شناسه خبر : 40727 لینک کوتاه
تاریخ انتشار:

فصل هفتم

چه می‌شود اگر بازارها واقعاً اخلاقی باشند؟

بیشتر مردم ابِنزِر اسکروچ در کتاب کارول کریسمس (دیکنز، 1843) را یکی از نخستین سرمشق‌های عاملین بازار تصور می‌کنند. در ابتدای داستان چارلز دیکنز می‌آموزیم که اسکروچ کاسبکاری سنگدل و حسابگر است.

اسکروچ کسی بود که تا می‌توانست از گرده دیگران کار می‌کشید. گناهکار طماع پیری که تا می‌توانست می‌چلاند، تسمه از گرده مردم می‌کشید، مال‌اندوزی می‌کرد، سخت و تیز همچون سنگ چخماق،... سردی درون وی سیمای پیر وی را منجمد کرد،... سفیدی برف بر روی سر، ابروها و چانه با موهای مجعدش نشسته بود. درجه حرارت پایین خودش را همیشه همراه خود داشت؛ دفتر کارش را در چله تابستان خیلی سرد می‌کرد؛ و در کریسمس یک درجه گرم نمی‌کرد. گرما و سرمای بیرون تاثیر اندکی بر درون اسکروچ داشت. نه گرمی می‌توانست گرمش کند، نه هوای زمستانی او را سرد می‌کرد.

اسکروچ شخصیتی خشن، منزوی و خودخواه داشت که بیش از اینکه به سایر مردم اهمیت دهد به پول اهمیت می‌داد. ظاهر بیرونی و تاثیرناپذیری وی به این عناصر، بیانگر سردی درونی وی بود.

در ابتدای رمان می‌فهمیم اسکروچ در بخش حسابداری‌اش، نگاهی پر از سوءظن به کارمند خود دارد. دقیقاً همان‌طور که اسمیت و مارکس پیش‌بینی کرده بودند برخوردی که اسکروچ با کارگر خود دارد تا جای ممکن بسیار بد است. او با وجود هوای سرد از در اختیار گذاشتن منقل گرم مناسب به منشی‌اش دریغ می‌کند و با بی‌میلی به کارمندش در روز کریسمس مرخصی می‌دهد. اسکروچ همچنین از هلهله و شادی کریسمس برادرزاده‌اش انتقاد می‌کند چون هیچ سودی در آن کار نمی‌بیند. علاوه بر اینها، اسکروچ در آغاز رمان بی‌رحم است. برای مثال او درخواست دو آدم متشخص را که به دفتر کارش آمده‌اند تا برای کمک به فقرا پول بگیرند رد می‌کند. اسکروچ توضیح می‌دهد «اینها به من ربطی ندارد» که بی‌تفاوتی‌اش نسبت به سرنوشت فقرا را بیان می‌کند. «هر مردی فقط کافی است کسب‌وکار خودش را درک کند و در امور سایر مردم دخالت نکند. ذهن من را پیوسته کسب‌وکارم اشغال می‌کند.»

طی جریان رمان، روح مارلی شریک سابقش و سه روح دیگر (روح‌های کریسمس گذشته، حال و آینده) به دیدنش می‌آیند. با کمک روح‌ها، به اسکروچ تذکر داده می‌شود که هدف زندگی فراتر از کسب سود است، که رنج و غصه اصیل در جامعه وی وجود دارد و اینکه او اگر به مسیر جاری خود ادامه دهد زندگی تهی و تنهایی خواهد داشت. رمان با اسکروچ پشیمان و متحول‌شده پایان می‌یابد. او حقوق کارمندانش را بالا می‌برد. نسبت به کم‌شانس‌ها گشاده‌دست می‌شود و یخ‌های سردی و بی‌احساسی وی آب می‌شود. طبق نظر دیکنز، اسکروچ «دوست خیلی خوب، ارباب خیلی خوب، و به خوبی مردمانی می‌شود که در شهرها یا قصبه‌ها زندگی می‌کردند.» شخصیتی آزمند که در آغاز داستان با او آشنا شدیم به شخصیتی مخالف آزمندی در پایان داستان تبدیل می‌شود. اما شرکت‌کنندگان بازار مثل اسکروچ نیستند. در واقع شرکت‌کننده معمول بازار اشتراک کمتری با ابنزر اسکروچی دارد که ما در آغاز داستان با او برخورد کردیم نسبت به اسکروچی که در انتهای داستان یک کارول کریسمس پدیدار می‌شود. انتقاد اخلاقی اصلی از بازارها (یعنی بازارها اخلاقیات ما را فاسد می‌کنند) درست نیست. اگر بازارها واقعاً اخلاق را فاسد می‌کنند پس باید انتظار الگو‌های علمی اجتماعی و مفاهیمی را داشته باشیم که به بهترین شکل تبیین کنند چگونه بازارها کار می‌کنند که احتمال فساد اخلاقی وجود دارد. اگر بازارها واقعاً نیکی را به عقب می‌رانند و نیک‌اندیشی را فاسد می‌کنند باید شواهدی مبتنی بر آن داشته باشیم. اما درک نظری ما از اینکه بازارها چگونه می‌توانند کار کنند و باید کار کنند به جهت خلاف اشاره دارد. به علاوه شواهد حکایت از این دارد که بازارها آن فضاهای غیراخلاقی نیستند که برخی تصور می‌کنند باید باشند. مردمی که در جوامع بازار زندگی می‌کنند ثروتمند، سالم‌تر و خوشحال‌تر هستند و ارتباط بهتری نسبت به مردمی دارند که در جوامع نابازار زندگی می‌کنند. به علاوه به‌طور میانگین، مردم جوامع بازار نیکی بیشتر و بدی کمتر نسبت به مردم جوامع نابازار نشان می‌دهند.

