شناسه خبر : 44909 لینک کوتاه
تاریخ انتشار:

بازیگر متوسطِ بازی بزرگ

ابوالحسن بنی‌صدر چه نقشی در سیاستگذاری پس از انقلاب داشت؟

 

سعید لیلاز / تحلیلگر تاریخ 

تاریخ، شکست‌خوردگان را دوست ندارد. ویل دورانت در کتاب درخشان خود، «تاریخ تمدن»، گلایه می‌کند که کار بیشتر ما مورخان، عمدتاً در سایه «پس‌بینی» است که درباره عملکرد کنشگران تاریخ داد داوری سر می‌دهیم و این اتفاق را نادرست یا آن را درست می‌خوانیم، اگرنه خود از پیش‌بینی آینده‌ای به همین نزدیکی ناتوانیم. ناپلئون بناپارات یا آدولف هیتلر در حمله به روسیه و سپس اتحاد جماهیر شوروی در سال‌های 1812 و 1941 میلادی تنها در شروع درگیری، پیش‌دستی کردند اگرنه همه اسناد و شواهد تاریخی از چند دهه پیش از این دو حمله نظامی که به انهدام کامل رژیم‌های هر دو فرمانروا انجامید، گواهی می‌دهند که نه‌تنها چنین درگیری اجتناب‌ناپذیر بود، بلکه اساساً و به ویژه در مورد آلمان هیتلری، شکل‌گیری این رژیم‌ها با هدف برخورد با اتحاد شوروی یا روسیه تزاری صورت گرفته بود.

از آنجا که پیروزمندان درگیری‌های تاریخی، به ویژه آنها که هنگام داوری به ما نزدیک‌ترند و همچنان پیروز و مسلط هستند، همچون «برادر بزرگ» به ما از بالا می‌نگرند و داوری ما در مورد شکست‌خوردگان را می‌پایند، علاوه بر روحیه پس‌بینی، گاه «مصلحت» نیز سرزنش کردن شکست‌خوردگان و نه داوری علمی پیرامون توضیح عوامل شکست خوردن آنها را ایجاب می‌کند. در عین حال این روش از نظر ساده‌سازی تاریخ و عوامل موثر بر تعیین سمت‌وسوی آن، بسیار آسان‌تر نیز هست. ضمن آنکه به خاطر همین ساده‌سازی، نیاز «بازار» ژورنالیسم را نیز پوشش می‌دهد. به هر حال شمار خریداران تحلیل‌های شبه‌هالیوودی از تاریخ، همواره و در همه جای جهان از خواستاران پژوهش‌های علمی خشک و دشوار بیشتر است. ریشه اصلی این تمایل غالب به اغراق در سهم «فرد» در تاریخ و تحولات وابسته به آن، از همین بازار ناشی می‌شود.

داستان ابوالحسن بنی‌صدر، نخستین رئیس‌جمهوری در تاریخ ایران، از نظر شخصی البته جذاب و حتی شگفت‌انگیز است. بنی‌صدر، هم کیش شخصیت داشت و هم آشکارا سوسیالیست بود. از جوانی و آن هنگام که رژیم پهلوی پس از کودتای 28 مرداد 1332 در اوج تاریخی قدرت و استبداد خود بود، او خود را نخستین رئیس‌جمهوری ایران می‌خواند و برای ایفای چنین نقشی، ربع‌قرن پیش از تحقق آن خود را آماده می‌کرد. پس از پیروزی انقلاب در سال 57 نیز همین روحیه خود برتربینی، مانع از آن شد که دسته‌بندی سیاسی پایدار و قابل اعتنایی حول محور او با وجود آنکه واقعاً رئیس‌جمهوری هم شد، شکل گیرد. نه با طیف نهضت آزادی یا ملی مذهبی‌ها میانه‌ای داشت و نه با مخالفان آنها یعنی بدنه اصلی روحانیت حاکم به اتحاد روشنی رسید. حتی با وجود آنکه به امام خمینی ارادت بسیار می‌ورزید و روابط نسبتاً صمیمانه‌ای، از حدود یک دهه پیش از پیروزی انقلاب با ایشان داشت و تا پایان عمر نیز با همه کدورت‌ها و مواضع ضدحکومتی در زمان تبعید دوم خود، احترام ایشان را کمابیش حفظ کرد و امام نیز در حفظ او و موقعیتش به عنوان رئیس‌جمهوری در برابر رقبا و مخالفانش تلاش بسیار کرد، نتوانست خود را به اصلی‌ترین و بلکه یگانه منشأ مشروعیت و قدرت نظام نوپای اسلامی یعنی رهبری، به صورت پایدار، متصل نگه دارد و سرانجام در میانه متلاطم‌ترین دوره تاریخ سده‌های اخیر ایران، سقوط کرد.

