شناسه خبر : 46248 لینک کوتاه
تاریخ انتشار:

دنیای دروغ

اقتصاد اطلاعات در دنیای اطلاعات نادرست چگونه کار می‌کند؟

 

آزاده خرمی‌مقدم / نویسنده نشریه 

68اقتصاد اطلاعات نیم‌قرن پیش انقلابی را در اقتصاد به راه انداخت که هر جنبه‌ای از آن را تحت تاثیر قرار داد. نتایج بنیادی دیرینه مانند فرض کارایی بازارهای رقابتی -دست نامرئی آدام اسمیت- و پیش‌فرض‌های کلیدی مانند اینکه بازارها کارآمد هستند و تقاضا برابر با عرضه در حالت تعادل است، تضعیف شد. تئوری‌های جدید بینش جدیدی درباره اینکه چرا ممکن است بازارها وجود نداشته باشند، چرا مسائل حاکمیتی تا این حد مهم هستند و اینکه چرا قیمت‌ها تمام اطلاعات مربوط به تصمیمات بنگاه‌ها و خانواده‌ها را منتقل نمی‌کنند، ارائه کردند. این به نوبه خود راه‌های جدیدی را برای تحقیقات بیشتر باز کرد، اما دامنه کاربردهای آنها محدود باقی ماند. این محدودیت‌ها، همراه با پیچیدگی ادبیات طراحی اطلاعات و سازوکار مبتنی بر رفتار عقلایی و محدودیت‌های حتی نتایج نظری به‌دست‌آمده تاکنون، ممکن است این باور را تقویت کرده باشد که آنچه مورد نیاز است، تحلیل‌های بیشتری بر اساس اقتصاد رفتاری، محدودیت‌های شناختی و اهمیت تعیین اجتماعی باورهاست. از زمان تاسیس اقتصاد مدرن، تحلیل‌ها بر اساس الگو‌هایی از اطلاعات کامل بود، با این امید که تا زمانی که اطلاعات خیلی ناقص نباشد، نتایج حداقل تقریباً درست خواهد بود. اقتصاد اطلاعات نشان داد که این درست نیست: حتی کمی نقص می‌تواند به‌شدت نتایج را تغییر دهد. تمام مشکلات ناشی از اطلاعات ناقص و نامتقارن با دیجیتالی شدن و هوش مصنوعی بدتر شده است. بخش اساسی نبرد توزیعی، نبرد بر سر اطلاعات است و در حالی که نتایج اطلاعات کامل در بازارهای رقابتی پارتو، کارآمد هستند، چنین فرضی درباره نتایج این نبردهای اطلاعاتی وجود ندارد. برعکس، این فرض وجود دارد که چنین نیست و مداخله مناسب می‌تواند باعث افزایش رفاه شود. این بستگی به فرآیندهای سیاسی دارد. آنچه قرار بود عصر اطلاعات باشد، به عصر «اطلاعات نادرست» تبدیل شده است. اطلاعات غلط و نادرست پایدار، اغلب به ظاهر ناسازگار با مدل استاندارد عقلانیت اقتصاددانان است. این انبوه اطلاعات نادرست تاثیرات چشمگیری بر اقتصاد، سیاست و جامعه داشته است. فراوانی اطلاعات خطرات خود را دارد. درک بهتر تعاملات اجتماعی و کارکردهای شناختی که چنین اطلاعات نادرستی را برجسته می‌کند و ابداع سیاست‌های بهتر برای مقابله با آن، باید یکی از اهداف اصلی اقتصاد اطلاعات در آینده باشد.

چرا بازارهایی با اطلاعات ناقص، پرهزینه و نامتقارن کارآمد نیستند؟

یکی از نتایج اصلی اقتصاد اطلاعات این است که حتی بازارهای به نظر رقابتی نیز از نظر پارتو بهینه نیستند- با در نظر گرفتن هزینه‌های تولید و انتشار اطلاعات. مهم‌تر از همه، مداخلات عمومی (با استفاده از مجموعه محدود اطلاعات موجود) وجود دارند که می‌توانند وضعیت همه را بهتر از حالت فعلی کنند. چندین ایده مرتبط به هم وجود دارد که به ما کمک می‌کند تا بفهمیم چرا چنین است. شاید مهم‌ترین آنها این است که اطلاعات یک کالای عمومی است- آنچه یک فرد می‌داند از آنچه کسی دیگر می‌داند کم نمی‌کند (اطلاعات بدون رقابت است). بنابراین، اگر بهینه پارتو محدود به‌عنوان معیار رفاه مناسب باشد، اطلاعات باید تا حد امکان آزادانه توزیع شود- اما بدیهی است که انجام این کار به نفع هیچ فرد یا شرکتی با اطلاعاتی که آنها معتقدند ارزشمند هستند و به‌طور گسترده عرضه نشدند، نخواهد بود.

