شناسه خبر : 36854 لینک کوتاه
تاریخ انتشار:

قد کشیدن از دل ترومای عاطفی

رمان خانه بی‌سقف چگونه از زندگی، تنهایی، عشق و اقتصاد روایت می‌کند؟

 

 

سارا جنگروی / نویسنده نشریه

88پرستاری که یک دهه از عمر خودش را با عشق، به تیمار جسم انسان‌ها پرداخت با آمدن آخرین سال فعالیتش در این حرفه، به دنیای نویسندگی پاگذاشت تا اگر پیش از این به عشق زندگی بخشیدن زیسته بود، حال دنیای نامحدود کلمات را در آغوش بکشد و تبدیل به نویسنده‌ای شود که از دردهای زندگی به نوشداروی روایت رسیده است. دنیای روایت، حال برای «برگ» و خوانندگان کتاب‌هایش تبدیل به درد و درمان شده است.

«ده سال پرستار بودم. همیشه در حال نوشتن بودم و همیشه مورد تشویق دوستان و معلمانی قرار می‌گرفتم که می‌گفتند «شما باید نویسنده شوید». بنابراین تصمیم گرفتم یک بار نوشتن را امتحان کنم، بیشتر به این دلیل که می‌خواستم شغلی داشته باشم که بتوانم با دخترهایم در خانه بمانم. شروع به ارسال مقالات شخصی به مجلات مختلف کردم، هرچند که به عنوان پرستار هم کار می‌کردم. اما پس از مدتی دیدم می‌توانم زندگی خود را به عنوان نویسنده تامین کنم و تصمیم گرفتم کار پرستاری‌ام را متوقف کنم. درباره روند نوشتن باید بگویم، رمز و رازی شادی‌‌بخش دارد.»

الیزابت بِرگ که حالا 72ساله است خانه بی‌سقف با عنوان انگلیسی open house را در 52سالگی نوشته است. برگ در مصاحبه‌ای راجع به درونمایه رمان‌هایش گفته است که آنها از چند عنوان کلی و کلیدی تشکیل می‌شوند: عشق، فقدان، معنای خانه و خانواده، اهمیت دوستی و ظرافت زندگی، پنج عنصری که در خانه بی‌سقف با تلفیق یکپارچه‌شان روبه‌رو می‌شویم.

در خانه بی‌سقف با داستانی از متن زندگی، یا زندگی‌ای که داستان‌شده است روبه‌روییم؛ جهان ذهنی برگ در این رمان ادامه همان روند و مسیری است که در اولین کتابش (سنت‌های خانوادگی: جشن‌های تعطیلات و روزمره) در سال 1992 آغاز شده است و با «هرگز تغییر نکن»، «سال لذت» ، حتی «آخرین باری که تو را دیدم» و این آخری‌ها «شب معجزات» تداوم یافته است. تکلیف سبک این نویسنده مشخص است، سبکی در خدمت واقعیت‌های صریح زندگی؛ این فضایی است که در واقع «برگ» را با نگارش هر رمان به رمان دیگر وارد می‌کند. از این منظر برگ نویسنده‌ای پرکار محسوب می‌شود، چنان‌که طی 28 سال از مبدأ سال 1992 تا 2020، 28 کتاب یا 28 زندگی را به رشته تحریر در آورده است.

