شناسه خبر : 40709 لینک کوتاه
تاریخ انتشار:

فصل دوم

بازارها در نقش هیولا

در رمان اسطوره‌ای شیطان مصلوب (1982) از نویسنده کنیایی نگوگی وا تیانگوا، اهریمن («شیطان، شاه جهنم») مسابقه‌ای بین بازرگانان کنیایی راه می‌اندازد تا ببیند کدام‌یک از آنها شاه‌‌دزد و بزرگ‌ترین سارق است. بازرگانان یکی از پی دیگری روی صحنه می‌آیند تا به مال و جمال زنان خود ببالند، از موفقیت‌های خویش بگویند و فلسفه کسب‌وکار خود را به اشتراک گذارند. مدیر مراسم اعلام می‌کند «خب، اینک ایشان به ما خواهد گفت چگونه ابتدا شروع به سرقت و حیف‌و‌میل کرد و از کجا دزدیده و حیف‌و‌میل کرده است و سپس کوتاه از افکار درونی خود به ما خواهد گفت که چگونه مهارت‌های ما در دزدی و دستبرد زدن به کمال برسد».

اما پیش از آغاز مراسم، مدیر مراسم از سرپرست هیات خارجی کارآفرینان که آمده بودند تا شاهد این مسابقه باشند دعوت می‌کند سخنرانی افتتاحیه را ایراد کند. اشارات و نکته‌های رئیس هیات نمایندگی تجلیل از فسادی بود که زندگی اقتصادی در جهان توسعه‌یافته‌تر را تثبیت می‌کند. رهبر هیات توضیح  می‌دهد:

به گمانم کسی نیست که نداند دزدی و اختلاس سنگ‌بنای تمدن آمریکایی و غربی است. پول همان قلب تپنده‌ای است که جهان غرب را به حرکت وامی‌دارد. پس ای مردم اگر خواهان ایجاد تمدنی بزرگ مثل تمدن ما هستید در برابر خدای پول سر خم کنید... . مکیدن خون مردم خود و خوردن گوشت آنها بسیار بهتر از این است که پا پس بکشید.

آن رهبر به جمع حاضر گفت به دنبال پول رفتن بیش از هر کار دیگری، علت ثروتمند شدن جهان توسعه‌یافته بود و قطعی‌ترین راه ثروت‌اندوزی در جهان در حال توسعه است.184

هر کدام از هماوردان در این مسابقه عجیب، شرحی مشابه عرضه می‌دارد که چطور توانست موفقیت را در آغوش کشد. در هر مورد، آزمندی و بی‌صداقتی ریشه موفقیت‌های اقتصادی وی و در قلب نظام سرمایه‌داری است. برای نمونه جیتوتو یکی از شرکت‌کنندگان در مسابقه توضیح می‌دهد که او به «تعالیم خدای سرمایه‌داری باور داشت... از جایی که هرگز کشت نکردید برداشت کنید، از آنچه هرگز قطره اشک و عرقی به پایش نریختید بخورید و از آب چاهی که دیگران بیرون کشیدند بنوشید.» جیتوتو همچنین در ادامه می‌پرسد «آیا اصلاً فکر کرده‌اید گروگن و دلامیر چگونه ثروتمند شدند؟ من که هرگز باور نمی‌کنم آنها با عرق جبین خود به این همه ثروت رسیده باشند... . چه کسی با عرق ریختن ثروتمند شده است؟ چه کسی تنها از آب‌باریکه جیره و مواجب ثروتمند شده است؟». بر همین منوال، مویرری، دیگر«کارآفرین» در این مسابقه، شرح می‌دهد او «بالا و پایین این نظام را کامل بررسی کرده است و چیزی جز دزدی از عرق و خون کارگران و کشاورزان ندیده است- همان چیزی که در انگلیس سرمایه‌داری نامیده می‌شود. نظامی که این‌گونه است: توده مردم کشت‌و‌کار می‌کنند و اقلیتی برگزیده (آنهایی که صاحب استعدادند) برداشت می‌کنند». در داستان نگوگی، کارآفرینان نه تولیدکننده، که انگل هستند. نظامی که آنها را توانمند می‌کند همان شیطان لعین است که جهنم را برای ما بر روی زمین می‌سازد و بنابراین باید به صلیب کشیده شود.

داستان خیالی نگوگی طنین‌انداز می‌شود، چون دل‌نگرانی عمومی درباره سرمایه‌داری، یعنی نظام فاسدی که ما را فاسد می‌کند، ثبت و ضبط می‌کند. درحالی‌که تصویر نگوگی از سرمایه‌داری به عنوان شیطانی که باید نابود شود به نظر تا حدی افراطی است، با این‌حال سرمایه‌داری و سرمایه‌داران اغلب به شکل هیولا درون ادبیات عامه‌پسند و در مباحث اندیشه‌ای درباره اخلاقیات سرمایه‌داری به تصویر کشیده شده‌اند. سرمایه‌داری خون‌آشام خون کارگران را می‌مکد، ثروتمندان را هر چه بیشتر ثروتمند می‌کند و محرومان را محروم‌تر می‌کند. سرمایه‌داری شیطانی همه ما را در تملک دارد، ما را به بردگی می‌کشد و از ما مخلوقاتی بی‌روح می‌سازد که فقط آن چیزی را که به ما گفته شده است تولید کنیم، تولید می‌کنیم و فقط آن چیزی را که به ما گفته شده است مصرف کنیم، مصرف می‌کنیم. سرمایه‌داری زامبی در اطراف پرسه می‌زند، با میلی قوی به گوشت انسان، خوردن مغز انسان، تبدیل ما به اشیای بدون فکر و فرومایه که درون‌مان خالی است و طبق غرایز و نفسانیات خود عمل می‌کنیم، به جای اینکه انگیزه‌های متعالی‌تری داشته باشیم.

این استعاره‌های هیولایی به نظر به بطن آن چیزی رسوخ می‌کنند که عده زیادی احساس می‌کنند، گویی در جامعه بازار تجربه می‌کنند و آنچه بسیاری از منتقدان اخلاقی بازارها هنگام بررسی جوامع بازار به نظر پیدا می‌کنند. برای نمونه مِدلی و کارول (2004) استدلال کردند که سرمایه جهانی هدیه آسمانی نیست که به اطراف و اکناف جهان سفر ‌کند و زندگی مردمان را در هر جا و هر زمان که فرود آید بهبود ‌بخشد. آن در عوض نیروی دشمن است؛ به بیان آنها «غول گرسنه» است. آنها مدعی بودند که «نهادهای سرمایه‌داری، یکایک کارگران را به درون رژیم‌های کارخانه‌ای جاسازی و جداسازی می‌کنند که نه‌فقط نیروی کارشان، بلکه کل وجود، جسم و روحشان، را مصرف خواهد کرد». بر همین منوال، هارمان (2010) استدلال کرد که «سرمایه‌داری قرن بیست‌و‌یکم در کلیت خویش، نظام زامبی است، که وقتی قرار است به اهداف عالیه انسانی برسیم و به احساسات انسانی واکنش نشان دهیم، خود را به مردن می‌زند، اما قابلیت دارد برای انجام فعالیت‌هایی که باعث هرج‌و‌مرج در همه‌جا می‌شود سیخونک‌های ناگهانی بزند.» به طور مشابه، کندی (2016) این نکته را مطرح کرد که جوامع تجاری مدرن از بنگاه‌هایی تشکیل شده است که به شکل‌هایی از «سرمایه‌داری خون‌آشام» درمی‌آیند؛ یعنی درآمدها را سرمایه‌گذاری مجدد در کارهای تولیدی نمی‌کنند، بلکه به جای آن، ثروتشان را به سمت سرمایه‌گذاری‌های مالی پرریسک تغییر جهت می‌دهند.

علاوه بر این، مکنالی (2011) استدلال کرد که در هر روایتی درباره جامعه بازرگانی، هیولاها باید شخصیت‌های مرکزی باشند. در واقع، داستان‌های هیولاها در این جوامع چنان محبوبیت دارند، که مکنالی اقرار کرد «داستان‌های گاز گرفتن بدن، خون‌آشامی، دزدی اعضای بدن و اقتصاد زامبی همگی تصویرسازی‌های متعدد از مخاطرات وارده به تمامیت جسمانی متصل به جامعه‌ای را تشکیل می‌دهد که لازمه بقای فردی در آن فروختن انرژی‌های زندگی‌بخش ما به مردم در بازار است». این قالب‌های روایی «پناهگاه» بحث‌های هیولایی از بازار می‌شود چون سیاست معاصر در جهان توسعه‌یافته این نوع دغدغه‌ها را به سمت زیرزمینی شدن می‌کشاند. اما طبق نظر مکنالی در داستان‌های گفته‌شده درباره «هیولاهای بازار»، هیولاها هم جانی و هم قربانی هستند. در اردوگاه جانیان، هیولاهایی داریم - خون‌آشامان، پزشک‌های شرور، شرکت‌های دارویی، ربایندگان اعضای بدن- که بدن‌ها را تصرف و قطعه‌قطعه می‌کنند، و قطعه‌ها را در بازار می‌فروشند. در اردوگاه قربانیان، موجودات کج و معوج و معیوبی یافت می‌شود که غالباً به شکل زامبی به تصویر کشیده می‌شوند؛ کسانی که تنها چیزی که دارند جسمشان است، جمع گوشت، خون، عضله و نسوج که از خود فکری ندارد و به راحتی استثمار می‌شود.

مکنالی نه‌تنها به طرز کار نظام سرمایه‌داری، بلکه به برآمدن خود سرمایه‌داری نیز به مثابه نوعی داستان ترسناک می‌نگریست. سرمایه‌داری شکل‌های جمع‌گرای سازمان‌دهی اقتصادی پیش از خود را از هم گسیخت و علقه‌ها و پیوندهای اجتماعی را که پیش از آن افراد را به هم متصل می‌کرد قطع کرد، و به جای آن روابط پولی را جایگزین کرد. به محض ورود سرمایه‌داری از بندرسته، برای ما ناممکن شد که از تبدیل شدن به قربانیان خون‌آشامان و زامبی‌های بدون روح جلوگیری کنیم.

پس دغدغه صرفاً این نیست که بازارها خودشان هیولا هستند و اینکه بازارها عمدتاً پر از شیاطین، خون‌آشامان و زامبی‌ها شده است. مخاطره حضور یافتن در فعالیت بازار صرفاً این نیست که ما قربانی بازارها و سایر بازیگران بازار می‌شویم یا در برابر همه نوع هیولای درون محیط بازار آسیب‌پذیر هستیم. دغدغه این است که بازارها واقعاً می‌توانند ما را دگرگون کنند. اینکه «تقسیم کار از انسان موجودی مجرد، موجودی مکانیکی و بدون احساس،‌ می‌سازد و او را چه جسمی و چه روحی به هیولا تبدیل می‌کند». اگر بازار از جنبه اخلاقی فاسد است پس هزینه‌های اخلاقی مرتبط با حضور فعال در فعالیت بازار می‌تواند خیلی زیاد باشد.186

منتقدان اصلی اخلاقیات بازارها موافق‌اند که بازار اخلاق را فاسد می‌کند

فلسفه اخلاق چند قرن پیش بود که اقتصاد سیاسی را متولد کرد و اقتصاد سیاسی کمی بیش از یک قرن پیش علم اقتصاد را زایید. بنابراین این علم در اینکه چگونه جوامع منابع کمیاب را با کارایی تخصیص می‌دهند، یا علم مصرف و تولید و علم مبادله، در بررسی درستی و نادرستی، بررسی عدالت، بررسی چگونه ما با همدیگر بهتر زندگی می‌کنیم، ریشه دارد. از پیش از آدام اسمیت تا اخلاق‌مداران نیکی در زمان حال، نظر فیلسوفان اخلاق این‌ بوده است که آیا معاملات تجاری با نیکی کردن سازگاری دارد و آیا معاملات تجاری ما به شر وابسته نیست یا آن را ترویج نمی‌کند. آن دغدغه گاهی اوقات آنها را هدایت کرد تا جامعه و بازار را سپهرهای متمایز زندگی با امکانات اخلاقی متمایز تصور کنند. با این نظرها، ظرفیت برای رشد اخلاق که در دولت-شهر (پولیس) وجود دارد، با احتمال افول اخلاقی در بازار (اگورا) در تناظر است. در این بخش مروری کوتاه بر ادعاهای کلیدی برخی از قوی‌ترین منتقدان جامعه بازرگانی درباره هزینه‌های اخلاقی مرتبط با رشد جامعه بازار می‌کنیم.