در تبعید دوم نیز که به مدت 40 سال و تقریباً دو برابر تبعید نخست طول کشید، بنی‌صدر ابتدا کوشید با منسجم‌ترین، خطرناک‌ترین و البته بدنام‌ترین دشمن نظام جمهوری اسلامی یعنی سازمان مجاهدین خلق ایران به اتحادی استراتژیک و پایدار برسد، چنان که در این کوشش، به انجام سنتی‌ترین و قدیمی‌ترین شکل اتحاد در تاریخ ایران یعنی وصلت خانوادگی با سرکرده سازمان نیز تن داد. اما این بار کیش شخصیت دومی حتی از اولی هم بیشتر بود و کار به جدایی کشید: هم به لحاظ سیاسی و هم به لحاظ خانوادگی. پس از آن به مدت کمابیش چهار دهه، معادل دوسوم عمر سیاسی و نیمی از عمر تقویمی، ابوالحسن بنی‌صدر، تنها در فرانسه به سر برد، بی‌هیچ فعالیت سیاسی روشن که مهم‌ترین پیش‌نیاز آن، حرکت در چارچوب سازمانی بود که او نه می‌توانست تحت رهبری خود آن را پدید آورد و نه قادر به پذیرفتن رهبری یا حتی همراهی دیگری بود. به عبارت دیگر، در عمل بنی‌صدر همه عمر را در تنهایی و حرکت سیاسی انفرادی که نتیجه اصلی آن بی‌نتیجه بودن است، سپری کرد و اگر طوفان عظیم انقلاب اسلامی نبود، همان 5 /2 سال اقامت و سپس ریاست‌جمهوری نیمه‌تمام سال‌های اواخر 1357 تا مرداد 1360 نیز در روند کلی آن وقفه نمی‌انداخت. هم در مقیاس تاریخی و هم از نظر اثرگذاری بر آن، ابوالحسن بنی‌صدر مصداق این بیت از شعر بزرگ ناتل‌خانلری شد که: لحظه‌ای چند بر این لوح کبود  / نقطه‌ای بود و سپس هیچ نبود

از جنبه فردی، بنی‌صدر البته به آنچه همه عمر ادعا و آرزویش بود به طرزی معجزه‌آسا رسید؛ هم وزیر شد، هم نخستین رئیس‌جمهوری تاریخ ایران. اما درست برعکس برخی ادعاهای اخیر که ظاهراً در تخفیف و کم‌اهمیت نشان دادن جایگاه بنی‌صدر در تاریخ انقلاب ایران می‌کوشند، اما در عمل آن را به حدی بسیار اغراق‌گونه بالا می‌برند، او فرصتی در اثرگذاری بر روند تاریخ ایران، حتی درخور اهمیت جایگاه قانونی خود در آن، به سبب همین تک‌روی و کیش شخصیت خویش نیافت. از نظر اجتماعی و گرایش اقتصادی، که او خود را در آن متخصص برجسته می‌دانست، بنی‌صدر سوسیالیست بود، مانند اغلب روشنفکران قرن بیستم میلادی، به ویژه آنها که در فرانسه می‌بالیدند و درس خوانده بودند.

