شناسه خبر : 32234 لینک کوتاه
تاریخ انتشار:

متغیرهای تصادفی

شانس و اختیار چطور در تصمیم‌گیری افراد تاثیر می‌گذارند؟

«تو شانس خودت رو می‌سازی.» احتمالاً این جمله را زیاد شنیده‌اید. از مجلات موفقیت گرفته تا افرادی که از این راه درآمدزایی می‌کنند. گویی بعضی از افراد اعتقاد دارند هرچه بیشتر در چنین کلاس‌هایی شرکت کنند یا بیشتر از این دست مطالب بخوانند، شانس‌شان بیشتر می‌شود یا اینکه بالاخره یکی از رازهای هستی را کشف می‌کنند و در نهایت متوجه می‌شوند چطور باید شانس‌شان را بسازند یا آن را افزایش دهند. شاید مهم‌ترین دیالوگ آخرین فیلم کمیک اسپایدرمن را که اخیراً ساخته شده دیالوگی در همین راستا بدانیم. لحظه‌ای که شخصیت شرور داستان به اسپایدرمن، رمز موفقیت‌ا‌ش را چنین می‌گوید: «مردم باید باور کنند و این روزها... آنها هر چیزی را باور می‌کنند.»

حامد زرندی/ پژوهشگر اقتصاد رفتاری

«تو شانس خودت رو می‌سازی.» احتمالاً این جمله را زیاد شنیده‌اید. از مجلات موفقیت گرفته تا افرادی که از این راه درآمدزایی می‌کنند. گویی بعضی از افراد اعتقاد دارند هرچه بیشتر در چنین کلاس‌هایی شرکت کنند یا بیشتر از این دست مطالب بخوانند، شانس‌شان بیشتر می‌شود یا اینکه بالاخره یکی از رازهای هستی را کشف می‌کنند و در نهایت متوجه می‌شوند چطور باید شانس‌شان را بسازند یا آن را افزایش دهند. شاید مهم‌ترین دیالوگ آخرین فیلم کمیک اسپایدرمن را که اخیراً ساخته شده دیالوگی در همین راستا بدانیم. لحظه‌ای که شخصیت شرور داستان به اسپایدرمن، رمز موفقیت‌ا‌ش را چنین می‌گوید: «مردم باید باور کنند و این روزها... آنها هر چیزی را باور می‌کنند.»

اگر به شبکه‌های اجتماعی نگاهی بیندازید و سلیقه عمومی مردم را رصد کنید، احتمالاً با درصد بالایی می‌توانید متوجه شوید مردم به راحتی این روزها هر چیزی را باور می‌کنند. یکی از موضوعاتی که بسیار مورد توجه قرار می‌گیرد، بحث در مورد شانس است. اگر به دنبال تعریف تئوری از شانس باشید، شاید این تعریف ساده مفید باشد: «شانس همان اقبال یا بخت است؛ چه بد باشد چه خوب. آنچه به‌عنوان شانس رخ می‌دهد، خارج از کنترل فرد است و بدون توجه به اراده، قصد، یا نتیجه مورد نظر است.» این تعریف یک تعریف عمومی است که از ویکی‌پدیا انتخاب شده است. علت انتخاب این منبع آن است که همین تعریف باور اکثر مردم است و در این مطلب جنبه عمومی و عرفی را که اکثر افراد باور دارند مدنظر قرار می‌دهیم.