سنت توماس آکویناس باور نداشت که فعالیت بازار لزوماً از جنبه اخلاقی مشکل‌زاست. اگر یکی از اقلام به قیمتی که می‌ارزید خرید‌و‌فروش شده بود هیچ چیز ذاتاً گناه‌آلود در آن معامله وجود نداشت. اما آکویناس فکر می‌کرد فروختن کالا به بیشتر یا خریدن آن به کمتر از «قیمت عادلانه» غیراخلاقی است. به علاوه، درحالی‌که آکویناس فعالیت بازار را محکوم نکرد او باور داشت که پتانسیل بهره بردن از دیگران در هر معامله وجود دارد، به‌خصوص اینکه زندگی بازار سازنده روح و اخلاق نبود.

به باور آکویناس، روابط ما با دیگران باید برابری در عدالت را نشان دهد؛ مردم باید به دیگران آنچه مدیون هستند را بدهند و از دیگران آنچه شایسته‌اش هستند را انتظار داشته باشند. به این جهت، باید تلاش کنیم تا برابری عدالت را در همه تعامل‌های خود با یکدیگر برپا کنیم. منظور اینکه خوب باشیم و از شر حذر کنیم، انتظار داشته باشیم که احکام قضایی ما برابری عدالت را هر جا که نابرابری کشف می‌شود بازگرداند و خرید‌و‌فروش به قیمت عادلانه باشد.

آکویناس به صراحت بیان کرد تجارت در هر قیمتی به جز قیمت عادلانه، به یکی از طرفین تجارت آسیب می‌زند، بنابراین گناه بوده و به درستی محکوم‌شدنی است. این قضیه صادق است حتی وقتی هیچ طرف مرتکب تقلب به منظور کسب چیزی بیش از آنچه حقش است نشود. طبق نظر آکویناس خرید‌و‌فروش برای فایده‌رسانی مشترک هر دو طرف صورت می‌گیرد، آنچه یکی نیاز دارد به دیگری تعلق دارد و برعکس... اکنون هر آنچه برای فایده مشترک برقرار شده باشد، نباید چیزی بیش از بار مالی به یک طرف نسبت به دیگری باشد، و متعاقب آن همه قراردادها میان آنها باید برابری یک چیز با چیز دیگر را رعایت کند. دوباره، برابری یک چیز که به استفاده انسان می‌رسد با قیمت داده‌شده برای آن سنجیده می‌شود که به آن منظور پول اختراع شده است... بنابراین اگر قیمت از مقدار ارزش آن چیز تجاوز کند یا برعکس، ارزش آن چیز از قیمت تجاوز کند، دیگر برابری عدالت برقرار نیست: و متعاقب آن فروش یک چیز به بیش از ارزشش، یا خرید آن به کمتر از ارزشش، به خودی خود ظالمانه و غیرقانونی است.

تجارت وجود دارد تا به هر دو طرف مبادله نفع برساند. بار دیگر، تجارت ظالمانه است اگر شریک تجاری بیش از آنچه استحقاق دارد و طرف دیگر کمتر از آنچه استحقاق دارد دریافت کند.

آکویناس می‌گوید، تجارت به قیمت‌هایی غیر از قیمت عادلانه گناه است، حتی اگر یکی از طرفین مایل به رفتن زیر بار بی‌عدالتی باشد چراکه نیاز خاصی به کالا یا خدمت مبادله‌شده دارد. همان‌طور که آکویناس تبیین کرد، اگر شخصی با تملک اموال شخص دیگر منفعتی بزرگ کسب کند، و فروشنده در نداشتن آن اموال متحمل زیان نشود، پس دومی نباید قیمت را بالا ببرد، چون منفعتی که به خریدار تعلق می‌گیرد، سببش نه فروشنده، بلکه شرایط تاثیرگذار بر خریدار بوده است.

بنابراین از این منظر، گرفتن وجه از مردی مستأصل که به کالایی خاص نیاز دارد بیش از قیمت عادلانه برای آن کالا گناه است. به طور مشابه، پرداخت وجه به مردی مستاصل که به پول فروش کالا نیاز دارد به قیمتی کمتر از قیمت عادلانه برای آن کالا نیز گناه است. اگرچه این نوع تجارت نامتوازن به نحو قابل درکی با قانون ساخته بشر مجاز باشد، با قانون شرع طبق نظر آکویناس ناسازگار است چون به معنای منفعت بردن از حالت نیازمندی دیگری است.

پس به نظر می‌رسد قضیه اخلاقی یا نااخلاقی بودن حیات بازار در هر زمان یا مکان خاص، برای آکویناس قضیه تجربی باشد. اگر بیشتر چیزها در یک بازار خاص به همان ارزشی که دارند خرید‌و‌فروش می‌شوند، پس بیشتر معاملات در آن بازار، عدالتی برقرار می‌کند که با قانون شرع سازگار است. اما اگر بیشتر تجارت در یک بازار بیشتر یا کمتر از قیمت عادلانه باشد، پس بیشتر تجارت در آن بازار دربردارنده نوعی استثمار است (یعنی یا خریدار از فروشنده بهره‌جویی می‌کند یا برعکس) و معاملات بازار (دست‌کم آنگونه که آنها تمایل دارند در آن بازار وجود داشته باشد) از جنبه اخلاقی شبهه‌ناک است.

اینکه تجارت به قیمت عادلانه رواج دارد یا از آن دور است، ویژگی اخلاقی بازار را در نظام آکویناسی تعیین می‌کند، یعنی درک آنچه آکویناس قیمت عادلانه معنا می‌کند که برای درک آنچه او درباره اخلاقی بودن فعالیت بازار باور داشت حیاتی است. برای نمونه آشکار است که قیمت عادلانه کالا چیزی نیست که ذاتی آن کالا باشد. طبق استدلال آکویناس در وضعیتی که فروشنده از نبود کالا رنج می‌برد، «قیمت عادلانه نه‌فقط به شیء فروخته‌شده، بلکه به میزان زیانی که آن فروش به فروشنده وارد می‌کند نیز بستگی دارد». در این سناریو، فروش کالا به چیزی بیش از ارزش آن قابل قبول خواهد بود؛ آنچه مهم است این است که آن چیز چه «ارزشی برای مالک دارد». ارزش کالای مربوط برای طرفین مبادله چیست، یعنی ارزیابی‌های ذهنی خریدار و فروشنده است که قیمت عادلانه را تعیین می‌کند.

اما درحالی‌که ارزیابی‌های ذهنی خریدار و فروشنده به‌طور مشترک قیمت عادلانه را تعیین می‌کند قیمت عادلانه صرفاً قیمتی نیست که خریدار و فروشنده توافق کرده باشند. در روایت آکویناس امکان دارد کالا به قیمتی غیر از قیمت عادلانه خرید‌و‌فروش شود. به علاوه به نظر نمی‌رسد او به قیمتی اشاره داشته باشد که در بازار رقابتی پدیدار خواهد شد یا حتی قیمتی که دیگران در بازار با آن موافق‌اند. درحالی‌که آکویناس قطعاً تقلب، گران‌فروشی و سودجویی از آتش زدن به مال را محکوم کرد او اذعان داشت دلایل قابل توجیهی هست که قیمت عادلانه متفاوت با قیمت هر جای دیگر در بازار باشد (یعنی وقتی خریدار نیازی شدید به کالا دارد و فروشنده از بدون آن بودن رنج خواهد برد).

آکویناس قیمت عادلانه را احتمالاً قیمتی می‌دانست که تضمین دهد خریدار و فروشنده با مبادله وضعشان به یکسان بهتر شود. با استفاده از عبارات تخصصی علم اقتصاد، قیمت عادلانه شاید همان قیمتی باشد که مازاد مصرف‌کننده را با مازاد تولیدکننده برابر می‌کند. اما قابل درک است که دلیلی ندارد انتظار داشته باشیم چنین قیمتی در هر کدام از مبادلات واقعی در بازار، مگر برحسب تصادف، برقرار شود. تصمیم به تجارت فقط در قیمت عادلانه مستلزم این است که فروشندگان از پذیرش مبادلاتی که خریدار به میزان برابر وضعش بهتر نشده است خودداری کند (یعنی خود را در بیشینه‌سازی سود درگیر نکند). به طور مشابه، تصمیم به تجارت فقط در قیمت عادلانه مستلزم این است که خریداران تجارت‌هایی را که به میزان برابر به فروشندگان نفع نمی‌رساند رد کنند (یعنی در نقطه کمینه‌سازی هزینه تجارت نکنند). با این‌حال بیشینه‌سازی سود و کمینه‌سازی هزینه از ویژگی‌های منظم، اگر نگوییم حیاتی، بازار است. به علاوه، دانستن تمایل خریدار به پرداخت یا تمایل فروشنده به پذیرفتن پیشنهاد، پیش از جوش خوردن مبادله ناممکن است. صِرف ابراز معایب آن قلم خاص فروخته‌شده یا عرضه‌شده در مبادله، تضمین نخواهد داد که هر دو طرف به یکسان از مبادله نفع می‌برند. تجارت به قیمت عادلانه به نظر نیازمند وجود خریداران و فروشندگانی است که به تمایل به پرداخت خود یا پذیرش و سپس توزیع این تفاوت پس از توافق به مبادله معترف باشند. بنابراین به نظر می‌رسد چانه‌زنی، مفت‌خری، بگومگو، طفره‌روی و همه فعالیت‌های مرتبط با فعالیت بازار از نظر آکویناس آلوده به گناه است. اگر این معیار را به کار گیریم بیشتر مبادلات در بازارهای جهان واقع، حتی در بازارهای روزگار آکویناس باید ظالمانه و بنابراین غیراخلاقی تلقی شود.187

با این‌حال، آکویناس بر این باور بود که امکان اخلاقی بودن یا دست‌کم غیراخلاقی نبودن فعالیت بازار هست مادام که تجارت‌ها به قیمت عادلانه انجام شود حتی اگر تجارت به قیمت عادلانه به احتمال کاملاً نادر باشد. به علاوه، او حتی باور داشت که برخی تجارت‌ها «شایسته تحسین است چون نیاز طبیعی را برآورده می‌کند»، مادام که سایر تجارت‌هایی که «آزمندی برای نفع بردن را ارضا می‌کنند، حدوحدودی نمی‌شناسند و تمایل به بی‌نهایت شدن دارند» صادقانه توبیخ شوند. نظر وی بر محکومیت همه‌جانبه نفع بردن نبود، بلکه آن نفعی که از خدمت به خیر اجتماعی یا عمومی دور و درعوض به سمت مزیت شخصی خالص هدایت ‌شده باشد. دوباره، میزان زیادی از مبادلات که در بازارها رخ می‌دهد احتمالاً با این معیار درتضاد خواهد بود.

