شناسه خبر : 40718 لینک کوتاه
تاریخ انتشار:

فصل پنجم

بازارها فضاهای اخلاقی هستند

228بسیاری از فعالان موفق اقتصاد بازار که در داستان‌های ادبی و رسانه‌های خبری با آنها برخورد می‌کنیم فقط و فقط با کسب منفعت است که انگیزه پیدا می‌کنند و اغلب آدم‌های حسابگر و فاسدی هستند. برای نمونه آنتونیو و شایلاک، قهرمان اول و دشمن اصلی وی در نمایش تاجر ونیزی شکسپیر را ملاحظه کنید. آنتونیو تاجر ثروتمند ونیزی است. باسانیو یکی از نزدیک‌ترین دوستانش، جوانی نجیب‌زاده است که ثروتش را بر باد داده  و تا گلو در بدهی فرو رفته است (به آنتونیو و دیگران) اما می‌خواهد پول بیشتری قرض بگیرد تا به خواستگاری دختری برود که ارثیه فراوانی دارد. بدبختانه، آنتونیو توانایی تهیه پول برای وی را ندارد چون پول‌های خود را در انواع سرمایه‌گذاری‌ها حبس کرده است. آنتونیو به باسانیو یادآور می‌شود «خوب می‌دانی که همه ثروتم اکنون در دریاهاست. /نه پولی و نه جنسی دارم /تا بتوانم مبلغی که می‌خواهی برایت فراهم کنم،» اما می‌پذیرد ضامن وام وی شود، اگر باسانیو بتواند وام‌دهنده‌ای بیابد.

باسانیو به سراغ شایلاک نزول‌خوار یهودی می‌رود تا سه هزاردوکایی که نیاز دارد از او وام بگیرد، با این قول که سه‌ماهه پولش را برگرداند و نام آنتونیو را به عنوان ضامن می‌آورد. اما شایلاک نسبت به آنتونیو کینه دارد چون آنتونیو مسیحی است و شایلاک را به خاطر رباخواری در بازار به باد ناسزا گرفته بود، و او را «بی‌اعتقاد، سگ درنده» می‌نامد و آب دهان به روی وی می‌اندازد. آنتونیو همچنین رقیب شایلاک است چون با وام دادن بدون بهره، نرخ‌های بهره‌ای را که شایلاک و دیگران برای وام دادن پول می‌توانند تعیین کنند، پایین می‌آورد. نهایتاً همین دشمنی شایلاک نسبت به آنتونیو و نه امکان کسب سود یا ترمیم رابطه بین آنهاست که واقعاً شایلاک را به سمت انجام این معامله می‌برد. شایلاک به جای گرفتن بهره، حقه‌ای به آنتونیو می‌زند که اگر نکول کرد با تحمل یک جریمه خشن موافقت کند.

 با من نزد سردفتردار بیایید و قرارداد خود را امضا کنید و از سر تفنن این شرط را هم بیفزایید که اگر در روز موعود در چنین مکانی از عهده پرداخت این مبلغ پول برنیامدید این جریمه تعلق بگیرد که مقدار نیم‌کیلو از گوشت نازنین شما از هر قسمتی از بدن شما که میلم کشید بریده شود.

اگرچه شایلاک ادعا می‌کند که می‌خواهد این بند از قرارداد به عنوان شوخی افزوده شود («کار تفریحی»). آنتونیو با پذیرش آن (احتمالاً) توافق می‌کند که اگر نتوانست وام را بپردازد جان خود را به عنوان غرامت وام در اختیار وام‌دهنده بگذارد. با اینکه باسانیو در برابر امضای چنین قراردادی هشدار می‌دهد، آنتونیو مطمئن است به علت بازده‌های انتظاری از سرمایه‌گذاری‌های خویش دچار آن ریسک نخواهد شد.