علاوه بر این، ممکن است مستثنی کردن برخی از افراد از مزایای اطلاعات ارائه‌شده از سوی دیگری دشوار باشد. اگر افراد آگاه بیشتری به دلیل اطلاعاتی که دارند، بیشتر از یک سهم بخرند، افزایش قیمت سهام اطلاعات را از افراد آگاه به افراد ناآگاه منتقل می‌کند. این امر باعث می‌شود کسانی که منابع را برای به‌دست آوردن بازده اجتماعی کامل صرف می‌کنند، از هزینه‌های آن بهره‌مند نشوند. در زمینه تحقیقاتی برای کشف اینکه چه سرمایه‌گذاری‌هایی خوب هستند، سرمایه‌گذاری کمتری انجام می‌شود که این اصل کلی را بازتاب می‌دهد: بازارها به تنهایی هرگز در تامین یک کالای عمومی کارآمد نیستند. به‌طور کلی‌تر، خسارات رفاهی با تخصیص ناقص مزایای خارجی اطلاعات همراه است و اثرات خارجی زمانی که اطلاعات ناقص و نامتقارن وجود داشته باشد فراگیر هستند. هرگاه به‌دست آوردن و انتقال اطلاعات پرهزینه باشد، اطلاعات ناقص و نامتقارن وجود دارد و هر زمان که این موضوع رخ دهد، ممکن است مجموعه کاملی از بازارها وجود نداشته باشد- بازارهای خاصی ممکن است «تعطیل» شوند، به‌ویژه بازارهای ریسک کلیدی. قضیه گرینوالد-استیگلیتز که ناکارآمدی محدود پارتو در بازار را مطرح می‌کند، نور جدیدی را بر یکی از ایده‌های اصلی در اقتصاد، استفاده از سیستم قیمت برای تمرکززدایی، افکند. بدیهی بود که به‌محض اینکه تشخیص داده شد که اقدامات قابل مشاهده بر اطلاعات تاثیر می‌گذارد، افراد ممکن است رفتار خود را تغییر دهند تا به دیگران انتقال دهند که به‌عنوان مثال توانایی بیشتری دارند یا کم‌ریسک‌تر هستند. البته در برخی از نمونه‌های ساده اولیه که فقط یک کالا را شامل می‌شد، اقتصاد به‌طور محدود کارآمد بود؛ اما زمانی که از آن حالت خاص فراتر رفت، به‌طور کلی کارآمد نبود. تعاملات بین بازارها اهمیت داشتند، بنابراین تمرکززدایی بدون محدودیت کارآمد نیست و هنگامی که آن اثرات خارجی بین بازارها اهمیت ویژه‌ای دارند، مانند بازارهای کشاورزی، تمرکززدایی به‌سادگی از بین می‌رود. این شکست‌های بازار پیامدهای مهمی برای عملکرد اقتصاد کلان از جمله اثرات خارجی اقتصاد کلان دارند. یکی از اصول اساسی انقلاب «اطلاعات» در اقتصاد این است که قیمت‌ها به‌تنهایی نمی‌توانند به‌طور کلی تمامی اطلاعات مرتبط را انتقال دهند. تغییرات در ساختار بازار می‌تواند به‌طور متناسب با بارهای معلوماتی مختلف، کارایی اطلاعاتی اقتصاد را تغییر دهد. در واقع، حتی در چهارچوب عقلانی، وجود اطلاعات نامتقارن پارادوکس ایجاد می‌کند. همان‌طور که گروسمن و استیگلیتز (1980) اشاره کردند، اگر بازارها از نظر اطلاعاتی کارآمد بودند، هیچ‌کس انگیزه‌ای برای صرف منابع برای کسب اطلاعات نداشت، زیرا بقیه اقتصاد می‌توانستند به‌صورت رایگان از این اطلاعات بهره ببرند. با این حال ما شاهد سرمایه‌گذاری بسیار زیادی در اطلاعات هستیم. پاسخ این بود که اقتصاد باید با سطح تعادلی از عدم تعادل مشخص شود، جایی که اطلاعات به‌طور جزئی منتشر می‌شود. به‌طور مشابه، رابرت اومان در زمینه تعاملات دو عامل اشاره کرده است که: در درازمدت، شما نمی‌توانید از اطلاعات بدون افشای آن استفاده کنید. شما می‌توانید از اطلاعات فقط در حدی استفاده کنید که مایل به افشای آن باشید. عاملی که اطلاعات خصوصی دارد باید بین عدم استفاده از آن اطلاعات که مجبور نباشد آن را فاش کند یا استفاده از آن اطلاعات و سپس پذیرفتن عواقب کشف آن از سوی طرف مقابل انتخاب کند. بنابراین، پیوند بین اطلاعات، عمل و استنتاج آشکار شد و «اطلاعات» بخشی از حوزه تحلیل اقتصادی استاندارد شد. اما از نظر انتقادی، اطلاعات را نمی‌توان مانند یک کالای معمولی، با استفاده از ابزارهای استاندارد، همان‌طور که استیگلر (1961) امیدوار بود، تجزیه‌وتحلیل کرد.