آکویناس همچنین باور داشت فعالیت بازار، فارغ از اینکه چگونه عواید مبادله بازار استفاده شود، به ویژه آن را پاک و تهذیب نمی‌کند. آکویناس با توصیف اینکه چرا روحانیون باید از تجارت تا جای ممکن خودداری کنند، استدلال کرد که روحانیون نه‌فقط باید از چیزهایی که ماهیت شرورانه دارند بپرهیزند، بلکه حتی باید از انجام کارهایی که ظاهر شیطانی دارند پرهیز کنند. این درباره تجارت کردن صادق است زیرا هم به سمت نفع دنیوی کشانیده می‌شود که روحانیون باید آن را تقبیح کنند و هم تجارت راه را برای بسیاری شیاطین باز می‌کند چون «بازرگان به ندرت از گناهان زبانی مصون است» [«بازرگان به ندرت از اهمال‌گری مصون است و دستفروش از گناهان زبانی مبرا نخواهد بود»] (نصایح انجیلی 26:28). دلیلی دیگر نیز وجود دارد، چون تجارت باعث می‌شود ذهن بیش از حد درگیر امور دنیوی شود، و در نتیجه وی را از امور معنوی بازمی‌دارد؛ همان‌طور که حواری مسیح می‌گوید: «آن کس که سرباز خدا باشد خویش را اسیر اشتغالات دنیوی نمی‌کند.»

البته روحانیون مجاز بودند به تجارتی مشغول شوند «که هدفش تامین نیازهای زندگی باشد». اما آکویناس تاکید کرد که چیزی بالقوه پست در مبادرت به تجارت خرده‌فروشی وجود دارد. هدف از فعالیت بازار ضرورتاً نفع دنیوی است و بازیگر بازار مستعد خطای اخلاقی است. ترجمه امروزی عبارتی که آکویناس از نصایح انجیل، بخشی از کتاب مذهبی مسیحیت، نقل می‌کند به شکل روشن‌تر این است که «برای بازرگان دوری از خطا و برای کاسب به گناه نیفتادن کاری دشوار است». نوع معینی از خطر اخلاقی در کمین فعالیت بازاری نشسته بود.

ژان ژاک روسو به جای تمرکز بر اخلاقی یا نااخلاقی بودن اشتغال به فعالیت بازار، روی اثرات اخلاقی منفی فعالیت بازار بر برخی شرکت‌کنندگان در آن تمرکز کرد. روسو به‌طور مشخص استدلال کرد که ما باید انتظار مشاهده میزان بالایی از فریب و آزمندی را در جوامع بازار داشته باشیم. چون وضع مردم در جامعه بازار لزوماً به نظرات دیگران وابسته بود. آنها دائم مجبور بودند وانمود کنند آن شخصی هستند که در واقع نبودند تا از لطف دیگران محروم نشوند. روسو همچنین باور داشت که جامعه بازار به میل و آرزوهای بی‌پایان دامن می‌زد.

دغدغه‌های روسو درباره اثرات اخلاقی بازارها در سراسر نوشته‌های او متبلور شده است اما شاید روشن‌ترین آنها در دومین گفتار وی باشد. روسو گفتاری در باب منشأ نابرابری میان انسان‌ها را با این پیشنهاد شروع کرد که فقط دو نوع نابرابری در میان نوع بشر وجود دارد. بر اساس نظر روسو (1754) من دو نوع نابرابری را در گونه‌های انسانی تشخیص می‌دهم: نوع نخست را طبیعی یا فیزیکی می‌نامم چون طبیعت برقرار کرده است و شامل تفاوت‌هایی در سن، تندرستی، زور جسمانی و کیفیت ذهن یا روح است؛ نوع دوم را نابرابری اخلاقی یا سیاسی می‌نامم چون از یک نوع توافق ناشی می‌شود و با رضایت مردمان برقرار شده یا دست‌کم اجازه گرفته شده است. این نابرابری اخیر شامل امتیازهای متفاوتی است که برخی به زیان دیگران از آنها بهره‌مند می‌شوند- ازقبیل ثروتمندتر بودن، مورد احترام بیشتر بودن، قدرتمندتر بودن از دیگران، و حتی انجام کاری که دیگران از آنها اطاعت کنند.

روسو اظهار داشت که اگرچه باید انتظار مشاهده تفاوت بین پیر و جوان، تندرست و بیمار و قوی و ضعیف را در هر مکان و زمان داشته باشیم بسیاری از نابرابری‌هایی که در میان موجودات انسانی در جوامع بازار مشاهده می‌کنیم تصنعی هستند. به علاوه، ضعف‌های اخلاقی انسان‌ها (مثلاً آزمندی، فخرفروشی و غرور) که به نظر منبع نابرابری‌های تصنعی باشد (یعنی تفاوت در قدرت یا امتیازات) واقعاً نتیجه این نابرابری‌هاست.

جالب است که نگاه روسو به انسان‌ها در وضع طبیعی قطعاً غیرهابزی است. همان‌گونه که وی نوشت «نیاییم با هابز همنوا شویم که انسان طبعی شرور دارد دقیقاً چون او چیزی از خوبی نمی‌فهمد و بی‌رحم است، به جای اینکه خواهان هر شناختی از خوبی باشد.» روسو توضیح داد ما نتیجه می‌گیریم انسان وحشی که در جنگل‌ها سرگردان است، بدون کار، بدون سخن، بدون خانه، بدون جنگ و بدون روابط، به همین اندازه بدون هر نیازی به همنوعان خود و بدون هر اشتیاقی به صدمه زدن به آنها، شاید حتی هرکدام از آنها را جداجدا از هم بازنشناسد. او که در معرض احساسات بسیار اندک قرار دارد، و آنچه برای خودش کفایت کند، احساسات و دانشی که مناسب با شرایط خود باشد؛ او فقط نیازهای واقعی خود را احساس می‌کرد، فقط آنچه را که باور داشت لازم است ببیند می‌دید و هوش وی هیچ پیشرفتی نسبت به خیره‌سری وی نکرد.

روسو نتیجه گرفت انسان وحشی نه مکار و نه آزمند بود. در عین حال که از خوبی تهی بود درست است که بگوییم مستعد بدی نیز نبود.

اما با پیدایش جامعه بازار همه چیز تغییر کرد. طبق نظر روسو، جامعه بازار معرفی و گسترش نابرابری‌های ساختگی را تجربه کرد. نتیجه اینکه روسو موافق بود که انسان‌ها نرم‌تر، باهوش‌تر، کوشاتر و وابسته به دیگری شدند و ظرفیت خوبی و تمایل به بدی را بسط دادند. روشن‌تر بگوییم، با برقراری تقسیم کار و گسترش بازارهای همراه آن که جامعه را ممکن ساخت انسان‌ها مکار و آزمند شدند.

تردیدی نیست با برقراری تقسیم کار و تخصصی‌شدنی که تشویق می‌کند ظرفیت‌های تولیدی ما افزایش و شرایط مادی ما بهبود می‌یابد. اما طبق نظر روسو شخصی که وارد نظام تقسیم کار شد حالا دیگر «آزاد و مستقل» نیست و در عوض «به فرمانبری از همنوعانش... تنزل درجه یافته است... همان کسانی که او بَرده آنها شده است، به یک معنا، حتی اگر ارباب آنها بوده باشد؛ چون اگر او ثروتمند است به خدمات‌شان نیازمند است؛ اگر فقیر است به کمک‌شان نیاز است؛ و حتی در حالت میانه بودن هم قادر به انجام کاری بدون آنها نیست». در جامعه بازار، انسان‌ها باید به دیگران متکی باشند تا بقا بیابند. در نظام تقسیم کار، دیگران را متقاعد می‌کنید تا برای شما کار کنند یا به استخدام‌تان درآیند، دیگران را متقاعد می‌کنید اجناسی را که برای فروش دارید بخرند، یا اجناسی را که خواهانش هستید به شما بفروشند. از این‌رو، در جامعه بازار، ما باید دائماً دیگران را متقاعد کنیم که بهتر کردن زندگی ما زندگی آنها را نیز بهبود خواهد داد. روسو به شکل منطقی بیان کرد «همه اینها باعث می‌شود تا او نسبت به برخی دغلکار و با برخی نیرنگ‌باز شود، سلطه‌جو و سختگیر نسبت به عده‌ای دیگر شود، و او را وادار می‌کند با مردمی که به آنها نیاز دارد بدرفتاری کند. اگر نتواند آنها را بترساند و بر آنها قضاوت کند به نفعش است که در خدمت آنها باشد.»

روسو به نظر نمی‌آمد بپذیرد که همزمانی خواسته‌ها که اجازه تحقق تجارت مستحکم را می‌دهد (یعنی خریداران واقعاً آنچه را فروشندگان مجبورند عرضه کنند می‌خواهند و برعکس) پدیده کافی رایج برای تسهیل تجارت مستحکم است. در عوض، فروشندگان باید گاهی اوقات به خریداران کلک بزنند یا آنها را به طریقی وادار کنند تا آنها به سمت خرید کالاها و خدمات‌شان کشانده شوند. تقسیم کار نه‌تنها ظرفیت‌های تولیدی ما، بلکه بدترین خصایص ما را نیز رها می‌کند چون ما خیلی زیاد به یکدیگر نیاز داریم.

علاوه بر هدایت کردن ما به نیرنگ زدن به یکدیگر درباره کالاها و خدماتی که برای فروش داریم، روسو متوجه شد که بازار همچنین ما را به سمت فریب دادن یکدیگر درباره اموال، قدرت و قابلیت‌هایمان می‌راند. جایگاه مرد در جامعه بازار به «مقدار اموال وی، قدرت وی به خدمت کردن یا زخمی کردن و هوش، زیبایی، قدرت، مهارت، مزیت یا استعداد» وی بستگی دارد. روسو توضیح داد «از آنجا که این کیفیت‌ها تنها کیفیت‌هایی هستند که توانایی جلب توجه دارند، به زودی ضروری می‌شود که یا آنها را داشت یا تظاهر به داشتن‌شان کرد» اما روسو انتظار نداشت بیشتر مردم آن کیفیت‌ها را داشته باشند. به این جهت، در جامعه بازار مردم مجبور به وانمود کردن آن چیزی هستند که در واقع نیستند.

روسو اظهار داشت که در جامعه بازار به نفع هر کس است که به نظر برسد کس دیگری در واقعیت است. ظاهر و باطن دو چیز یکسره متفاوت می‌شود و از این تمایز است که خودنمایی وقیح، مکر ماهرانه و همه بدی‌ها یکی پس از دیگری می‌آید.

روسو تایید کرد دغدغه‌های اخلاقی ما درباره اشتغال ورزیدن به فعالیت بازار معتبر است. فقط این نیست که بازارها اجازه جولان‌دهی به بدی‌های معینی را می‌دهند؛ به نظر می‌رسد بازارها بدی‌های معینی را ترویج می‌کنند و حتی وابسته به آنها هستند.

