شناسه خبر : 42779 لینک کوتاه
تاریخ انتشار:

ریشه‌های اعتراض

آیا اعتراض‌های اخیر ریشه سیاسی دارد؟

 

شاهین کارخانه / تحلیلگر سیاست 

بیش از ۴۰ روز است که کم‌وبیش اکثر اخباری که درباره ایران روی خروجی رسانه‌های داخلی یا خارجی قرار می‌گیرند، زیر سایه اعتراضات خیابانی جمعی از شهروندان این کشور قرار گرفته است. اعتراضاتی که اکثر تحلیلگران جنس آن و همچنین نقش‌آفرینان اصلی آن را با حرکت‌هایی ازاین‌دست، در گذشته متفاوت ارزیابی می‌کنند. برخلاف بسیاری از حرکت‌های اعتراضی دهه‌های پیشین که جوانان و میانسالان داعیه‌دار اصلی حرکت بودند، این بار خبر می‌رسد که متوسط سنی معترضان بسیار پایین‌تر بوده و حتی برخی این حرکت را، اعتراض نسل Z نامیده‌اند. نسلی که قاعدتاً باید حدود شش  تا هفت سال دیگر منتظر نقش‌آفرینی آن در حوزه عمومی باشیم، اما در یک رویداد که با همه تلخی و صعوبت آن می‌توانست با کمی درایت و هوشمندی مدیریت ‌شده و هزینه‌های دیگری را به مردم و کشور وارد نکند، این نسل وارد میدان اعتراض شد و همه نگاه‌ها را به خود معطوف کرد. به نظر می‌رسد که برای تحلیل بهتر تحولات امروز باید نگاهی گذرا به روند توسعه در چند دهه اخیر داشته باشیم. دو دهه پیش و پس از دوره بازسازی جنگ تحمیلی، گروهی از تحلیلگران و کنشگران سیاسی از تقدم توسعه سیاسی برای حل مسائل ایران صحبت می‌کردند، گروهی که صدای پربسامدی داشتند و توانستند بسیاری از دانشگاهیان و اقشار طبقه متوسط را نیز با خود همراه کنند. توسعه سیاسی به اصلاحات سیاسی ترجمه شد و با الهیات سیاسی روادارانه‌ای ممزوج شد که درنهایت به شکل‌گیری جنبشی فراگیر منجر شد که خواهان اصلاحات در تمامی حوزه‌ها بود.

از همان زمان گروهی از اقتصاددانان و چهره‌های محافظه‌کار از لزوم توسعه اقتصادی و تقدم آن حرف می‌زدند. این گروه معتقد بودند تنها در صورت بزرگ شدن طبقه متوسط جامعه مدنی شکل می‌گیرد و تنها طبقه متوسط می‌تواند حامل ارزش‌هایی چون آزادی، عدالت و توسعه باشد.

در این میان گروهی نیز می‌گفتند که ابعاد مختلف توسعه همانند پایه‌های یک میز است که بلندی یکی و کوتاهی دیگری میز را کج خواهد کرد و بار کج نیز به منزل مقصود نخواهد رسید.  

دولت اصلاحات درنهایت به توفیقات نهادینه‌ای نرسید. بهار مطبوعات خیلی زود خزان شد و دانشگاه با زخم کوی دانشگاه به خود پیچید. در نیمه دهه 80 دولت به اصولگرایان تازه‌نفسی رسید که میانه‌ای با توسعه سیاسی نداشتند. تلاش اصلاح‌طلبان برای بازپس‌گیری قدرت در خرداد 1388 ناکام ماند و با بقای پرهزینه محمود احمدی‌نژاد در قدرت و تحریم‌های بین‌المللی وضعیت اقتصادی کشور به شرایطی رسید که طبقه متوسط را کوچک کرد و معیشت به مساله اولیه اقشار مختلف جامعه بدل شد. در این دوره بسیاری از نارضایتی‌ها حول مسائل اقتصادی شکل گرفت. اما رای‌دهندگان در خرداد 1392 به شعارهای سیاسی حسن روحانی رای دادند. حتی جمله پربسامد «هم چرخ سانتریفیوژ بچرخد هم چرخ زندگی مردم» که شیخ دیپلمات در مناظره‌های تلویزیونی بر زبان آورد نیز سیاسی بود، هر چند بر چرخیدن چرخ زندگی مردم تاکید داشت. گویی مردم هنوز هم ‌ریشه مشکلات را در رویکردهای دولت می‌دیدند و هم کلید حل مشکلات را در تغییر دولت‌ها جست‌وجو می‌کردند.