یک پارادوکس موازی در مورد کمیت‌های معامله‌شده در بازارهای عقلانی وجود دارد که استیگلیتز (1982) به‌سادگی بیان کرده است که بر معاملات دارایی‌ها به دلایل صرفاً سوداگرانه تمرکز می‌کند (مثلاً نه به این دلیل که برخی از اوراق بهادار بیمه خوبی را ارائه می‌دهند). صرف خرید یک دارایی مالی به این معناست که خریدار باید باور داشته باشد که آن دارایی ارزش‌آور خواهد شد. به ‌همین ترتیب، فروشنده باید باور داشته باشد که دارایی کاهش ارزش خواهد داشت که یک پارادوکس ایجاد می‌کند. هر دو عامل از تفاوت‌های اعتقادی خود آگاه هستند. اگر آنها به یک میزان مطلع باشند (و به همان اندازه بتوانند اطلاعات را پردازش کنند)، معامله نوسانات درآمد را افزایش می‌دهد، گاهی اوقات یکی برنده می‌شود و در سایر مواقع دیگری. اگر یکی از طرف‌ها بیشتر از دیگری مطلع باشد، فرد کم‌اطلاع به‌طور سیستماتیک زیان دیده و با نوسانات بیشتری مواجه می‌شود. افراد کم‌اطلاع حاضر به معامله با افراد آگاه‌تر نیستند. با این حال، ما به‌وضوح تعداد و حجم زیادی از معاملات را مشاهده می‌کنیم، به دلایل صرفاً سفته‌بازی که شواهد اولیه علیه رویکرد منطقی ارائه می‌دهد. این معما زمانی بزرگ‌تر می‌شود که این موضوع را در یک زمینه گسترده‌تر از تبادل اطلاعات قرار دهیم، جایی که باورها در مورد تعادل با هم هماهنگ هستند- که به این معنی است که در تعادل، معامله‌ای وجود نخواهد داشت. بنابراین، در چهارچوب کاملاً عقلانی نباید معامله وجود داشته باشد. میلگروم و استوکی (1982) نسخه معروفی از «قضیه عدم معامله» را فرموله کردند که بیان می‌کند معامله با عوامل عقلانی غیرممکن است.

هنوز یک دلیل دیگر وجود دارد که بازارهایی با اطلاعات ناقص و نامتقارن محدود به کارایی پارتو نیستند: یک بینش اصلی از ادبیات اطلاعاتی قبلی این بود که تعادل بازار رقابتی ممکن است با عدم تسویه بازارها مشخص شود. هر زمان که چنین باشد، قیمت‌های سایه (مثلاً سرمایه در حضور سهمیه‌بندی اعتبار) با قیمت‌های بازار برابری نمی‌کنند و جای تعجب نیست که تخصیص‌های بازار دوباره کارآمد پارتو نخواهد بود. در نهایت، بازارهایی با اطلاعات ناقص احتمالاً به دلایل مختلف رقابتی ناقص خواهند داشت. وجود هزینه برای جست‌وجو، قدرت بازار را به بنگاه‌ها نسبت به مشتریان و کارکنانشان می‌دهد. این حقیقت که کارفرمایان فعلی اطلاعات بیشتری در مورد کارکنان خود نسبت به سایرین دارند، مانعی برای تحرک نیروی کار ایجاد می‌کند و حتی به دلیل این مسئله، قدرت بازار بیشتری را به کارفرمایان می‌دهد. این شکست‌های بازار برای درک رفتار در بسیاری از بازارهای کلیدی در اقتصاد (بازارهای بیمه، بازارهای مالی، بازارهای کار) که پیامدهای کلان اقتصادی بزرگ و پیامدهای سیاستی آشکارا مهمی را نیز به همراه دارند، حیاتی هستند.

اقتصاد اطلاعات در دنیایی از اطلاعات نادرست

در دنیایی که اطلاعات بیشتر از آن چیزی است که بتوان آن را به‌طور منطقی پردازش کرد، «مشکل اطلاعات» دیگر مربوط به کمبود اطلاعات نیست، بلکه درباره تصمیم‌گیری برای جمع‌آوری اطلاعات و توجه به آن است. بنابراین، در این مقاله بیشتر بر روی خطرات فراوانی اطلاعات تمرکز می‌شود، به‌خصوص اگر این اطلاعات به‌صورت استراتژیک تولید شده باشد یا در معرض دستکاری باشد. همان‌طور که بحث می‌شود، چنین فراوانی خطرناکی که اغلب با اطلاعات نادرست استراتژیک مشخص می‌شود، می‌تواند بازارها و سازوکارهای دموکراتیک را تضعیف کند.