الیزابت برگ در این رمان، بُعدهای مختلف عاطفی یک زن یا بهتر است بگوییم یک انسان را واکاوی می‌کند. اگر در «روزی روزگاری آنجا تو بودی» با زن و مردی طرفیم که بعد از جدایی در یک نقطه از داستان به نقطه درام قدرت عشق و خانواده می‌رسند حالا در خانه بی‌سقف با زنی طرف هستیم که برای نگه داشتن عشق و خانواده یا بهتر است بگوییم شعله زندگی در دلش دست به روایت زده است. نقطه آغازین رمان خواننده را یکباره یاد این جمله می‌اندازد: «خود به تنهایی دنیایی است عشق، یا درست در میانش هستی، در آتشش، یا بیرونش هستی، در حسرتش.» با این حال سامانتا، شخصیت اصلی داستان به شعله‌ای دل‌خوش کرده که خاموش شده است اما این باعث نمی‌شود که دست از جست‌وجوگری بردارد و به پیش نرود. برگ در میان خط به خط کتاب «خانه بی‌سقف» چرخه خودشناسی و در جست‌وجوی عشق بودن را بی‌پرده با خواننده در میان می‌گذارد، آنقدر بی‌پرده که گاه احساس می‌کنی پنهانی در حال تورق دفتر خاطرات شخصی هستی که هر آن ممکن است از راه برسد و همین جذاب و رازآلود است.

 

رگه‌های اقتصادی عمیق در رمانی اجتماعی-عاشقانه

89خوانندگان زیادی در سرتاسر دنیا بعد از خواندن «خانه بی‌سقف» احساس همذات‌پنداری خودشان را روی شبکه‌های اجتماعی مربوط به کتاب مانند goodreads به اشتراک گذاشته‌اند که شاید شاخص‌ترین و جالب‌ترین آنها از این نظر که با یک کتاب اجتماعی-عاشقانه طرفیم، بُعد اقتصادی آن باشد. یکی از جملاتی که در این شبکه اجتماعی با آن روبه‌رو شدم این بود: «من نیز مجبور شدم دریابم که چگونه پول در بیاورم، چگونه زندگی را که در هر زمینه‌ای زیر‌و‌زبر شده است مدیریت کنم، چگونه فرزندانم را توانمند سازم و در این فرآیند خودم را دوباره اختراع کنم.» حقیقت «چگونه پول در آوردن».

با این حال نظرات منفی نیز در این میان دیده می‌شد. یکی از خوانندگان کتاب نظری تامل‌برانگیز را مطرح می‌کند: «نگرانی واقعی من در این قصه مربوط به الگویی است که کلیشه دختر بی‌پناه در مضیقه و شوهر تنها نان‌آور خانه را تداوم می‌بخشد. رویکردی که شخصیت اصلی کتاب (سامانتا) به موضوع مهم طلاق که زنان با آن روبه‌رو هستند دارد کمی تزیینی و سانتی‌مانتال به نظر می‌رسد. این رویکرد آنجا تکمیل می‌شود که قهرمانی در هیبت مردی تنومند و در عین حال ملایم و مهربان که دائماً در حال کمک کردن به زن است نیز در قصه گنجانده شده است. ظاهراً مدرک دانشگاهی بی‌فایده است، زیرا این زن فقط مایل است به طور موقت مشغول به کار شود (کار در خشکشویی، استفاده از چکش در یک مکان ساخت‌و‌ساز، کاردر سوپرمارکت) و در نهایت اجاره اتاق‌های خانه‌ای که در آن زندگی می‌کند به افراد غریبه! اگر این داستان زنان است، من افسانه‌هایم را ترجیح می‌دهم. بیشتر زنان مطلقه از هیچ یک از تجملاتی که این خانم از آن لذت می‌برد برخوردار نیستند. بیشتر زنان مطلقه از فرزندان خود مراقبت می‌کنند و مشاغل تمام‌وقت در اختیار دارند. این قربانی درمانده منافع هیچ‌کس را تامین نمی‌کند و واقعیت را منعکس نمی‌کند (مگر در آن افسانه‌های همیشه خوشحال).»