اما ظرفیت‌های دولت محدود بود. شکست برجام، مشکلات اقتصادی و تضادهای داخلی در دی 1396 و آبان 1398 سر باز کرد. کارشناسان خاستگاه اعتراضات سال 1388 را طبقه متوسط می‌دانستند که مطالبات سیاسی داشت اما اعتراضات سال‌های 1396 و 1398 را به طبقات پایین‌تر نسبت می‌دادند که مطالبات معیشتی و اقتصادی دارد. بااین‌حال تحلیل این اعتراضات و بررسی روند تغییرات اجتماعی پیچیده‌تر از آن است که بتوان به‌راحتی آنها را به چند مطالبه یا تنها یک بخش از جامعه نسبت داد.  

اعتراضات 40 روز اخیر که پس از مرگ مهسا امینی در بازداشتگاه گشت‌ارشاد آغاز شد نیز از ابعاد مختلفی برخوردار است. در شعارهای معترضان نارضایتی سیاسی دیده می‌شود و در شعار اصلی این جنبش، یعنی «زن، زندگی، آزادی» به‌وضوح خودِ زندگی و آزادی‌های اجتماعی طلب می‌شود. زنان پیشگام این اعتراضات بودند و اعتراض به حجاب اجباری در نقطه کانون این جنبش قرار داشت.

آصف بیات، پژوهشگر اجتماعی و استاد جامعه‌شناسی دانشگاه ایلینوی که با کتاب‌های «سیاست‌های خیابانی» و «کارگران و  انقلاب 57» در ایران شناخته می‌شود، در گفت‌وگوی اخیر خود با روزنامه اعتماد، اعتراضات اخیر را خیزشی فراگیر و یکپارچه می‌داند که «توانسته است طبقات مختلف متوسط، متوسط فرودست و نیز اقشاری از فرودستان را در کنار قومیت‌های ایرانی کرد، ترک، فارس و بلوچ حول پیام محوری «زن، زندگی، آزادی» گرد آورد». بنابراین این جنبش را متعلق به یک طبقه یا برآمده از یک ساحت از ساحت‌های مختلف اجتماعی -مانند اقتصاد، سیاست، فرهنگ یا اجتماع- نمی‌داند.

بیات در ادامه این مصاحبه می‌گوید: «این خصایل، کاراکتر جدیدی به این اعتراضات داده است. به‌عبارت‌دیگر به لحاظ ذهنی یک تغییر پارادایم به وجود آمده، چیزی که در جنبش‌های انقلابی شاید کم‌نظیر است و آن مطرح‌شدن زن و کرامت او و اصولاً کرامت انسانی در مرکز آن قرار گرفته است. گویی مردم خواهان بازپس‌گیری جوانی‌های بربادرفته، زندگی‌های ناکرده، شادی‌های سرکوب‌شده و آرزومندی یک زندگی عادی و آبرومندانه هستند. به نظرم این خیزش زندگی را طلب می‌کند. معترضان احساس می‌کنند که تحقق یک زندگی عادی و انسانی به‌وسیله حاکمیت نقض شده که هیچ درکی از این آمال و آرزوها و دردهای مردمش ندارد. طلب کردن زندگی مفهومی بسیار عمیق است و بسیار پرقدرت.»

اما مقصود فراستخواه، دیگر جامعه‌شناس ایرانی، در گفت‌وگوی اخیر خود با اکوایران همانند آصف بیات معتقد است که «اعتراضات اخیر را نمی‌توان به یک ساحت نسبت داد. جامعه امروزی ایران را نمی‌توان به خرده نظام‌ها تفکیک کرد، چراکه جامعه ایران یک اکوسیستم پیچیده، آشوبناک و غلتان است که گسست‌ها و تغییرات پارادایمی بسیاری داشته است. اقتصاد، فرهنگ، سیاست و اجتماع در یک محیط گسسته و درهم‌تنیده عمل می‌کنند».

برخی دیگر از تحلیلگران اما اثر گروه‌های اجتماعی را متفاوت می‌بینند. فاطمه صادقی پژوهشگر سیاسی در گفت‌وگو با روزنامه اعتماد می‌گوید: «یکی از مهم‌ترین دلایل مشتعل‌شدن آتش اعتراضات را باید در حجاب اجباری و به دنبال آن حضور گشت‌ارشاد در خیابان‌ها دانست. نفس حضور گشت‌ارشاد در خیابان به اعتقاد من نوعی تحقیر و توهین است. طبعاً اینکه گشت باعث شود مهسا امینی یا دخترانی مثل او با ضرب و شتم و توهین و متاسفانه مرگ مواجه شوند موجب جریحه‌دار شدن جامعه و افکار عمومی می‌شود؛ آن هم در زمانی که این جامعه با انواع و اقسام مشکلات و بحران‌های اجتماعی و اقتصادی مواجه است. همان‌طور که می‌دانیم حجاب اجباری یکی از مهم‌ترین مسائل زنان در ایران بعد از انقلاب بوده است.»

