شناسه خبر : 43942 لینک کوتاه
تاریخ انتشار:

حسرت، بلاتکلیفی و امید

مهم‌ترین رخدادهای اجتماعی کشور در سال 1401 چه بود؟

 

سیمین کاظمی / جامعه‌شناس 

تقسیمات زمانی مانند سال و ماه برای شرح آنچه بر جوامع انسانی گذشته و می‌گذرد کافی نیست و سیر حوادث را نمی‌توان منفک از گذشته دید و به آینده نیندیشید. از هر دریچه‌ای به برشی از زمان بنگریم گذشته و آینده لاجرم در پس‌زمینه است. بنابراین برای شرح حال رجوع به گذشته گریزناپذیر است. این را نوشتم که بگویم آنچه در سال 1401 بر جامعه ایران گذشت، نیز قطعه‌ای از تاریخ است که بیرون کشیدنش از متن زمانی‌اش، آن را غیرقابل فهم می‌کند، بنابراین رخدادهای این سال را می‌توان در همان متن برجسته کرد و گاهی باقی متن را نیز روشن‌تر کرد. با وجود این برخی رخدادها به نقاطی از همین تقسیمات زمانی خصلتی بی‌نظیر و اعتباری خاص می‌دهد، چنان که به نقطه عطفی در تاریخ و سرگذشت یک کشور و حتی جهان تبدیل می‌شوند. سال 1401 از چنین ویژگی برخوردار است و حوادثی که در نیمه آن رخ داد، خبر از ظهور جامعه‌ای می‌دهد که از پیله قدیمی خارج شده و هویت و شخصیتی جدید یافته است. مهم‌ترین وجه این رخداد برآمدن مساله زن، و محوریت داشتن آن در اعتراضات اجتماعی آن هم در جامعه‌ای است که به نظر می‌رسید، به نابرابری جنسیتی و فرودستی زنان عادت کرده است و آن را مساله‌ای در شمار مسائل دیگر به حساب نمی‌آورد.

مساله نابرابری جنسیتی و تخصیص امتیاز بر اساس جنسیت، در تمام چهار دهه گذشته به پشتوانه نظام فرهنگی و اجتماعی مردسالاری و با پشتوانه قانون جریان داشته و جامعه به‌طور عادی از کنار آن گذشته است. اینکه حوزه عمومی در انحصار مردان باشد و زنان راهی به آن نداشته باشند، اینکه زنان در خانواده تحت ریاست و قیمومیت و کفالت مردان باشند، اینکه از منابع و امتیازهای اجتماعی محروم باشند، اینکه نتوانند درباره بدن و زندگی و علایقشان تصمیم بگیرند، اینکه مورد خشونت قرار بگیرند، اینکه در بازار کار سهمی به آنها داده نشود، همگی از اقتضائات زندگی خانوادگی و اجتماعی تلقی شده و به نظر می‌رسید جامعه هم با آن خو گرفته است. اما در دهه اخیر در درستی و منصفانه و عادلانه بودن این وضعیت تردیدهایی ایجاد شد. مشکلاتی که هر زن مشکل شخصی خودش می‌دانست، به عنوان مشکل زنان یعنی جنسیت زیر ستم در فضای رسانه‌ای مورد توجه قرار گرفت. قوانین و مقررات محدودکننده و محروم‌کننده زنان به‌طور گسترده مورد انتقاد قرار گرفت اما واکنش دولت به این انتقادها عموماً یا سکوت یا دفاع از قوانین و برخوردهای تبعیض‌آمیز با زنان بود. مشکلاتی مثل کودک‌همسری، چندهمسری، فقر و بیکاری زنان، اخراج زنان، خشونت، آزار جنسی، موارد تکرارشونده‌ای از زن‌کشی و نقض حق اختیار بر پوشش به عنوان مهم‌ترین مصادیق نابرابری جنسیتی در فضای عمومی مورد بحث قرار گرفتند. در میان اینها حجاب اجباری بیش از سایر مسائل به محور تضاد و تعارض بین مدافعان و مخالفان تبدیل شده است. علتش هم این است که اساساً درک حجاب اجباری به عنوان مصداق نقض حقوق زنان، برای جامعه و هر ناظر دیگری آسان‌تر است. چرا که برخلاف دیگر مصادیق نابرابری جنسیتی که برای آنها باید دست‌به‌کار بحث و آوردن دلیل و برهان شد، جلوی چشم عموم است و همه می‌بینند که زنان نمی‌توانند با لباس دلخواهشان در انظار ظاهر شوند و باید حجاب مورد تایید پلیس را به تن داشته باشند. گماردن پلیس موسوم به گشت ارشاد در خیابان‌ها برای کنترل حجاب زنان مصداقی از چهره نامهربان ساختار سیاسی در برخورد با زنان است. جامعه با مقایسه ایران با کشورهای هم‌کیش و با فرهنگ مشابه برایش محرز شده که تنها در ایران حجاب اجباری است و برای آن قانون و پلیس تعیین کرده است. سایر کشورها چنین محدودیتی را اعمال نمی‌کنند. سوم این است که نظام سیاسی مستقر برای رعایت حجاب و اجبار آن استاندارد و رویه واحدی ندارد و در مواردی که برای تبلیغات لازم باشد از توسل به زنان اصطلاحاً بدحجاب ابایی ندارد. به این دلایل حجاب اجباری از چشم جامعه محدودیتی غیرضروری و بدون توجیه است که به زنان اعمال می‌شود. حال با چنین ذهنیتی درباره غیرضروری بودن قانون حجاب، مرگ یک دختر جوان در بازداشت گشت ارشاد، جامعه را در بهت و ناباوری فرو برد و به خشم آورد. این خشم جرقه اعتراضات اجتماعی را روشن کرد که بر بستر نارضایتی‌های انباشت‌شده و عمیق اقتصادی و سیاسی شعله‌ور شد.