بنابراین، این گرایش مهم در افکار اجتماعی-اقتصادی، به هیچ وجه مختص او نبود و بسیاری -یا حتی اکثریت مطلق- دیگر روشنفکران و اندیشمندان ایرانی و شرقی، مانند او می‌اندیشیدند. علینقی عالیخانی در توصیف شخصیت محمدرضا پهلوی حتی او را در گرایش اقتصادی-اجتماعی‌اش، «سوسیالیست» می‌دانست چنان‌که مطابق صورت‌جلسات شورای عالی اقتصاد که در دهه 1340 و تحت ریاست شاه برگزار می‌شد، او خود می‌گفت که اگر حتی او را یک «بلشویک» خطاب کنند ناراحت نمی‌شود و در مراقبت از توزیع عادلانه ثروت به ویژه به سود کشاورزان ایرانی، جا نمی‌زند.

در گفتار کوتاه، ارائه ارقام و آمار دقیق از اقتصاد ایران در 10 سال پایانی رژیم پهلوی و سلسله‌عواملی که به پیدایی و پیروزی بزرگ‌ترین و ژرف‌ترین رویداد سیاسی-اجتماعی تاریخ ایران و حتی آسیای غربی و شمال آفریقا یعنی انقلاب اسلامی، ممکن و ضروری نیست. اما برای توضیح چرایی و بدیهی بودن غلبه گرایش سوسیالیستی در رویکرد اقتصادی-اجتماعی انقلاب که به برکشیدن ابوالحسن بنی‌صدر و امثال او در ساختار سیاسی ایران انجامید لازم است گفته شود که اساساً بر اثر افزایش ناگهانی و بی‌سابقه درآمد نفتی ایران در درون یک ساختار سیاسی استبدادی و به شدت فاسد، وضعیت شکاف درآمدی در ایران فقط ظرف پنج سال یعنی از سال 1352 تا 1356 از یکی از بهترین و متعادل‌ترین کشورهای جهان به هیئت بی‌تردید بدترین کشور در سراسر قاره آسیا، آفریقا و اروپا درآمد. اگر تجربه برزیل و آرژانتین در همان دهه‌ها نبود، می‌توانستیم بگوییم در «بدترین کشور جهان» ظرف این پنج سال و بنابر آمارهای رسمی منتشره در رژیم پهلوی، نسبت دهک درآمدی دهم به دهک نخست، از 12 برابر در پایان سال 1351 به 38 برابر در سال 1356 رسید و ضریب جینی از حدود 44 /0 به 51 /0، افزایش یافت. چنین سرعتی در وخامت توزیع ثروت در کمتر از 10 سال حتی در آمریکای لاتین نیز همتا نداشت و بی‌رقیب بود و ایران را به بالاترین سرعت رشد شکاف طبقاتی در همه دنیا تبدیل کرد.

در درون این شکاف فزاینده طبقاتی بی‌نظیر هم از حیث سرعت و هم ژرفا، شکاف جغرافیایی بین شهر و روستا نیز با وجود تاکید هر سه برنامه عمرانی سوم تا پنجم (1341 تا 1356) بر رفع و محو آن، در پایان سال 1356 همچنان وحشتناک بود. در پایان سال 1356 یعنی پایان برنامه پنجم عمرانی و پایان عمر رژیم پهلوی با عملکرد پنج برنامه عمرانیِ رسماً روستامحور، سهم سرانه شهرنشینان در بهره‌مندی از آب آشامیدنی لوله‌کشی‌شده هفت برابر، برق شش برابر، تلفن 50 برابر، حمام 25 برابر، یخچال 10 برابر و تلویزیون 17 برابر روستاییان بود. امیر اسدالله علم، وزیر دربار شاه، در یادداشت‌های روزانه خود بارها و از جمله در واکنش به گزارشی پیرامون وضع رفاهی روستاییان ایران در اواخر سال 1354 از خود پرسیده بود: «پس چرا در ایران انقلاب نمی‌شود؟»

بنا به کوهی از شواهد و اسناد روشن، انقلاب اسلامی سال 1357 ایران، اساساً در بنیاد خود انقلاب علیه تبعیض و علت موجبه آن یعنی فساد بود و بنیان آن نیز از دوران عقب‌مانده‌ترین بخش از ساختار طبقاتی و جغرافیایی ایران با بیشترین تحمیل تبعیض بر آن یعنی روستا و روستاییان به شهر مهاجرت‌کرده، برخاست. اگر خود را اسیر الفاظ انسان‌ساخته نکنیم، می‌توان گفت انقلاب بهمن 57 و نیز اغلب تحولات برخاسته و در پی آن، انقلاب اکثریت عظیم روستاییِ روستا‌مانده و به شهر مهاجرت‌کرده، علیه اقلیت هسته مرکزی شهرهای بزرگ بود.