اما یک کشتی پر از اجناس آنتونیو در دریا غرق می‌شود و آنتونیو قادر به بازپرداخت بدهی خود نیست. شایلاک تقریباً شاد و شنگول است که خواهد توانست نیم‌کیلو گوشت از بدن آنتونیو بردارد. در توضیح اینکه با گوشت بدن آنتونیو چه کار می‌خواهد بکند، شایلاک با هیجان می‌گوید برای طعمه ماهی خوب است: اگر برای چیز دیگری فایده نداشته باشد لااقل حس انتقام مرا تسکین می‌دهد. او آبرو و حیثیت مرا برده است و به قدر نیم‌میلیون به من ضرر زده و به ضررهای من خندیده و منافع مرا تمسخر کرده و به ملت من تحقیر روا داشته و مانع معاملات من شده و دوستان مرا نسبت به من سرد کرده و دشمنانم را بر ضدم برانگیخته و دلیلش برای تمام اینها چیست؟ چون من یهودی هستم.

... اگر یک یهودی به یک عیسوی ستم کند عیسوی چه نوع خصلتی نشان می‌دهد؟ انتقام! اگر یک عیسوی به یک یهودی ستم کند رفتار عیسوی به او چه سرمشقی خواهد داد؟ معلوم است انتقام رذالتی را که شما به من می‌آموزید من هم به کار می‌بندم و خیلی عجیب خواهد بود اگر من خود را شاگردی شایسته نشان ندهم.

آنتونیو مرتب به شایلاک بد کرده است و شایلاک با گرفتن نیم‌کیلو از گوشت بدنش انتقام خویش را خواهد گرفت. شایلاک قصد دارد پافشاری کند که آنتونیو سند تعهد خود را می‌پردازد و از گوش کردن به درخواست‌های آنتونیو و دیگران خودداری می‌کند. شایلاک در واقع همه پیشنهادهایی را که به او دو برابر و سه برابر مبلغ اولیه وام پرداخت شود، رد می‌کند.

اما در چرخشی سرنوشت‌ساز، شایلاک در تلاش خود برای رسیدن به «عدالت» از آنتونیو که وی را به دادگاه برده است سرخورده می‌شود. قاضی می‌پذیرد که شایلاک مستحق نیم‌کیلو گوشت بدن آنتونیو است اما هشداری به وی می‌دهد.

 این سند به تو حق گرفتن حتی یک قطره خون را هم نمی‌دهد؛ کلمات سند به روشنی این است: «نیم‌کیلو گوشت بدن»؛ پس طبق سند خود، باید یک پوند گوشت خود را بگیرد؛ ولی، در بریدن آن، اگر یک قطره خون یک عیسوی را بریزی اراضی و دارایی تو طبق قوانین ونیز به نفع دولت ونیز ضبط می‌شود.

ظاهراً هیچ راهی برای شایلاک باقی نمانده است تا نیم‌کیلو گوشت را از بدن آنتونیو بکند بدون اینکه خون وی بر زمین بریزد. شایلاک که می‌فهمد کلک خورده است سعی می‌کند پیشنهاد سه برابر اصل وام را بپذیرد که او پیشتر رد کرده بود. اما مورد بی‌اعتنایی قرار می‌گیرد؛ آرام باشید! عجله نکنید؛ این یهودی عدالت مطلق نصیبش خواهد شد: او چیزی جز جریمه نباید بگیرد.

 پس خود را برای بریدن گوشت آماده کن

 مواظب باش نه خونی باید ریخته شود و نه بیشتر یا کمتر از یک پوند ببری: اگر بیشتر یا کمتر از یک پوند ببری حتی اگر به اندازه یک‌بیستم کوچک‌ترین ذره سبک‌تر یا سنگین‌تر باشد یا ترازو به اندازه یک سر مو بالا یا پایین برود، تو محکوم به مرگ خواهی شد و تمام دارایی‌ات ضبط می‌شود (IV.i. 313–324).

شایلاک که احساس شکست می‌کند سعی می‌کند سالن دادگاه را ترک کند اما قاضی او را متوقف می‌کند؛ صبر کن، ای یهودی: قانون ادعای دیگری هم بر ضد تو دارد.