اطلاعات نادرست، رسانه‌های اجتماعی و قطبی شدن جامعه

حدود 50 سال پیش با مطرح شدن اقتصاد اطلاعات که بر عدم تقارن اطلاعات متمرکز بود، انقلابی در اقتصاد به وجود آمد. چگونه طرف‌های آگاه می‌توانند اطلاعات مطلوب را به افراد ناآگاه منتقل کنند و چگونه افراد ناآگاه می‌توانند اطلاعات را از افراد آگاه دریافت کنند. در این مقاله بررسی می‌شود که چگونه در برخی شرایط، اطلاعات حتی بدون قابلیت تایید، انتقال داده می‌شوند. در ادبیات قبلی، افراد ممکن است تمام اطلاعات مربوطه را فاش نکنند و ممکن است اقداماتی را برای مبهم ‌کردن اطلاعات انجام دهند. آنها تصمیم می‌گیرند که چه اطلاعاتی و به چه میزان اطلاعات را منتشر کنند. با این حال می‌توان آنها را به دلیل دروغ گفتن تحت تعقیب قرار داد. به‌عنوان مثال، تحت قوانین تقلب، «صداقت در تبلیغات»، قوانین افترا و... . در غیاب چنین قوانینی و با راستی‌آزمایی پرهزینه، ممکن است فعالان اقتصادی انگیزه دروغگویی داشته باشند. درستی این ادبیات به آنچه واقعاً در بازارها رخ می‌دهد و سوالات سیاستی که کشورها با آن روبه‌رو هستند، ممکن است ضعیف به‌نظر برسد. تبلیغ‌کنندگان سعی می‌کنند مردم را ترغیب کنند که محصولاتشان را بخرند، اما نه با «اقناع». بخشی از انقلاب اطلاعاتی در دنیای واقعی (در مقابل انقلاب اطلاعاتی در رشته اقتصاد دانشگاهی) رشد رسانه‌های اجتماعی است که نه‌تنها توانایی هدف‌گیری بهتر چنین تبلیغاتی را برای افراد حساس‌تر، بلکه توانایی آن را برای انتشار اطلاعات نادرست نیز افزایش داده است.

معمای عقلانیت

جدای از ادبیات بسیار محدود در اقتصاد درباره تقلب، توجه کمی به نگرانی‌ها در مورد اطلاعات غلط و نادرست معطوف شده است. با توجه به تمایل اقتصاددانان به عقلانیت و انتظارات منطقی، این شاید تعجب‌آور نباشد. در واقع موفقیت اطلاعات نادرست معمایی برای اقتصاد استاندارد است که با فرض عقلانیت فردی، از جمله توانایی فرد برای ارزیابی منطقی دقت اطلاعات، با استفاده از قضیه بیز آغاز می‌شود. در این دیدگاه، افراد باید وزن کمی روی «اطلاعات» تاییدنشده بگذارند و به منابع اطلاعاتی که به دقت شهرت دارند، اهمیت بیشتری بدهند. همچنین، احتمالاً، اطلاعات منبعی که مکرر اطلاعات نادرست ارائه می‌دهد، اعتبار خود را از دست می‌دهد، بنابراین هیچ نقشی در تصمیم‌گیری نخواهد داشت- از این‌رو مشکلی نخواهد بود. اما در واقع، مشکل اصلی جامعه امروز، تهیه و گسترش اطلاعات نادرست و انتشار سریع آن در رسانه‌های اجتماعی است. اخیراً ادبیات محدودی وجود دارد که تلاش می‌کند به این مسائل بپردازد، از جمله اتخاذ سیاست‌هایی که ممکن است در برابر آسیب‌های اجتماعی که به اطلاعات نادرست منجر می‌شود، مقابله کند. جای تعجب نیست که بسیاری از این موارد فراتر از چهارچوب بیزی است که تاکنون در تحلیل اصلی بوده است.

چرا اطلاعات نادرست مهم است؟

این اطلاعات نادرست با سطوح بالایی از آسیب‌های اجتماعی از جمله ترغیب مردم به عدم واکسیناسیون، تحریک خشونت و تحریک تعصب نژادی همراه است. به‌نظر می‌رسد بزرگی این مشکلات با هر الگویی از عقلانیت فردی سازگار نباشد. اطلاعات نادرست در دوقطبی شدن جامعه نیز نقش داشته است. در این مقاله برخی از سازوکار‌هایی که به‌واسطه آنها این امر اتفاق می‌افتد، هم با فرض عقلانیت و هم بدون آن، توضیح داده می‌شود. دوقطبی شدن به‌عنوان یکی از مشکلات اساسی جامعه امروزی تلقی می‌شود.

اگر افراد فقط در قضاوت درباره سالم‌تر بودن کلم قرمز یا سبز متفاوت بودند، چنین تفاوت‌هایی اهمیت محدودی داشت: کسانی که معتقد بودند کلم قرمز سالم‌تر است، می‌توانستند کلم قرمز بیشتری مصرف کنند. اما مجموعه‌ای از تصمیمات مهم وجود دارد که به‌صورت جمعی گرفته می‌شوند (از جمله قوانینی که زیربنای هر اقتصادی هستند) و تفاوت در جهان‌بینی با تفاوت‌های عمده در دیدگاه‌ها درباره این تصمیمات مرتبط است. بیماری همه‌گیر مسائل را به منصه ظهور رساند: الزامات مربوط به واکسن و ماسک در این بیماری همه‌گیر از سوی جناح راست به‌عنوان نقض آزادی فردی در نظر گرفته شد، در حالی که جناح چپ بر اهمیت اثرات جانبی بهداشت عمومی تاکید کرد. زمانی که سطحی از دوقطبی ‌شدن در جهان‌بینی‌ها وجود دارد که در بسیاری از جوامع مشهود است، انجام اقدامات جمعی مناسب دشوار است. باید پرسید که چگونه ممکن است چنین تفاوت‌هایی در جهان‌بینی وجود داشته باشد، در حالی که شواهد برای همه وجود دارد؟