«باید دنبال کار بگردم. باید پول لعنتی خودم را دربیاورم...» این جمله را در فصل پنجم کتاب شخصیت اصلی داستان (سامانتا) یادآوری می‌کند که واقعیت زندگی‌اش تمام و کمال رخ نمایانده است؛ واقعیتی که در جهت درمانش هم عمل می‌کند و سامانتا را از دست‌و‌پا زدن بیش از اندازه در مالیخولیای فکری‌اش بازمی‌دارد و مانند پتکی به سرش می‌کوبد تا پیامی برایش داشته باشد: «زندگی خرج دارد و تو دیگر به منبع مالی متصل نیستی، خودت هستی و خودت.» روایت توانمند شدن اقتصادی سامانتا و اساس تفکر به فردیت خودش و ساختن جهان مستقل اقتصادی‌اش در روایت الیزابت برگ و در خلال بقیه داستان‌ها در هم تنیده است، در واقع رویارویی سامانتا با واقعیت اقتصادی زندگی‌اش همان قدر باعث رشد و حرکت رو به جلو می‌شود که درک حقیقت جدایی یا همان طلاقش. سامانتا در مسیر توانمندسازی اقتصادی خودش همزمان به سیر و سلوکی فردی و درونی نیز می‌پردازد. از این نظر باز هم یکی از خواننده‌های کتاب جمله‌ای را نقل کرده بود که نشانگر تاثیرگذاری کتاب روی جهان ذهنی افراد است: «من در شرایطی نیستم که سامانتا در آن قرار دارد، اما در مرحله‌ای از زندگی‌ام هستم که احساس می‌کنم نیاز شدیدی به کشف دوباره خودم دارم. این همان چیزی است که من را به سمت این کتاب می‌کشاند.» این همان جادوی اتصال آدم‌ها از طریق ادبیات است، اینکه نویسنده‌ای در قاره‌ای دور‌دست به نگارش هزاران خط از جهان ذهنی که می‌سازد بزند و فردی از قاره‌ای دیگر آن را بخواند و احساس دگرگونی و نیاز به رشد کند. نویسنده در کتاب بر این واقعیت تاکید می‌کند که گاهی چاره‌ای جز صبرکردن نیست، چراکه زایش رستگاری از دل یک فاجعه زمانبر خواهد بود و بیقراری و عجول بودن ما را لزوماً به بهترین مکان ممکن نمی‌رساند.

 

یک رمان، چندین رویکرد

خانه بی‌سقف رمانی در مورد تنهایی انسان مدرن است، آنجا که شخصیت اصلی به ناگاه همراه زندگی‌اش را از دست می‌دهد و با تنهایی عریان خود روبه‌رو می‌شود، رمانی اجتماعی است، آنجا که سامانتا از حاشیه امن خود بیرون می‌زند و درهای خانه را به سوی انسان‌هایی باز می‌کند تا اجتماع بزرگ‌تری از چهاردیواری خانه را تجربه کند، رمانی راجع به فردیت و کشف جهان درون خود است چراکه با شخصیتی طرفیم که دنیای ذهنی‌اش را روی دایره ریخته و خواننده را با روایت‌های جزء به جزءاش همراه می‌کند، نهایتاً شما باید یک نویسنده بااستعداد باشید تا کمدی و دل‌شکستگی را مانند ترکیبی جادویی در کنار یکدیگر قرار دهید بدون آنکه هیچ‌کدام از این دو وجه گل‌درشت باشد، شما باید یک نویسنده بااستعداد باشید تا کمدی و دل‌شکستگی را مانند یک معجون با ترکیباتی متفاوت با یکدیگر مخلوط کنید.

 

نویسنده رمان‌های پر فروش

الیزابت برگ در آمریکا به «نویسنده‌ رمان‌های پرفروش» شهره است، پیش از «خانه بی‌سقف» که به یکی از پروفروش‌ترین رمان‌ها به انتخاب نیویورک تایمز و باشگاه کتابخوانی اپرا وینفری تبدیل شد، کتاب‌های دیگر این نویسنده همچون «داستان‌های آرتور ترولوو»، «صحبت قبل از خواب» و «سال لذت» هم  به اقبال بالایی در فروش رسیدند، مردم تصویری را که برگ از زندگی روی کاغذ رج می‌زند دوست دارند و با آن همذات‌پنداری عمیقی می‌کنند، همین علاقه باعث شد که فیلم تلویزیونی با نام خانه بی‌سقف در سال 2003 نیز ساخته شود که در IMDB امتیاز 7 /5 از 10 را کسب کرده است، برگ در «خانه بی‌سقف» بار دیگر یک شخصیت اصلی واقع‌گرایانه خلق کرده است که داستانش به راحتی قابل خواندن است. او از نگارشی تقریباً ساده در خانه بی‌سقف استفاده کرده است.