روسو آزمندی را شر دیگر به‌شمار آورد که ما با تعامل‌های بازاری بدان آلوده می‌شویم. به علاوه از نظر وی، آزمندی با یکسری شرارت‌های دیگر مانند حسادت و بی‌احترامی به دیگران شرف حضور می‌یابد. طبق استدلال روسو، جاه‌طلبی ویرانگر، میل سوزان به افزایش ثروت نسبی خود، بیش از آنکه ناشی از نیاز واقعی باشد به قصد پیشی گرفتن از دیگران است، در همه مردان تمایلی شوم برمی‌انگیزد تا به یکدیگر زخم بزنند، حسادتی سرّی که خطرناک‌تر است چون اغلب ماسک خیرخواهی بر چهره می‌زند تا کردارش را با ایمنی بیشتر انجام دهد؛... از یک‌سو رقابت و هماوردی داریم، از سوی دیگر تعارض منافع و همیشه اشتیاق پنهانی به کسب مزیت به زیان سایر مردم.

روسو به جای اینکه تعاملات بازار را بازی حاصل جمع مثبت بنگرد آنها را بازی حاصل جمع صفر ملاحظه می‌کرد. بازیگران بازار با وجود آنچه آنها وانمود به انجام دادن می‌کنند حقیقتاً در کار خدمت کردن به دیگران نیستند. آنها واقعاً مشغول بهره‌کشی از دیگران هستند. چون جامعه بازار ما را در حالت وابستگی قرار می‌دهد؛ جایی که بقا و موفقیت ما یکسره از سوی دیگران تعیین می‌شود که چگونه ما را می‌نگرند و با ما برخورد می‌کنند. بازار ما را به مخلوقاتی با «تمایل شریرانه» برای «بهره بردن به زیان سایر مردم» تبدیل می‌کند. روسو این «شیطان» را پیامد مالکیت و تقسیم کار و در ریشه بسیاری، شاید تمام تعاملات بازار توصیف کرد.

همان‌گونه که راسموسن اعلام کرد منصفانه است بگوییم «روسو تقریباً هر جنبه از جامعه بازار را رد کرد و انتقادش از آن یکی از جامع‌ترین انتقادهای ارائه‌شده است». با این‌حال ما معتقدیم کارل مارکس آن را به درستی به عنوان انتقادی از سرمایه‌داری نگریست. مارکس انتقادی اقتصادی، اجتماعی و اخلاقی از بازارها ارائه کرد. انتقاد اقتصادی مارکس از سرمایه‌داری به گریزناپذیری بحران درون نظام اقتصادی سرمایه‌داری تبدیل می‌شود. نقد اجتماعی مارکس از سرمایه‌داری روی دشمنی ضروری بین طبقات در جامعه بازار تاکید می‌ورزد. نقد اخلاقی مارکس از سرمایه‌داری، اگرچه خود او آن را به عنوان نقدی اخلاقی قبول نداشت، دغدغه چاره‌ناپذیری استثمار و بیگانگی تحت سرمایه‌داری را داشت.

مارکس استدلالی آورد که جان کلامش این بود که نظام بازار به‌شدت ناعادلانه است چون کارگران در نظام بازار به آنچه حقشان است نمی‌رسند. مالکان ابزار تولید چیزی بیش از سهم عادلانه خود از آنچه تولید شده بود دریافت کرده و کارگران بسیار کمتر از آنچه مستحقش بودند دریافت می‌کردند.

مارکس تاکید کرد استثمار کارگر در اقتصاد بازار واقعیت اقتصادی بود. مارکس تعریفی فنی از استثمار عرضه کرد. طبق نظر مارکس (1867) استثمار هنگامی رخ می‌دهد که مالکان سرمایه در نظام بازار «ارزش مازاد» خلق‌شده کارگران‌شان را به چنگ می‌آورند (منظور ارزش محصول تولیدی کارگران بیش از آنچه برای زنده ماندن نیاز دارند). کارگران از مواهب کار خود در سرمایه‌داری بهره‌مند نشدند. اشیایی که کارگران کار خویش را به پایش ریختند به دیگران فروخته می‌شود و این کارفرمایان و نه کارگران هستند که سودهای مرتبط با این فروش‌ها را به چنگ می‌آورند. به بیان دیگر، ساعات کار کارگران از آنها دزدیده شده بود. مارکس گفت، باید انتظار داشته باشیم استثمار در نظام بازار فراگیر باشد چون مالکان سرمایه تمایل به پایین آوردن دستمزدها به پایین‌ترین سطوح ممکن دارند. مارکس (1844) توضیح داد «دستمزد معمولی»، در پایین‌ترین سطح سازگار با بشر معمولی است (چیزی شبیه حیات احشام)... . کارگر کالا شده است و خیلی شانس بیاورد که خریداری برای کارش پیدا شود. و آن تقاضایی که زندگی کارگر بدان وابسته است به هوا و هوس ثروتمندان و سرمایه‌داران بستگی دارد.

کارگران برای زنده ماندن، خیلی ساده چاره‌ای جز پذیرش دستمزدهای پایین‌تر از آنچه مستحق دریافتش هستند، ندارند.

به نظر مارکس، استثمار ویژگی اجتناب‌ناپذیر نظام بازار بود. مارکس و انگلس (1848) برای نمونه ادعا کردند «در بورژوازی مدرن مالکیت خصوصی تظاهر نهایی و کامل نظام تولید و تسهیم محصولات است، که براساس دشمنی طبقاتی، بر استثمار عده بسیار به دست عده اندک استوار است». مارکس‌(1867) به طور مشابه استدلال آورد که درون نظام سرمایه‌داری همه روش‌ها برای بالا بردن بهره‌وری اجتماعی کار به هزینه یکایک کارگران محقق می‌شود؛ همه ابزارها برای توسعه تولید به ابزارهای سلطه‌گری و استثمارگری تولیدکنندگان تبدیل می‌شود؛ آنها کارگر را به بخشی از انسان، به چرخ پنجم ماشین تنزل می‌دهند، هرگونه ته‌مانده شیفتگی وی به کارش را نابود می‌کنند و کار را به خرحمالی تنفرآور تبدیل می‌کنند؛... آنها شرایطی را که او در آن کار می‌کند از حالت طبیعی خارج می‌کنند، او را در فرآیند کار به بی‌دادگری تنفرآور به واسطه پستی آن محکوم می‌کنند.

مارکس باور داشت که در مرکز فرآیند بازار، استثمار شدن عده‌ای بسیار از سوی عده‌ای اندک را داریم. به علاوه، نظام بازار نه‌تنها عمیقاً ناعادلانه، بلکه خوارکننده و مخرب نیز بود. نظام بازار و سرمایه‌دارانی که آن را به پیش می‌رانند خواه‌ناخواه شریر و خبیث بودند.

به نظر مارکس، نفرت‌انگیزی اخلاقی نظام بازار محدود به این نمی‌شد که بازار چگونه کارگران را استثمار می‌کرد. او توضیح داد افزون بر این، در نظام بازار کارگران لزوماً غریبه یا بیگانه با محصول کار خود، فریضه کار، ماهیت واقعی آنها و همنوعان‌شان می‌شوند. این غریبه بودن هم خوارکننده و هم غیرانسانی بود. کارگران به جای اینکه با کار کردن قادر به بهبود زندگی‌شان باشند، با کار کردن وضع بدتری پیدا کرده بودند. در واقع، «کارگر هر چه کالای بیشتری خلق می‌کند آن کالا دائماً ارزان‌تر می‌شود» (مارکس، 1844). اگرچه ارتباط میان فرد و کالاهایی که وی تولید می‌کند باید ارتباطی نزدیک و صمیمانه باشد، مارکس ادعا کرد که در نظام بازار، «ارتباط کارگر با محصول کار به مثابه شیئی بیگانه است». نگران‌کننده‌تر اینکه این شیء بیگانه دست بالا را بر کارگر دارد. به عقیده مارکس، کارگر هرچه بیشتر صرف خودش می‌کند، جهان عینی بیگانه‌ای که او علیه خودش ایجاد می‌کند قدرتمندتر می‌شود، او خودش -‌ جهان درونی وی- فقیرتر می‌شود، کمتر به او به عنوان خودش تعلق می‌یابد... . کارگر زندگی خویش را به شیء تبدیل می‌کند؛ اما اکنون زندگی وی دیگر نه به خودش، بلکه به شیء تعلق دارد... . بیگانگی کارگر در محصولش نه‌فقط به این معناست که کار وی شیء، وجود بیرونی،‌ می‌شود، بلکه در بیرون از وی به شکل مستقل وجود دارد، به عنوان چیزی بیگانه به وی، و اینکه آن به خودی خود به قدرتی تبدیل می‌شود که با وی به مقابله برمی‌خیزد.

چون در نظام بازار، کارگر مالک محصول کار خود نیست، بازار به تناقض اهریمنی دامن می‌زند: ابزارهای محض ارباب می‌شوند و آنهایی که باید ارباب باشند ابزار محض می‌شوند. کارگر شیئی تولید می‌کند که باید بر آن حکمرانی کند اما در عوض برده آن شیء می‌شود که تولید می‌کند.189

طبق نظر مارکس، چون محصول کار کارگر شیء بیگانه در اقتصاد بازار است، عمل تولید کردن دیگر فرآیندی نیست که کارگران احساس کنند شبیه خودشان هستند. مارکس نوشت «کارگر با کاری که می‌کند» خود را نه تایید، بلکه انکار می‌کند، نه احساس خشنودی، بلکه احساس ناراحتی می‌کند، انرژی فیزیکی و ذهنی خود را آزادانه بسط نمی‌دهد، بلکه بدنش را خوار و خفیف و ذهنش را ویران می‌کند. بنابراین کارگر تنها وقتی خارج از کارش است احساس خودش بودن را می‌کند و هنگام کار کردن احساس می‌کند بیرون از خودش است. او در آرامش است وقتی که کار نمی‌کند و وقتی کار می‌کند در آرامش نیست.

کار باید منبع وقار باشد. اما در نظام بازار، کار عامل بزرگ‌منشی نیست. در عوض، «فعالیت رنج‌آوری است، نقطه‌قوت به مثابه نقطه‌ضعف، فرزندآوری به مثابه قطع نسل، انرژی فیزیکی و ذهنی خود کارگر، زندگی شخصی وی یا آنچه زندگی غیر از فعالیت است- به عنوان فعالیتی که به زیان وی تمام شده است، نه وابستگی یا تعلقی به وی دارد». چون محصولی که کارگر تولید می‌کند شیء بیگانه است، فرآیند تولید فرآیند بیگانه شدن است.

حس سومی وجود دارد که کارگر در اقتصاد بازار از خود بیگانه شده باشد. کار در اقتصاد بازار «بدن انسان را از خودش بیگانه می‌کند، همان‌گونه که طبیعت بیرونی و اساس معنوی وی، موجود انسانی وی، را بیگانه می‌کند». موجود انسانی در نظام بازار به چیزی متحول شده بود که در کل انسان نبود. برخلاف حیوانات، که فقط آن چیزی را تهیه می‌کنند که برای خودشان و بچه‌هایشان نیاز دارند، انسان‌ها وقتی نیازهای فیزیکی‌شان برآورده شده باشد، به عنوان روشی برای ابراز حس زیبایی و حس خود بودن، نیز تولید می‌کنند. چون کارگرانِ در بستر بازار، محصول کارشان دزدیده شده بود، انسانیتشان نیز دزدیده شده بود و «مزیتشان نسبت به حیوانات» دزدیده شده بود. به باور مارکس، کار بیگانه‌شده ضرورتاً کار پست‌تر بود.