نارضایتی‌های متنوع، وسیع و عمیق از ابعاد اجتماعی، اقتصادی و سیاسی آن‌ هم در شرایطی که حاکمان به این نارضایتی‌ها بی‌اعتنا هستند و فضای انتقاد را هم بسته‌اند، نه‌تنها برخلاف تصور برخی حکومت‌کنندگان یک عارضه موقت و خودمحدود‌شونده نیست، بلکه با گذشت زمان و بدتر شدن اوضاع، تجمیع و انباشت می‌شود تا وقتی به حد انفجار برسد و با جرقه‌ای شعله‌ور شود. تبعیض و نابرابری‌های اجتماعی و شکاف طبقاتی که روند فزاینده‌ای را طی می‌کند، فساد مالی و فساد دستگاه‌های اداری که اغلب بدون پیگیری قضایی جدی در قدرت باقی می‌مانند، نظام سیاسی که قابلیت اعتماد خود را باخته است، و از همه مهم‌تر تداوم این نابسامانی‌ها همگی کورسوی امید به اصلاح را خاموش کرده و به تولید هرچه بیشتر نارضایتی دامن زده است.

99اصرار سیاستمداران در نفی و نپذیرفتن ضعف‌ها و ناکارآمدی‌ها، و متمرکز کردن هرچه بیشتر قدرت و ثروت در دست اقلیتی کوچک، تقسیم کردن جامعه به با ما و بر ما، به وضعیت اجتماعی منجر شده که برای دهه‌ها تبعات منفی آن باقی خواهد ماند. وضعیت بی‌ثبات اقتصادی، از جامعه ایران جامعه‌ای در حسرت مداوم ساخته است، جامعه‌ای در حسرت آنچه از دست داده است و آنچه می‌توانست داشته باشد و ندارد، جامعه‌ای که خود را در این وضعیت بی‌ثبات بازنده می‌یابد و برای مقابله با باخت‌های مکرر و پی‌درپی امید بهبودی نمی‌بیند. جامعه‌ای که انگیزه پیشرفت و بهبود دارد اما هر چه می‌دود و تلاش می‌کند خود را از وضعیت مطلوب دورتر احساس می‌کند. به گذشته رجوع می‌کند و رویاهایی که حالا نابود شده‌اند و جایشان را به ناامیدی داده‌اند. «نان، مسکن، آزادی» شعاری که از رویاهای انقلاب 57 بود، نه‌تنها محقق نشده که دور از دسترس‌تر هم به نظر می‌رسد. وضعیت اقتصادی به گونه‌ای رقم خورده که مردم همچنان برای تامین اساسی‌ترین نیازهایشان یعنی تغذیه، درمان و مسکن درمانده شده‌اند. گرانی مواد غذایی و کاهش شدید مصرف گروه‌های غذایی ضروری شامل گوشت و لبنیات و میوه و... جامعه را در خطر سوءتغذیه قرار داده و گرانی اجاره‌بهای مسکن، رشد حاشیه‌نشینی و افزایش سکونتگاه‌های غیررسمی و اشکال نوپدید بی‌خانمانی را رقم زده است. از سوی دیگر هزینه‌های کمرشکن درمانی و تورم بی‌سابقه در حوزه سلامت، هم سلامت جامعه را تهدید می‌کند و هم به عاملی برای فقیرتر شدن زحمتکشان تبدیل شده است. در این بحران اقتصادی که تورم بی‌سابقه در بهداشت و درمان را