♦♦♦

رویارویی با خویشتن

خانه بی‌سقف چگونه ترجمه شد؟

ندا لهردی / مترجم کتاب

بعد از یک روز کاری شلوغ، وقتی به خانه رسیدم و سعی داشتم خستگی‌ام را در فنجانی دمنوش حل کنم، پیامی از ناشر روی گوشی موبایلم ظاهر شد که بی‌هیچ مقدمه‌ای پیغام دریافتی از یک خواننده را ارسال کرده بود. پیغام خیلی ساده بود: کتاب خانه بی‌سقف را به یکی از همکارانم دادم که همسرش دچار افسردگی است و گفتم آن را به او بدهد تا بخواند. چند روز بعد همکارم تماس گرفت و گفت که همسرش دو روز مشغول خواندن این کتاب بوده و حالا حالش خیلی بهتر شده...

دمنوش سرد شده بود. احساس می‌کردم خستگی تمام این چند ماه با من خداحافظی کرده است و سبک شده‌ام. تمام روزهایی که به ترجمه خانه بی‌سقف گذشت، دغدغه انتقال درست و ملموس جزئیات و اتفاقات جاری در داستانی را داشتم که فکر می‌کنم برشی شفاف و واقعی از زندگی است و به همین دلیل باید آن را بی‌کم‌و‌کاست و همان‌قدر واقعی پیش چشم خوانندگان بگذارم. اصلاً خانه بی‌سقف به همین خاطر در برابر رقیب برنده جایزه پولیتزر، برای ترجمه انتخاب شد؛ به خاطر روایت بی‌تعارف و ساده‌ای که از تلخی یک رابطه مضمحل، مواجهه با حقیقت جدایی، درک تنهایی و بغض‌هایی دارد که هر کدام از ما بارها آنها را فرو خورده‌ایم. در واقع معتقدم اهمیت انتخاب اثر در کنار ترجمه روان و قابل فهم، نقش مترجم را به عنوان پلی میان فرهنگ‌ها پررنگ‌تر می‌کند. «الیزابت برگ» نویسنده این کتاب، قلمی ساده و در عین حال بانفوذ دارد. او با مهارت می‌تواند مفاهیم پیچیده را از لابه‌لای روزمرگی‌ها بیرون بکشد و تصویر کند. با این اوصاف است که برای القای بهتر فضای حاکم بر داستان و ویژگی‌های هر کدام از شخصیت‌های آن، از توصیف جزئیاتِ حالات و اتفاقات دریغ نمی‌کند. همین سبک ساده اما تاثیرگذار الیزابت برگ باعث شده است که اغلب کتاب‌های او با استقبال خوبی مواجه شوند. نویسنده به راحتی اجازه می‌دهد تا سامانتا مورو -شخصیت اصلی و راوی داستان- تمام احساسات، ابهامات و درگیری‌های ذهنی خودش را بی‌پرده با مخاطب در میان بگذارد و او را در تمام مسیر سخت و تجربه‌های عجیبش همراه کند. او در نهایت بعد از خودفریبی‌ها، مقابله با ضعف‌ها و پذیرش واقعیت، مزه تغییر را می‌چشد تا طعم گس از دست دادن‌ها را با درک آرامش و خوشبختی جایگزین کند. الیزابت برگ همچنین از طنازی قلمش برای تخفیف تلخی‌های داستان به خوبی بهره گرفته است تا روایتی چند‌بعدی را ارائه کند. حفظ همین سادگی و طنازی و انتقال دقیق آن به خواننده، بزرگ‌ترین چالشی بود که در ترجمه خانه بی‌سقف با آن مواجه شدم؛ چالشی که امید است در نهایت به نتیجه‌ای قابل قبول منتهی شده باشد.