«در بازار آزاد ایده‌ها، فقط بهترین‌ها برنده می‌شوند»: استعاره‌ای اشتباه

عده‌ای هستند که می‌گویند نگران نباشید. همان‌طور که در بازارهای رقابتی بهترین تولیدکنندگان -کارآمدترین آنها، آنهایی که کالاهای مورد نظر مصرف‌کنندگان را تولید می‌کنند- موفق می‌مانند، در بازار رقابتی ایده‌ها نیز پیروز می‌مانند. قضیه گرینوالد-استیگلیتز (1986) احتیاط آشکاری را ارائه می‌دهد: در صورت وجود اطلاعات ناقص، بازارها به‌طور کلی کارآمد نیستند و لزوماً، بازار ایده‌ها بازاری است که در آن اطلاعات کاملی وجود ندارد. ادبیات پیشین بر اهمیت مقرراتی مانند «حقیقت در تبلیغات»، «حقیقت در وام دادن» و قوانین تقلب تاکید کرد. این اتفاق نظر وجود دارد که تبلیغات سیگار، که هدف آن ترغیب افراد به انجام یک فعالیت مضر است، باید به‌شدت تحت نظارت باشد، به‌طوری که اکثر کشورها نیاز به افشای برخی از اثرات مضر دارند (یک دلیل این است که هیچ راه‌حل مناسبی از طریق قانون جرم برای آسیبی که ممکن است از چنین تبلیغاتی ناشی شود وجود ندارد؛ حتی اگر حقیقت در نهایت «برنده شود»، یعنی حتی اگر در نهایت اثرات مضر سیگار مشخص شود).

قیاس با بازار رقابتی کالاها از چند جهت دیگر ناقص است. به‌طور معمول، رقابت محدود است، به‌ویژه در پلت‌فرم‌های رسانه‌های اجتماعی که با سطوح بالایی از عوامل خارجی شبکه مشخص می‌شود. قدرت بازار، در این زمینه به معنای عدم دسترسی برابر است. کسانی که پول کافی دارند می‌توانند واسطه‌ها را از جمله با استفاده از روبات‌ها سرکوب کنند. علاوه بر این، اولین اصل یک بازار «آزاد» رقابتی، شفافیت است. اما بازاری که در آن هیچ‌کس نمی‌داند چه پیام‌هایی برای چه کسی ارسال شده است، ذاتاً غیرشفاف است. به بیان دیگر، اطلاعات خوب برای کارکرد بازار کالا ضروری است. اما همان‌طور که در مقاله همراه توضیح داده شد، بازارها به تنهایی این را تضمین نمی‌کنند. شیفرین و استیگلیتز (2020) بحث خود را در مورد بازار آزاد ایده‌ها این‌گونه به پایان رساندند: به‌طور خلاصه، بدون شفافیت کامل، بدون سازوکاری برای پاسخگویی به مشارکت‌کنندگان، بدون توانایی برابر برای انتقال و دریافت اطلاعات، بازار آزاد ایده‌ها وجود ندارد. یکی از بینش‌های اصلی اقتصاد مدرن این است که انگیزه‌های خصوصی و اجتماعی اغلب به‌خوبی همسو نیستند. اگر کسانی که می‌خواهند اطلاعات نادرست منتشر کنند، مایل‌اند بیشتر از کسانی که می‌خواهند با آن مقابله کنند، هزینه بپردازند و اگر عدم شفافیت سود بیشتری از شفافیت دارد، در آن صورت [اگر به سادگی بگوییم] «همین‌طور باشد» به خوبی به بازار فعال ایده‌ها نمی‌رسیم.

تکامل، انتخاب و واگرایی

رشته فکری دیگری وجود دارد که می‌گوید نگران نباشید، اما به دلیل دیگری: کسانی که منطقی‌تر عمل می‌کنند پیروز خواهند شد، رشد خواهند کرد و به شکوفایی خواهند رسید. به‌طوری که در نهایت، طی یک فرآیند تکاملی، اقتصاد به یک منطق کامل توصیف‌شده می‌رسد. با تصمیماتی که تمام اطلاعات مربوط را دربر می‌گیرد. به‌عبارت دیگر، اقتصاد به وضعیتی می‌رسد که تمامی عوامل آن به‌طور کاملاً منطقی عمل می‌کنند و نتیجه عملکرد آن به‌طور دقیق قابل پیش‌بینی است. همان‌طور که قبلاً اشاره شد، با این حال، حتی اگر این درست باشد، شواهد زیادی وجود دارد که نشان می‌دهد، امروز ما از چنین دنیایی دور هستیم. علاوه بر این، هیچ نتیجه قوی وجود ندارد که نشان دهد اقتصاد با چنین جهانی همگرا خواهد شد. در واقع، حتی در زمینه ساده‌تر الگو‌های رقابتی، هیچ اطمینانی از همگرایی وجود ندارد. اخیراً، دوسی و همکاران (2020) در چهارچوب یک الگوی اقتصاد کلان ساده با تغییرات تکنولوژیک درون‌زا نشان داده است که اگر فعالان بازار به قوانین ساده برای شکل‌گیری انتظارات (مثلاً قوانین برون‌یابی ساده) روی آورند و به قوانین پیچیده‌تر بر اساس عملکرد نسبی آنها (رگرسیون حداقل مربعات مبتنی بر داده‌های گذشته) روی آورند، همگرایی با قوانین پیچیده‌تر وجود ندارد و اینکه عملکرد کلی اقتصادی (هم رشد و هم نوسانات) با قوانین پیچیده‌تر ضعیف‌تر است. هیچ انتخاب طبیعی به سمت عقلانیت بیشتر وجود ندارد و حتی ممکن است عقلانی بودن (به ظاهر) منطقی‌تر نباشد.