سرانجام کار در نظام بازار همچنین کارگران را از انسان‌های همنوع خویش بیگانه کرد. بر اساس نظر مارکس، یک پیامد آنی این واقعیت که انسان از محصول کارش، از فعالیت زندگی‌اش، از گونه‌های وجود [یعنی طبیعت] غریبه شده است، غریبگی انسان از انسان است. اگر انسان با خودش برخورد کند گویی با انسانی دیگر برخورد کرده است. آنچه به رابطه انسان با کارش، به محصول کارش و به خودش، برقرار است، همچنین به رابطه انسان با انسان دیگر و به کار انسان دیگر و شیء کار برقرار است.

انسان طی فرآیند تولید، به جای اینکه به همنوع خویش متصل شده باشد از همنوع خود فاصله گرفته بود. انسانی که از محصول کارش، خودش و انسانیتش جدا شد، نمی‌تواند به دیگران متصل باشد. غریبگی کارگر که در بازار رخ می‌دهد غریبگی کامل بود.

خلاصه اینکه مارکس می‌گوید، در نظام‌های بازار افراد از محصول کار خود، فرآیند تولید، طبیعت انسانی خود و یکدیگر بیگانه می‌شوند. بنابراین نظام بازار انسان‌ها را به نوعی مخلوق تبدیل می‌کند. مارکس (1844) تاکید کرد که تقسیم کار در نظام بازار فرد را به هیولا چه از جنبه جسمی و چه از نظر روحی تبدیل کرد.

اگر اخلاقیات به هر طریقی جلوه‌ای از انسانیت ما باشد، پس این هیولای روحی و جسمی ظرفیت بازیگر واقعاً اخلاقی بودن را ندارد. مردی که با خودش و همنوعانش بیگانه شده است احتمالاً نمی‌تواند آدم خوبی باشد. نظام پولی که در نظریه مارکس مسوول بیگانگی کارگر است «قدرت مختل‌کننده هم علیه فرد و هم علیه پیوندهای جامعه و ...  را به نمایش می‌گذارد، که ادعا می‌شود موجودیت‌هایی مستقل باشند. نظام پولی صداقت را به بی‌صداقتی، عشق را به نفرت، نفرت را به عشق، نیکی را به بدی، بدی را به نیکی، نوکر را به ارباب، ارباب را به نوکر، نادانی را به دانایی و دانایی را به نادانی تبدیل می‌کند». دوباره این آشفتگی، این گم کردن خود که مارکس توصیف کرد عمیق و کامل بود. انسان دورافتاده از ماهیت حقیقی خود، فردی سرگشته است و «جهان واژگون شده است». در مفهومی که مارکس از نظم بازار دارد، اصلاً هیچ قلمرویی برای نیکی‌های واقعی وجود ندارد. چون کارگر در نظام بازار پست می‌شود باید انتظار داشت کارگران پست‌تر شده باشند. باید انتظار داشت کارگر شرافتش را از دست داده باشد چون نظام بازار شرافتش را از وی می‌دزدد. باید انتظار داشت کارگر خودخواه‌تر و غیراجتماعی‌تر شده باشد چون نظام بازار او را از طبیعت انسانی خود و همنوعانش بیگانه می‌کند.

اگر روایت‌های آکویناسی، روسویی و مارکسی از بازار درست باشد تصویری وحشتناک ترسیم می‌شود. در ظاهر تفاوت‌هایی میان مواضع آنها وجود دارد. اما آنها در انتقاد اخلاقی رایج و بالقوه ویرانگر از بازارها اشتراک نظر دارند: اخلاقیات ما با مشارکت ما در بازار فاسد می‌شود چرا که احساسات، نگرش‌ها و رفتارهای ضداجتماعی و به‌شدت خودخواهانه را در ما برمی‌انگیزد. درست است که برخی از ما با اشتغال به فعالیت بازاری ثروتمند می‌شویم اما هر ثروتی که عاید ما می‌شود به زیان دیگران و به قیمت از دست دادن روحمان تمام می‌شود. آنها نظام بازار را به گونه‌ای توصیف می‌کنند که به نظر در بهترین حالت باتلاقی اخلاقی بیش نیست.

انتقادهای معاصر از اخلاقیات بازار این انتقاد اولیه از بازار را قبول دارد

گروهی متنوع از اندیشمندان با تکرار و تشریح نگرانی‌های ابرازشده آکویناس، روسو و مارکس درباره بازارها، استدلال کرده‌اند که بازارها به زیان اجتماعات رشد می‌کنند و اینکه بازارها خودخواهی، آزمندی و سایر بدی‌ها را ترویج می‌کنند. برای نمونه منتقدانی که هوادار زندگی اجتماعی هستند بر پیامدهای اجتماعی منفی و برون‌دادهای اخلاقی مشکل‌سازی تمرکز می‌کنند که از اتکای ما بر بازار و گسترش بازار ناشی می‌شود (مثلاً بل 1976؛ مک اینتایر 1981؛ اتزیونی 1988؛ پاتنام 2001، سندل 2012). آنها توضیح دادند که چگونه جوامع بازاربنیان اتکای بنیادی بر بازیگران خودمختاری دارند که اهداف خاص خود را دنبال و علیه همدیگر رقابت می‌کنند. با گسترش فضاهایی که بازار اشغال می‌کند، فضایی که در اشغال اجتماع است لزوماً کوچک می‌شود. گمنشافت (اجتماع محلی) لزوماً تسلیم گزلشافت (جامعه) می‌شود. رشد نظام بازار پیوندهای گره‌خورده جوامع ما را از هم می‌گسلد. هواداران زندگی اشتراکی عزا گرفتند که زمانی ما در اجتماعات محلی جاگیر شده بودیم، اما اکنون همه تنها هستیم چون بازارها گسترش یافتند. در جامعه‌ای بر پایه مبادله بازار، پیوندهای اجتماعی جای خود را به رقابت می‌دهد، اجتماع به گروهی از رقبا تکه‌پاره می‌شود و نفع شخصی جای وفاداری را می‌گیرد. بنابراین، به گفته هواداران زندگی اشتراکی، نظم اقتصادی جدید قطعاً موجودات انسانی را به اتم‌های منزوی تبدیل می‌کند. تحقیقاً موجودات انسانی منزوی نمی‌توانند واقعاً اخلاقی باشند.

سایرین با این باور هم‌نظر شدند که ارزش‌های بازار، که منظور آنها فزون‌خواهی و خودخواهی است، در حین گسترش بازار، در تضاد با نیکی‌های ما هستند و سرانجام جای آنها را می‌گیرند. بر اساس این دیدگاه، بازار بدترین‌ها را برای ما می‌آورد چون لزوماً فروشنده را در برابر فروشنده، فروشنده را در برابر خریدار و خریدار را در برابر خریدار به جان هم می‌اندازد. یک زمانی ما بخشنده و نسبت به همدیگر غمخوار بودیم اما اکنون فقط نگران نفع شخصی خود هستیم و فقط به خودمان اهمیت می‌دهیم. آنها استدلال کردند که اگرچه بازار زندگی مادی ما را بهبود داده است، اما ما را به آدم‌های بدی نیز تبدیل کرده است.

در زیر پاره‌ای از تندوتیزترین انتقادها از بازار در زمینه‌های اخلاقی را به اختصار مرور می‌کنیم. منظور ما به‌هیچ‌وجه مرور جامعی نیست. به این دلیل که برخی از انتقادها از بازارها را که شاید شما گمان می‌کردید باید مرور می‌کردیم مرور نکردیم؛ انتقادهای مهمی از بازار وجود دارد که در اینجا وارد استدلال‌هایشان نمی‌شویم. اما احتجاج ما در اینجا این است که آن انتقادهایی که استدلال‌هایشان را در زیر بازآفرینی و تلاش می‌کنیم در فصول بعدی به آنها پاسخ دهیم (و آن منتقدانی که اینجا وارد کارشان نمی‌شویم) توافق دارند که بازارها بالقوه فاسدکننده اخلاق هستند، به‌رغم تفاوت‌های حقیقتاً مهمی که در ویژگی‌های استدلال‌هایشان وجود دارد. به راستی ادعای اصلی بسیاری از منتقدان بازار در زمینه‌های اخلاقی این است که مشارکت در بازار از جنبه مادی فایده دارد اما از نظر اخلاقی زیانبار است. نمونه‌ای از انتقادهای ارائه‌شده در زیر به این منظور است که این شباهت برجسته شود به جای اینکه بر هر تفاوتی میان آنها تاکید شود.

به علاوه، برخی از انتقادها از بازارها را که شاید شما فکر کنید ما باید به آنها اشاره کنیم مرور نمی‌کنیم. به هیچ بحث واقعی از پدیده نابرابری نمی‌پردازیم به استثنای آنچه شاهدی از شکست اخلاقی بازارها می‌گیریم. بر همین منوال، هیچ بحثی در اینجا نمی‌شود و هیچ تلاش واقعی در فصول بعدی نمی‌کنیم تا علیه این موضع استدلال آوریم که برخی چیزها نباید در معرض فروش گذاشته شوند. به طور مشابه، درحالی‌که ما به چندین انتقاد از بازارها که نگران اثرات بازارها بر جامعه محلی هستند نمی‌پردازیم، تمرکز ما بر انتقادهای هواداران زندگی اشتراکی از بازارها نیست. از سکوت ما نباید برداشت کرد که فکر می‌کنیم هیچ نکته مثبتی در این خطوط انتقادی از بازارها نیست یا هیچ روشی برای دفاع در برابر آنها وجود ندارد. در عوض ما بحث خود را در اینجا به بازخوانی و پاسخ دادن به این ادعای تجربی محدود می‌کنیم که بازارها فسادزا هستند و اینکه گسترش بازار به افول اخلاقی منجر شده است.

فیلسوف مارکسیست، هنری لوفور، درباره تجاوز فضای بازار به درون سایر فضاهای اجتماعی نگران بود. طبق گفته لوفور، سرمایه‌داری برای رشد کردن خود باید نوع خاصی از فضا خلق کند. این فضا -‌آنچه می‌توان فضای بازار نامید و آنچه لوفور در زمان‌های مختلف فضای کار، فضای مبادله و فضای مصرف نامید- فضای بیگانگی، سلطه و استثمار است. لوفور می‌گوید (1991: 325) بقای سرمایه‌داری به گسترش فضای سرمایه‌دار به «فضا در کلیت آن» بستگی دارد. گسترش قلمرو اقتصادی، فضای خانوارها، شهرها، طبیعت و حتی فضای بیرون از جو زمین را می‌بلعد. با گسترش یافتن دامنه بازار، توانایی بهره‌مندی از تقسیم کار و امثال آن بیشتر می‌شود و جامعه بازاری ما هرچه بیشتر شکوفا می‌شود. اما لوفور ادعا کرد ما بابت این پیشرفت بهای سنگینی پرداخته‌ایم. این فرآیند که فضاهای بازار فضاهای زندگی جمعی را می‌بلعد کاملاً زیان‌بار است. سرمایه‌داری از طریق فرآیندهایی مانند شهرنشینی و جهانی‌شدن، فضاهای شکافته و جهانی‌شده جدیدی خلق می‌کند. لوفور استدلال می‌کند «تجهیز فضا برای مقاصد تولید، تقاضاهای شدیدی ایجاد می‌کند». حقیقتاً تولید فضای جدید و اشغال همه فضای ازپیش موجود که با رشد بازار همراه است فرآیندهای بی‌خطری نیستند. مهم‌تر از هر چیزی آن نیازمند «در اختیار گذاشتن کلیت فضا به ارزش مبادله است» که در نهایت بیگانه‌کننده است. لوفور با پیروی از مارکس متوجه شد درون فضاهای سرمایه‌داری، محصولات کار انسان اشیایی بیگانه، چیزهای خارجی،‌ می‌شوند که قدرتی بر او دارند. محصول کار وی به دیگری تعلق دارد، بنابراین او درنهایت به دیگری تعلق دارد.

