شناسه خبر : 42393 لینک کوتاه

پژواک تحول

اعتراض‌ها چه تاثیری بر سیاست خارجی دارد؟

 

 فرزین زندی / تحلیلگر جغرافیای سیاسی

احتمالاً همه ما تجربه‌هایی مشابه از این دست داریم که روزی در خانه خود نشسته‌ایم و سرگرم تماشای تلویزیون یا خواندن کتاب هستیم که ناگهان صدای داد و بیداد همسایه کناری، توجهمان را جلب می‌کند. بگذریم که خیل زیادی از مردم، بی‌توجه به این قبیل اتفاقات، به کار خود ادامه می‌دهند اما دو دسته دیگر، خود را مترصد فرصت می‌بینند؛ دسته نخست، ممکن است از روی حسن نیت یا صمیمیت و شناخت، مداخله‌ای در این مشاجره بکنند و تلاشی برای خواباندن غائله از خود نشان دهند. اما دسته دوم، ممکن است با بدطینتی، از آب گل‌آلود ماهی بگیرند و در فرصتی مناسب، از این وضعیت، سوءاستفاده‌ای در حد توان خود بکنند که جزئیات آن فعلاً چندان مهم نیست.

هر کشوری در عرصه بین‌الملل، اگر نه دقیقاً اما تا حد زیادی می‌تواند به مثابه خانه‌ای در نظر گرفته شود که هر اتفاقی در درون آن، توجه «سایرین» یعنی افراد خارج از خانه (کشورهای خارجی، از کشورهای همسایه تا دورترین‌ها) را نیز به خود جلب کند. با این تفاوت که بسته به شدت و عمق اتفاقات، سایر کشورها توان و تمایل بیشتری برای بهره‌مندی از فرصت‌های پیش‌رو برای پیگیری مقاصد خود پیدا می‌کنند.

با این مقدمه این پرسش به ذهن متبادر می‌شود که اساساً «چرا تحولات داخلی یک کشور، می‌تواند برای سایر کشورها اهمیت داشته باشد؟» و «تحولات داخلی چه اثری بر سیاست خارجی یک کشور می‌تواند بر جای بگذارد؟» پاسخ به این سوال، چندان دشوار نیست. شبه‌جزیره کره، یکی از بهترین نمونه‌ها برای ارزیابی این مساله است. موجودیتی که در سال ۱۹۴۵ به دو بخش شمالی و جنوبی تقسیم شد اما رفتار و نگاه بخش شمالی به همسایگان و جهان و همچنین نگاه بخش جنوبی، قابل مقایسه نیست. اولی، رویکردی را در پیش گرفته است که عملاً نتیجه‌ای جز انزوای محض، ناکارآمدی، گرسنگی، ترس، اختناق، زوال و نارضایتی را در پی نداشته اما دومی، به واسطه نوع نگاه متمدنانه به جهان، رویه‌ای مبتنی بر همکاری، مصالحه، توسعه و آزادی را در پیش گرفته است؛ رویه‌ای که نتیجه آن تعامل مستمر، سازنده، سودآور و شخصیت‌ساز برای کره جنوبی (و شرکا و متحدانش) را به همراه آورده است. پس برای کشورهای خارجی فرق می‌کند که مدل حکمرانی مدنظر مردم برای کشورشان، مطلوب آنها نیز باشد یا نه.

با پرداختن به این مثال، به سراغ تحولات اخیر در ایران می‌رویم؛ کشوری که سخن گفتن از جایگاه مهم و تاریخی آن، تکرار مکررات است. کشوری که «پل پیروزی» جنگ جهانی دوم خطاب می‌شود و در بیشتر برهه‌های تاریخی به واسطه جایگاه ژئوپلیتیکی خیره‌کننده خود، مسیر تاریخ را چندین‌بار تغییر داده است. چطور می‌توان تاثیر رویدادهای داخلی چنین کشوری با چنین جایگاه ویژه‌ای در منطقه و جهان را برای کشورهای دیگر و همچنین در سیاست خارجی خود، نادیده گرفت؟ اهمیت تحولات داخلی کشورها برای سایرین غالباً به دلیل غلبه نوع نگاه «یک گروه بر گروه دیگر» است. به عنوان مثال در سال ۱۹۴۹ و پس از جنگ‌های داخلی میان ملی‌گراها و کمونیست‌ها در چین، در نهایت کمونیست‌ها توانستند بر دولت ملی‌گرا پیروز شوند و قدرت را در سرزمین اصلی چین (جمهوری خلق چین) به دست بگیرند. ملی‌گرایان هم رهسپار تایوان شدند و دولت در تبعید (جمهوری چین) را در آنجا تشکیل دادند.