در واقع بازارها فضاهای اخلاق‌ساز هستند. در حینی که ما در مقام مصرف‌کننده، تولیدکننده، مشتری، مدیر، همکار و رقیب در بازارها حضور داریم کشف می‌کنیم به چه کسی می‌توان اعتماد کرد و بابت مورد اعتماد بودن پاداش می‌گیریم. تعاملات مستقیم ما با همکاران، مشتریان، رقبا، تامین‌کنندگان، کارفرمایان، روسا و دیگران دانش دست‌اول (برخی اوقات ضمنی و غیرقابل بیان) درباره تمایلات، شخصیت‌ها، اولویت‌های اخلاقی و چیزهای بیشتر از آنها فراهم می‌کند. ما همچنین فرصت‌های بیشماری داریم تا آنها را در تعامل با دیگران در محیط‌های بازار مشاهده کنیم و دانش دست‌دومی کسب کنیم که تاثیرپذیری موجود ما از آنها را گاهی اوقات تایید یا نفی می‌کند. این دانش کسب‌شده درباره دیگر بازیگران بازار، ما را آگاه می‌کند که در تصمیمات خود برای معاملات بازاری آینده با چه کسانی کار کرده و از چه کسانی دوری کنیم. چون مردم خواهان انجام کسب‌وکار با کسانی هستند که نیک‌اندیش باشند و از معامله با مردمی که غیراخلاقی هستند پرهیز می‌کنند. بازارها تمایل به پاداش دادن به رفتار نیک‌اندیشانه و تنبیه رفتار غیراخلاقی دارند.

ما با به چالش کشیدن این دیدگاه که بازارها اخلاق را فاسد می‌کند نه فقط استدلال کردیم که بازارها با اخلاقیات سازگارند بلکه همچنین نشان دادیم بازارها از بهبود اخلاقی پشتیبانی می‌کنند. اما استدلالی که اینجا مطرح کردیم چیزی درباره مساله بازارهای زیان‌بار یا نقش دولت‌ها و برنامه‌های دولت در ترویج اخلاقیات نگفت. اگر بازارها آن‌گونه که ما پیشنهاد می‌کنیم اخلاق‌ساز هستند پس باید دلالت‌هایی داشته باشد که چگونه ما باید درباره فرهنگ فکر کنیم و چگونه باید درباره مداخلات بازار بیندیشیم. این فصل درباره برخی دلالت‌ها از استدلال ما که بازارها می‌توانند اخلاقی باشند و تمایل به اخلاقی بودن دارند بحث می‌کند.

آیا چیزی برای گفتن درباره بازارهای زیان‌بار نداریم؟

تقریباً هیچ‌کس باور ندارد که همه چیز باید برای فروش گذاشته شود. وجود برخی بازارها -از قبیل بازارهای مراقبت سلامت یا اقلام ضروری پس از فاجعه- از نظر عده بسیاری مشکل‌زاست. برخی کالاها و خدمات -از قبیل رابطه جنسی، داروهای اعتیادآور، اندام بدن، و اقلامی که با کار کودکان ساخته می‌شود- به نظر عده زیادی نفرت‌آور است. دبرا ساتز (2010) در کتاب چرا برخی چیزها نباید فروشی باشد: محدودیت‌های اخلاقی بازارها؛ این بازارها را زیان‌بار توصیف کرد. آن‌گونه که ساتز تبیین کرد «بازارها برای این کالاها تفاوت بنیادی با بازارهای مثلاً خودرو یا لوبیا دارد و واکنش‌های بسیار متفاوتی را برمی‌انگیزد. چنین بازارهایی... از نظر بسیاری مردم زیان‌بار بوده و سمی در ارزش‌های مهم انسانی است. این بازارها ناراحتی گسترده به بار آورده و در حالت شدید انزجارآور هستند». ساتز پیشنهاد داد ناراحتی و انزجاری که بازارهای زیان‌بار باعث می‌شوند شاید دلیل کافی برای تنظیم کردن یا متوقف کردن چنین بازارهایی باشد. او چارچوبی پیشنهاد داد تا از طریق آن بتوانیم بازارهای زیان‌بار را تجزیه و تحلیل کرده و از طریق مجادلات جاری گوناگون درباره چگونگی واکنش نشان دادن به آنها اندیشه کنیم.