به دنبال داشته، بخش بزرگی از جامعه که حدوداً 9 میلیون نفر برآورد می‌شود و کارگران و زحمتکشان و فقرا را در بر می‌گیرد فاقد بیمه‌های درمانی هستند و بیمه‌های پایه بخشی جزئی از هزینه‌های درمانی را تقبل می‌کنند. در چنین حالتی سلامت و خدمات بهداشتی و درمانی از دسترس بخش بزرگی از جامعه خارج شده یا پرداخت چنین هزینه‌ای آنها را به فلاکت می‌اندازد. جامعه‌ای که در بی‌ثباتی و تعلیق گرفتار است و غم نان و دارو و سرپناه زندگی‌اش را به ادبار کشانده در اضطراب دائم به سر می‌برد و آینده برایش نامطمئن و مبهم به نظر می‌رسد. آینده فقط برای نسل‌های امروز نیست که مبهم و نامطمئن به نظر می‌رسد با وجود تاخت‌وتازها به محیط زیست طبیعی، استفاده بی‌حدوحصر از منابع موجود و دستکاری و مداخلات آسیب‌زا، نه‌تنها زندگی برای جامعه امروز دشوار شده که نسل‌های آینده نیز میراث‌دار این روند نابودکننده و مخرب خواهند بود.

جامعه ایران به عنوان یک جامعه پرمساله، به آنچه بر سرش آمده واکنش‌های مختلفی نشان داده است؛ یکی از این واکنش‌ها رهایی به واسطه مهاجرت بوده است: باید برون کشید از این ورطه رخت خویش! افزایش مهاجرت در شرایط کنونی را باید نوعی فرار از وضعیتی دانست که امید بهبود در آن نیست. مهاجرت گروه‌های مختلف جامعه از نیروی کار تحصیل‌کرده و متخصص گرفته تا سایر اقشار در سال 1401 بیشتر از سال‌های گذشته شدت گرفته است. اما واقعیت این است که برخلاف خواسته بعضی مدافعان وضع موجود که می‌گویند هر که ناراضی است برود، همه قادر به مهاجرت نیستند و امکان جلای وطن ندارند. لاجرم مانده‌اند و به دنبال راه برون‌رفتی از شرایط موجود هستند. راه برون‌رفتی که برای بخشی از جامعه فردی و برای بخشی دیگر جمعی است.

افسردگی، اضطراب مداوم، خشونت و ناامیدی اکنون مهم‌ترین تهدیدهای روانشناختی است که بر جامعه ایران سایه افکنده است. افزایش آسیب‌های اجتماعی مانند اعتیاد و روسپیگری و جرائمی مانند سرقت و کلاهبرداری نشان می‌دهد که هرچه می‌گذرد بخش‌های بزرگ‌تری از جامعه مقاومتشان را در برابر دشواری شرایط از دست می‌دهند و از پا می‌افتند. جامعه‌ای باقی مانده است با تن و روان فرسوده و مضطرب، ناکام، ناامید، زخم‌خورده و خشمگین. دور از انتظار نیست که جامعه در وضعیتی ناپدار، نامطمئن، ناامن و در محاصره فشارهای اقتصادی و اجتماعی برای نجات خویش از شرایط تباه‌کننده دست به اعتراض بزند و خواهان تغییر شود.

