شناسه خبر : 37177 لینک کوتاه
تاریخ انتشار:

تله درآمد متوسط

چگونه می‌توان از تله درآمد متوسط اجتناب کرد؟

 

رهام آریاراد / نویسنده نشریه

80تبدیل شدن به یک کشور مدرن و با درآمد بالا، رویایی است که همه کشورهای در حال توسعه آن را در سر دارند. طبق گزارش بانک جهانی، از 101 اقتصاد با درآمد متوسط در سال 1960، فقط 13 اقتصاد از این تعداد توانسته‌اند تا سال 2012 از درآمد متوسط به درآمد بالا منتقل شوند. این بدان معناست که اکثر اقتصادهای با درآمد متوسط به‌‌رغم تلاش‌های نیم‌قرن گذشته خود نتوانسته‌اند از تله درآمد متوسط فرار کنند. شاید اولین کسی که در مورد رشد کند در کشورهای با درآمد متوسط اظهارنظر کرد، دکتر گرت (2004) بود که در مورد بخش «متوسط از‌‌دست‌‌رفته در جهانی شدن» صحبت کرد و هشدار داد ممکن است کشورهای با درآمد متوسط دچار رکود شوند. به گفته وی چالش برای دنیای با درآمد متوسط یافتن راه‌هایی برای فناوری پیشرفته و ورود به اقتصاد دانش جهانی است تا از تله اجبار به سکوت برای رقابت در تولید استاندارد و به‌طور فزاینده‌ای استانداردسازی خدمات بگریزند. ممکن است کشورهای آمریکای لاتین و اروپای شرقی به تنهایی نتوانند به این تحول دست یابند. در کنار سایر مطالعات اخیر (دکتر نابشیما 2009، پروفسور اوهنو 2010 و دکتر ریزن 2011)، این نگرانی ایجاد شد که پایداری رشد از طریق گروه درآمد متوسط نیاز به اصلاحات اساسی در نهادهای سیاستگذاری اقتصادی و فرآیندهای سیاسی دارد، به همین ترتیب، ادبیات موضوعِ در حال رشد ادعا کرد که شواهدی از تله‌های درآمد متوسط در تعداد زیادی از کشورها وجود دارد. سه‌چهارم مردم جهان در حال حاضر در اقتصادهای با درآمد متوسط زندگی می‌کنند، اما اقتصاددانان هنوز نتوانسته‌اند نظریه قابل اتکا از رشد برای کمک به سیاستگذاران جهت ‌گذار از وضعیت با درآمد متوسط به درآمد بالا ارائه دهند. اما از طرفی، این گذار با نمونه‌های تجربی موفق از کشورهایی که توانسته‌اند از سطح درآمد متوسط به درآمد بالا صعود کنند، قابلیت ریشه‌یابی و فرمول‌بندی پیدا کرده است یا حداقل الگوهای موفقی برای این گذار به وجود آمده که روندهای کلی آنها قابل استناد است. برخی از محققان مانند گرت تلاش کردند تا این گذار را با نگاه سیاسی تحلیل کنند و گذار به دموکراسی را از عوامل مهم برون‌رفت از تله بدانند و برخی دیگر آن را مفهومی اقتصادی و مستقل دانسته‌اند.

 

