شناسه خبر : 37587 لینک کوتاه
تاریخ انتشار:

ضرورتِ زنگارزدایی

حسن بهشتی‌پور از الزامات قوام بخشیدن به برجام و حل منازعه تاریخی با آمریکا می‌گوید

ضرورتِ زنگارزدایی

تاریخچه رابطه ایران و آمریکا را به پرونده‌ای قطور تشبیه می‌کند که دارای سر‌فصل‌های اختصاصی و ویژه‌ای است. سرفصل‌هایی که حل کردن هر یک، بر اساس رسوب تاریخی سوء‌تفاهمات، مشکلات و اختلافات بین دو طرف، کاری است بس دشوار اما تاکید دارد که تجربه چین که بدون تغییر نظام سیاسی اما تحول اساسی در نگاه به نظام بین‌الملل، زمینه تبدیل شدن این کشور به دومین قدرت برتر جهان را فراهم کرد، می‌تواند برای ایران نیز کارساز باشد. حسن بهشتی‌پور، تحلیلگر مسائل بین‌الملل و مدیر پیشین شبکه العالم در این گفت‌وگو تاکید دارد که حل‌و‌فصل جامع و یکباره این پرونده قطور بهتر از روش‌های دیگر می‌تواند راه را برای همکاری مبتنی بر منافع ملی برای طرفین هموار کند.

♦♦♦

  چرا تفاهم‌نامه هسته‌ای بین ایران با قدرت‌های جهانی، نیازمند قوام‌سازی است؟ این فرآیند به چه شکل و در چه قالبی می‌تواند صورت پذیرد؟

برای ورود به این بحث در ابتدا باید منظور خود را از قوام‌سازی به طور دقیق روشن کنیم. باید مشخص شود که قوام‌سازی این توافق را با تمرکز بر مساله «ضمانت اجرایی» آن مد‌نظر داریم یا اینکه رفع مشکلات مربوط به «بازگشت» به توافق‌نامه است یا اصولاً در مورد توسعه دادن توافق به حوزه‌های دیگر است. به هر حال زمانی که توافق برجام به دست آمد، پس از 40 سال نخستین اقدامی بود که در روابط بین ایران و آمریکا یک بحران از راه دیپلماتیک حل‌و‌فصل می‌شد که در صورت موفقیت می‌توانست مدل مناسبی برای حل سایر مسائل در نظر گرفته شود. اما مشاهده کردیم که به دلیل برخی مشکلات در درون توافق و همچنین کارشکنی‌های کشورهای منطقه مانند اسرائیل، عربستان سعودی، امارات متحده و همچنین لابی‌های آنها در کنگره آمریکا پس از روی کار آمدن ترامپ تیر خلاص به این توافق شلیک شد و برجام به محاق رفت. باید ببینیم آیا برای قوام‌سازی می‌خواهیم کماکان دیپلماسی را در دستور کار قرار دهیم و این مسیر را در پیش بگیریم یا اینکه همچنان قرار است سیاست‌های یک‌طرفه مانند تحریم‌های آمریکا در پیش گرفته شود.

مورد دوم یعنی رویکرد یکجانبه، در تعارض با اساس برجام است چراکه در این توافق به روشنی ذکر شده است که طرفین باید با یکدیگر در حوزه‌های گوناگون همکاری داشته باشند. بنابراین معنی ندارد که وقتی قرار است همکاری صورت بگیرد، تحریمی به بهانه‌های مختلف علیه ایران وضع شود. اگر قوام‌سازی به این معنا باشد که هر دو طرف شروع به احیای توافق و اعتماد‌سازی کنند و پس از آن برای حل مشکل، اقدامات دیگری را در دستور کار قرار دهند، می‌توان به این شکل قوام‌سازی برجام را ممکن ساخت. در غیر این صورت، زیاده‌خواهی‌های هر یک از طرفین با هیچ منطقی سازگار نخواهد بود. اما دولت بایدن می‌تواند با وعده‌های خود گام مهمی در اعتمادسازی بردارد تا درباره زمینه‌های دیگر نیز بتوان گفت‌وگوهایی را در پیش گرفت.