ساتز استدلال کرد بازارهای زیان‌بار بازارهایی هستند که طرفین مبادله قادر به تعامل با همدیگر به صورت انسان‌های برابر نباشند. ساتز اشاره کرد «مبادله بازار که بر اساس بدبختی، پستی یا گدایی کردن یا هر شرایطی از درمانگری که دربردارنده بندگی یا بردگی باشد، مبادله بین دو انسان برابر نیست... . بازارهای زیان‌بار خطری است که در کمین بسیاری، اگر نه همه، نشسته است مسائلی مرتبط با جایگاه طرفین قبل، طی و پس از فرآیند مبادله است». ساتز چهار ویژگی بازارهای زیان‌بار را برجسته کرد که مردم خصوصاً توهین‌آمیز می‌بینند:

1- بروندادهای مضر به طرفین معامله یا طرف‌های سوم (مثلاً بازاری که شخص را بدبخت می‌کند)؛

2- بروندادهای مضر برای جامعه (مثلاً بازاری که فعالیتش باعث تضعیف ساختار اجتماعی می‌شود که به مردم اجازه تعامل برابر را می‌دهد)؛

3- عاملیت ضعیف، اشاره به ویژگی بازارها که بر عدم تقارن در عاملیت برخی شرکت‌کنندگان بازار متکی است (به علت عدم تقارن اطلاعات، دانش ناقص، یا عدم تقارن در توانایی آنها در درک پیامدهای معامله خاص)؛ و

4- آسیب‌پذیری، که اشاره دارد چگونه برخی بازارها پیرامون آسیب‌پذیری یکی از طرفین معامله می‌چرخد (مثلاً بازاری که شرکت‌کنندگان نیازهای بسیار نابرابر برای کالای مبادله‌شده دارند).

ساتز توضیح داد که بازار واقعاً زیان‌بار، در یک یا چندتا از این چهار پارامتر امتیاز بالایی می‌گیرد. برای نمونه بازار رای دادن را شاید زیان‌بار بنگریم به علت زیانی که برخی باور دارند به جامعه وارد خواهد کرد. به‌طور مشابه فروش سکس شاید زیان‌بار تصور شود به علت نگرانی‌هایی که درباره زیان به طرفین دخیل در آن و تاثیرپذیرفته از مبادله وجود دارد. بازار داروهای اعتیادآور بر همین منوال شاید زیان‌بار ملاحظه شود چون اعتیاد به دارو برای معتاد به دارو زیان‌بار است زیرا معتادان به دارو برای جامعه زیان‌بار هستند چون توانایی معتادان به دارو برای گرفتن تصمیمات آگاهانه تنزل می‌یابد و احتمال دارد آسیب‌پذیری بالایی نسبت به هرگونه سوءاستفاده داشته باشند. به‌محض اینکه ما در نقش جامعه این مساله را حل کردیم که آیا یک بازار خاص زیان‌بار است یا خیر و نیز منبع (منابع) زیان‌باری آن را تشخیص دادیم آنگاه می‌توانیم سیاستی را طراحی کنیم که به مسائل خاص مربوط به آن بازار رسیدگی کند.

جیسون برنان و پیتر یاوروسکی (2016) با شکایت‌ها درباره فعالیت بازار از نوعی که ساتز و دیگران مطرح کردند مخالف هستند. ادعای آنها این است که تفاوت اخلاقی معناداری بین فروش چیزی و دادن و بخشیدن آن وجود ندارد. به بیان دیگر برنان و یاوروسکی استدلال کردند که معرفی چیزی برای خرید و فروش نمی‌تواند یک قلم کالا یا یک فعالیت را که اخلاقاً بدون مشکل است، به چیزی که اخلاقاً مشکل‌زاست تبدیل کند.

طبق نظر برنان و یاوروسکی، اگر از چیزی به طور رایگان استفاده می‌کنید، در تملک دارید و مصرف می‌کنید (که متعلق به شخص دیگری نیست)، پس -به استثنای شرایط ویژه- خرید و فروش آن برای شما مجاز است. روش دیگر ابراز این تز این است که بازار آنچه اقدامات مجاز باشد را به اقدامات غیرمجاز تبدیل نمی‌کند. بازار نادرست بودن را به جایی که قبلاً چیزی نبود معرفی نمی‌کند.

توجه دارید این یک ادعای مشروط است. برنان و یاوروسکی استدلال نکردند باید بازار برای هر چیزی وجود داشته باشد. اما آنها بازارها در حوزه‌های متعددی را توصیه کردند، جایی که ساتز و دیگران وجود بازارها یا دست‌کم وجود بازارهای تنظیم‌نشده و مهارنشده را زیر سوال می‌برند. برنان و یاوروسکی مانع خرید یا فروش چیزی که مبادله کردن رایگانش مجاز است نمی‌شوند. به علاوه، برنان و یاوروسکی استدلال کردند که وقتی با فروش برخی کالاها و خدمات مساله داریم مساله اغلب این نیست که آن کالا فروشی است بلکه این است که چگونه فروخته شود. به علاوه، آنها اذعان کردند که بازارها در برخی اقلام و فعالیت‌ها (چون بازارها به افزایش تولید و کاهش هزینه‌ها طی زمان منجر خواهد شد) می‌توانستند مسائل مرتبط با این اقلام یا فعالیت‌های مجاز اخلاقی را افزایش دهند.