وی در ادامه می‌گوید: «ماجرا به این مورد ختم نمی‌شود. آنچه ما شاهدش هستیم، این است که هر روز با طرح‌های مختلف زنان را تحقیر و سعی می‌کنند از حضور اجتماعی آنان بکاهند و به سمت خانه و نقش‌های سنتی سوق‌شان بدهند. از جمله طرح تعالی جمعیت را می‌شود مثال زد. در حوزه اشتغال نیز با تبعیض گسترده روبه‌رو هستیم. نرخ بیکاری زنان در ایران و بی‌ثبات‌کاری زنان بسیار بالاست. بر اساس آمارهای رسمی تنها حدود ۱۲ درصد از زنانی که از دانشگاه فارغ‌التحصیل می‌شوند امکان پیدا کردن شغل دارند. بسیاری از زنانی که در سن اشتغال قرار دارند، مجبورند به دلایل مختلف از جمله محدودیت‌هایی که برایشان وجود دارد و نیز بحران‌های اقتصادی و سوءمدیریت به مشاغل غیررسمی روی بیاورند. زنان بیش از ۵۰ درصد بازار کار غیررسمی را در اختیار دارند. تعداد زیادی از زنان با وجود تحصیلات بالا ناچارند به مشاغل پست تن بدهند، زنانی را می‌بینیم که با تحصیلات بالا در مترو خرده‌فروشی می‌کنند یا مجبورند در مشاغل خدماتی پایین مشغول باشند. با اینکه از تریبون‌های رسمی دائماً تکرار می‌کنند که زن کرامت دارد، اما در عمل به‌هیچ‌وجه چنین نیست. من فکر می‌کنم این نوع زن‌بیزاری در همه جای سیستم مشهود است.»

فاطمه صادقی می‌افزاید: «به نظر من عنصر تحقیر در شکل‌گیری این اعتراضات نقش مهمی ایفا می‌کند. این اما فقط زنان نیستند که این تجربه‌ها را دارند، بخش زیادی از جامعه این تجارب را دارد. بسیاری از گروه‌های اجتماعی دیگر نیز به صور مختلف این تحقیر و نادیده گرفته شدنِ عمیق را حس می‌کنند. گروه‌های دینی، قومی، طبقات فرودست و درواقع بیشتر ایرانیان دارند این تحقیر و خشم ناشی از آن را به صورت‌های مختلف تجربه می‌کنند که موجب ایجاد همدلی و همبستگی می‌شود. همگان در این تحقیر جمعی اشتراک دارند. فرقی نمی‌کند که کرد، ترک، لر، عرب، فارس یا بلوچ باشید.» 

 بنابراین به نظر می‌رسد آصف بیات و فاطمه صادقی هم‌عقیده هستند. بیات معتقد است این خیزش تنها معطوف به «مساله زن» نیست. وی می‌گوید: «در حال حاضر فراگیری جنبش اعتراضی از زنان فراتر رفته و گروه‌ها و اقشار اجتماعی محروم و مطرود و ستم‌کشیده دیگر را به هم تنیده. این‌گونه احساس می‌شود که گویی رهایی زن راهگشایی رهایی مردها نیز هست. به‌عبارت‌دیگر اعتراض‌کنندگان به خیز عمومی وسیع‌تری (greater good) رسیده‌اند که همه اقشار معترض را حول آن به وحدت برساند. به نظر می‌رسد شعار «زن، زندگی، آزادی» معرف آن خیز عمومی فراگیر باشد.»

یوسف اباذری، استاد جامعه‌شناسی دانشگاه تهران، نیز در مقاله «درباره مهسا و ایران» اعتراضات را زنانه تلقی می‌کند و می‌نویسد: «این خیزش زنانه به‌هیچ‌وجه مختص مسائل «زنان» نیست، عظیم‌تر از آن است. هیچ مساله زنانه‌ای فقط زنانه نیست. این خیزش، تمامی ابعاد زندگی ایرانی را دربرمی‌گیرد، زندگی‌ای که هم‌اکنون در خطر انهدام قرار دارد. اگر ایران را خانه متصور شویم، باید اعتراف کنیم که این خانه در معرض نابودی است.»