  «دنیس جت»، دستیار سابق بیل کلینتون رئیس‌جمهوری پیشین آمریکا معتقد است «بدون تصویب کنگره، سرنوشت هر توافقی شبیه برجام خواهد شد و کنگره در آن زمان، توافق را تصویب نکرد چراکه رای کافی برای انجام آن وجود نداشت». آیا فرآیندهایی مانند تایید برجام توسط کنگره آمریکا، ضمانت اجرایی قابل اتکایی برای این توافق به همراه خواهد آورد؟

این سوال، سوال مهمی است اما اگر تصور کنیم که اگر کنگره آمریکا چنین توافقی را تصویب کند، قطعاً ضمانت اجرایی خواهد داشت، اشتباهی فاحش است. بر همین اساس باید توجه داشت که صرف تایید کنگره نمی‌تواند برای ایران قابل اتکا باشد چون سه نمونه تاریخی برای رد آن وجود دارد. نخست آنکه تجربه پیمان «منع موشک‌های ضدبالستیک» پیش چشم ماست و شوروی سابق به همراه آمریکا این پیمان را در سال 1972 در مسکو امضا کردند که تا 30 سال پابرجا بود و در کنگره ایالات متحده نیز به تصویب رسید. با این حال در سال 2002 جرج بوش با اختیارات خود از این پیمان به راحتی خارج شد چراکه قصد داشت پروژه سپر دفاع موشکی را عملیاتی کند. در ساختار سیاسی آمریکا رئیس‌جمهور این اختیار و قدرت را دارد که برای حفظ منافع ملی آمریکا چنین اقداماتی را انجام دهد. مورد بعدی نیز در مورد پیمان «منع موشک‌های هسته‌ای میان‌برد و کوتاه‌برد» است که در سال 1987 بین ریگان و گورباچف در واشنگتن به امضا رسید اما در سال 2018 توسط دونالد ترامپ به راحتی زیر پا گذاشته شد. این پیمان قراردادی بسیار مهم در راستای جلوگیری از اشاعه موشک‌های هسته‌ای بود و با این حال با اینکه کنگره و سنا هر دو این پیمان را تصویب کرده بودند آمریکا در سال بعد عملاً از آن خارج و روسیه نیز یک روز بعد از آمریکا از آن خارج شد. بنابراین، در آمریکا، منافع حرف نخست را می‌زند. سومین مثال نیز مربوط به پیمان «نفتا» است که بین آمریکا، کانادا و مکزیک در سال 1992 و در دوره بوش پدر به امضا رسید و توسط بیل کلینتون به اجرا در‌آمد و کنگره و سنای آمریکا در سال 1993 در دوره حکومت دموکرات‌ها آن را تصویب و اجرایی کردند؛ پیمان مهمی که بین آمریکا و همسایگان آن منعقد شد. بعد از انتخاب دونالد ترامپ به ریاست جمهوری در اولین اقدام، وی کشورهای عضو را تهدید به خارج شدن از این پیمان کرد و اگرچه این تهدید رسماً عملی نشد اما مکزیک و کانادا به اصلاحات مدنظر آمریکا که به آنها تحمیل کرده بود تن دادند. بر همین اساس، اگر برجام در کنگره یا سنا نیز تصویب می‌شد، این امکان وجود داشت که چه اوباما و چه ترامپ در هر زمان که می‌خواستند، می‌توانستند از این پیمان خارج شوند که چنین نیز شد. اگرچه باید اذعان کرد که تصویب پیمان‌ها توسط کنگره یا سنا قطعاً در مستحکم‌تر کردن پیمان‌ها اثرگذار است و جایگاه مهمی دارد و تصویب برجام در کنگره حائز اهمیت است اما این به معنای برطرف شدن همه مشکلات نیست.