عجیب است که موضع برنان و یاوروسکی تفاوتی بنیادی با موضع ساتز ندارد. ساتز هرگز از حذف کامل بازارها حمایت نکرد؛ «بازارها پیشبرد مهمی [برای یک جامعه برابر] هستند اما بازارها برای اینکه کار کنند نیاز به محدودیت‌هایی دارند و برخی کالاها نیاز به اینکه برای همه تضمین‌شده باشند». به علاوه «بازارها به مردم اجازه می‌دهد بسیاری از وظایف مهم فردی و اجتماعی را تحت شرایط مدرن به‌هم‌وابستگی و تنوع انجام دهند». همان‌طور که برنان و یاوروسکی (2016) اذعان کردند، اختلاف نظر آنها با ساتز بر سر این است که چگونه و کدام بازارها باید محدود شوند نه بر سر اینکه آیا (برخی) بازارها باید محدود شوند.

با این حال ما معتقدیم تفاوت بین هدیه و مبادله، تمایز اخلاقی حیاتی دارد. عینیت‌گرایی رادیکال از نوعی که ما استقبال می‌کنیم می‌طلبد که ما به امکان‌پذیری و مناسب بودن بازیگران حساس باشیم که به چیزهایی که آنها می‌خرند و می‌فروشند نسبت به چیزهایی که آنها دریافت می‌کنند یا هدیه می‌دهند معانی مختلفی نسبت می‌دهند.

با همه آنچه گفته شود، ما درباره امکان یا مساله بازارهای زیان‌بار ساکت هستیم. این امکان هست که با هر استدلالی درباره پتانسیل بازارها که زندگی مردم را بهتر می‌کند موافق باشیم و هنوز ادعا کنیم که بازارها برای کالاها و خدمات معین از جنبه اخلاقی مساله‌ساز هستند و نباید وجود داشته باشند. هر چیزی که ما استدلال کردیم و هر شاهدی که ما عرضه داشتیم پیشنهاد نکرد که باید بازارها برای هر چیزی وجود داشته باشد. در واقع هیچ‌کدام از جوامع بازاری که ما بحث کرده‌ایم اجازه بازارها برای هر چیزی را نمی‌دهند.

سکوت درباره اهمیت دموکراسی

جوامع پدیده‌های پیچیده‌ای هستند. از این‌رو، جدا کردن یک عامل به عنوان عامل کلیدی در به ارمغان آوردن هر برونداد اجتماعی خاص ناممکن است. اگرچه تمرکز ما بر تاثیر بازارها بوده است توسعه اقتصادی، اجتماعی همچنین اخلاقی که ما فهرست می‌کنیم شاید به تعدادی عوامل فراتر از بازارها بستگی دارد. چندین اندیشمند به دموکراسی به عنوان عامل حیاتی به توسعه اشاره کردند. برای نمونه سن (1999) ادعا کرد که دموکراسی ارزش جهانی است. ارزش دموکراسی شامل اهمیت ذاتی آن در زندگی بشر، نقش ابزاری آن در خلق انگیزه‌های سیاسی و کارکرد سازنده آن در تشکیل ارزش‌ها (و در درک نیرو و عملی بودن ادعاهای نیازها، حقوق و وظایف) است. منظور سن از اهمیت ذاتی دموکراسی اشاره به نقش محوری بود که مشارکت سیاسی در داشتن زندگی شکوفا بازی می‌کند. منظور سن از نقش ابزاری دموکراسی تاکید بر فرصتی بود که دموکراسی به شهروندان می‌دهد تا اهداف سیاسی خود را ابراز و دنبال کنند. منظور سن از کارکرد سازنده دموکراسی پتانسیل فرآیند سیاسی برای ترویج مبادله اطلاعات و دیدگاه‌ها و پتانسیل مشارکت سیاسی برای پرورش دادن ارزش‌های شهروندی است. استدلال ما که بازارها از جنبه اخلاقی فاسدکننده هستند به هیچ روشی این باور را که دموکراسی منبع مهم توسعه اقتصادی، اجتماعی یا اخلاقی است، به چالش نمی‌کشد.