 در قوانین ونیز ذکر شده که اگر یک بیگانه به‌طور مستقیم یا غیرمستقیم دسیسه‌ای برای کشتن یکی از تبعه آن به‌کار ببرد نیمی از دارایی او به وسیله همان کسی که مورد دسیسه قرار گرفته ضبط می‌شود و نیمی دیگر به خزانه دولت می‌رسد و جان خود آن شخص در اختیار دوک خواهد بود؛ و کسی جز او نمی‌تواند در این باره تصمیم بگیرد.

 به تو می‌گویم که تو در این وضع قرار گرفته‌ای زیرا در این جریان واضح شده که تو مستقیم و غیرمستقیم بر ضد جان این متهم دسیسه کرده‌ای و در نتیجه آن خود را مستوجب تنبیهی که قبلاً ذکر شد ساخته‌ای پس زانو بزن و از دوک استدعای بخشش کن.

اما دوک در حرکتی شفقت‌آمیز تصمیم می‌گیرد جان شایلاک را ببخشاید با این حال قید می‌کند او قصد دارد تمام ثروت شایلاک را مصادره کند، نیمی را به آنتونیو و نیم دیگر را به دولت برحسب امر قانون بسپارد. اما شایلاک اعتراض می‌کند که بدون پول، زندگی‌اش ارزش عفو کردن ندارد؛ «وقتی که ستونی را برمی‌دارید که خانه‌ام بر روی آن تکیه کرده خانه‌ام را گرفته‌اید / وقتی که وسیله زندگی مرا می‌گیرید جانم را گرفته‌اید.»

آنتونیو در اقدام دیگری از سر «ترحم» توافق می‌کند به شایلاک اجازه دهد تا نیمی از پولی را که به او بدهکار است، پیش خود نگه دارد در صورتی که عیسوی شود و وصیت‌نامه‌ای امضا کند که تمام ثروتش را به دخترش که با یک مسیحی از خانه گریخته است هبه کند. شایلاک می‌پذیرد.

در تاجر ونیزی شکسپیر تصاویر ترسیم‌شده از بازرگانان و بازرگانی اشکال‌دار است. صاحبان کسب‌وکار که در تاجر ونیزی حضور دارند شخصیت‌های حریصی هستند. شایلاک چیزی کمتر از نیم‌کیلو گوشتش را نخواهد پذیرفت. فعالان کسب‌وکار در تاجر ونیزی به نظر می‌رسد تجارت را بازی حاصل‌جمع صفر می‌نگرند، مسابقه‌ای بین غریبه‌هایی که دشمن هم هستند و دشمنی‌ها تا آخر ادامه می‌یابد. شایلاک می‌داند آنتونیو وضعیت مالی متزلزلی دارد و با وی این قرارومدار را می‌گذارد که آنتونیو جانش را از دست خواهد داد، به این امید که در نهایت وی را خانه‌خراب کند. شایلاک می‌گوید «اگر روزی او را در تنگنا گیر آورم آن کینه قدیمی را که نسبت به وی دارم اقناع می‌کنم». وقتی آنتونیو سرانجام تن به پرداخت جریمه می‌دهد، شایلاک با کله‌شقی بر افراطی‌ترین گزینه برای ادای بدهی پافشاری می‌کند. در واقع، شایلاک پیشنهاد پرداخت سه برابر اصل وام به وی را رد می‌کند و تقاضای نیم‌کیلو گوشت بدن آنتونیو را می‌کند. فعالان کسب‌وکار در تاجر ونیزی نیز بی‌فکر هستند. آنتونیو که پیشتر در وضعیت مالی پرریسک بود بدهی قابل ملاحظه‌ای را می‌پذیرد و جان خود را به عنوان وثیقه تقدیم می‌کند. همچنین به نظر می‌رسد فعالان کسب‌وکار در تاجر ونیزی بنده پول هستند. وقتی دختر شایلاک با مقداری از پول‌های او از خانه فرار می‌کند شکایت شایلاک این‌گونه است که «دخترم! وای دوکاهایم! وای دخترم!»، بیانگر اینکه از دست دادن پول هم اندازه از دست دادن فرزندش است. و وقتی شایلاک گمان می‌کند ثروتش مصادره خواهد شد استدلال می‌کند «شما جان من را بگیرید / وقتی هر چیزی را که برای زندگی‌ام نیاز دارم از من گرفتید».