  آیا امکان تدوین تفاهم‌نامه همکاری بین ایران و آمریکا همانند تفاهم‌نامه همکاری 25‌ساله ایران و چین که اخیراً در معرض توجه قرار گرفته است نیز وجود دارد؟

باید توجه داشت که همکاری بین ایران و چین هنوز یک «سند» نیست بلکه یک «توافق‌نامه» است و بر اساس آن، قرار است اسناد و قراردادهایی امضا شود و تا زمانی‌که این قراردادها امضا نشده است نمی‌توان اطمینان داشت که این تفاهم‌نامه‌ها به مرحله اجرا برسد. نکته دوم اینکه ایران و آمریکا پرونده قطوری در اختلافات خود دارند که در هشت حوزه اساسی باید آنها را حل‌و‌فصل کنند و بدون حل آنها نمی‌توان انتظار داشت که تفاهم‌نامه‌ای بین دو کشور به امضا برسد. با این حال این باور وجود دارد که اگر ایران به آمریکا اجازه می‌داد در منافع اقتصادی با ایران شریک شود، مشکلات دو طرف کمتر می‌شد. ضمن احترام به این دیدگاه باید تاکید کرد که ایران با بوئینگ آمریکا قرارداد مهمی را منعقد کرده بود اما بازهم دولت آمریکا اجازه عملی شدن این قرارداد (نه در ارسال قطعات و نه در تحویل هواپیماها) را نداد. بنابراین اگر آمریکا به دنبال منافع اقتصادی و شریک شدن با ایران بود جلوی اجرا شدن این قرارداد را نمی‌گرفت. به نظر من گره زدن منافع اقتصادی برای تضمین اجرا شدن هر توافقی اعم از سیاسی، فرهنگی، امنیتی، نظامی و... بسیار مهم است اما باید توجه داشت که پیش از این تفاهم‌نامه‌ها ایران و آمریکا باید تلاش کنند که مشکلات اساسی خود را حل کنند. رابطه این دو کشور در وضعیتی است که حتی قرارداد مودت بین دو کشور نیز در دوره ترامپ زیرپا گذاشته شد. با این همه، آیا این به آن معناست که ما نباید با آمریکا رابطه داشته باشیم؟ اساساً این دیدگاه منطبق بر منافع ملی ما نیست بلکه ما باید پس از اندیشیدن به امکان حل معضلات اساسی، اقدام به همکاری و انعقاد تفاهم‌نامه‌های بزرگ دو‌جانبه یا چندجانبه کنیم. هرگونه مطلق‌انگاری در این زمینه ما را دچار افراط و تفریط تحلیلی خواهد کرد یا ما را مجدداً به این جمع‌بندی می‌رساند که هرگونه همکاری با آمریکا غلط و محکوم است. این نگاه، دست ایران را قطعاً خواهد بست. باید دانست که همکاری با آمریکا این امکان را برای ایران به خوبی به وجود خواهد آورد که ایران بتواند همکاری‌های خود را با کره جنوبی، ژاپن، اروپا، هند و حتی چین و روسیه راحت‌تر کند چراکه ما در روابط خود گزینه‌های متعدد و امکان انتخاب بیشتری خواهیم داشت که می‌تواند منافع ما را به حداکثر ممکن برساند.

  رسیدن به این باور که تدوین تفاهم‌نامه جامع همکاری با آمریکا همانند تفاهم‌نامه همکاری با چین، نیاز امروز کشور است چطور می‌تواند محقق شود؟ چنین باوری چگونه در ارکان ساختار تصمیم‌گیری کشور به وجود می‌آید و به چه شکل می‌توان به سوی آن حرکت  کرد؟