جالب اینکه پژوهش درباره رابطه (مستقیم) بین دموکراسی و رشد اقتصاد بدون قطعیت باقی مانده است. طبق فراتحلیل دوکولیاگوس و اولوباسوقلو (2008) از 483 تخمین رگرسیون از 84 مطالعه منتشرشده، 73 درصد رگرسیون موفق به یافتن رابطه مثبت و معنادار آماری بین دموکراسی و رشد نشدند. اما مطالعات بی‌شماری ثابت می‌کنند چگونه دموکراسی اثرات غیرمستقیم بی‌شماری بر رشد دارد. برای نمونه، دموکراسی‌ها می‌توانند رشد اقتصادی را با بهبود دسترسی به آموزش تحریک کنند بنابراین کمیت (اگرچه نه کیفیت) آموزش عرضه‌شده را افزایش دهند و محرک انباشت سرمایه انسانی باشند (مثلاً هلیول، 1994؛ باوم و لیک، 2001، 2003؛ استاسویج، 2005؛ داهلوم و نوستن، 2017). رهبران دموکراتیک که بر آرا برای انتخاب مجدد متکی هستند در واکنش تمایل به اقتباس سیاست‌های بازتوزیعی ازقبیل مخارج رفاهی، سیاست‌های مالیاتی تصاعدی و قوانین حداقل دستمزد دارند. سایر مطالعات تصریح کردند چگونه دموکراسی از طریق کانال‌هایی از قبیل ثبات سیاسی بر رشد اقتصادی تاثیر می‌گذارد (مثلاً السینا و پروتی، 1996؛ فنگ، 1997؛ اودین و همکاران، 2017). دموکراسی‌ها همچنین با اجازه دادن به شهروندان، تمایل به ترویج ثبات سیاسی، در بین سایر دلایل، برای کاهش احتمال ناآرامی اجتماعی دارند تا عدم رضایت خود را از دولت متصدی از طریق فرآیند انتخاباتی و با تسهیل گذارهای هموار قدرت از یک رهبر به دیگری ابراز دارند (دال، 1991). درحالی که شواهد کلی مختلط است برخی شواهد حکایت دارد که دموکراسی همبستگی منفی با نابرابری درآمد دارد (بنگرید به لیندرت، 1994، 2004؛ رادریک، 1999؛ پرسون و تابلینی، 2003؛ ریوونی و لی، 2003).

پژوهش درباره رابطه بین دموکراسی و اعتماد (مثلاً وارن، 1999؛ نیوتن، 2001؛ بجورنسکو، 2007) همچنین درباره رابطه بین دموکراسی و رواداری (مثلاً سولیوان و همکاران، 1982؛ پفلی و روهرشنایدر، 2003؛ مان، 2004) نیز غیرقطعی است. ادبیات موضوع درباره رابطه بین دموکراسی و فساد سیاسی به‌طور مشابه مختلط است. برخی جنبه‌های دموکراسی به نظر مشوق فساد است. رقابت بین احزاب سیاسی بر سر آرا می‌تواند برخی سیاستمداران را تحریک به خریدن رای کند. سایر جنبه‌های دموکراسی مانند حمایت از آزادی بیان و آزادی مطبوعات می‌تواند فساد سیاسی را مهار کند (چودوری، 2004). برای مثال سونگ (2004) دریافت که فساد دولت می‌تواند در مراحل اولیه آزادسازی سیاسی افزایش یابد اما دموکرسی‌سازی سرانجام فساد را کاهش می‌دهد. به‌طور مشابه ساها و سو (2012) و ساها و همکاران (2014) دریافتند که دموکراسی تمایل به افزایش فساد دارد هنگامی که آزادی‌سازی اقتصادی پایین است اما وقتی آزادسازی اقتصادی بالاست فساد کمتر خواهد بود. از طرف دیگر، سون و جانستون (2009) چین و هند را مقایسه کردند و نتیجه گرفتند که دموکراسی در هند وظیفه بهتری در کنترل فساد نسبت به دولت توسعه‌ای اقتدارگرا در چین انجام نداده است. جتر و همکاران (2015) بر همین منوال دریافتند که دموکراسی فقط فساد را در کشورهایی کاهش می‌دهد که درآمد به بالای یک آستانه رسیده باشد.

مهم‌تر اینکه استدلال ما که بازارها می‌توانند توسعه اخلاقی را ترویج کنند دلالت بر هیچ چیز درباره اهمیت دموکراسی یا رابطه بین دموکراسی و هر برونداد اقتصادی، اجتماعی یا اخلاقی خاص ندارد. پذیرش استدلال ما بر نقشی که دموکراسی بازی می‌کند یا بازی نمی‌کند در توسعه مادی، اجتماعی و اخلاقی ما همچنین بر هر چیزی درباره اهمیت نسبی دموکراسی آن‌گونه که بازارها در ترویج توسعه مقایسه می‌شود دلالت ندارد.

اشاره به چیزهای مهم درباره فرهنگ

چندین اندیشمند استدلال کرده‌اند که تفاوت‌ها در سنجه‌های اخلاقیات بین کشورها شاید تفاوت‌ها در فرهنگ را تبیین کند. برای نمونه لورنس هاریسون (1992) و ساموئل هانتینگتون (1996) باور داشتند که فرهنگ عمدتاً تبیین می‌کند چرا برخی کشورها شکوفا شدند و دیگران نشدند. آنها از این نظر حمایت کردند که جوامع باید نوع «درست» فرهنگ را داشته باشند تا پیشرفت اقتصادی را تجربه کنند؛ داشتن نوع «نادرست» فرهنگ جامعه را به بدبختی اقتصادی محکوم می‌کند. تفاوت‌های آشکار در اخلاقیات بین جوامع بازار و نابازار که ما برجسته کردیم در نظر هاریسون و هانتینگتون به علت تفاوت‌های سیستماتیک بین فرهنگ‌هایی است که در این جوامع وجود دارد.