قطبی ‌شدن و اطلاعات نادرست در یک چهارچوب عقلانی

در این بخش، به‌طور مختصر به پژوهشی پرداخته می‌شود که سعی دارد به ما در درک قطبی شدن و تداوم آن کمک کند. در این قسمت، یک بحث انتخابی از ادبیات اقتصادی در مورد اینکه چگونه ممکن است افراد منطقی تا این حد در اعتقاداتشان متفاوت باشند، ارائه می‌شود. طبقه‌بندی‌های زیادی از این ادبیات وجود دارد. یکی از موارد مفید برای این هدف این است که کار بر اساس نوع استدلال احتمالی آن تقسیم شود. بسیاری از الگو‌ها (شاید بیشتر) از به‌روزرسانی بیزی استفاده می‌کنند که به کارهای جرزی نیمن، ال‌جی ساویج، و هارولد جفریس در دهه 1950 (و البته توماس بیز در قرن هجدهم) برمی‌گردد. ادبیات اخیر درباره قطبی‌سازی و اختلاف نظر، تاثیر پیش‌فرض‌های متفاوت را بررسی می‌کند. به‌عنوان مثال، کارتیک و همکاران (2021)، عوامل با پیشینیان مختلف را مطالعه می‌کنند که در غیر این صورت کاملاً بیزی هستند. آنها نشان می‌دهند که اگر اولویت‌های افراد متفاوت باشد، مشاهده یک رویداد باعث می‌شود که هر دو آنها باور خود را به‌گونه‌ای به‌روز می‌کنند تا به باور پیشین خود نزدیک‌تر باشند- در نتیجه آنها می‌گویند: «اطلاعات، اعتبار قبلی را تایید می‌کند.» به علاوه با توجه به کمبود زمان، حتی اگر اطلاعات رایگان باشد، افراد به تامین‌کنندگان اطلاعاتی روی می‌آورند که از دیدگاه آنها «بهتر» هستند. تغییرات در تکنولوژی و سیاست بر میزان این چندپارگی تاثیر می‌گذارد. در دوران پس از جنگ جهانی دوم، زمانی که تلویزیون یک رسانه اصلی برای ارائه اطلاعات جدید بود، تنها سه شبکه ملی بزرگ در ایالات‌متحده وجود داشت که هدف همگی ارائه اطلاعات گسترده و بی‌طرفانه بود. برنامه‌های خبری شبکه‌ها به‌عنوان یک سرویس عمومی تلقی می‌شدند (روشی که تا حدی در برنامه 60 دقیقه در CBS تغییر کرد که نشان داد برنامه‌های خبری نیز می‌توانند درآمد داشته باشند). نظریه‌های انصاف تضمین می‌کردند که به دیدگاه‌های مختلف، زمان پخش داده شود. کسانی که در سراسر طیف سیاسی بودند حداقل در معرض اطلاعات مشابه بودند. اما حذف تعهدات انصاف در سال 1987 از سوی کمیسیون ارتباطات فدرال ایالات‌متحده همراه با تلویزیون کابلی و سپس اینترنت به این معنی بود که اطلاعاتی که افراد دارای عقاید مختلف در معرض آن قرار می‌گرفتند به‌طور قابل توجهی متفاوت شد. گلیزر (2005)، پیکارد (2015)، گوریف و تریسمن (2020)، اش، موکاند و رودریک (2021) و زیدل و شوکس (2022) پیامدهای این تغییرات را مورد بحث و الگوسازی قرار داده‌اند. رویکرد بیزی مزایای زیادی دارد: از نظر ریاضی قابل درک و با حجم وسیعی از تحقیقات در زمینه‌های دیگر سازگار است. اما از یک نقص بحرانی رنج می‌برد. مدت‌هاست که مشخص شده است که با انبوهی از شواهد رفتار در شرایط مختلف سازگار نیست- انسان‌ها معمولاً در مورد احتمالات به روشی که قانون بیز پیش‌بینی می‌کند، استدلال نمی‌کنند. در حالی که در این مقطع، هیچ اتفاق نظری در مورد نحوه دقیق پردازش اطلاعات از طرف افراد برای شکل دادن به باورها وجود ندارد (برخلاف اجماع در مورد اینکه چگونه افراد «عقلانی» باید از طریق آمار بیزی باورها را شکل دهند)، درک گسترده‌ای از برخی از عناصر سازنده و ویژگی‌های کلیدی وجود دارد. به‌عنوان مثال، در مورد اهمیت چهارچوب‌بندی و سوگیری تاییدی. البته، کسانی که در بازاریابی فعالیت می‌کنند مدت‌هاست که به دنبال این بوده‌اند که بفهمند چگونه می‌توانند بر باورهای افراد تاثیر بگذارند، حتی با تبلیغات «غیر‌اطلاعاتی» (مرد مارلبورو در تبلیغات سیگار نمونه اصلی آن است)، با موفقیتی که آشکارا برای توجیه میلیاردها دلار کافی است، هر سال هزینه‌های بسیاری صرف چنین تبلیغاتی شود.