فراتر از دشمنی بی‌حدوحصر آنتونیو با یهودیت، در روایت شکسپیر همچنین روشن است که آنتونیو به شایلاک به چشم یک وسیله و نه هدف می‌نگرد. آنتونیو در موافقت با عهدی که با شایلاک بسته است این احتمال را که تجارت می‌تواند و باید مبادله‌ای بین دوستان باشد رد می‌کند. آنتونیو پافشاری می‌کند که شایلاک به احتمال دوستی بین آنها اصلاً فکر هم نکند:229

 اگر تو حاضری پول قرض بدهی به عنوان یک دوست آن را قرض مده، چون کدام دوست برای مقداری فلز بی‌ارزش حاضر است از دوست خود سود بگیرد؟ بلکه آن را به دشمن خود قرض بده که اگر از تادیه عاجز ماند تو با خیال راحت بتوانی از او غرامت بگیری.

آنتونیو به دوستانش وام بدون بهره می‌دهد چون وام دادن با پول اضافه گرفتن و احتمالاً فقط فکر سود بودن را سوءاستفاده از فقر وام‌گیرنده می‌داند. شایلاک هم از جایگاه خویش محدودیت‌های توانش اجتماعی بازرگانی را می‌پذیرد.

 من حاضرم با شما خریدوفروش کنم، هم‌صحبت شوم، هم‌قدم شوم و حتی دنبالتان راه بیفتم اما حاضر نیستم با شما چیزی بخورم و بنوشم و دعا کنم.

اینجا که صحبت از بازارها می‌شود درباره بهره بردن از دیگران است. طبق نظر شایلاک، هر کاری در بازار مجاز است، مادامی که چیزی از شرکای تجاری خود ندزدید؛ «خست برکت است اگر که آدمی دزدی نکند.» بازارها با دوستی بیگانه‌اند. دوستان به همدیگر چیزی می‌دهند آنها با همدیگر معامله نمی‌کنند. اگر در دوستی همدلی دوسویه داریم بازارها فقط به منفعت توجه می‌کنند.

فعالان کسب‌وکار که در رمان‌های انگلیسی‌زبان آفریقایی و کارائیبی آورده می‌شوند از شخصیت‌هایی مشابه تشکیل شده‌اند. شخصیت‌های اصلی در کتاب شیطان مصلوب را که در فصل 2 بحث کردیم، به یاد آورید. نویسنده غنایی آیی کوی آرماه (1968) در رمان خود به آن زیبایی هنوز به دنیا نیامده‌اند، داستانی مشابه می‌گوید اگرچه پایانی امیدبخش‌تر دارد. در اینجا داستان مردی آمده است که سعی می‌کند در برابر نظام غیرقابل اعتماد رشوه‌ها و فسادهایی که در کشورش وجود دارد مقاومت کند، اما در عمل با ریشخند هم‌وطنانش و چهره‌های متاسف اعضای خانواده‌اش مواجه می‌شود. شروع داستان در غنای پس از استقلال است، جایی که «بازی ملی» دزدی و رشوه چنان رایج است «که کسی به یاد نمی‌آورد کسی توانسته باشد در برابر آن مقاومت کند». رمان آرماه نه‌تنها تفسیر انتقادی فوق‌العاده از اثرات زیان‌بار فساد است بلکه کاملاً روشن، دشواری غلبه بر فشارهای فرهنگی و نهادی موجود در آن نظام را به تصویر می‌کشد. مقامات دولتی رشوه می‌گیرند و اهالی کسب‌وکار رشوه پیشنهاد می‌دهند و می‌پردازند. حقیقتاً او از دید هم‌وطنانش، آدم احمق یا پردل‌وجراتی است که در «جزیره صداقت پناه گرفته است». حتی همسرش وی را به ریخشند می‌گیرد و او را به پرنده چیچایدودو گیج تشبیه می‌کند که «از مدفوعش با تمام وجود متنفر است. اما چیچایدودوها فقط از لارو حشرات تغذیه می‌کنند و شما می‌دانید که لاروها درون مستراح بهتر از هر جایی رشد می‌کنند». او می‌خواهد بخورد اما دوست ندارد بداند این غذا چگونه و در کجا رشد کرده است. از این گذشته، در توصیف آرماه در غنا «بهبود وضع اقتصادی هرکسی به کاری که انجام می‌دهد وابسته است»؛ و «آدم‌های احمق کسانی هستند که نمی‌توانند به شیوه‌ای زندگی کنند که دوروبری‌هایشان زندگی می‌کنند، آنهایی که در کنار رود در جریان می‌ایستند و جریان آب را انکار می‌کنند. هیچ راه دیگری وجود ندارد و خودداری از شانس خود را امتحان کردن مطلقاً در هیچ زمانی به هیچ‌کس کمکی نخواهد کرد».