انقلابی چنین بزرگ، تاریخی و به تعبیر امیرالمومنین علی‌(ع) در خطبه 16 نهج‌البلاغه، زیروروکننده همه ساختارهای اجتماعی و طبقاتی کهن، نمی‌توانست سوسیالیستی و چپ نباشد. چنان که هیچ انقلاب بزرگ دیگری بدون این گرایش و ویژگی پدید نیامده و نخواهد آمد. مطابق طبع خود، این انقلاب، چپ‌ها را روی کار آورد و راست‌ها را به چپ گرایاند. در این میانه بی‌نظیر از تاریخ ایران، بنی‌صدر و ده‌ها همانند و حتی برجسته‌تر از او، چون پر کاهی در طوفان حوادث پرتاب می‌شدند و رنگ انقلاب به خود می‌گرفتند. به عکس نمایاندن این روند و گرایش، جز تحریف تاریخ از طریق ساده‌سازی آن نیست.

اینکه مواضع اقتصادی جناح‌های سیاسی در ایران پس از انقلاب تاکنون بیش از 180 درجه، یعنی بیش از یک‌بار چرخش کامل را تجربه کرده و منادیان سوسیالیسم دیروز، اکنون جای خود را با پاسداران سرمایه‌داری دیروز عوض کرده‌اند خود گویای آن است که در برابر تندباد حوادث ناشی از تحولات اقتصادی-اجتماعی، نقش افراد و ایدئولوژی‌ها تا چه حد حقیر، غیراصیل، ثانویه و غیرتعیین‌کننده است.

گرایش به چپ در رویکردها و سمت‌گیری‌های اقتصادی و اجتماعی ایران در دهه نخست انقلاب از دو ضرورت گریزناپذیر، عظیم و تاریخی در مقیاس تعاملات و تضادهای طبقاتی که اصل انقلاب ناشی از آن بود، برمی‌خاست و نه بنی‌صدر و بهشتی و هاشمی‌رفسنجانی یا هرکس دیگر.

1- نخست اینکه عنصر و ماده اصلی انقلاب، تهیدستانِ عمدتاً روستایی یا برخاسته از روستا بودند که در هنگامه وقوع انقلاب تا 80 درصد جمعیت ایران را شامل می‌شدند و ظرف دو دهه پیش از انقلاب به بدترین و خشن‌ترین شکل ممکن مورد تبعیض آشکار قرار گرفته بودند.

2- دوم ضرورت اداره اقتصاد کشور در شرایطی که الیگارشی مالی فاسد یا عمدتاً فاسد شکل گرفته بود، بعضاً تا دو برابر ارزش کارخانه‌های خود را از بانک‌هایی که خود سهامدار اصلی یا از مدیران تصمیم‌گیر آنها بودند دریافت کرده و مدت‌ها پیش از پیروزی انقلاب از ایران گریخته بودند.

مرحوم مهندس مهدی بازرگان، نخست‌وزیر موقت که کوچک‌ترین شائبه‌ای حتی در گرایش اقتصادی و اجتماعی به سمت مخالفت با سرمایه‌داری و بخش خصوصی به او نمی‌چسبد برای جلوگیری از فروپاشی کامل ساختار مالی، پولی و صنعتی کشور به صورت همزمان، ناگزیر شد در تیرماه 1358 قانون موسوم به حفاظت از صنایع ایران را شامل مصادره اموال 51 خانواده مالک حدود 500 بنگاه صنعتی و اقتصادی به تصویب شورای انقلاب برساند. اما بسیار پیش از آن به علت فرار مدیران و مالکان بسیاری از کارخانه‌ها و فضای انقلابی آن روزها، از همان فروردین 1358 شورای انقلاب ناگزیر شد برای بسیاری از واحدهای صنعتی در حال فروپاشی، مدیر موقت دولتی تعیین و منصوب کند. می‌دانیم که در فروردین 1358 شهید مطهری به عنوان رئیس شورای انقلاب که به او نیز نمی‌توان کوچک‌ترین شائبه همدلی با سوسیالیسم روا داشت، هنوز ترور نشده بود.