در فیلم «شوالیه تاریکی» (2008) که از بهترین کمیک‌های ساخته‌شده در طول تاریخ است، مقوله اعتقاد به شانس یا توانایی فردی به خوبی به نمایش درآمده است. در این فیلم سینمایی دادستان جوانی به نام هاروی دنت وجود دارد که شروع به نابودی تبهکاران شهر گاتهام می‌کند. او در هنگام تصمیم‌گیری‌های سخت، سکه‌ای را از جیب درمی‌آورد و می‌گوید اگر شیر بیاید این کار را انجام می‌دهم و اگر خط بیاید، از انجام این کار صرف‌نظر می‌کنم. در اواسط فیلم مشخص می‌شود که هر دو روی این سکه تصویر یا به اصطلاح عامیانه شیر است. به همین علت این جمله گفته می‌شود که هاروی دنت شانس‌‌اش را خودش می‌سازد. در ادامه داستان اتفاقی می‌افتد که هاروی دنت نمی‌تواند جلوی آن را بگیرد. معشوقه‌اش در این اتفاق کشته می‌شود و همچنین نصف صورت خودش و نصف سکه شانس‌ا‌ش می‌سوزد. از این بخش داستان مقوله شانس برای این فرد تفاوت جدی پیدا می‌کند. او برای زنده نگه‌داشتن انسان‌ها از این سکه استفاده می‌کند و افرادی را که روی سوخته سکه برای‌شان آمده است به قتل می‌رساند. گویی هاروی دنت، قهرمان داستان، از جایی به بعد که جایی در کنترل حوادث شده است، دیگر برای آرامش خودش و بالا بردن توانایی تصمیم‌گیری‌اش از سکه شانس استفاده می‌کند.

به نظر می‌رسد، هرچقدر حوادث پیچیده‌تر می‌شوند و متغیرهای بیشتری در آن دخیل‌ می‌شوند، به اصطلاح برای ما شانسی‌تر می‌شوند. شاید اگر بخواهیم این نکته را ساده کنیم، مثال نیکلاس طالب (Nassim Nicholas Taleb) در کتـــاب قــــوی سیـــاه (The Black Swan: The Impact of the Highly Improbable) جالب باشد. او در قسمتی از این کتاب چنین مثالی می‌زند: «اگر من زن بارداری را ببینم، جنس فرزند او برای من موضوعی یکسره بختی است (50 درصد برای هر یک از دو جنس) ولی برای پزشک آن خانم که شاید آزمایش فراوایی انجام داده باشد این‌گونه نیست. در عمل، بخت‌مندی از بنیاد همان کمبود اطلاعات است.» شاید این مثال برای ما کمی موضوع را شفاف‌تر کرده باشد. اینکه کمبود اطلاعات باعث می‌شود بسیاری از موضوعات برای انسان‌ها به بخت و شانس گره بخورد و ناتوانی در پیش‌بینی را برای آنها در پیش داشته باشد. هربرت سیمون که برنده جایزه نوبل اقتصاد 1978 است موضوع خردمندی محدود را مطرح می‌کند. او می‌گوید که انسان‌ها نمی‌توانند در تصمیم‌گیری‌ها و قضاوت‌هایشان تمام متغیرها را در تمام شرایط مورد بررسی قرار دهند، به همین دلیل محدودیت خردمندی وجود دارد. در ادامه مثال‌هایی می‌زنیم که چطور افراد علمی از مقوله شانس و مسائلی که شانس افراد را افزایش و کاهش می‌دهند صحبت می‌کنند.

دنیل کانمن، برنده نوبل اقتصاد 2002، در کتاب تفکر سریع و کند (Thinking, Fast and Slow) فرمول جالبی را برای موفقیت بیان می‌کند. او در یکی از مصاحبه‌هایش که باید جمله مورد علاقه‌اش را بیان می‌کرده است، چنین جملاتی را پیشنهاد می‌کند:

موفقیت= استعداد+شانس

موفقیت بزرگ= کمی استعداد بیشتر+شانس خیلی زیاد

او این جملات را در قسمتی از کتاب به بهانه توصیه به مربیان خلبان‌ها بیان می‌کند. موضوع جالبی که اتفاق افتاده بوده است، به این شرح بوده که مربیان خلبانان به دنیل کانمن می‌گویند زمانی که یک خلبان پرواز خوبی داشته و او را تشویق می‌کنیم، دفعه بعد پرواز بدتری دارد. همچنین زمانی که خلبانی پرواز بدی دارد و او را تنبیه می‌کنیم، دفعه بعد پرواز بهتری را از خودش نشان می‌دهد. دنیل کانمن در این قسمت از مفهومی به نام بازگشت به میانگین صحبت به میان می‌آورد. او می‌گوید تمام خلبانان میانگینی از پرواز را در هربار دارند. اما به دلیل وجود تغییرات تصادفی، کیفیت اجراهای متفاوتی رخ می‌دهد. یعنی کسی که پرواز بسیار بهتری نسبت به میانگین داشته‌، علتش استعداد بالاتر از میانگین و همچنین شانس در آن پرواز بوده است و کسی که امتیاز پایین‌تری از میانگین داشته و مورد تنبیه قرار گرفته است، استعداد کمتر از میانگین و همچنین بدشانسی در آن پرواز داشته است. در این حالت، خلبانی که مورد تشویق قرار می‌گیرد، در پرواز بعدی احتمالاً شانسی را که بر اساس تغییرات تصادفی حاصل شده بوده است ندارد و پرواز بدتری را به نمایش می‌گذارد و از طرف دیگر خلبانی که پرواز بدی داشته، بدشانسی حاصل از تغییرات تصادفی دیگر برایش رخ نمی‌دهد و در نتیجه پرواز بهتری نسبت به دفعه قبلی خواهد داشت. دنیل کانمن همچنین می‌گوید افراد در این مواقع به دنبال داستان‌های علت و معلولی می‌گردند و برای‌شان ترجیح بیشتری دارد که داستانی در این موارد بسازند در حالی که این راندمان بسیار خوب و بد و نتایج متفاوت پس از آن به متغیرهای تصادفی و شانس و بدشانسی بستگی دارد.

اگر دوباره جمله نیکلاس طالب را مرور کنیم، شاید بتوانیم بگوییم که کمبود اطلاعات از متغیرهای تصادفی که برای‌مان قابل محاسبه نیستند، باعث می‌شوند خروجی متفاوتی داشته باشیم. اگر توانایی بررسی تمام متغیرها و تاثیرشان را ‌داشتیم شاید می‌توانستیم بگوییم که این بازدهی یا کاهش بازدهی دیگر شانسی نیست.

در نهایت، بهتر است همان‌طور که واقعاً انسان‌ها هستند و با توجه به محدودیت‌هایی که دارند حوادث و رخدادها را تحلیل کنیم. حتی بهتر است با توجه به آگاهی نسبت به این موضوع تربیت فرزندانمان را انجام دهیم. به همین منظور دانشگاه کاردنیل که دپارتمانی به نام Sense life دارد در ارتباط با تحقیقاتی که در زمینه کودکان دارد، چنین بحثی را انجام می‌دهد. آنها می‌گویند: «کودکان تا سن پنج‌سالگی اصلاً مفهوم برد و باخت را متوجه نمی‌شوند. کودکان مفهوم خود بازی را درک می‌کنند و متوجه می‌شوند. بچه‌ها در 11سالگی مفهوم باخت را متوجه می‌شوند و یاد می‌گیرند نسبت به برد و باخت پخته برخورد کنند.» در این گزارش مهم، موضوعی مطرح می‌شود که در بحث ما بسیار اهمیت دارد. در بخشی که برد و باخت توضیح داده می‌شود، بیان شده است که «در سن پنج و شش‌سالگی تا 11 و 12سالگی هضم باخت و همچنین متوجه شدن طعم برد برای کودکان اصلاً آسان نیست. به همین دلیل ممکن است باخت به آنها آسیب بزند و آنها را خشمگین کند. در نتیجه اهمیت زیادی دارد که بچه‌ها در این سن چه بازی‌هایی انجام دهند. بهتر است تمام بازی‌ها بر اساس توانمندی بچه‌ها نباشد. بلکه بازی‌هایی هم انجام شود که با شانس آمیخته شده باشد.»