رسانه‌های اجتماعی، بخش‌های اجتماعی و سیاست عمومی

پلت‌فرم‌های رسانه‌های اجتماعی نه‌تنها از پیشرفت‌های هوش مصنوعی، بلکه از درک رفتار انسان و پردازش اطلاعات به روش‌هایی که سود آنها را افزایش داده و در عین حال هزینه‌های زیادی را بر جامعه تحمیل می‌کنند، از جمله تشدید دوقطبی‌سازی اجتماعی، بهره‌مند شده‌اند. آنها یک الگوی کسب‌وکار دارند که از تعامل (گاهی از طریق خشم) سود می‌برد. الگوریتم‌های هوش مصنوعی افراد مختلف را با اطلاعات متفاوتی که برای افزایش تعامل طراحی شده‌اند، هدف قرار داده‌اند و ساختار اطلاعات را فراتر از هر چیزی که قبلاً امکان‌پذیر بوده و به روش‌هایی که قطبی‌سازی را افزایش داده است، تقسیم می‌کنند. توانایی ایجاد جوامع جداگانه، تقویت باورهای متفاوت، اوضاع را بدتر کرده است. ویروسی بودن به این معنی است که اطلاعات می‌تواند سریع‌تر منتشر شود، سریع‌تر از طراحی «پادزهر» برای اطلاعات نادرست. فقدان شفافیت در مورد اینکه چه کسی چه پیام‌هایی را دریافت می‌کند به این معنی است که پادزهرها نمی‌توانند به‌طور موثر در بازه زمانی مربوط ارائه شوند. علاوه‌‌بر این، عدم‌ شفافیت الگوریتم‌ها و داده‌های آموزشی مورد استفاده به‌وسیله هوش مصنوعی و به‌ویژه الگو‌های زبانی بزرگ (که در نهایت ممکن است به هوش مصنوعی مولد، نوعی هوش مصنوعی که می‌تواند انواع داده‌ها و رسانه‌ها را ایجاد کند) امکانی را ایجاد کرده‌اند که در آن حتی اطلاعات کاملاً نادرست ممکن است اساساً بدون دخالت انسان ایجاد و منتشر شود. بدتر از آن، فقدان اطلاعات در مورد نحوه عملکرد این الگوریتم‌ها و اطلاعات در مورد تکامل آنها، درک ما را از کل محدوده چشم‌انداز اطلاعات محدود می‌کند.

قدرت بازار، به نوبه خود، قدرت بهره‌برداری از محدودیت‌های اطلاعات را افزایش می‌دهد. یکی دیگر از موضوعات اصلی اقتصاد مدرن، پیوند بین قدرت اقتصادی و قدرت سیاسی است- یک دور باطل که در آن تمرکز قدرت اقتصادی به تمرکز قدرت سیاسی منجر می‌شود که در نتیجه قواعد بازی باعث افزایش تمرکز قدرت اقتصادی می‌شود. این نه‌تنها به افراد بسیار ثروتمند این امکان را می‌دهد که «روایتی» بسازند که از یک محیط اقتصادی حمایت کنند که آنها را ثروتمند می‌کند (مثلاً با مالیات کم و توانایی استقلال از دیگران)، بلکه بسیاری از آنها نیز این روایت را باور می‌کنند. به همین دلیل است که قدرت بازار در رسانه‌ها ممکن است، منزجرکننده باشد. این به کسانی که ثروت و تمایل به کنترل رسانه‌های غالب را دارند، این قدرت را می‌دهد تا روایت اجتماعی را شکل دهند، به روش‌هایی که بر تفسیر داده‌ها تاثیر می‌گذارد. این تاثیر ممکن است حتی قوی‌تر از تحریف‌های تعریف‌شده‌تر در اطلاعات منتشرشده در بالا باشد. این امر است که موفقیت کمپین‌های اطلاعات نادرست را ممکن می‌کند و زمانی که تنوع رسانه‌ای کافی وجود نداشته باشد، توانایی مقابله با روایت محدود می‌شود. اما حتی با وجود برخی تنوع رسانه‌ای، اثرات قطبی‌سازی که قبلاً توضیح داده شد به این معنی است که حتی اگر رسانه‌هایی وجود داشته باشند که ضد روایت‌ها و حقایق «واقعی» ارائه کنند، تاثیرات آنها ممکن است محدود باشد.