پیدایش و تعریف تله درآمد متوسط

اصطلاح «تله درآمد متوسط» توسط گیل و خراس در سال 2006 ابداع شد تا سرعت رشد مشخص در بسیاری از اقتصادهای معجزه‌آسای آسیای شرقی را توصیف کند. در کمال تعجب، اصطلاح «تله درآمد متوسط» بلافاصله در میان سیاستگذاران و متخصصان توسعه رواج یافت. در شرق آسیا، رکود بزرگ 2008 اعتماد سیاستگذاران به سیاست اقتصادی را به لرزه درآورد و بحث بزرگی را در مورد اقدامات بعدی ایجاد کرد. در اواسط سال 2009، سیاستگذاران مالزی، از جمله نخست‌وزیر نجیب، شروع به استفاده از این عبارت در سخنرانی‌ها کرد و حتی یک شورای مشاوره اقتصادی ملی را برای تهیه طرحی در مورد چگونگی فرار از این تله راه‌اندازی کرد. در ویتنام نیز، معاون نخست‌وزیر نگوین تین نان در سال 2009 از این مفهوم استفاده کرده و همچنین تحت تاثیر دکتر کنیچی اوهنو که در مورد نسخه خود از تله درآمد متوسط در سال 2009 نوشته بود، ابعاد عدم ارتقای صنعتی در اقتصاد را مطرح کرد. همچنین مقامات مسوول تهیه برنامه پنج‌ساله دوازدهم 2016-2011 در چین، از سال 2010 به بعد، از جمله لئو او، به‌طور فعال بحث در مورد آسیب‌پذیر شدن چین از تله درآمد متوسط را آغاز کردند. اما آیا واقعاً چیزی به عنوان «تله درآمد متوسط» وجود دارد؟ تاریخ ادبیات موضوع تنها بر اساس شواهد غیررسمی و توصیفی استوار بوده و به‌طور خاص ویژگی‌های زمانی داده‌های سرانه درآمد را در نظر نگرفته بود. از این‌رو در خصوص عدم دستیابی به سطح درآمد سرانه آنچه به نظر می‌رسد، در واقع ممکن است نشان‌دهنده پدیده‌هایی باشد که با مفهوم «تله» سازگار نیستند، مانند همگرایی کند یا روند تصادفی. در طرف مقابل، پویایی انتقال کوتاه‌مدت در روند رشد ممکن است باعث رشد قوی طی دوره محدود شود، حتی اگر کشوری در تله درآمد متوسط گیر کرده باشد. در هر دو مورد، شناسایی مسیر رشد واقعی ممکن است با وجود وقفه‌های ساختاری بیش از پیش گمراه‌کننده باشد. همان‌طور که مفهوم تله درآمد متوسط در سیر تکاملی خود رشد کرده است، می‌توان سه تعریف گسترده از آن را در ادبیات موضوع تشخیص داد.

 

تعریف اول

تعدادی از محققان وجود دارند که بر چگونگی انطباق سیاست‌ها و تغییرات نهادی با ویژگی‌های ساختاری کشورهای با درآمد متوسط متمرکز هستند. همان‌طور که بانک جهانی نیز در گزارش خود در سال 2015 بیان می‌کند: «تله درآمد متوسط، تله تشخیص غلط سیاستگذاری است، زمانی که کشورها نتوانستند استراتژی‌های رشد خود را با مشخصات ساختاری حاکم بر اقتصاد خود تطبیق دهند.» این دسته، دو نوع تله مشترک را شناسایی کردند که کشورهای با درآمد متوسط می‌توانند در دام آن گرفتار شوند. در یک‌سو، کشورهایی با درآمد متوسط مشاهده شدند که سعی داشتند رشد تولید صادراتی متمرکز بر کار را، به‌‌رغم ضعف رقابتی ناشی از دستمزد بالاتر حفظ کنند. موارد بسیاری وجود دارد که سیاستگذارانی که با انتقال اقتصاد از وضعیت درآمد کم به درآمد متوسط و مشاهده تنوع فزاینده اقتصادی، با تشویق مصنوعی صنایع جدید (معمولاً صنایع IT) بدون پایه اقتصادی، به دنبال ادامه این‌ روند بودند و نکته مهمی که کشورهای پیشرفته‌تر تمایل به تخصص در آن دارند، نادیده گرفته شد. این دسته از کشورها وقتی موفق به شناسایی منابع جایگزین تقاضا برای جایگزینی صادرات نشدند، به دام افتادند. همچنین در سوی دیگر کشورهایی وجود دارند که تلاش می‌کنند زودهنگام و سریع به «اقتصاد دانش‌محور» بپردازند در حالی که هیچ یک از زیرساخت‌های نهادی برای تحقق این امر را ایجاد نکردند. از جمله این موارد می‌توان به دانشگاه‌های بی‌کیفیت، سطح پایین سرمایه انسانی، سرمایه‌های کم‌خطر، موانع نظارتی و نقص قانون اشاره کرد که موانع قابل توجهی برای تبدیل شدن به یک اقتصاد مبتنی بر نوآوری است. کشورهای با درآمد متوسط که سرمایه‌گذاری زیاد و زودبازده در تلاش برای تبدیل شدن به «اقتصاد دانش‌محور» می‌کنند، می‌توانند بازده کمی برای این سرمایه‌گذاری‌ها داشته باشند. در واقع ترکیبی از هزینه‌های مالی هدررفته و یک تشخیص نادرست توسعه، می‌تواند منجر به عملکرد غیراستاندارد شود. پروفسور اوهنو (2009) و قبل از او گرت (2004) افراد دیگری هستند که رویکرد توصیفی در تعریف تله درآمد متوسط داشته‌اند. اوهنو بر نیاز کشورهای با درآمد متوسط برای بالا بردن زنجیره ارزش، متمرکز شد و این تله را با اتکا به استراتژی‌های رشد که دارای محدودیت‌های طبیعی هستند، مانند مواردی که بر اساس منابع طبیعی یا درآمدهای مستقیم خارجی است، توصیف کرد. او طرفدار یک سیاست صنعتی فعال، با تیم‌های دولت تکنوکرات و اتحاد استراتژیک با رشد کسب‌وکار است. در این ساختار، تله درآمد متوسط مربوط به زیربنای اقتصاد خرد است و بر سیاست صنعتی فعال دولت تاکید دارد. ولی تمرکز گرت تا حدودی متفاوت است، گرچه او نیز در تلاش برای بالا بردن زنجیره ارزش بر نیاز به پیشرفت فناوری و مشکلاتی که می‌تواند در اثر جهانی‌سازی و آزادسازی تجارت برای کشورهای با درآمد متوسط ایجاد شود، تاکید می‌کند اما در نهایت آنچه در تمام تعاریف توصیفی متداول است این است که آنها تشخیص می‌دهند که ویژگی‌های ساختاری اقتصادها می‌توانند عامل مهمی در رشد بهره‌وری کل سیستم باشند یا خیر.