بحث شانس در موارد بسیار زیادی نیز مطرح می‌شود. به عنوان مثال در ارتباط با زمان ورود استیو جابز و استیو وزنیاک به بازار که منجر به کمپانی غول‌پیکر اپل شده است، همیشه نکته‌ای مطرح است. در این نکته عنوان می‌شود که آنها زمان بسیار مناسبی وارد بازار شده‌اند و محصولات‌شان را ارائه کرده‌اند. همیشه نگرانی که در هنگام اعلام این نکات در بین افراد دیده می‌شود، این است که چطور ما نیز در زمان مناسب وارد بازار شویم و چنین موفقیتی را کسب کنیم. بدون شک هیچ‌کس توانایی‌های استیو جابز و استیو وزنیاک و بعدها افراد دیگر در اپل مانند تیم کوک را نادیده نمی‌گیرد. همه می‌دانیم که اپل یک کمپانی بسیار قدرتمند با تحلیلگران بسیار فوق‌العاده‌ است. اما در گفته‌های استیو جابز و کتاب خاطرات و زندگی‌نامه او که خودش تعریف کرده است و همچنین فیلم‌هایی که بر اساس زندگی‌نامه‌اش ساخته شده است، اصلاً نکته‌ای در ارتباط با زمان ورود به بازار نمی‌بینید. یعنی اینکه استیو جابز با بررسی‌های دقیق بداند امروز بهترین زمان برای ورود به بازار است و این منجر به ساخته شدن کمپانی‌ای خواهد شد که روزی باارزش‌ترین برند در جهان شناخته خواهد شد. به نظر می‌رسد در این تحلیل‌ها باید نقش شانس را موثر بدانیم. علاوه بر توانایی‌های بالاتر از میانگین استیو جابز، شانس نیز در زمان ورود به بازار با او همراه بوده است.

یا به عنوان مثال، اینکه فردی در خانواده‌ای ثروتمند، قدبلند، سیاه و... به دنیا بیاید، به نوعی شانس او را در آینده تغییر خواهد داد. به عنوان مثال در کتاب نفوذ از رابرت چیالدینی مثالی جالب در ارتباط با برخورد افراد با خودروهای لوکس و معمولی زده می‌شود. در این آزمایش بررسی کرده‌اند، در پشت چراغ راهنمایی و رانندگی، زمانی که چراغ سبز می‌شود، اگر ماشین جلویی لوکس باشد یا معمولی، چقدر ماشین‌های پشتی احتمال دارد بوق بزنند. نتایج این بررسی نشان می‌دهد که به طرز معناداری زمانی که ماشین‌های جلویی لوکس باشند، ماشین‌های کمتری اقدام به بوق زدن می‌کنند. یا در پژوهش‌های دیگر نشان داده می‌شود که در آمریکا احتمال استخدام شما زمانی که سیاه‌پوست و سفیدپوست باشید تفاوت می‌کند یا مردم در ارتباط با پیش‌بینی ویژگی‌های شما زمانی که قدبلندتر باشید گمانه‌زنی‌های متفاوتی دارند.

در تمام بحث گفته‌شده، اشاره شد که شانس به نظر مقوله مهمی است. متغیرهای تصادفی بسیاری وجود دارد که می‌تواند احتمال رخداد یا رخ ندادن حوادث را کم و زیاد کند و افراد نیز توانایی پیش‌بینی آن متغیرها را ندارند. اما به نظر شما این تمام حرف است؟ آیا اگر احساس می‌کنیم که بدشانس هستیم، دیگر نمی‌توانیم کاری انجام دهیم؟ آیا شانس تمام ماجراست؟

شانس و ذهن آماده

جمله معروفی از لویی پاستور وجود دارد که در کتاب‌های زیادی نقل شده است. لویی پاستور می‌گوید: «شانس از ذهن آماده پیروی می‌کند.» این جمله به تفاسیر مختلفی می‌تواند تحلیل شود. اولاً، به عنوان مثال اگر فردی آمادگی و انگیزه پیدا کردن کار را داشته باشد و در مهمانی‌ها و ورک‌شاپ‌های زیادی شرکت کند، به نوعی شانس‌‌اش برای پیدا کردن کار افزایش پیدا می‌کند.