قدرت بازار رسانه‌های اجتماعی و نیاز به کنترل آن

سود هنگفت شرکت‌های رسانه‌های اجتماعی نشانه‌ای قوی از فقدان رقابت است. این‌طور نیست که شرکت‌های موفق لزوماً نسبت به رقبای خود مولدتر یا نوآورتر باشند (در واقع، در بسیاری از موارد، آنها فقط نوآوری‌های کوچک اما همچنان مهمی انجام دادند که به آنها برتری نسبت به رقبا داد). اما عنصر دیگری در دور باطل وجود دارد که باعث قدرت و سود هنگفت آنها در بازار شده است. الگوی کسب‌وکار آنها، بر اساس استفاده از اطلاعات به‌دست‌آمده از تعاملاتی که بر روی پلت‌فرم آنها اتفاق می‌افتد، یک شمشیر دولبه بوده است (یک عنصر کلیدی در این فرآیند این است که این ایجاد داده -داده‌هایی که سپس به‌وسیله پلت‌فرم‌ها کسب درآمد می‌کنند- به واسطه تعامل صرف با پلت‌فرم، اساساً مستقل از محتوای تعامل است). استفاده از اطلاعات بیشتری که آنها در اختیار دارند به آنها این امکان را می‌دهد که پیام‌ها را به روش‌هایی که تعامل بیشتری ایجاد می‌کند (در نتیجه اطلاعات بیشتری تولید می‌کنند) هدف قرار دهند. با این حال، هدف سود بیشتر است که از درآمدهای تبلیغاتی به دست می‌آید که به نوبه خود از خریدهای سودآورتر حاصل می‌شود. افزایش سود حاصل از فروش، به نوبه خود، می‌تواند ناشی از تبعیض موثرتر قیمتی باشد- جذب بیشتر مازاد مصرف‌کننده. آنها همچنین می‌توانند از افزایش فروش ناشی شوند، از جمله به افرادی که از نقاط ضعف آنها سوءاستفاده می‌کنند، به‌عنوان مثال، معتادان به قمار. علاوه بر این، یک پلت‌فرم می‌تواند سود خود را با افزایش مزیت رقابتی خود نسبت به رقبا از طریق «انباشت» اطلاعات افزایش دهد و آن را قادر می‌کند تا بهتر از سایرین در این هدف‌گذاری مشارکت کند. بدیهی است که اگر اطلاعات به‌صورت مولد اجتماعی مورد استفاده قرار می‌گرفت، بهره‌وری اقتصادی مستلزم اشتراک آن است، زیرا اطلاعات یک کالای عمومی است. انباشت چنین اطلاعاتی، اگرچه به صورت خصوصی سودآور است، اما دوچندان ناکارآمد است؛ زیرا نه‌تنها از استفاده کامل آن جلوگیری می‌کند، بلکه به پلت‌فرم قدرت بازار می‌بخشد. با توجه به اینکه داده‌ها یک منبع کلیدی (عمدتاً بی‌قیمت) هستند، به‌ویژه در هوش مصنوعی (AI)، یک دور باطل وجود دارد. پلت‌فرم‌های بزرگ‌تر داده‌های بیشتری را دریافت می‌کنند که به آنها مزیت رقابتی نسبت به رقبا می‌دهد و همچنان قدرت بازار آنها را افزایش می‌دهد، با سودهایی که اغلب از توانایی بهتر آنها برای استخراج مازاد مصرف‌کننده از مشتریان حاصل می‌شود، نه توانایی بهتر آنها در خدمت به مصرف‌کنندگان. البته تنش‌هایی بین استفاده کارآمد از اطلاعات، احتکار اطلاعات ضدرقابتی و نگرانی‌های مربوط به حفظ حریم خصوصی وجود دارد. در حالی که اطلاعات در مورد ترجیحات مصرف‌کننده در یک بازار رقابتی ارزش خصوصی یا اجتماعی فزاینده‌ای ندارد، در دنیای واقعی، با رقابت ناقص و بازارهای ناقص، می‌تواند برای یک شرکت بسیار ارزشمند باشد و سود آن را به میزان قابل توجهی افزایش دهد.

محصول جانبی نامطلوب دیگری از الگوی کسب‌وکار رسانه‌های اجتماعی وجود دارد که مستلزم به حداکثر رساندن تعامل است: تعامل با خشم افزایش می‌یابد به‌ویژه نوعی که با قطبی‌سازی همراه است. بنابراین، یکی از آسیب‌های اجتماعی رسانه‌های اجتماعی که امروزه فعالیت می‌کنند، این است که جامعه‌ای چندپاره‌تر ایجاد کرده است و اقدامات مشارکتی برای رسیدگی به مشکلات مشترک جامعه را بسیار دشوارتر می‌کند. یک جنبه خارجی اجتماعی آشکار وجود دارد- اما شرکت‌های رسانه‌های اجتماعی، در جست‌وجوی سود، به آن توجهی نمی‌کنند. در این خصوص، اتحادیه اروپا قوانینی را برای مداخله در رسانه‌های اجتماعی وضع کرده است، از جمله قانون بازاریابی دیجیتال (DMA)، قانون خدمات دیجیتال (DSA) و مقررات حفاظت از داده‌های عمومی (GDPR) که شروع به اجرای آنها کرده است. چنین قوانینی که برای ارتقای عملکرد بازارهای رقابتی با اطلاعات نامتقارن درون‌زا و در عین حال حصول اطمینان از سطوح مناسب حریم خصوصی مصرف‌کننده و کنترل داده‌های کاربر و سایر حقوق اساسی طراحی شده، ضروری است. 

دراین پرونده بخوانید ...