 

تعریف دوم

این تعریف از تله درآمد متوسط به صورت تجربی و بر اساس این مشاهدات است که بسیاری از کشورها برای مدت طولانی در یک محدوده درآمد کم باقی می‌مانند. اسپنس در سال 2011 صریح‌ترین توضیح را در این مورد داد. وی نشان می‌دهد که کشورهایی هستند که از سال 1975 تا 2010 موفق به دستیابی به سطح درآمد سرانه بالاتر از 10 هزار دلار نشدند. گونه‌ای از تجزیه و تحلیل اسپنس توسط فیلیپ و همکارانش ایجاد شده است. آنها دو محدوده با درآمد متوسط را شناسایی می‌کنند: یکی با دامنه 2000 تا 7500 دلار و دیگری با دامنه 7 /500 تا 11 /500 دلار. اگر کشوری در دامنه اول بیشتر از 28 سال یا در دامنه دوم بیشتر از 14 سال بماند، در دسته تله درآمد متوسط قرار می‌گیرد. فیلیپه و همکاران از میان 52 کشور مورد بررسی، 35 کشور با تله درآمد متوسط را شناسایی کردند.

 

تعریف سوم

مبتنی بر عدم همگرایی با یک کشور پیشرفته معیار، به‌طور معمول ایالات متحده است. دکتر ایم و روسنبلات مجموعه‌ای از محدوده‌ها را بر اساس سرانه تولید ناخالص داخلی یک کشور نسبت به ایالات متحده ایجاد کردند و احتمال انتقال یک کشور به یک گروه بالاتر را بررسی کردند. آنها دریافتند که احتمال انتقال کشورهایی با درآمد متوسط به یک گروه بالاتر بسیار کم است. به عبارت دیگر، شواهدی از وجود یک تله با درآمد متوسط که در آن همگرایی با ایالات متحده متوقف می‌شود، وجود دارد.

 

تله درآمد متوسط مفهومی مستقل

پروفسور پتر رابرتسون از دانشگاه استرالیای غربی در سال 2013 توانست یک تعریف آماری از تله درآمد متوسط ارائه دهد. او یک آزمون ساده سری زمانی را با تاکید بر دو اقتصاد قدرتمند شرق آسیا استخراج کرد و دریافت که این مفهوم از موشکافی دقیق داده‌ها، با الگوهای رشد 19 کشور، با یک آمار مشخص از تله درآمد متوسط مطابقت دارد. در واقع او بیان کرد که تفاوت بین تله‌های درآمد متوسط و سایر پدیده‌های کوتاه‌مدت در این کشورها مانند: کاهش متوسط درآمد (که ممکن است به دلیل استدلال‌های همگرایی استاندارد باشد)، وقفه‌های ساختاری و روند تصادفی تاثیری در مفهوم «تله درآمد متوسط» ندارد. به این ترتیب او نشان داد تله درآمد متوسط به صورت مستقل از سطح درآمد ناخالص کشور وجود دارد و به‌طور خاص سیر رشد تعداد زیادی از کشورهای فعلی با درآمد متوسط مطابق با آنچه انتظار می‌رفت در یک تله درآمد متوسط قرار دارد.