یک دلالت از نوع استدلال برای قطعیت‌گرایی فرهنگی که توسط هاریسون و هانتینگتون حمایت شد این است که جامعه شکوفا خواهد شد یا پژمرده می‌شود همچنان‌که فرهنگش جابه‌جا می‌شود. برای مثال دو جامعه الف و ب با فرهنگ‌های متمایزشان را در نظر بگیرید. اکنون فرض کنید اعضای جامعه ب به جامعه الف مهاجرت کنند. ما می‌توانستیم تصور کنیم چگونه فرهنگ در جامعه الف جابه‌جا می‌شود (به سمت بهتر یا بدتر شدن) همچنان‌که اعضای بیشتری از جامعه ب به جامعه الف جابه‌جا می‌شوند. اگر ما فرض کنیم که جامعه الف جامعه بازار بود چون فرهنگ «درست» را داشت و جامعه ب جامعه نابازار بود چون فرهنگ «اشتباه» را داشت.  استدلال «فرهنگ درست /نادرست» پیش‌بینی می‌کند که فرهنگ در جامعه الف بیشتر مقوم توسعه خواهد بود همچنان که مردم از جامعه ب مهاجرت می‌کنند. با این نگاه، اعضای جامعه ب ارزش‌ها و نگرش‌هایی در اختیار دارند که برای پیشرفت اقتصادی مساعد نیست و ارزش‌ها و نگرش‌های موجود آنهایی را که در جامعه الف هستند و به سمت پیشرفت اقتصادی حرکت می‌کنند، تضعیف خواهد کرد.

استدلال ما در تضادی شدید، پیش‌بینی می‌کند که بازارها به افرادی که از جامعه ب مهاجرت می‌کنند انگیزه خواهد داد تا رفتارها، نگرش‌ها و ارزش‌هایشان را با «آنچه در جامعه الف کار می‌کند» انطباق دهند. از استدلال ما و شواهد تجربی پیشنهادی در فصل 6 به یاد داریم که بازار به افراد پاداش می‌دهد وقتی آنها رفتارها، نگرش‌ها و ارزش‌های مطلوبی از خود نشان دهند و آنها را مجازات می‌کند وقتی آنها رفتارها، نگرش‌ها و ارزش‌های نامطلوبی به نمایش گذارند. به بیان دیگر، اگر هاریسون و هانتینگتون درست گفته باشند ما باید مهاجران به جوامع بازار از جوامع نابازار را مشاهده کنیم که تقریباً همان سطح از رفتار غیراخلاقی را نشان می‌دهند همان‌گونه که همتایانشان در کشورهای مبدأشان هستند. اما اگر استدلال ما برقرار باشد ما باید مهاجران به جوامع بازار از جوامع نابازار را مشاهده کنیم که رفتار غیراخلاقی کمتری نسبت به همتایانشان در کشورهای مبدأ نشان می‌دهند.

بدبختانه پژوهش اندکی وجود دارد که بر انتقال بین‌نسلی ارزش‌ها تمرکز کند که ارزش‌های جاری مهاجران را در برابر ارزش‌های همتایانشان در کشورهای مبدأ آنها مقایسه کند. اما شواهد اندکی که وجود دارد اشاره دارد که فرزندان مهاجران و نوه‌های آنها که در جوامع بازار هستند ارزش‌های اخلاقی‌ای را به نمایش می‌گذارند که از ارزش‌های همتایانشان در کشورهای مبدأ اجدادی‌شان منحرف می‌شود و به ارزش‌های آنهایی که در کشورهای پذیرنده‌شان به دنیا آمدند و بومی شدند نزدیک‌تر است. برای نمونه در حالی که تابلینی (2008) دریافت که اعتماد عمومیت‌یافته مهاجران نسل سوم در آمریکا همبستگی مثبت اگرچه نه کامل با اعتماد عام در کشورهای مبدأ اجدادشان داشت همچنین شواهدی کشف کرد به نفع برخی مهاجران به‌خصوص آنهایی است که اجدادشان به جوامع نابازار از قبیل مجارستان، پرتغال، اسپانیا و یوگسلاوی مهاجرت کردند که اعتماد عام بزرگ‌تری نسبت به آنهایی ابراز داشتند که در کشورهای مبدأ اجدادشان بودند. اگرچه این بهبود در اعتماد عام برای همه مهاجران نسل سوم که اجدادشان از جامعه نابازار منشأ گرفتند (از قبیل یونان و پرتغال) صادق نبود، تحلیل تابلینی تردیدهایی درباره استدلال‌های به نفع هاریسون و هانتینگتون مطرح می‌کند.