♦♦♦

چیزی از قلم نیفتاده

چرا باید رمان خانه بی‌سقف را خواند؟

مرتضی کاردَر / روزنامه‌نگار

وفاداری به متن یکی از اصلی‌ترین معیارهای سنجش و ارزیابی مترجمان است. مترجم به جز دانستن زبان مبدأ و مقصد و فن ترجمه، باید واژه‌ها و اصطلاحات و جمله‌ها را بدون کم‌وکاست و حذف و اضافه به زبان مقصد منتقل کند و چیزی را از قلم نیندازد. این‌گونه است که مترجم اعتماد خوانندگان را جلب می‌کند. کم پیش نیامده که خوانندگان فارسی‌زبان در سال‌های اخیر، پس از ترجمه‌های تازه از یک اثر، فهمیده‌اند مترجمان بندها و سطرها و اصطلاحات و واژه‌هایی را، گاه از سر بی‌حوصلگی و گاه از سر ناتوانی و... جا انداخته‌اند. شمار مترجمان روزبه‌روز بیشتر می‌شود اما یافتن مترجمان وفادار کار دشواری است.

پس از اثبات وفاداری است که در حقیقت کار مترجم در دنیای حرفه‌ای ترجمه تازه آغاز می‌شود و او باید به راه‌هایی برای تمایز بیشتر فکر کند، مثل انتخاب متن‌های دشوارتری که کار هر مترجمی نیست یا ترجمه همه آثار یک نویسنده و کوشش برای انتقال سبک او در ترجمه‌ها یا رسیدن به امضای شخصی خود در مقام مترجم و...

ندا لهردی در دو سال گذشته اثر «همسران تابستانی» (بئاتریز ویلیامز) و «خانه بی‌سقف» (الیزابت برگ) را ترجمه کرده و به جرگه مترجمان ادبیات داستانی پیوسته است. دو کتاب آکنده‌اند از جزئیاتی که کار مترجم را، به‌ویژه در ترجمه‌های نخست، دشوار می‌کند. جمله‌های بلند کتاب پر است از ترکیب‌های وصفی و اضافی و قیدهایی که برگرداندن و قراردادن‌شان در جمله فارسی دقت بسیار می‌طلبد. مترجمان کم‌حوصله و بی‌دقت خیلی از آنها را به صلاحدید خودشان ترجمه نمی‌کنند. علاوه بر این، کتاب پر است از جزئیات زندگی آمریکایی مثل نام‌ها و غذاها و برندها و برنامه‌های تلویزیونی و سینما و بازی و... که بسیاری از آنها برای خواننده فارسی نامأنوس به نظر می‌رسند و شرح ویژه خود را می‌طلبند. نویسنده نه‌تنها همه ترکیب‌ها و قیدها را به فارسی ترجمه کرده است، بلکه سر صبر و حوصله واژگان و اصطلاحات ناآشنا را در پاورقی شرح کرده که خواننده برای درک کامل جزئیات داستان به مشقت دچار نشود. «همسران تابستانی» و «خانه بی‌سقف» نشان می‌دهد خوشبختانه مترجمی به جمع مترجمان ادبیات داستانی آمده است که توجه به جزئیات و دقت و وفاداری به متن اصلی را سرلوحه کار خود قرار داده. گمان می‌کنم او خود را به خوانندگان اثبات کرده است و به ایشان اطمینان داده است که در ترجمه‌های او چیزی از قلم نمی‌افتد. حالا مترجم باید به چیزهای دیگری مثل گستره دایره واژگان خود و توجه به آهنگ جمله‌ها و کوشش برای به‌دست دادن متن‌هایی بومی‌تر فکر کند و کم‌کم به سبک شخصی خود در ترجمه برسد.

دراین پرونده بخوانید ...

پربیننده ترین اخبار این شماره

پربیننده ترین اخبار تمام شماره ها