81

راهکارهای برون‌رفت از تله درآمد متوسط

آنچه در مورد تله درآمد متوسط جدید است، چارچوب گذارهای کلیدی است که اقتصادهای با درآمد متوسط (و نه کشورهایی در سایر سطوح درآمد) از آن عبور می‌کنند، که باید توسط سیاست‌های عمومی مدیریت شود. به صورت کلی، همه کشورهای با درآمد متوسط باید از این گذارها عبور کنند. کسانی که سیاست‌ها را با توجه به شرایط خود با موفقیت تطبیق می‌دهند از «تله درآمد متوسط» جلوگیری می‌کنند. شواهد تجربی برای تایید این یافته‌های اساسی همچنان ادامه دارد. اقتصادهای آزاد، در همه سطوح، سریع‌تر رشد می‌کنند و به سطوح بالاتری از درآمد نسبت به اقتصادهای بسته دست می‌یابند. بنابر گزارش تحقیقاتی هومی خراس از دپارتمان توسعه بانک جهانی: «تحولات اقتصادی قابل پیش‌بینی وجود دارد که کشورهای با درآمد متوسط باید آنها را مدیریت کنند.» او بیان می‌کند، سیاستگذاران می‌توانند اصلاحاتی را انجام دهند تا عبور از گذار، به فرصتی برای ادامه رشد سریع تبدیل شود. چنان‌که چندین کشور توانایی انجام این کار و همگرایی سریع با کشورهای با درآمد بالا را نشان داده‌اند. برخی راه خود را پیدا کرده‌اند. و برخی از محیط خارجی یا ادغام با همسایگی خود استفاده کرده تا خود را به سیاست‌ها و اصلاحات نهادی که از سطح درآمد بالاتر پشتیبانی می‌شود، متصل کنند. این موضوع نیز گاهی استثنا دارد. نیاز به اصلاح مداوم و سازگاری با چالش‌های جدید ناشی از تغییر ساختارهای اقتصادی با توسعه و جهانی‌سازی، تغییرات جمعیتی و فناوری، اغلب برآورده نشده است و البته، اصلاحی که لازم است فقط تصویب قانون جدید نیست، بلکه شامل اجرای مقررات است، چیزی که نیاز به ایجاد ظرفیت دموکراسی و نهادی دارد که با اقدامات «ضرب و شتمی» قابل دستیابی نیست، بلکه این‌ روش‌ها برای موثر واقع شدن نیاز به وقت و تلاش دارد. بنا بر گزارش بانک جهانی مراحل گذار از تله درآمد متوسط را می‌توان به صورت زیر دسته‌بندی کرد:

 

گذار اول، توسعه

یک گذار که کشورهای با درآمد متوسط با آن روبه‌رو هستند، نقطه عطف لوئیس است (مدل لوئیس مبتنی بر ماهیت دوگانه اقتصاد در حال توسعه است. در این مدل، اقتصاد از یک بخش کشاورزی با کارکرد سنتی تشکیل شده که بخش عمده جمعیت نیروی کار را دربر می‌گیرد و در طرف دیگر، یک بخش مدرن بازارگرا وجود دارد که در تولید صنعتی فعالیت می‌کند)، وقتی نیروی کار غیرماهر رهاشده از بخش کشاورزی به پایان رسیده و دستمزدهای غیرماهر بخش کشاورزی و شهری به سرعت شروع به افزایش می‌کند. طی این گذار، اقتصادها باید از فناوری‌های بر پایه کار شدید دور شوند. در همین حین، افزایش بهره‌وری ناشی از تخصیص مجدد منابع بین‌بخشی شروع به کند شدن می‌کند. برای بسیاری از کشورها، نقطه عطف لوئیس در سطح متوسط درآمد اتفاق می‌افتد. در این فرمول‌بندی برای گریز از تله درآمد متوسط، پیشنهاد می‌شود که بر بخش مالی و تجارت آزاد به عنوان عوامل اصلی تعیین‌کننده کارایی سرمایه‌گذاری تمرکز شود و این موضوع را سیاستگذاران باید در مدیریت این گذار مورد توجه قرار دهند. بخش مالی نیز باید هم از ظهور بخش‌های جدید، به ویژه خدمات پشتیبانی کند و هم شرکت‌ها را وادار به خروج از بخش‌هایی کند که مزیت نسبی آنها از بین رفته است.