به علاوه ادبیات کارآفرینی مهاجران ثابت می‌کند که مهاجران (از کشورهای توسعه‌نیافته) در کشورهای توسعه‌یافته شکوفا می‌شوند. برای نمونه مطالعات بی‌شماری نشان داد که نرخ‌های مالکیت کسب‌وکار معمولاً در بین ساکنان خارج به‌دنیا‌آمده نسبت به ساکنان بومی در کشورهای توسعه‌یافته مانند آمریکا، انگلستان، کانادا و استرالیا بالاتر است (مثلاً بورجاس، 1986؛ لفوستروم، 2002؛ کلارک و درینکواتر، 2000، 2010؛ شوئتز و انتکول، 2007؛ فایرلی و همکاران، 2010). به‌طور مشابه، فایرلی (2012) و فایرلی و لوفستروم (2014) روندی افزایشی در نرخ خویش‌فرمایی و تشکیل کسب‌وکار جدید بین مهاجران مستند کردند درحالی‌که هانت (2011، 2015) مشاهده کرد که مهاجران ماهر با احتمال بیشتری نسبت به همتایانشان که بومی کشور بودند، بنگاه‌های با بیش از 10 کارمند را راه‌اندازی می‌کنند. ساکسنیان (1999، 2002) با تمرکز بسیار محدودتر بر بخش فناوری پیشرفته گزارش داد که مهاجران تا یک‌چهارم از بنگاه‌های فناوری پیشرفته در سیلیکون‌ولی در دهه‌های 1980 و 1990 را بنیانگذاری یا اداره کردند. واووا و همکاران (2007) روندهای مشابهی در سایر صنایع در آمریکا برای بنگاه‌های بنیانگذاری‌شده بین سال‌های 1995 و 2005 مستند کردند.

سایر مطالعات تجربی حکایت دارد که چگونه نهادهای رسمی از قبیل بازارها توانایی اعمال نفوذ مطلوب بر رفتار مهاجران دارند. برای مثال فیسمن و میگوئل (2007) در مورد رفتار نقض پارک کردن کارکنان سازمان ملل در نیویورک قبل و بعد از اینکه شهرداری قانونی را اجرا کند که به مقامات اجرای پارک محلی اجازه مصادره پلاک‌های دیپلماتیک را می‌داد تحقیق کردند. مصونیت دیپلماتیک دیپلمات‌ها و خانواده‌هایشان را از جریمه پارک کردن معاف می‌کرد. بنابراین برخی اعضای جامعه دیپلماتیک از این امتیاز پارک کردن بی‌دغدغه بدون ملاحظه قوانین محلی سوءاستفاده کردند. به‌محض اینکه قاعده مصادره پلاک به اجرا درآمد و دیپلمات‌ها مشمول قواعد پارک کردن محلی شدند حتی دیپلمات‌ها از کشورهای کاملاً فاسد شروع به رعایت قواعد محلی کردند. در واقع مثال‌های پارک کردن غیرقانونی و نقض پارک پرداخت‌نشده تلنبارشده توسط چنین دیپلمات‌هایی به میزان 98 درصد کاهش یافت. چوی و استور (2018) یک قاعده نهادی را دستکاری کردند تا به شکل آزمایشی ثابت کنند ساختارهای بازار متفاوت می‌تواند تشکیل فرهنگ‌های متمایز تعریف‌شده با سطوح متفاوت اعتماد و مورد اعتماد بودن را تسهیل کند. در این آزمایش، در فرهنگی که بازار به شکل خودکار همه توافقات را اجرایی می‌کند، شرکت‌کنندگان با یکدیگر تقریباً برابر و بدون تبعیض برخورد کردند.  در فرهنگی که شرکت‌کنندگان به شرکای تجاری مورد اعتماد پاداش می‌دهند شرکای تجاری بدون اعتماد را تنبیه می‌کنند در مقایسه با جایی که بازار به شرکت‌کنندگان اجازه داد توافقات را نقض کنند. ما قطعاً منکر این نیستیم که فرهنگ به رفتار انسانی شکل می‌دهد و توافق داریم که اینکه انواع نهادها به یکدیگر «می‌چسبند» همچنین به فرهنگ بستگی دارد (مثلاً بوئتک و همکاران، 2008؛ چوی و استور، 2019). اما اگر ما درست گفته باشیم که بازارها اخلاقیات را تشویق می‌کنند اگر اعضای جامعه (بازار) رفتار نسبتاً اخلاقی‌تری نشان می‌دهند نسبت به آنهایی که در جامعه دیگر (نابازار) هستند این تفاوت احتمالاً ارتباط بیشتری با نظام‌های اقتصادی دارد تا با فرهنگ آنها.

برای کندوکاو درباره اینکه آیا استدلال ما برقرار است تحلیل رگرسیونی انجام دادیم تا تعیین کنیم که آیا فرهنگ، نه بازارها، منبع تفاوت‌ها در اخلاقیات است. ما فرهنگ را همان‌گونه که هانتینگتون (1996) تمدن‌ها را تعریف کرد عملیاتی کردیم و روی این قضیه تمرکز کردیم که آیا تمدن غربی بر برخی سنجه‌ها از فصول 4 و 5 تاثیر می‌گذارد یا خیر. علاوه بر فرهنگ، ما همچنین دسته‌بندی قومی، حقوق سیاسی و آزادی‌های مدنی را هم در نظر گرفتیم که به عنوان عوامل بحرانی در تبیین توسعه اقتصادی، اجتماعی و اخلاقی شناسایی شده بودند. تحلیل ما آشکار کرد که جامعه بازار بودن از جنبه آماری در تبیین بروندادهای اقتصادی، اجتماعی و اخلاقی که کندوکاو کردیم به نحو سازگارتری نسبت به هر عامل دیگر معنادار بود. درحالی‌که تحلیل رگرسیونی ما مقدماتی است و به هیچ وجه قطعی نیست از فرضیه ما حمایت می‌کند که جامعه بازار مرتبط با چیزهایی بیشتر از آنی است که ما به آن اهمیت می‌دهیم تا فرهنگ یا هر ویژگی اجتماعی دیگر.