داستان ابوالحسن بنی‌صدر هر چقدر از نظر شخصی و شخصیتی خاص است از نظر تاریخی، تکرار ماجرایی مشابه در انقلاب‌های بزرگ جهان است. در جریان نسخه اولیه و اصلی همه انقلاب‌های بزرگ جهان، یعنی انقلاب کبیر فرانسه، ابتدا طبقات اجتماعی متحد در انقلاب یعنی دهقانان، بورژوازی و خرده‌بورژوازی به سادگی هیات حاکمه نماینده زمینداران بزرگ را از قدرت کنار زدند و سپس هرچه انقلاب جلوتر رفت، حضور و ظهور و نقش‌آفرینی طبقات فرودست اجتماعی در آن پررنگ‌تر و پررنگ‌تر شد و همین، انقلاب را به چنان رادیکالیسمی سوق داد که به قول آلبر ماله، تنها ظرف 47 روز از تابستان 1794 میلادی، سر 1376 نفر تنها در شهر پاریس با گیوتین از تن جدا شد. کار به جایی کشید که گاه پسر را به جای پدر و نوجوان را بی پرسیدن نام او به جای پیرمرد 62ساله گردن زدند. از جمله در توضیح علت محکومیت لاوازیه، شیمی‌دان شهیر فرانسوی در همان روزها، قاضی صادرکننده حکم گفته بود: «جمهوری فرانسه، دیگر به شیمی‌دان نیاز ندارد.»

در جریان انقلاب اکتبر سال 1917 میلادی روسیه نیز، همانند این رویداد با همان علت بنیادین به حذف اغلب انقلابیون بلشویک توسط جناح روستاییان حزب به رهبری ژوزف استالین انجامید و بوخارین، زینوویف، رادک، کامنف و دست آخر لئون تروتسکی در تبعید، در جریان چرخش به چپ انقلاب روسیه به لحاظ سیاسی و فیزیکی، تصفیه شدند. در جریان انقلاب چین نیز جناح رادیکال انقلاب به رهبری مائو تسه تونگ، جریان روشنفکر حزب با خاستگاه اجتماعی خرده‌بورژوازی را از گردونه قدرت خارج کرد و به دیار نیستی فرستاد. از این جنبه، انقلاب ایران و سرگذشت و سرنوشت آن به ویژه در دو، سه سال نخست پس از پیروزی، فقط تکرار همان روند همیشگی انقلاب‌های بزرگ در به ثمر رسیدن و سپس بروز و شدت گرفتن اختلافات داخلی، رادیکالیزه شدن و درغلتیدن به چپ در اثر پررنگ شدن نقش طبقات اجتماعی فرودست به جای طبقه متوسط بر اثر فشارهای داخلی و خارجی و نهایتاً تصفیه شدن جناح مغلوب (یا سیاسی، یا فیزیکی یا هر دو) بر اثر آن بوده است. ماجرای برخورد با سازمان مجاهدین خلق،‌ چپ‌های مارکسیست، نهضت آزادی و ملی-مذهبی‌ها، بنی‌صدر و این اواخر اصلاح‌طلبان، فقط توضیح سیاسی، ژورنالیستی و هالیوودی این روند تاریخی عظیم است.

ابوالحسن بنی‌صدر تنها یکی از بازیگران متوسط طوفان بی‌همتای انقلاب بهمن 57 ایران بود. هرگونه اصلی کردن نقش او به صورتی اغراق‌گونه در تعیین سمت‌وسوی این رویداد سترگ تاریخی، بیش و پیش از آنکه گناه یا تقصیری را به گردن او بیندازد به بزرگ‌نمایی او یا هر شخصیت تاریخی مشابه خواهد انجامید. این بزرگ‌نمایی هرچه باشد، تاریخ و نگرش علمی به آن نیست.  

دراین پرونده بخوانید ...