 اینکه چنین باوری چگونه در ارکان ساختار تصمیم‌گیری کشور به وجود می‌آید ناشی از آن است که تلقی ما از مفهوم نظام بین‌الملل، نظام سلطه، نفوذ و رفتار ایالات متحده، مانع از امکان برقراری روابط دو‌جانبه با آمریکا شده است. اگر روزی بتوانیم تفسیر و تلقی و نگرش خود را نسبت به روابط بین‌الملل تغییر دهیم، در آن روز شاید بتوانیم برداشت خود را از نظام بین‌الملل نیز دگرگون کرده و با آمریکا همکاری همه‌جانبه برقرار کنیم. در حال حاضر، این برداشت در ایران وجود دارد که آمریکا به دنبال همکاری با ایران نیست بلکه به دنبال سرنگونی نظام سیاسی ایران است. گرچه آمریکا چنین ادعایی را رد می‌کند اما ما فکر می‌کنیم که آمریکا به دنبال یک همکاری سودمند و همه‌جانبه با ایران نیست. ما می‌توانیم بدون تغییر در باورهای خود و با قدرت، روابط خود با آمریکا را تغییر دهیم؛ مانند چین که با اینکه نگرش‌های کمونیستی بر آنجا حاکم بود از سال 1971 تصمیم گرفت با آمریکا همکاری کند و کیسینجر که معمار بازسازی روابط چین و آمریکا بود این مسیر را جلو برد. تا سال 1980 که «دنگ شیائوپینگ» در چین به قدرت رسید، او این ایده را جا انداخت که یک کشور می‌تواند با دو نظام اداره شود. تئوری‌ای که در زمان خود بسیار تعجب‌برانگیز بود اما او تاکید کرد که ما می‌توانیم چین را با نظام کمونیستی اداره کنیم اما بندر هنگ‌کنگ، شانگهای و مجموعاً 10 بندر بزرگمان، با نظام دیگری اداره شود. چین اجازه داد که در این بندرها سرمایه‌گذاری صورت بگیرد و با نظام سرمایه‌داری اداره شود تا سود حاصل از آن، از این مناطق دریافت شود. چین نام این اقتصاد را «اقتصاد سوسیالیستی مبتنی بر بازار آزاد» گذاشت که بسیاری این ایده را به تمسخر گرفتند اما چین از این دوره به بعد عمیقاً متحول شد و اکنون به دومین قدرت برتر جهان بدل شده است. این نظر «دنگ» به عنوان مکمل نظر «چوآن لای» موجب در پیش گرفتن تعامل با آمریکا به جای تعارض است. تعارضی که موجب فروپاشی شوروی شد. چینی‌ها بدون تغییر در حکومت و نظام سیاسی، اعتقادات و باورهای خود اما شکل، رفتار و نگاه خود به نظام بین‌الملل را دگرگون کردند و در عین رقابت با آمریکا در حال تعامل با این کشور هستند. چین هیچ‌گاه مستعمره یا تحت تسخیر شرکت‌های آمریکایی قرار نگرفت و در عین حال چینی‌ها امروز دو هزار میلیارد دلار در آمریکا سرمایه‌گذاری کرده‌اند و اقتصاد آمریکا را تحت تاثیر قرار داده‌اند و آمریکایی‌ها نیز ارقام بزرگی را در چین سرمایه‌گذاری کرده‌اند و این پیوستگی موجب رخدادهای خوب برای هر دو کشور شده است. اگر ایران نیز بتواند چنین الگویی را در پیش بگیرد شاید بتواند در آینده، بدون نگرانی از تغییر نظام سیاسی در ایران که مرتباً از سوی مقامات مطرح می‌شود بدون اینکه تغییری در دیدگاه‌های ایران صورت بگیرد تعاملات خوبی را با آمریکا تعریف کند.

  در نهایت، آیا فراهم بودن امکان خروج یک یا چند عضو از برجام یا عملی نشدن کامل این توافق، خاصیت چنین توافق‌هایی است یا نقص یک توافق محسوب می‌شود؟ آیا جایگزین بهتری برای برجام وجود دارد تا بتوان با اتکا بر آن روابط ایران و آمریکا را بهبود بخشید؟ یا اینکه رابطه این دو کشور نیازمند رعایت اولویت‌های دیگری است (این اولویت‌ها چیست)؟