پیامد اقتصادی

پیامدهای نبرد تاریخی بین ملی‌گرایان و کمونیست‌های چینی به قدری ملموس است که امروزه می‌بینیم تایوان به یکی از مهم‌ترین نقش‌آفرینان ممکن در روند تحول در «نظم بین‌الملل» تبدیل شده است. سرچشمه این تفاوت در نوع نگاهی است که ملی‌گرایان چینی با کمونیست‌ها داشته‌اند. تایوان امروز کشوری دموکراتیک است و با اقتصاد مبتنی بر بازار آزاد اداره می‌شود که روابطی نزدیک با قدرت‌های جهانی دارد اما چین در عین شکوفایی اقتصادی، رویکردی اقتدارگرایانه را در شیوه حکمرانی خود به کار گرفته است که متاثر از آن، متحدانی مشابه روسیه را در کنار خود می‌بیند.

مثال دیگر در این زمینه، وضعیت کشورهایی است که متاثر از خواست مردمان آنها، در طول دوره جنگ سرد یا در جبهه غرب قرار گرفتند یا به حکومت کمونیستی شوروی نزدیک شدند و در نهایت، عاقبتی کاملاً متفاوت را تجربه کردند.

پیامد امنیتی-سیاسی

مساله اسرائیل و اعراب یکی از پررنگ‌ترین نمونه‌های اهمیت «نگرش و خواست مردم» و «تحولات داخلی» برای سایر کشورهاست. در حالی که در دوره سلطنت پهلوی، ایران همواره آشکارا، تلاش می‌کرد تا موضعی نزدیک به اعراب به ویژه اعراب حاشیه خلیج‌فارس اتخاذ کند اما در پشت پرده می‌کوشید موجب رنجش اسرائیل هم نشود. این رویکرد موجب می‌شد تا ایران شریکی قابل اعتماد برای اعراب به حساب بیاید و همزمان، از گزند احتمالی اسرائیل در امان بماند. این در حالی است که با وقوع انقلاب اسلامی، همزمان با آغاز درگیری آشکار ایران با اسرائیل، رفته‌رفته رابطه ایران با اعراب نیز از وضعیت «برادری»، به «همکاری» و سپس «تقابل» و «خصومت» نزول کند؛ وضعیتی که در نهایت منجر به عقد پیمان آبراهام بین اسرائیل و اعراب شد تا امنیت ملی ایران به‌طور جدی مورد تهدید قرار بگیرد؛ تفاوتی متاثر از دو نوع نگاه در عرصه داخلی و تاثیر آن بر سیاست خارجی.

ربط این دو پیامد «اقتصادی» و «امنیتی-سیاسی» به تحولات داخلی چیست؟

هنگامی که چالش و ستیز در یک جامعه بر سر یک مساله یا مسائل بنیادین به وجود می‌آید و مردم آن جامعه به آستانه گزینش و اصرار بر یک «دیدگاه» و رها کردن دیگری می‌رسند، مساله برای کشورهای خارجی، جذاب‌تر می‌شود. این همان نقطه‌ای است که در آن، سیاست خارجی یک کشور می‌تواند دستخوش تحول شود. به عبارت دیگر، سیاست خارجی می‌تواند از پتانسیلِ به‌وجودآمده، اهرمی بسازد و با دست پر به آوردگاه‌های دیپلماتیک وارد شود یا برعکس، این تحولات، قدرت و صلابت دستگاه دیپلماسی را کمرنگ کند. مثلاً در سال 1376 هنگامی که با آرای قابل توجه [ریاست‌جمهوری محمد خاتمی] نگاهی نو بر عرصه حکمرانی کشور حاکم شد، اتحادیه اروپا گفت‌وگوی «انتقادی» با ایران را به گفت‌وگوی «سازنده و فراگیر» تغییر داد. ایالات متحده نیز برخی تحریم‌های خود را لغو کرد که همه این مسائل نشان‌دهنده ارتباط تنگاتنگ مسائل داخلی با خارجی است. امروز اما در هنگامه‌ای که ایرانیان مقیم کشورهایی مانند ترکیه، ایالات متحده، فرانسه، استرالیا، کانادا، انگلستان، هلند، سوئد و نروژ، بلژیک، یونان و... در اعتراض به کشته شدن مهسا امینی به تظاهرات پرداخته‌اند انتظار می‌رفت تا دستگاه دیپلماسی، مدیریت بهتری بر این موضوع می‌داشت. اما وزیر امور خارجه در مصاحبه‌ای عجیب خطاب به همتایان غربی خود اعلام کرد: «من به آنها اطمینان می‌دهم که اتفاق بزرگی در ایران در جریان نیست و قرار نیست حکومت تغییر کند.» این موضع‌گیری که ایران را کاملاً در موضع ضعف نشان می‌دهد، فارغ از تمام رخدادهای داخلی، بیانگر آن است که سیاستگذاران کنونی حوزه بین‌الملل در وزارت خارجه ایران، توانایی قابل قبولی در شناخت و مواجهه با تحولات داخلی ندارند که این مساله، به‌طور قطع دست ایران را در بزرگ‌ترین چالش دیپلماتیک خود یعنی مذاکرات هسته‌ای و متاثر از آن، سایر حوزه‌ها خواهد بست.

دراین پرونده بخوانید ...