اما نکته‌ای که بسیار اهمیت دارد این است که اگر کارکرد مغز را بدانیم و نسبت به برخی از خطاهای مغزی آگاه باشیم، بدون شک شانس ما در انجام اشتباهات بسیار تغییر می‌کند. یا می‌توانیم بسیاری از متغیرهای تصادفی را که پیش‌بینی نشده است با خردمندی پشت‌سر بگذاریم. یونا لرر (Jonah Richard Lehrer) در کتاب تصمیم‌گیری مثالی را در ارتباط با خلبانی می‌زند که با مشکلی روبه‌رو شده که تا به حال با آن مواجه نشده بوده و در هیچ‌کدام از تمرین‌ها و نکاتی که در کتاب‌ها و آموزش‌ها دیده، این مشکل ذکر نشده بوده است. به نوعی می‌توانیم بگوییم یکی از آن متغیرهای تصادفی بوده که جان آنها را به خطر انداخته بوده است. در این شرایط او با آرامش و آگاهانه مشغول حل این چالش می‌شود. یونا لرر می‌گوید وقتی با مشکلی رویارو می‌شوی که قبل از آن با آن روبه‌رو نشده‌ای، وقتی سلول‌های عصبی تو نمی‌دانند چه کنند، بسیار مهم است که بکوشی و احساساتت را نادیده بگیری. در این شرایط، با استفاده از این تکنیک، این خلبان می‌تواند شیوه کنترل کاملاً جدیدی برای پرواز تدارک ببیند که منجر به سالم ماندن آنها می‌شود. در این لحظه که به نوعی این فرد از تفکر کند استفاده کرده بوده، توانسته بوده جان خود و دیگران را نجات دهد.

به همین منظور دانستن اینکه چطور از مغزمان درست استفاده کنیم، بسیار در خروجی نهایی متفاوت خواهد بود.

دنیل کانمن در تفکر سریع و کند، این دو سیستم فکری را چنین تعریف می‌کند: سیستم سریع انسان اتومات است در حالی که سیستم کند فکری افراد، همراه با تلاش ذهنی است. به عنوان مثال زمانی که به شما می‌گویند 2×2 یا 3×3 جوابش چیست، افراد به سرعت جواب 4 و 9 را می‌دهند. شاید با خودتان فکر کنید که به علت آسانی این ضرب‌ها، مغز پردازش را سریع انجام داده است. در حالی که چنین نیست. مغز انسان‌ها جواب این دو ضرب را که در گذشته آن را به خاطر سپرده‌ایم از حافظه فراخوانی می‌کند. این ویژگی یک سیستم اتومات است. یعنی بدون آنکه تلاشی انجام دهیم، این سیستم پاسخی می‌دهد و قضاوت و تصمیم‌گیری می‌کند. اما سیستم کند، با تلاش ذهنی همراه است. اگر به شما بگویند 247×354 چقدر می‌شود دیگر نمی‌توانید سریع جواب دهید. نیاز دارید احتمالاً قلم را روی کاغذ قرار دهید تا جواب این ضرب را پیدا کنید. اگر مشغول جواب شوید، متوجه می‌شوید که نحوه پردازش مغز متفاوت شده است و با تلاش ذهنی در حال پاسخ به این ضرب هستید که این ویژگی‌های تفکر کند است.

