کمتر در دهکهای بالایی به چشم میخورند. این نظام همچنین موجب انباشت بیشتر سرمایه انسانی در میان زنان و همچنین افزایش بیشتر رفاه کل میشود، جایی که افراد تمایل دارند 25 /1 درصد از درآمد خود را برای اجرای آن بپردازند. با این حال این منافع کلی بر برخی چالشهای توزیعی بزرگ سرپوش مینهند. در حالی که منافع گذار به سمت نظام درآمد جدای بهینه یکنواخت است، اما نظام مالیاتی شخصی به منافع رفاهی بیشتر برای مردان تحصیلکرده میانجامد، و رفاه زنانی که مهارتهایی پایین دارند کاهش مییابد.
بالاترین سطح رفاه را در میان نظامهای مالیات بر درآمد، نظام اشتراکی عمومی دارد، جایی که افراد بهطور میانگین حاضرند 59 /2 درصد از درآمد خود را برای اجرای آن بپردازند. انعطافپذیری این نظام به قانونگذار اجازه میدهد تا با تغییر نرخهای مالیات و همچنین اعطای امتیاز به زوجینی که سطح درآمد پایین دارند به بازتوزیع کارآمد منابع بپردازد و در نتیجه نابرابری را کاهش دهد. شاید اصلیترین ایراد این نظام، پیچیدگی آن است. در ادبیات علمی این حوزه بحث شده است که نظامهای مالیاتی عمومی معمولاً نرخهای مالیاتی بهینهای را نتیجه میدهند که به اجرا درآوردن آنها چالشبرانگیز است، در حالی که سیاستگذاران به دنبال سادهسازی برنامههای مالیاتی هستند.
با توجه به یافتههای بالا، نویسندگان مقاله در جستوجوی نظام مالیاتی میروند که میتواند سطح بازتوزیع مشابهی نظیر نظام مالیاتی شخصی ارائه کند، در حالی که مصون از آثار منفی آن برای زنان کمتر توانمند و همچنین پیچیدگیهای نظام مالیاتی عمومی است. در این جستوجو آنها درمییابند که با به سادگی اضافه کردن یک تخفیف به منابع درآمدی ثانویه در نظام مالیات درآمد جدا آمریکا، میتوان به هر سه هدف دست یافت. افراد نیز در گذار به چنین نظام مالیاتی حاضرند 3 /1 درصد از درآمد خود را بپردازند- درصدی کمتر از نظام اشتراکی عمومی و بیشتر از نظام شخصی.
با ارزیابی هر یک از چهار نظام مذکور مبنی بر اینکه چگونه رفتار خانوار را تحت تاثیر قرار میدهند این مدعا تایید میشود که لحاظ کردن کالاهای تولید درون خانه ضروری است. تحت نظام مالیاتی شخصی، تولید این کالاها کاهش مییابد و روی رفاه اثرات منفی دارد. بنابراین نادیده گرفتن کالاها و ارزش افزوده تولید خانوار به برآورد بیش از حد اثرات رفاهی نظام مالیاتی شخصی منجر میشود. بهعلاوه، اهمیت دارد تا در تولیدات درون خانه، جانشینی میان زمان و نهادههای بازار مدنظر قرار گیرد. ارزیابیهای سیاستی مقاله نشان میدهد گذار به سوی هر یک از نظام اشتراکی عمومی یا نظام درآمد جدا با تخفیف برای درآمد ثانویه، باعث جانشینی قابل توجه نهادههای بازاری به جای زمان میشود، اتفاقی که به خانوار اجازه میدهد تا به سطح مشابه و حتی بالاتری از مصرف عمومی برسند. بدون در نظر گرفتن نهادههای بازار، برآوردهای کمتر از حد از آثار رفاهی نظامهای مالیاتی به دست میآید.
انباشت سرمایه انسانی هم اهمیت دارد. یافتههای مقاله نشان میدهد اضافه کردن تخفیف به نظام مالیاتی درآمد جدا میتواند بهطور قابل توجهی مشارکت زنان در نیروی کار و به دنبال آن انباشت سرمایه انسانی آنان را افزایش دهد، بدون اینکه رشد سرمایه انسانی مردان تحت تاثیر قرار گیرد. در مقابل این امر به افزایش درآمدها منجر میشود و بهطور مستقیم به رفاه و بهطور غیرمستقیم از طریق افزایش درآمدهای مالیاتی به خانوار کمدرآمد کمک میکند. اثرگذاری نظام مالیاتی شخصی روی سرمایه انسانی زنان حتی برجستهتر است، هر چند آثار متضاد روی مردان دارد و به ملایم کردن آثار مثبت رفاهی چنین اصلاحاتی منتهی میشود.
کلام پایانی
در مرور علمی-اقتصادی این هفته نگاهی به مقالهای شد که حوزه ادبیات مالیات بر درآمد خانوار را بررسی میکرد. هدف مقاله ارزیابی آثار و پیامدهای نظامهای مالیات بر درآمد مختلف روی رفاه کل و توزیع رفاهی جامعه است. موضوع اولیه هم این است که هر یک از نظامها در برنامههای مالیاتی خود چه نگاهی به وضعیت تاهل افراد دارند. آیا اینکه فرد متاهل باشد یا مجرد در محاسبه مالیات بر درآمد تاثیر دارد. در صورت تاهل، آیا داشتن منبع درآمدی دوم در خانوار محاسبه مالیات بر درآمد را تغییر میدهد؟ در این راستا چهار نوع نظام مالیاتی معرفی شد: الف) نظام مالیاتی اشتراکی (نظیر آنچه در آمریکا وجود دارد) که در آن مجموع درآمد زوجین مبنای محاسبه مالیات است؛ ب) نظام مالیات شخصی که در آن نرخهای مالیات تنها بر مبنای درآمد هر فرد است؛ ج) نظام مالیاتی اشتراکی عمومی که در آن نرخ مالیات میان زوجین منعطف و متغیر است؛ و د) نظام مالیاتی درآمد جدا که تخفیفهایی برای منبع درآمدی ثانویه در نظر گرفته میشود.
در اینباره ابتدا شواهدی توصیفی ارائه شد مبنی بر اینکه هر یک از این نظامها چه مشوقهایی را برای منابع درآمدی اصلی و ثانویه خانوار معرفی میکنند و این مشوقها چگونه بر انتخاب افراد اثر میگذارند. سپس بر اساس آمارهای جمعآوریشده از اقتصاد آمریکا الگویی بسط داده و برآورد شد، که در آن افراد مجرد و متاهل در زمینه عرضه نیروی کار، تولیدات خانواده، انباشت سرمایه انسانی، مصرف، پسانداز، ازدواج و طلاق تصمیمگیری میکنند. این الگو دربردارنده ویژگیهای اصلی نظام مالیاتی و رفاهی کشور آمریکاست. با الگوی برآوردی، چهار اصلاحات مالیاتی مورد ارزیابی قرار گرفت.
یافتههای مقاله حاکی از آن است که نظام اشتراکی عمومی بیشترین سطح رفاه را به همراه دارد، جایی که بهترین بازتوزیع درآمدی از دهکهای بالایی به سوی پایینی اتفاق میافتد، بدون پیامد منفی برای انگیزه کار منابع درآمدی دوم خانوار. با این حال ایراد این نظام، با داشتن 41 نرخ مالیات متفاوت، پیچیدگی آن است. در این باره نظام مالیات درآمد جدا که تخفیف مالیاتی برای منابع درآمدی دوم در آن در نظر گرفته شده، بهینهترین نظامی است که در عین سادگی و بدون افزودن به نابرابری، رفاه را حداکثر میکند.