 

گذار دوم، ارتقای فناوری

در سطح درآمد متوسط، تخصیص مجدد منابع در صنعت بیشتر از تخصیص مجدد بین صنایع قابل توجه است. راجان و زینگالس (1998) نشان می‌دهند که بخش‌هایی که بیشتر به امور مالی خارجی نیاز دارند، در کشورهایی با بازارهای مالی توسعه‌یافته‌تر سریع‌تر رشد می‌کنند. آنها استدلال می‌کنند که مرحله اولیه ارتباطات بانکی برای رونق بخشیدن به رشد بخش‌های متکی به ارز، باید بازارهای سازمان‌یافته‌تری را به وجود آورد.

 

گذار سوم، دموکراسی

این گذار مربوط به حرکت از رژیم‌های استبدادی به دموکراتیک است. دیوید دلار استدلال می‌کند که نقطه‌ گذار درآمد «بهینه» حدود هشت هزار دلار برای هر نفر است، که دقیقاً در محدوده متوسط درآمد کشور است. بحث این است که در سطح پایین درآمد، اقتدارگرایی می‌تواند برای رشد بهتر باشد زیرا رهبری می‌تواند به عنوان یک عامل تعیین‌کننده عمل کند (البته برای رشد و توسعه با نوع رهبری اشتباه نیز می‌تواند بدتر باشد)، اما هرچه اقتصاد پیچیده‌تر شود و سطح درآمد کشور افزایش یابد، به ثبات نهادی بیشتری نیاز دارد و یک دولت اقتدارگرا به سختی می‌تواند آن را فراهم کند، از این‌ رو حرکت به سمت دموکراسی می‌تواند سودمند باشد. یکی از مشکلات نهادی که در گذار سوم دارای اهمیت است، نیاز به توزیع «عادلانه» درآمد ملی است. در مراحل اولیه رشد مبتنی بر صادرات محصولات تولیدی با فشار زیاد نیروی کار، ایجاد «رشد باارزش» امکان‌پذیر است. اما تجربه اخیر حاکی از آن است که جهانی‌سازی و فناوری در حال کاهش دستمزدها و افزایش بازدهی برای کارآفرینان و مدیران شرکت‌های بزرگ است. امروزه اکثر دولت‌ها در اقتصادهای با درآمد متوسط و درآمد بالا با مدیریت توزیع مزایای رشد ملی از طریق ترکیبی مناسب از مالیات، شبکه‌های بهداشت و خدمات عمومی اجتماعی یارانه‌ای (بهداشت، آموزش، هزینه پایین مسکن) عمل می‌کنند. انتخاب سیاست‌ها در این زمینه اغلب از طریق دولت‌های دموکراتیک و غیرمتمرکز بهتر انجام می‌شود تا دولت‌های استبدادی. همان‌طور که بهار عربی نشان داده است، رضایت مردم از اقتصاد همیشه رشد اقتصادی را دنبال نمی‌کند بلکه میزان فراگیر بودن رشد نیز دارای اهمیت است.

گذار نهادی دیگر در اقتصادهای با درآمد متوسط، بخش دولتی است که به‌طور گسترده‌ای تعریف شده و به سهم بسیار قابل توجهی از کل اقتصاد تبدیل می‌شود. بنابراین اثربخشی دولت در تعیین رشد اقتصادی از اهمیت فوق‌العاده‌ای برخوردار است. این امر در بخش‌های سنتی دولت (از جمله دادگستری، ادارات، بهداشت و آموزش) و همچنین در بنگاه‌های اقتصادی دولتی صادق است. دولت همچنین میزان «رانت اقتصادی» را در اقتصاد تنظیم می‌کند. با توسعه اقتصاد، مقیاس رانت می‌تواند افزایش یابد، اما با بلوغ بازارها، حدود دامنه رانت کاهش می‌یابد. در نتیجه حصول اطمینان از بوروکراسی‌های دولت بسیار موثر و پاسخگو است.

دراین پرونده بخوانید ...