اینکه ویژگی‌های تفکر سریع و کند را بدانیم و همچنین بدانیم که چه زمان‌هایی باید از تفکر سریع استفاده کنیم و چه زمان‌هایی از تفکر کند، می‌تواند شانس ما را در برابر رویدادها و اتفاقات تغییر دهد. به عنوان مثال، یکی از خطاهای مغزی انسان اعتمادبه‌نفس بیش از حد است. یعنی انسان‌ها، توانایی‌هایشان را بزرگ‌تر از چیزی که واقعاً هست، در نظر می‌گیرند. به عنوان مثال، بسیاری از کارآفرینان با اعتمادبه‌نفس بسیار شانس زیادی برای خودشان در موفقیت در بازار در نظر می‌گیرند. این اتفاقات در مغز با تفکر سریع انسان ارتباط بالایی دارد. یعنی به صورت اتومات چنین افکاری را از سر می‌گذراند. اما اگر بتواند با استفاده از تفکر کند شروع به بررسی دقیق اتفاقات مشابه کند یا اینکه تجربه گذشته خودش و دیگران را در نظر بگیرد، دیگر اعتمادبه‌نفس بیش از حد از بین می‌رود و می‌تواند تصمیمی خردمندانه بگیرد.

اما به نکته دیگری نیز باید در اینجا اشاره شود. در داستان ابتدایی، هاروی دنت از آنجا که نتوانست شرایط را کنترل کند، استفاده از سکه شانس را به نحو جدیدی آغاز کرد. احتمالاً در کتاب‌های روانشناسی نکته‌ای را پیرامون مسوول بودن خودمان یا بیرون از خودمان در اتفاقات شنیده باشید. برخی از افراد معتقدند که عوامل بیرونی مسوول اتفاقات است، در حالی که برخی دیگر از افراد خودشان را تماماً مسوول می‌دانند و در صورت رخداد اتفاقات بد، درصدد جبران اشتباهات خودشان برمی‌آیند. قصد ندارم وارد جزئیات این موضوع شوم، اما نکته‌ای وجود دارد که اگر آن را فراموش کنیم دیگر اتفاقات بد برایمان ردیف می‌شود و احساس می‌کنیم زندگی‌مان روی ریل بدشانسی قطار شده است.

همان‌طور که توصیه می‌شود نسبت به متغیرهای تصادفی آگاه باشیم و سعی کنیم در شرایط مختلف از راه‌حل‌های درست استفاده کنیم، همان‌گونه نیز باید کارکرد صحیح مغز را در نظر بگیریم. قسمتی از مغز کارکردی دارد که بسیار در این بحث اهمیت دارد. کارکرد این قسمت از مغز، در نظر گرفتن پاداش برای کارهایی است که احساس می‌کنیم نسبت به آن اختیار و کنترل داریم. یعنی اگر این قسمت از مغز دچار صدمه شود، انگیزه انجام کارها را به دلیل اینکه احساس می‌کنیم نسبت به آن کنترل نداریم از دست می‌دهیم.

آیا دیده‌اید زمانی که در بزرگراه در ترافیک گیر کرده‌اید و می‌بینید به خروجی نزدیک می‌شوید، ناگهان دوست دارید آن راه را انتخاب کنید در حالی که می‌دانید این مسیر، راه را طولانی‌تر می‌کند؟ این قضیه به همین دلیل گفته شده است. مغز ما، زمانی که احتمال می‌دهد کنترل کار دست خودمان است، دستخوش هیجان می‌شود. به همین دلیل چون احساس می‌کند اختیار دست خودش است، فکر می‌کند آن مسیر، مسیر بهتری هم است.

در پایان، باید به خاطر داشته باشیم که شانس مقوله مهمی است. متغیرهای تصادفی که هرچند بدانیم به خاطر کمبود اطلاعات ما تاثیرگذار می‌شوند، اما در نهایت ممکن است کاری از دستمان ساخته نباشد. در کنار تمام این دانش، باید از خودمان پختگی نشان دهیم. پختگی که می‌داند اگر احساس کنیم نسبت به اتفاقات، کنترلی نداریم، دیگر انگیزه انجام کار را از دست می‌دهیم و زمانی که کاری انجام ندهیم، گویی خودمان سکان زندگی را تماماً به متغیرهای تصادفی و شانس سپرده‌ایم.

پربیننده ترین اخبار این شماره

پربیننده ترین اخبار تمام شماره ها