فضای بازار آن چیزی است که لوفور «فضای انتزاعی»‌ می‌نامد. فضای انتزاعی نه‌فقط فضای کار، مبادله و مصرف، بلکه فضای قدرت سیاسی و کنترل اجتماعی نیز هست. آن «فضای انباشت (انباشت همه ثروت و منابع: دانش، فناوری، پول، اشیای باارزش، کارهای هنری و نمادهاست)» از طریق انواع ابزارها، برخی سرراست و برخی کاملاً فریبکارانه، برخی زیرکانه، برخی کاملاً شریرانه است. لوفور می‌گوید، چون سرمایه‌داری نیازمند فضایی است که انباشت پول و قدرت برتری دارد، فضای انتزاعی «شکل مسلط فضا» در بسترهای سرمایه‌داری می‌شود؛ و چون سرمایه‌داری مستلزم پرولتاریای به زانو ‌درآمده است، فضای انتزاعی نیز لزوماً «فضای سلطه» است. آن فضایی است که «مقامات دستکاری کردند» کسانی که آماده استفاده از زور به هنگام ضرورت هستند تا استفاده‌کنندگان از فضا «شکل دهند»، «اجتماعی کنند» و «درهم شکنند» تا فاصله میان اعضای طبقات متفاوت را تقویت کند و با احکام مالکان فضا، همنوایی را به ارمغان ‌آورد. ماهیت بیگانه‌ساز و هژمونیک فضای سرمایه‌دار و پتانسیل فضای بازار برای متحول و فاسد کردن ساکنانش، نقش اصلی را در انتقاد لوفور از سرمایه‌داری دارد.

جغرافیدان مارکسی دیوید هاروی (2001) پیشنهاد داد که چندپارگی و گم‌شدگی هویت که مارکس و لوفور توصیف کردند فقط در سال‌های اخیر تشدید شده است. هاروی عقیده دارد از دهه 1970 به این‌سو، انباشت سرمایه به آنچه او «فشردگی فضا-مکان» نامید منجر شده است. نوآوری‌های فناورانه به فرآیندهای تولید شتاب بخشیده است و معاملات را سرعت می‌دهد و زمان را فشرده می‌کند. بهبودهایی که در حمل‌و‌نقل و ارتباطات شاهدیم از قبیل حمل‌و‌نقل با جت و اینترنت موانع فضایی را کاهش می‌دهد و فضا را فشرده می‌کند. هاروی نوشت «ما به تازگی از میان فاز قوی... فشردگی زمان-مکان عبور کرده‌ایم. احساس می‌شود جهان به ناگهان کوچک‌تر شده است و افق‌های زمانی که ما می‌توانیم درباره اقدام اجتماعی فکر کنیم کوتاه‌تر شده است». هاروی توضیح داد این فشردگی زمان و مکان تحول مثبتی نیست، بلکه منبع اضطراب عمیق است. چون «حس ما از اینکه چه کسی هستیم، به کجا تعلق داریم و تعهدات ما چه چیزهایی را دربرمی‌گیرد -به طور خلاصه، هویت ما- عمیقاً تحت‌تاثیر حس ما از مکانیت در فضا و زمان است». هاروی استدلال کرد نوآوری‌های فناورانه همچنین انقلاب‌های حمل‌و‌نقل و ارتباطات «بحران‌های هویت» ایجاد کرده است. این بحران‌های هویت همچنین همزمان بحران‌های نیکی هستند. در حالی‌که ما نمی‌دانیم چه کسی هستیم یا به کجا تعلق داریم بعید است بدانیم چگونه باید رفتار کنیم یا کدام شایستگی‌ها را باید به نمایش گذاریم. با این حال در این محیط هاروی پیش‌بینی کرد به‌رغم تلاش‌های ما برای واکنش نشان دادن به بیگانگی عمیق ما، «انباشت سرمایه، ماتریالیسم بازار و حاکم شدن آزمندی کارآفرینانه» فضاهای سرمایه بنابراین فضاهای غیراخلاقی و غیراخلاقی کردن فضاها هستند.

مردم‌شناس اقتصادی استفن گودمن به نحوی مشابه نگران گسترش فضای بازار به فضاهای نابازار بود. گیودمن در کتاب مردم‌شناسی اقتصاد (2001) استدلال کرد که اقتصاد از دو قلمرو مبادلاتی بازار و جامعه تشکیل می‌شود. بازار با مبادله ناشناس و محاسبه عقلانی توصیف می‌شود و از افراد، خانواده‌ها و شرکت‌هایی تشکیل شده است که به دنبال سود هستند و تلاش می‌کنند ثروت انباشت کنند. گیودمن توضیح داد در قلمرو بازار «نفع شخصی هر واحد -‌ حال می‌خواهد فرد، خانواده یا شرکت باشد- انگیزه و ارزش اصلی است». از سوی دیگر، قلمرو جمعی ویژگی‌های اجتماعی بودن، معامله به‌مثلی و دوسویگی دارد. قلمرو جمعی ما را «درون ماتریس روابط اجتماعی» جای می‌دهد.

این دو فضا (یعنی بازار و اجتماع) اگرچه متمایزند اما به هم گره خورده‌اند. ما همزمان در هر دو سپهر کار و زندگی می‌کنیم. گیودمن نوشت «دو قلمرو بازار و جامعه» مکمل یکدیگر هستند، در اقدامات، نهادها و بخش‌ها به هم پیوسته و جدا می‌شوند. هیچ نظام تجاری یا بازار بدون پشتیبانی توافقات جمعی از قبیل زبان مشترک، روش‌های دوسویه تعامل و درک ضمنی وجود ندارد. جوامع همچنین درون بازارها، به مثابه خانوار، شرکت، اتحادیه، صنف، و انحصار چندجانبه هستند، و به عنوان دولت-ملت آنها را دربردارند که ساختاری حقوقی برای قراردادها و زیرساخت مادی فراهم می‌کند.

گیودمن معتقد بود رابطه میان بازار و جامعه دیالکتیکی است. ما همزمان هر دو فضا را «می‌سازیم و در آنها زندگی می‌کنیم»؛ زندگی بازار به صورت اجتماعی ساخته شده است؛ زندگی اجتماعی را می‌توان مشروط به پدیده بازار کرد. به علاوه، فعالیت‌ها و موجودیت‌ها می‌تواند به هر دو شکل ظاهر شود. شرکت هم موجودیت بازار («در مبادله حک ‌شده است» (گیودمن و ریورا، 1990) و «جامعه محلی در جوامع بزرگ‌تر مستقر شده است» (گیودمن، 2001). اگرچه این خانه «حول نیاز به مبادله ساخته نشده» است به تجارت اشتغال دارد؛ اعضای خانه کالاهایی برای فروش تولید می‌کنند و کالاهای خریداری‌شده در بازار را مصرف می‌کنند (گیودمن و ریورا، 1990).

درحالی‌که گیودمن پافشاری کرد که بازار نقش حیاتی در حفظ سپهر جمعی ایفا می‌کند با این ‌حال نگاه خیلی محدودی به آن نقش داشت. گیودمن می‌گوید (2001)، افراد گاهی اوقات به فعالیت‌های بازاری مبادرت می‌کنند تا آن مبنا را خلق و حفظ کرده و گسترش دهند. مبنا هر آن چیزی است که افراد در جامعه مالک هستند که آنها را به همدیگر پیوند می‌دهد. او توضیح داد این مبنا «ماترک یا میراث جامعه است و به هر چیزی اشاره دارد که به تغذیه مادی و اجتماعی مردمان با هویت مشترک کمک می‌کند: زمین، ساختمان‌ها، موجودی بذر، دانش عملی، شبکه حمل‌و‌نقل، نظام آموزشی یا مناسک». او خاطرنشان می‌کند که جامعه اغلب به تجارت وابسته است تا به مایملک ارزشمند خویش، دین و نمادهای فرهنگی خود و مواد موردنیاز برای برپا کردن مراکز اجتماع، کلیساها و مدارس خود دست یابد. افزون بر آن، برای اعضای برخی جوامع محلی، اشتغال به فعالیت بازاری معین یک شیوه ابراز هویت در جامعه محلی است (مثلاً بازرگانان و واسطه‌های چینی در اندونزی). اما به نظر وی، فضای بازار قلمرو اجتماعی بودن «واقعی» نیست. آن قلمرویی نیست که مناسبات اجتماعی معنادار گسترش یابد. به نظر گیودمن، سپهر بازار مناسبات اجتماعی را نه پشتیبانی، که تیره‌و‌تار می‌کند؛ «امروزه جامعه واقعی به‌عنوان تولیدکننده موفق کالاها وارد بازار می‌شود، اما متوجه می‌شود تجربه‌اش او را دگرگون کرد».

گیودمن ادعا می‌کند با گسترش سپهر بازار، اعضای جامعه مجبور خواهند شد به فعالیت‌های بازار مبادرت ورزند. اما آنها با چنین کاری خود را در معرض ریسک اخلاقی قرار می‌دهند. هر اندازه که ما زمان بیشتری را در شرکت به جای خانه به سر ببریم زمان بیشتری بر اساس منافع خود به پیش رفته‌ایم، به جای اینکه در تعامل با دیگران براساس دوسویگی باشیم. با گسترش فضای بازار، مردم زمان کمتری صرف تقویت روابط اجتماعی معنادار و زمان بیشتری صرف تعقیب اشتیاق‌های مادی می‌کنند. گیودمن‌(1992) نوشت «بازار که توسعه می‌یابد و محرک سود که گسترش می‌یابد شرکت سهامی فضای خانه را تصرف می‌کند، آن را از لحاظ فیزیکی به پیرامون، در کارکردهای هرروزه و در تولید رقابتی، فشار می‌دهد». طبق نظر گیودمن(2001) بازارها با گسترش یافتن سریع و در مقیاس جهانی، نسبت‌های بزرگ‌تری از زندگی روزمره را جذب خود می‌کنند. ما هر چه بیشتر به سمت کالایی شدن چیزها می‌رویم: فراغت، اعضای بدن، ظرفیت تولید مثل دی‌ان‌ای و روابط اجتماعی. هنگامی که مردم گله‌وار به شهرها روی می‌آورند، درختان جنگلی را می‌فروشند، الگوی پوشش را تغییر می‌دهند و تلویزیون تماشا می‌کنند، جامعه محلی... کوچک می‌شود.

به نظر گیودمن که لوفور هم با او هم‌عقیده است، این گسترش هرچه بیشتر سپهر بازار به سپهر جمعی هم بیگانه‌کننده و هم مخرب است. «وقتی سرمایه گسترش یافت اغلب متوجه تضعیف و پستی جامعه محلی می‌شویم هنگامی که ارزش‌های آن در پشتیبانی از بازار بخار می‌شود.»