230

چندین متون فرهنگی انگلیسی-کارائیبی به همین ترتیب کارآفرینی موفق را با دزدی، فساد و معاملات مشکوک پیوند می‌زنند. در کتاب در قلعه پوست من (1970) نوشته لامینگ کاسب محلی به نام آقای اسلیم را داریم. رمان مکانی کوچک (1988) نوشته رمان‌نویس آنتیگوآیی جامایکا کینکاید همچنین شرح می‌دهد چگونه در آنتیاگوآ کاملاً عادی است که کارآفرینان موفق به ارتباطات سیاسی و فساد متکی باشند. او توصیف کرد چگونه حتی همسران، دوستان دختر، و همکاران سیاستمداران هم می‌توانند به کارآفرینان موفق تبدیل شوند چون آنها از قراردادهای دولتی سود می‌برند و حق توزیع انحصاری کالاهای معین وارداتی به آنها داده می‌شود.

صنعت سرگرمی در آمریکا نیز تمایل دارد بازارها و شرکت‌کنندگان در بازارها را با نگاهی منفی به بیننده عرض کند. تیبرگه (1981) گزارش داد صنعت تلویزیون آمریکا بیشتر شخصیت‌های کسب‌وکاری را به صورت مجرمان، هنرپیشه‌های حقه‌باز یا دلقک نمایش می‌دهند. به‌طور مشابه در کتاب تماشا کردن آمریکا، لیختر و همکاران (1991) 30 سال برنامه‌های تلویزیونی را بررسی کردند و متوجه شدند آدم‌های ستیزه‌جو دو برابر احتمال بیشتری دارد صاحبان کسب‌وکار باشند تا هر شغل دیگری. لیختر و همکاران (1997) با بررسی ایفای نقش شخصیت‌های کسب‌وکاری و غیرکسب‌وکار (از قبیل ویژگی‌های شخصیت پیش‌زمینه و کارویژه‌های طرح داستان فیلم) در 620 اپیزود مجموعه‌های تلویزیونی خیالی پربیننده متوجه شدند اکثریت شخصیت‌های کسب‌وکاری که در نمایش‌های تلویزیونی آمریکا ظاهر می‌شوند منفی به تصویر کشیده می‌شوند در حالی که بیش از دوسوم شخصیت‌های غیرکسب‌وکاری مثبت به نمایش درآمده بودند. به علاوه آنها مشاهده کردند که شخصیت‌های کسب‌وکاری با احتمال بیشتری در هر دو رفتار کمی منفی (مانند احمق بودن) و بدکرداری ذاتی (مانند قتل و سایر جرائم خشن) مشارکت دارند. در حالی‌ که ثروتمندان در مقایسه با کسانی که در سطوح پایین‌تر جایگاه اقتصادی بودند به شکل منفی‌تری نمایش داده شده بودند. لیختر و همکاران همچنین متوجه شدند نفرت از کسب‌وکار آشکارتر از نفرت از ثروت نمایش داده شد. آن‌گونه که آنها نتیجه گرفتند «با محیط کسب‌وکار به عنوان محیطی پر از آزمندی و فساد برخورد می‌شود». با استفاده از تحلیل متنی 281 خلاصه طرح داستان، هارتمن (2006) متوجه شد تصاویر فروشندگان و فروشندگی در فیلم‌های بین سال‌های 1993 و 2005 به سمت منفی بودن تمایل دارد. به‌طور مشابه، ویلیامز (2004)، همچنین بویل و ماگور (2008) آشکار کردند که کمدی‌ها و نمایش‌های عامه‌پسند در تلویزیون بیشتر اوقات کارآفرینان را بی‌وجدان به تصویر می‌کشند. همان‌گونه که لاووی و چاملی-رایت (2000) خلاصه کردند «پیام‌هایی که فرهنگ عامه انتقال داد در مجموع از مشروعیت کسب‌وکار پشتیبانی نمی‌کند بلکه اکثریت چنین پیام‌هایی تصاویر کلیشه‌ای منفی از صاحب کسب‌وکار در ذهن حک می‌کند و فعالیت بازار را به ذاتاً پست و خبیث متهم می‌کند». اصحاب کسب‌وکاری که ما در تلویزیون و در سینما می‌بینیم به سمت اخلاقیات مشکوک و سوال‌برانگیز تمایل دارند.