آرش حیدری دیگر جامعه‌شناس ایرانی نیز در گفت‌وگو با روزنامه هم‌میهن که ویدئوی آن بارها در شبکه‌های اجتماعی به اشتراک گذاشته شد، نسلی خواندن جنبش را یک «شوخی بی‌مزه» تلقی می‌کند و می‌گوید: «مساله این جریان برهنگی نیست، مساله‌اش خود زندگی است. مساله‌اش خود بدن است؛ بدن طبیعی، متحرک و ذی‌حق. به این معنا مساله این است که ما در بازگشت به بدن‌ها می‌توانیم از خود زندگی و ایجابیت‌های آن صحبت کنیم.»

اما برخی تحلیلگران که عمدتاً به جناح اصلاح‌طلب نزدیک هستند معتقدند پس از مشارکت حداقلی مردم در انتخابات مجلس در سال 1398 و ریاست جمهوری سال 1400، کشور وارد بن‌بست سیاسی شده است.

مطابق اعلام وزارت کشور، مشارکت در انتخابات مجلس 5 /42 درصد بود که کمترین میزان در تمامی انتخابات‌های مجلس پس از انقلاب است. مشارکت در انتخابات ریاست جمهوری سال 1400 نیز 48 درصد بود. مشارکت مردم استان تهران در این دوره، 39 /34 درصد اعلام شد.

عباس عبدی، تحلیلگر سیاسی، علت نقش‌آفرینی چهره‌های موسوم به سلبریتی در اعتراضات اخیر را نتیجه تضعیف نهاد سیاست و سیاست‌ورزی می‌داند و در یادداشتی می‌نویسد: «امروز در غیبت و به حاشیه رانده شدن سیاستمداران و سیاست‌ورزان حرفه‌ای، بار وظیفه آنان را کسان دیگری به دوش می‌کشند که شاید از بد حادثه و از روی اجبار یا مسوولیت مدنی در اینجا به پناه آمده‌اند. هیچ ساختار سیاسی نمی‌تواند این افراد را محکوم کند که چرا وارد سیاست شده‌اید؟ ساختاری که نتواند سیاست و سیاست‌ورزی را نهادینه کند، دچار چنین مشکلی خواهد شد.»

عبدی در گفت‌وگو با خبرگزاری دولت نیز در تبیین وضعیت فعلی می‌گوید: «تحقیری که زنان در گشت‌ارشاد متحمل می‌شدند، به‌خودی‌خود مهم بود، ولی یک مورد بود از موارد دیگر. در دانشگاه‌ها، ادارات، انتخابات و رد صلاحیت‌ها، دادرسی‌ها، توزیع رانت‌ها، رسانه‌های رسمی و اتهام‌زنی‌ها و... مجموعه‌ای از موارد بود که با این اتفاق، همه آنها مورد نقد قرار گرفت و سررسیدشان آغاز شد.»

وی ادامه می‌دهد: «حرکت‌های خیابانی، خود پیامد برخی اتفاقات دیگر است. فقدان آزادی برای اعتراضات مسالمت‌آمیز، فقدان رسانه‌های آزاد برای طرح مطالبات مردم، فقدان فضای باز سیاسی برای مشارکت عمومی، موجب حرکت‌های خیابانی می‌شوند. طبیعی است این اقدام از روی ناچاری است و طبعاً عوارض منفی آن کم نیست، ولی راه دیگری جلوی مردم گذاشته نمی‌شود.»

عبدی در بخش پایانی این گفت‌وگو به رسمیت شناختن دیگران، آزادی رسانه به‌ویژه صداوسیما، استقلال قضایی، تغییر رویکردهای موجود در تطبیق قوانین با شرع و قانون اساسی، کنار گذاشتن سیاست رد صلاحیت‌ها و باز کردن راه برای مشارکت عمومی را روش‌های حل مساله و جلوگیری از تکرار این حوادث ناگوار می‌داند و می‌گوید: «بدون اینها راهی برای خاتمه بحران وجود ندارد.»

برخی از اقتصاددانان ایرانی نیز که همواره بر مسائل اقتصادی توجه داشته‌اند، این بار بر در‌هم‌تنیدگی مسائل جامعه تاکید کردند. نیمه مهرماه پنج اقتصاددان، محمد طبیبیان، مسعود نیلی، موسی غنی‌نژاد، حسن درگاهی و محمدمهدی بهکیش در بیانیه‌ای به توصیف اعتراضات و شناخت علل آن پرداختند.