برهمین منوال، سندل در کتاب آنچه با پول نمی‌توان خرید، محدودیت‌های اخلاقی بازارها (2012) استدلال کرد که بازارها اخلاقیات را تضعیف می‌کند و نگرانی خود را از گسترش اخیر بازارها و ارزش‌های بازاری ابراز داشت. به اعتقاد سندل در زمان‌های اخیر «ما از داشتن اقتصاد بازار به بودن در جامعه بازار حرکت کردیم». سندل تبیین کرد که اقتصاد بازار «یک ابزار -‌ابزاری ارزشمند و کارآمد- برای سازماندهی تولید است»، درحالی‌که جامعه بازار بیانگر «سبک زندگی است که در آن ارزش‌های بازار به میان هر جنبه از تلاش انسانی نفوذ می‌کند» و «مکانی که مناسبات اجتماعی در تصویر بازار متحول می‌شود». اگرچه سندل معتقد بود افزایش آزمندی بی‌تردید با این «پیروزگرایی بازار» همراه شده است، هشداردهنده‌ترین پیامدهای این رشد بازارها «گسترش بازارها و ارزش‌های بازار به درون سپهرهای زندگی و جایی است که آنها بدان تعلق ندارند». او ادعا کرد پیامدهای اخلاقی شرورانه مرتبط با حرکت کردن به جهانی وجود دارد «که هر چیزی در معرض فروش است». مشخصاً همان‌طور که سندل تبیین کرد «بازارها نشان خود را بر هنجارهای اجتماعی می‌گذارند. اغلب اوقات انگیزه‌های بازار باعث کمرنگ‌شدن و عقب‌نشینی انگیزه‌های نابازاری می‌شود». به علاوه به گفته سندل بازارهای کالاها و خدمات معین، در سناریوهایی معین احتمالاً ناعادلانه و فاسد باشند.

سندل عقیده دارد «مخالفت با بازار از جنبه انصاف به بی‌عدالتی‌ای اشاره دارد که ایجاد می‌شود وقتی مردم در شرایط نابرابر یا نیاز شدید اقتصادی اقدام به خرید‌و‌فروش می‌کنند». حکایت از اینکه مبادله‌های بازار همیشه داوطلبانه نیست و این نکته که درماندگی، مردم را مجبور به خرید یا فروش کالاها و خدماتی می‌کند که اگر آنها در شرایط اقتصادی کمتر‌ناگواری به سر می‌بردند، نمی‌خریدند و نمی‌فروختند. سندل توصیف کرد «انتخاب‌های بازار انتخاب‌های آزاد نیستند اگر برخی مردم به‌شدت فقیر یا فاقد توانایی چانه‌زنی در شرایط عادلانه باشند. بنابراین به منظور دانستن اینکه آیا انتخاب بازار انتخاب آزاد است باید بپرسیم چه نابرابری‌هایی در شرایط پیش‌زمینه جامعه، رضایت معنادار را تضعیف می‌کند». در اینجا به کار اجباری کودکان در کارگاه‌های تولیدی، زنی که مجبور به تن‌فروشی است و مردی که کلیه‌اش را می‌فروشد چون به‌شدت فقیر است فکر کنید. همچنین به تولیدکننده بومی کالای صادراتی در جهان در حال توسعه فکر کنید که هنگام معامله با شرکای تجاری قطعاً ثروتمند و بالقوه کارآزموده‌تر خود در جهان توسعه‌یافته، قادر به چانه‌زنی در شرایطی عادلانه‌تر برای محصول خود نیست. همان‌گونه که سندل توضیح داد «یک کشاورز شاید موافق فروش کلیه یا قرنیه چشم خود برای سیر کردن شکم خانواده قحطی‌زده خود باشد اما توافق وی چه‌بسا واقعاً داوطلبانه نباشد. او شاید در واقع ناعادلانه مجبور به این کار به علت وضعیت اضطراری که قرار گرفته است، باشد».

سندل علاوه بر دغدغه‌های انصاف، همچنین نگران بود که روابط بازار می‌تواند در برخی شرایط فسادزا باشد. همان‌گونه که او روشن کرد «مخالفت با بازار از جنبه فسادزایی... به اثر تنزل‌بخش ارزشگذاری بازار و مبادله کالاها و رویه‌های معین اشاره دارد. بر اساس این دیدگاه، کالاهای اخلاقی و مدنی معین اگر خرید ‌و‌ فروش شوند تنزل می‌یابند یا فاسد می‌شوند». حکایت از این دارد که بخشیدن کالاها و خدمات معین می‌تواند از جنبه اخلاقی خنثی یا حتی نیکو باشد درحالی‌که مبادله کردن همان کالاها و خدمات در برابر پول می‌تواند از جنبه اخلاقی مشکل‌ ایجاد کند. همچنین حکایت از این دارد که وارد کردن مسائل پولی به روابط معین می‌تواند این روابط را فاسد یا سمی کند. در اینجا به پولی‌سازی فعالیت‌های معین مانند روابط جنسی فکر کنید که طی فاحشگی رخ می‌دهد که بسیاری آن را ذاتاً تحقیرکننده، هم برای خریدار، هم فروشنده، می‌دانند. همچنین به خواهری فکر کنید که از برادرش بابت انجام لطفی طلب پول می‌کند و تلاش می‌کند دوستی را بخرد به جای اینکه آن را به دست آورد. هر دو نوع رابطه با وارد کردن معاملات بازاری آسیب می‌بینند. سندل همچنین فروش خون را ذکر کرد که به ادعای او باعث کاهش، به جای افزایش دسترسی به خون نسبت به نظام جاری متکی بر اهدای خون می‌شود.

193

با بازارهایی که هر چه بیشتر به درون فضاهایی گسترش می‌یابند که به آن فضاها تعلق ندارند، مبادلات اغلب نامنصفانه و بالقوه فسادزا رواج می‌یابد. سندل شکایت کرد «اقتصاددانان اغلب فرض می‌کنند که بازارها راکد و ساکن هستند، که بر کالاهایی که در آنها مبادله می‌شود تاثیری نمی‌گذارند. اما این موضوع حقیقت ندارد. بازارها نشان خود را برجای می‌گذارند. برخی اوقات، ارزش‌های بازار ارزش‌های غیربازاری را که ارزش مراقبت کردن دارند عقب می‌رانند». بازارها خالی از قضاوت نیستند؛ بازار نگرش‌های بیشینه‌سازی مطلوبیت را تایید می‌کند و برخی رویه‌ها و کالاها را تحسین می‌کند درحالی‌که بر سایر موارد برچسب منفی می‌زند. متعاقب آن، درحالی‌که سندل اذعان کرد که بازار مولد است، در تخصیص کالاها اثربخشی دارد و به عنوان فضای اجتماعی کارکردهایی دارد. او استدلال کرد که بازار شاید روابط معناداری را مختل کند و از جنبه اخلاقی مشکل‌زا باشد.

فیلسوف سیاسی جان گری (1998) نیز درباره «پیامدهای ناخواسته... آزاد گذاشتن بازارها» نگران بود. به اعتقاد گری گسترش بازارها به «درهم‌شکستن اجتماعات محلی و تحلیل اخلاق و اعتماد درون نهادها منجر شده است، که احیای اقتصادی را که فرض می‌شد بازارهای آزاد ایجاد می‌کند از کار می‌اندازد یا از آن جلوگیری می‌کند». درحالی‌که گری هزینه‌های اخلاقی مرتبط با اشتغال به فعالیت بازار را به رسمیت شناخت به صورت خودکار دلالت نداشت که سایر نظام‌های اقتصادی از جنبه اخلاقی بهتر هستند. او قویاً احساس کرد که «اقتصاد بازار مدرن نمی‌تواند بدون مقداری از تحلیل رفتن اخلاقی کار کند». بازارها اغلب به بدترین خصایص ما پاداش می‌دهند. به ادعای گری «آن خصایصی که بیشترین پاداش را از بازارهای آزاد می‌گیرند»، شجاعت کارآفرینی، تمایل به گمانه‌زنی و قماربازی، و توانایی به چنگ آوردن یا خلق فرصت‌های جدید هستند. شایان توجه است که این ویژگی‌ها چیزهایی نیستند که بیشترین تحسین را از سوی اخلاق‌گرایان محافظه‌کار برمی‌انگیزند. دوراندیشی، خست و توانایی بی‌وقفه فشار آوردن در الگوی آشنای زندگی شاید شایستگی‌های قابل تحسینی باشند، اما آنها معمولاً به موفقیت در بازار آزاد منجر نمی‌شوند.

گری فرض کرد اجتماعی از مردم با درجات بالای تحرک و تمایل به خروج از شراکت‌هایی که دیگر سودآور نیستند برای موفقیت اقتصادی ضروری است، «بعید است چنین جامعه‌ای متشکل از خانواده‌های باثبات یا به‌خصوص ملتزم به قانون باشد». به باور او بازارهای آزاد از جنبه اجتماعی یا اخلاقی ما را بهتر نکرده‌اند، بلکه از هر دو جنبه ما را بدتر کرده‌اند.

جاناتان ساکس، خاخام سنتی یهودی و فیلسوف درحالی‌که تایید می‌کند بازارها در تحویل کالاهای مادی خوب عمل می‌کنند، باور داشت که بازارها در تحویل کالاهای معنوی و جمعی شکست می‌خورند و باعث بیماری‌های اجتماعی می‌شوند (مثلاً با نابرابری‌های بزرگ درآمدی که به بار می‌آورند). ساکس‌(2002) می‌گوید رشد بازارها، کاری بیش از دامن زدن به افراط در فقر و ثروت انجام داده است. این باعث تضعیف سایر نهادها شده است- خانواده‌ها، جوامع محلی، پیوندهایی که اعضای جامعه را به سرنوشتی مشترک گره می‌زند، گفتمان اخلاقی که طبق آن تاکنون ما قادر به حفظ فاصله سرنوشت‌ساز بین «من می‌خواهم» و «من باید» شده‌ایم.

ساکس نوشت «وسوسه‌های ماندگار از بازار، تعقیب نفع شخصی به زیان کسی دیگر، بهره بردن از نادانی، و با بی‌تفاوتی نسبت به کارکنان برخورد کردن است». او شکایت کرد که در بیشتر اوقات ما تسلیم این وسوسه‌ها می‌شویم.

رای فیسمن و تیم سولیوان در راستای استدلال‌های مشابه، توانایی بازار در تخصیص منابع و انباشت ثروت را تحسین کردند اما استدلال آوردند که بازار ارزش‌های نادرستی را پرورش می‌دهد. چون آنها پشتیبانان سینه‌چاک بازار به عنوان سازوکار تخصیص هستند، نگران ایجاد تصویری منفی از بازارها بودند. همان‌گونه که فیسمن و سولیوان (2016) تشریح کردند آنهایی که نگاه انزجارآور به بازارها دارند به آنها مانند ابزارهای استثمارگری می‌نگرند. این تصویر از بازار مانع اجرای سازوکاری از بازار می‌شود هنگامی که چنین کاری مناسب است و تمایل به وادار کردن ما برای توافق به سازوکار تخصیص نابهینه اغلب نابازاری دارد: چرا [مساله تصویر] ما را نگران می‌کند؟ چون مساله تصویر شیوه استفاده از بازارها برای انجام کاری خوب برای جامعه است. بازارها ابزار تخصیص منابع هستند و اغلب ابزار واقعاً کارآمدی در آن است. اما آنها برای هر کاری خوب نیستند- یا دست‌کم نیاز به کارهای زیاد مهندسی و دستکاری دارند. این چیزی است که هر دو حامیان بازار آزاد همچنین کسانی که بازارها را کاملاً نفرت‌انگیز می‌بینند باید بشنوند.

آنها وقتی درباره توانایی بازار در دستیابی به کارایی اقتصادی و بنابراین بهبود مادی زندگی‌ها قضاوت کردند، نتیجه گرفتند بازار بدون تردید بهترین ابزار در دسترس ماست. اما آنها ابراز داشتند که بازار تمایل دارد تا اندک فرادستانی را به نحوی نامتناسب جبران کند. متعاقب آن، ارزش‌های بازار مجموعه جدیدی از ترجیحات و اولویت‌ها وارد می‌کند که با نظم اجتماعی در تضاد است.