فرهنگ احتمالاً نیروی محرک در پشت تفاوت‌های مشاهده‌شده در اخلاقیات که ما در جوامع مشاهده می‌کنیم نیست. اینکه ما نیکی بیشتر و فساد کمتر در جوامع بازار مشاهده می‌کنیم نسبت به جوامع نابازار، همان‌گونه که در فصل 5 بحث کردیم، به علت هرگونه مزایای فرهنگی نیست که مردم در جوامع بازار نسبت به جوامع نابازار اتفاقاً برخوردار هستند. در عوض علت آن مزایای اخلاقی مرتبط با بازارهاست.

هزینه‌های بالقوه اخلاقی محدودسازی بازارها

مردم جوامع بازار ثروتمندتر، سالم‌تر، خوشحال‌تر و مرتبط‌تر از مردم جوامع نابازار هستند. بازارها با رشد اقتصادی همبستگی مثبت دارند (مثلاً گوارتنی و همکاران، 1999؛ هانسون، 2000؛ علی و کراین، 2001؛ استورم و دوهان، 2001؛ کارلسون و لوندستروم، 2002؛ دوکولییاگوس و اولوباسقلو، 2006). سنجه‌های سرمایه اجتماعی همچنین در جوامع بازار بالاتر از جوامع نابازار هستند. به علاوه، منافع بازارها فقط به پرمزیت‌ترین‌ها در این جوامع تعلق نمی‌گیرد. جوامع بازار تحرک اجتماعی بالاتر و نابرابری درآمدی پایین‌تر نسبت به جوامع نابازار دارند (مثلاً برگرن، 1999؛ اسکولی، 2002). سایر مطالعات نشان می‌دهد که مردم در جوامع بازار سطوح بالاتر بهزیستی ذهنی دارند (گلداسمیت، 1997) و کیفیت زندگی آن‌گونه که با سواد و امید به زندگی سنجیده می‌شود (اسپوستو و زالسکی، 1999). بنابراین محدود کردن دسترسی به بازارها و مقید کردن دامنه بازارها احتمالاً پرهزینه (از جنبه مادی و اجتماعی) خواهد بود.

اما اگر بازارها اخلاق را فاسد می‌کنند ما با معضل اخلاقی وحشتناکی روبه‌رو خواهیم شد. بازارها ما را ثروتمندتر، سالم‌تر، خوشحال‌تر و مرتبط‌تر می‌کنند و همزمان باعث می‌شوند ما مردم بدتری شویم. در واقع ما به قیمت از دست دادن اخلاقیا‌تمان منافع مادی و اجتماعی را می‌خریم. در این سناریو، ما شاید خواهان محدود کردن بازارها به‌رغم هزینه‌های مادی مرتبط با انجام چنین کاری باشیم. خوشبختانه، به نظر نمی‌رسد که ما این مشکل را داشته باشیم. بازارها به جای اینکه با اخلاقیات ناسازگار باشند نه فقط با اخلاقیات سازگار هستند بلکه به نظر می‌رسد اخلاقیات را ترویج می‌کنند. مردم در جوامع بازار هفت فضیلت بورژوازی را نشان می‌دهند (یعنی دوراندیشی، عدالت، شجاعت، اعتدال، ایمان، امید و عشق). این مردم همچنین تمایل دارند دگرخواه‌تر، جهان‌گراتر، کمتر مادی‌گرا و کمتر فاسد باشند، همچنین با احتمال بیشتری اعتمادکننده و قابل اعتماد باشند.

اگر استدلال ما که بازارها می‌توانند منبع توسعه اخلاقی باشند درست باشد هزینه‌های اخلاقی بالقوه مرتبط با محدودسازی بازارها نیز وجود دارد. اگر بازارها واقعاً فضاهایی هستند که ما کشف می‌کنیم که آیا مردمی که ما در تعامل با آنها هستیم مردم خوب یا بدی هستند، محدود کردن دسترسی ما به بازارها یا مانع‌تراشی برای بازارها شاید واقعاً توانایی ما را در کشف دیگرانی که نیک‌اندیش هستند، محدود کند. اگر بازارها واقعاً گفت‌وشنودهایی درباره درستی و نادرستی هستند پس حرکت‌هایی برای قطع کردن این گفت‌و‌شنودها شاید توانایی ما را به یاد گرفتن نیک‌اندیش بودن، محدود کند.

پربیننده ترین اخبار این شماره

پربیننده ترین اخبار تمام شماره ها