در بیانیه پنج اقتصاددان ابتدا به تحولات جامعه ایران اشاره شده و آمده است: «سرشماری سال 1355 نشان می‌دهد؛ جمعیت کشور در آن سال کمی کمتر از 34 میلیون نفر بوده است که تقریباً نیمی از آن بی‌سواد، نیمی ساکن روستا بوده و تقریباً 45 درصد به لحاظ سنی، کمتر از 15 سال داشته‌اند. تعداد دانشجویان در آن سال تنها در حدود 150 هزار نفر بوده که نشان می‌دهد تقریباً به ازای هر 230 نفر یک دانشجو داشته‌ایم. این در حالی است که بر اساس نتایج سرشماری سال 1395، از 80 میلیون جمعیت کل کشور، تقریباً 60 میلیون نفر در شهر زندگی می‌کرده‌اند و تعداد دانشجویان حدود چهار میلیون نفر (به ازای هر 20 نفر یک نفر دانشجو) بوده است. این به معنی آن است که در ازای حدود 3 /2 برابر شدن جمعیت، تعداد دانشجویان، حدوداً 30 برابر شده است. از نظر ترکیب سنی جمعیت هم، در مقایسه با سال 1355 که فقط حدود 15 میلیون نفر در فاصله سنی 15 تا 50 سال به‌عنوان جمعیت باانرژی و موثر کشور بوده‌اند، در سال 1395، حدود 47 میلیون نفر در این فاصله سنی قرار داشته‌اند.

پس جمعیت امروز کشور، بسیار شهری‌تر، تحصیل‌کرده‌تر و در بازه سنی اثربخشی و برخورداری از انرژی اجتماعی بیشتر از گذشته است.»

در ادامه این پنج اقتصاددان تحولات رفاهی جامعه ایران را این‌گونه شرح داده‌اند: «از نظر رفاهی، سطح رفاه خانوارهای ایرانی به‌طور متوسط، طی دهه 1390، حدود 37 درصد کاهش پیدا کرده است و به‌طور خاص، 10 درصد کم‌درآمد جمعیتی کشور، با حدود 30 درصد کاهش سطح رفاه مواجه بوده است. طبقه متوسط شهری به‌عنوان نمادی از تحول‌خواهی اجتماعی، در سال 1390، بیش از 60 درصد از جمعیت کشور را تشکیل می‌داده و در مقابل، قشر کم‌درآمد، جمعیتی حدود 11 میلیون نفر داشته است.

تحولات نامطلوب دهه 1390، باعث آن شده است که جمعیت کم‌درآمد کشور به رقم هشداردهنده 23 میلیون نفر برسد که این میزان افزایشِ هشداردهنده فقط با کوچک‌تر شدن جمعیت طبقه متوسط اتفاق افتاده است. این تغییر بزرگ که عمدتاً مربوط به سال‌های 1396 به بعد است زمینه مساعدی را برای تنش‌های اجتماعی به وجود آورده است. لازم به یادآوری است که شیب افزایش قابل‌توجه جمعیت کم‌درآمد جامعه از سال 1396 به بعد به‌طور هشداردهنده‌ای افزایش پیدا کرده است و نکته هشداردهنده و مهم آن است که برای اولین بار، طی چهار سال گذشته، به‌طور هماهنگ و تقریباً یکسان، از جمعیت پردرآمد و قشر متوسط کاسته شده و به کم‌درآمدها افزوده شده است.»

 در بخش دیگری از این بیانیه نکته مهمی بیان شده است: «در نتیجه شواهد نشان می‌دهد که متاسفانه به دلیل سوءتدبیر، از مراحل کم‌خطر عبور کرده و وارد فاز خشم شده‌ایم. ممکن است تصمیم‌گیرندگان موفق شوند در مرحله خشم، آن را سرکوب کنند و به اشتباه تصور کنند که غائله به پایان رسیده اما با خشم فروخفته بخش‌های بزرگ و موثر جامعه، اداره کشور جز از طریق تداوم به‌کارگیری اجبارهای مختلف ناممکن می‌شود و این فرآیند، فاصله و قهری دائمی را میان جامعه و حکومت رقم می‌زند که نتیجه آن فقط تعمیق بیشتر فقر و فساد است.»

امروز چه بخواهیم و چه نخواهیم با ورود زودهنگام نسل Z به عرصه عمومی مواجه شده‌ایم، تجربه یک ماه‌ونیم اخیر نیز نشان داده است که با روش‌های سنتی پیشین این نسل نه توجیه و نه سرخورده می‌شود، با این روند به نظر می‌رسد که دست‌اندرکاران باید به سوی ترسیم روش تعاملی جدید بر پایه نوعی معادله برد-برد حرکت کنند، معادله‌ای که ضمن حفظ آرامش کشور این نسل هم احساس شکست نکرده و دل‌بستگی آن به کشور افزایش یابد.  

دراین پرونده بخوانید ...