آنها جان سخن خویش را با تولید فیلمی در سال 1965 درباره زندگی زندانیان جنگ طی جنگ جهانی دوم نزدیک سنگاپور به نام کینگ رات، نشان دادند. کینگ رات در میان سایر چیزها روی بازار سیاه تمرکز کرد که در اردوگاه زندانیان جنگ طی جنگ رونق گرفت. فیسمن و سولیوان نتیجه گرفتند گرچه بازارها اغلب کمک می‌کنند تا مردم زنده بمانند و وضع مادی بهتری نسبت به شرایط غیر آن پیدا کنند... آنها همچنین پاداش‌هایی خارج از اندازه برای شاه فراهم می‌کنند که به نتایج ناعادلانه و ظاهراً غیرمنصفانه می‌انجامد. شاه تغذیه بهتری دارد، پوشاک بهتری می‌پوشد و قدرت بیشتری نسبت به تقریباً هرکس دیگری در منطقه چانگی دارد. به‌رغم بیشترین تلاش‌هایی که ستوان گری در حفظ نظم اجتماعی سنتی داشت بازارها این نظم را نیز از هم می‌گسلد. بازار می‌تواند منبع آشوب باشد، هر قدر نیکی که دارد، زندگی کردن با آن بسیار سخت است.

بازارها شخصیت ما را نیز دگرگون می‌کنند. آنها ما را مجبور می‌کنند به شیوه‌هایی رفتار کنیم که -در تضاد با زیبایی استعاره دست نامرئی- وضع همه ما را بدتر کند... و خود رقابت، که بخشی از شاهرگ حیات طرز کار بازارهاست، نه‌فقط سودها را دفع می‌کند که می‌تواند دغدغه‌های اخلاقیات و دلسوزی را که شاید لذتی استطاعت‌ناپذیر دیده شود بیرون براند.

فیسمن و سولیوان منتقد شیوه شکل دادن بازارها به اخلاقیات ما بودند. بازار اولویت‌ها و ترجیحات معینی را درون تعاملات ما تزریق می‌کند. برای نمونه، آنها پیشنهاد دادند که رقابت بازار مردم را برمی‌انگیزد تا سودهای آنی خود را بیشینه کرده و دغدغه‌های اخلاقی را از خود دور کنند.

طبق نظر فیسمن و سولیوان مردم گاهی اوقات در بازار به نحوی زننده رفتار می‌کنند، همان‌گونه که ما تمایل داریم تلاش زیادی بکنیم تا به اهداف‌مان برسیم. با آشکار کردن خودشان که افرادی نامطلوب باشند، کسب‌وکار تکراری شاید کمتر احتمالش برود. متعاقب آن، کسانی که با ارزش‌های بازار فعالیت می‌کنند در بلندمدت فقیرتر می‌شوند بدون اینکه متوجه شوند. این همیشه و تنها برون‌داد بازارها نیست. به گفته فیسمن و سولیوان مالکان شرکتی که حاشیه‌های سود زیاد و موضع قوی و منازعه‌ناپذیر در بازار دارد...‌ می‌توانند از عهده درستکار و نیکوکار بودن برآیند. اما مالکان کسب‌وکاری بی‌رحمانه مثلاً تولید منسوجات در بنگلادش، شاید امکان این دست و دلبازی را نداشته باشند. همان‌گونه که رقابت برای قراردادها قیمت‌ها را پایین‌تر می‌آورد، به ناگزیر وسوسه می‌آید تا گوشه‌هایی از مزایای کارگر یا ایمنی محصول نادیده گرفته شود صرفاً برای اینکه زندگی ادامه یابد.

بنابراین، ما شاید حتی آن را تشخیص ندهیم، اما «بازار» ما را به چنان شیوه‌ای خودخواه می‌کند که خیر مشترک را تضعیف می‌کند.... این وارونه‌گویی نشان می‌دهد چگونه بازار، با تضعیف دغدغه ما نسبت به دیگران و باورها در نیات دیگران،‌ می‌تواند کیک اقتصادی را سرانجام کوچک کند به جای اینکه بزرگ کند.

آنها نتیجه گرفتند که بازارهای رقابتی این «ظرفیت را دارند که نه‌فقط ما را خودخواه، بلکه یکسره غیراخلاقی و تبدیل به آدم بد کنند».

تفاوت‌های ظاهراً قابل ملاحظه در انتقادها از بازار در زمینه‌های اخلاقی بحث‌شده بالا وجود دارد. اما امیدواریم که علاقه طبیعی آنها به انتقادهای اولیه از بازار کاملاً آشکار باشد. به علاوه، امیدواریم که شباهت کلیدی میان این انتقادها در التیام روشن، یعنی بازارها از نظر اخلاقی فسادزا هستند متمایز باشد.

بد‌ترین انتقاد اخلاقی از بازارها

بد‌ترین انتقاد از بازارها در زمینه‌های اخلاقی این است که مشارکت در فعالیت بازار ما را وارد یک نوع مخاطره اخلاقی می‌کند. بازار در این دیدگاه، هیولایی است که نه‌تنها با خوردن ما راضی نمی‌شود، بلکه اصرار دارد تا ما را به هیولایی مثل خودش تبدیل کند. این استدلال ادامه می‌دهد که ریسک اخلاقی گریزناپذیری در ارتباط با خریدو‌فروش در بازار وجود دارد. طبق این نظر چون بازارها اینقدر واضح به بدترین خصایص ما پاداش می‌دهند آنها پتانسیل عقب راندن نیکی و فاسد کردن نیکویی را دارند. با گسترش بازار، ما ثروتمندتر اما همچنین شریرتر می‌شویم. ما با پذیرفتن و مشارکت در بازارها قطعاً می‌توانیم از کل جهان نفع ببریم اما تردیدی نیست که روح‌مان را از دست خواهیم داد.

اگر این انتقاد درست باشد منافع مادی بازارها شاید هنوز به حد کافی وسوسه‌کننده باشد که ما را به سمت استقبال از بازارها هل دهد. اما اگر ما واقعاً روح‌مان را در بازارها از دست می‌دهیم آیا نباید تکانی بخوریم که در این وضعیت غامض اخلاقی جای گرفته‌ایم.

توجه دارید که این ادعا که بازارها از جنبه اخلاقی فسادزا هستند ادعایی اخلاق‌مدار درباره ویژگی اخلاقی بازارها نیست، بلکه ادعای نظری و تجربی است درباره آنچه بر سر مردم می‌آید وقتی که آنها مبادرت به فعالیت در بازار یا زندگی در جوامع بازار می‌کنند. از این‌رو، انتقاد اخلاقی اصلی از بازارها (یعنی بازارها اخلاق را فاسد می‌کنند) نمی‌تواند از جنبه فلسفی ارزیابی شود، دست‌کم نه در کلیت آن. آن را باید با استفاده از درک نظری ما که بازارها چگونه می‌توانند و باید کار کنند و بر مبنای شواهدی در مورد اینکه بازارها در عمل چگونه کار می‌کنند ارزیابی کرد.

نظریه و تاریخ حکایت دارد که بازارها فضاهای غیراخلاقی نیستند که برخی تصور می‌کردند. اگر بازارها واقعاً اخلاق را فاسد می‌کنند پس ما باید انتظار الگوها و مفاهیم علمی اجتماعی را داشته باشیم که تبیین می‌کنند چگونه بازارها کار می‌کنند، تا آن حد که آنها به نحو کارآمد عمل می‌کنند، تا برجسته کرده یا دلالت کنند یا دست‌کم فضا را برای فساد اخلاقی باقی گذارند که منتقدان بسیاری ادعا می‌کنند. مهم‌تر اینکه اگر بازارها واقعاً نیکی را عقب می‌رانند و نیکویی را فاسد می‌کنند این باید با شواهد پشتیبانی شود. اگر منتقدان اخلاقی بازارها درست می‌گویند دست‌کم یکی از گزاره‌های زیر باید برقرار باشد:

 گزاره 1: در جوامع بازار رواج بدی بیشتر از جوامع غیربازار است و در جوامع بازار رواج خوبی کمتر از جوامع نابازار است.

 گزاره 2: هر چقدر جامعه بازارمدارتر می‌شود و قلمرو بازار در جامعه گسترش می‌یابد بدی بیشتر و نیکی کمتر وجود خواهد شد.

 گزاره 3: هر چقدر اشخاص بیشتر در فعالیت بازار مشارکت کنند احتمال می‌رود که آنها کمتر نیکوکار باشند.

اگر این گزاره‌ها درست باشد، شکل 2-1 بیانگر چیزی است که ما باید انتظار داشته باشیم وقتی داده‌ها درباره رابطه میان بازارها و اخلاقیات را بررسی می‌کنیم پیدا کنیم. اگر منتقدان اخلاقی بازارها درست می‌گویند پس باید انتظار مشاهده سنجه‌های اخلاقی بالاتر در جوامع نابازار نسبت به جوامع بازار و سنجه‌های غیراخلاقی بالاتر در جوامع بازار نسبت به جوامع نابازار را داشته باشیم.

به جای یافتن شواهد پشتیبان این گزاره‌ها، شواهدی (قاطع) بر خلاف آنها یافتیم. ما به راحتی شواهدی پیدا نکردیم که نشان دهند بازارها هیولاهایی هستند که ما را به مخلوقاتی شریر تبدیل می‌کنند؛ آزمندتر، خودخواه‌تر، مادی‌تر، کمتر مورداعتماد، کمتر روادار و کمتر مرتبط با آنچه می‌بودیم اگر قادر بودیم از این بازارهای هیولایی دوری گزینیم. در واقع شواهد حکایت دارد که بازارها فضاهای اخلاقی هستند که نه‌فقط به نیکی وابسته هستند بلکه به نیکی نیز پاداش می‌دهند و بدی را مجازات می‌کنند. اگر ما با تجربیاتی که در بازارها کسب می‌کنیم دگرگون می‌شویم شواهد حکایت دارد که این دگرگونی در جهت بهتر شدن ماست. معقول است که باور کنیم نیکی در جوامع بازار نسبت به جوامع نابازار رواج بیشتری دارد و هر چه بیشتر در فعالیت بازار مشارکت کنیم اخلاقی‌تر می‌شویم.

عجیب این است که بسیاری از مهم‌ترین مدافعان بازارها چنان موضعی می‌گیرند که گویی ته دل خود باور دارند حق با منتقدان اخلاقی بازارهاست. به جای رودررویی مستقیم با انتقاد از بازارها، تمایل به تلاش برای نادیده گرفتن یا کاهش دادن انتقادهای اخلاقی از بازارها وجود دارد. اگر اتهام این است که بازار هیولاست دفاع نمی‌تواند صرفاً این باشد که بازار تنها هیولا در شهر نیست، دفاع رضایت‌بخش همچنین این نیست که تایید کنیم بازار هیولایی است که روح ما را می‌خورد اما به خود یادآور شویم که همیشه مقداری غذا برای معده‌های ما برجای می‌گذارد. در فصل بعد، در مورد برخی از این دفاعیات از بازارها در زمینه‌های اخلاقی بحث می‌کنیم و استدلال می‌آوریم که آنها پاسخ‌های کافی به انتقادهای اخلاقی از بازارها که در این فصل مرور کردیم، نیستند.

پربیننده ترین اخبار این شماره

پربیننده ترین اخبار تمام شماره ها