جامعه ایران بیش از یک قرن است که به تغییر و بهبود می‌اندیشد. پس از انقلاب 57 نیز بخشی از اهداف و خواسته‌های عمومی نادیده و ناکام مانده است، از این‌رو تلاش برای تغییر و ساختن جامعه بهتر همچنان ادامه دارد که تجلی آن را در جنبش‌های اعتراضی پس از انقلاب می‌توان مشاهده کرد. در تمام این اعتراضات ناخشنودی از وضعیت و میل به تغییر برای دستیابی به زندگی بهتر و بهبود اوضاع به عرصه عمومی آورده شده است. جامعه پیش از ورود به خیابان منتظر راه‌های رسمی و قانونی برای اصلاح مانده و امیدوار بوده است که با چرخش نخبگان سیاسی فرجی حاصل شود. اما بعد از گذشت دهه‌ها این نتیجه مشخص شد که چنین امید و انتظاری بیهوده بوده است. ساخت انعطاف‌ناپذیر قدرت، با بستن دریچه‌ها و مسدود کردن روزنه‌ها حاضر به شنیدن صدای جامعه‌ای که رنج می‌برد و خشمگین است نیست. چنین وضعیتی که در آن جامعه خواسته‌هایش را فریاد می‌زند و ساختار سیاسی با پنبه عدم عقلانیت و لجاجت گوش‌هایش را بسته است، وضعیت نگران‌کننده‌ای است. وضعیتی که در آن ساختار سیاسی بی‌اعتنا به ناآرامی و دست‌وپا زدن شهروندانش در فقر و رنج و ناامیدی، به‌طور یک‌طرفه نطق می‌کند و وعده می‌دهد، امید بستن به اصلاح و بهبود در آن بیهوده است. این وضعیت نگرانی بزرگی به همراه می‌آورد که تعارض و تضادهای اجتماعی جامعه را به چه سمت‌و‌سویی سوق خواهد داد؟ جامعه ایران در پایان سال 1401 در مقطعی از تاریخ، ایستاده است، بلاتکلیف و مضطرب برای ورود به آینده‌ای که غبارآلود و مبهم به نظر می‌رسد. و این دشوارترین وضعیتی است که یک ملت می‌تواند به خود ببیند.

باری همین جامعه نگران و مضطرب هر چند فعلاً نمی‌داند چه خواهد شد، اما در طی روند بلوغ و تکامل سیاسی و اجتماعی خود به قطب‌نمایی دقیق دست یافته است که می‌تواند مسیر آینده را پیدا کند: «زن، زندگی، آزادی».

زن، زندگی، آزادی، شعاری که از متن اعتراضات اجتماعی سال 1401 عروج کرد اکنون محل اتفاق نظر و اتحاد جامعه ایران است و به یک مانیفست برای جامعه‌ای تبدیل شده، که کمال مطلوب و گمشده خود را پس از قرن‌ها و هزاره‌ها پیدا کرده است. آنچه این جامعه و آنچه انسان می‌خواهد در این شعار تجلی یافته است، بازگرداندن شأن و کرامت انسانی زنان که با برقراری برابری جنسیتی و احقاق حقوق زنان محقق می‌شود، زندگی انسانی که با نفی همه اشکال نابرابری و تبعیض و بر بستر عدالت اجتماعی و رفاه و حفظ محیط زیست به دست می‌آید. هر آنچه از باشندگان این سرزمین دریغ شده، همان است که در این شعار فریاد زده می‌شود: زن، زندگی، آزادی. با همین شعار می‌توان دل قوی داشت که جامعه‌ای با چنین هدف و خواسته‌هایی شکست نخواهد خورد. 

دراین پرونده بخوانید ...