 اساساً در شکل‌گیری برجام برای اینکه طرف‌ها به تفاهم برسند، همگی تلاش کردند که از طریق گذشتن از بخش‌هایی از خواسته‌های خود به سوی هم حرکت کنند. مثلاً چه ایران و چه آمریکا و چه سایر اعضا اگر می‌خواستند به کل خواسته‌های خود بپردازند، چنین توافقی در نهایت شکل نمی‌گرفت. بنابراین برای اینکه این کشورها بتوانند این توافق را پایدار کنند پذیرفته‌اند که اگر تخلفی صورت گرفت، اعضا می‌توانند به عنوان اعتراض یا از توافق خارج شوند یا شکایت خود را در کمیسیون مربوطه اعلام کنند و با بررسی شورای امنیت سازمان ملل منتظر رای نهایی بمانند. رابطه ایران و آمریکا گرهی است که مجموعه‌ای از مشکلات اساسی را در خود حفظ کرده است. یکی از جدی‌ترین آنها ادعاهای تاریخی دو کشور است که مثلاً ایران مرتباً از کودتای 28 مرداد و سقوط دولت دموکراتیک دکتر مصدق در اثر کودتا صحبت می‌کند اما آمریکا به‌‌رغم عذرخواهی تلویحی خانم آلبرایت، هیچ‌گاه به صورت رسمی از ایران عذرخواهی نکرده است. در دیگر سو نیز آمریکا بحث تسخیر سفارت آمریکا توسط ایران را مطرح می‌کند و متعاقب آن ایران بحث حمله به هواپیمای مسافربری خود را طرح می‌کند. مبحث بعدی نیز مربوط به ادعاهای اقتصادی و مالی است و دیوان داوری ایران و آمریکا که پس از تفاهم الجزایر بین ایران و آمریکا از سال 1980 تشکیل شد دیوانی متشکل از سه قاضی ایرانی، سه قاضی آمریکایی و سه قاضی بی‌طرف است که به اختلافات دو کشور رسیدگی می‌کند. بحث اصلی در این اختلافات مربوط به پرونده اختلافات مالی در خریدهای نظامی ایران است که بخشی از آنها توسط ایران پرداخت شده ولی آمریکا حاضر به تحویل آنها نشده است. علاوه بر آن، ایران دو شکایت دیگر در دادگاه بین‌المللی لاهه علیه آمریکا حول محور تحریم‌های اقتصادی و بلوکه کردن منابع مالی ایران در لوکزامبورگ تنظیم کرده است. غیر از این مسائل، اتهامات دیگری هم وجود دارد که دو طرف یکدیگر را در برخی مسائل با اتهاماتی رو‌به‌رو می‌کنند به طوری که آمریکا ایران را متهم به دفاع از تروریسم می‌کند چراکه ایران از گروه‌هایی چون حزب‌الله، حماس، جهاد اسلامی، حوثی‌ها و... حمایت می‌کند چون این گروه‌ها را گروه‌های فعال در راستای جنبش‌های آزادی‌بخش می‌داند و متقابلاً ایران آمریکا را به حمایت از داعش و برخی گروه‌های تروریستی منطقه متهم می‌کند. بحث مسائل هسته‌ای، حقوق بشر و نوع نگاه دو کشور به این مساله و حتی فعالیت‌های منطقه‌ای ایران که آمریکا از آن با عنوان «بی‌ثبات‌سازی» یاد می‌کند و بسیاری مسائل دیگر موجب قطور شدن پرونده دو کشور شده است. آیا این پرونده این قابلیت را دارد که به صورت یکجا و در قالب یک توافق جامع حل شود یا اینکه بهتر است یکی‌یکی حل‌و‌فصل شود، به این صورت که مثلاً به موازات حل مسائل هسته‌ای، در مورد تروریسم و سپس حقوق بشر و سایر مسائل مورد اختلاف مباحثه شود؟ برخی معتقدند که این مسائل می‌تواند یکی‌یکی رفع شود اما برخی دیگر باور دارند که چون این موضوعات با هم در ارتباط هستند و بر روی یکدیگر تاثیر دارند لازم است که یکجا رفع شود. این سرفصل‌ها از نگاه من بهتر است به صورت یکجا و یک‌بار برای همیشه حل‌و‌فصل شود چراکه حل شدن موردی آن، مشکلات بسیار بیشتری با خود به همراه خواهد داشت.

دراین پرونده بخوانید ...