حسی وجود دارد که در آن شیوع این نظرات منفی نسبت به بازارها و شرکت‌کنندگان موفق در بازار صرفاً بازتاب‌دهنده احساس عامه در رابطه با بازارها و معاملات بازار است. اما احتمال دارد این تصاویر به شیوه‌ای رنگ‌آمیزی شوند که بینندگان بازارها را می‌بینند. از این گذشته، دلیلی هست که باور کنیم تصاویر غالب از بازارها و معاملات بازار گمراه‌کننده‌اند. برای نمونه، درآمد فرد و جایگاه اجتماعی-اقتصادی وی (شغل و تحصیلات) همبستگی منفی با حضور وی در فعالیت مجرمانه دارد، به استثنای مصرف داروی خودگزارش‌شده (مثلاً آلیس و همکاران، 2009: 37-32).

شرکت‌کنندگان در بازار مجرم نیستند که صنعت فرهنگی وانمود می‌کند. در عوض همان‌گونه که پل زاک (2008: هفده) می‌نویسد «بیشتر مبادلات اقتصادی، حال چه با غریبه‌ها چه با افراد شناخته‌شده، بر ارزش‌های شخصیتی از قبیل صداقت، اعتماد، اطمینان و انصاف متکی هستند».

234

در واقعیت، بازارها فضاهای اخلاقی هستند. آنها فضاهای استثمارگری و مخربی نیستند که احساسات، نگرش‌ها و رفتار ضداجتماعی و شریرانه را پرورش می‌دهند. در فصل 4 استدلال کردیم که مردم می‌توانند زندگی خود را از طریق بازارها بهبود ببخشند و به دلالت‌های اخلاقی توانایی بازار در تسهیل بهبود مادی اشاره شد. در این فصل، استدلال می‌کنیم که شرکت‌کنندگان بازار تمایل به خوب بودن، نشان دادن خوبی دوراندیشی همچنین دیگر خوبی‌ها را دارند. ما همچنین استدلال می‌کنیم که بازارها واقعاً به خوب بودن شرکت‌کنندگان بازار بستگی دارند و اگر شرکت‌کنندگان بازار میل به غیراخلاقی بودن داشتند نمی‌توانستند خیلی خوب عمل کنند.

بلی، دوراندیشی یک خوبی است

دوراندیشی استفاده از عقل عملی در هدایت و اداره اقدامات فرد است. دوراندیشی از دانش کتابی متمایز بوده و به خرد جمعی شبیه است. دوراندیشی به دانش عملی، قضاوت درست، دانش فنی و زیرکی اشاره دارد. آن خوبی است که با استدلال، برنامه‌ریزی، تامل کردن، محاسبه‌گری، تجزیه و تحلیل و اندیشیدن خلاقه مرتبط است؛ آن «عقل عملی است که ما را از زخم زدن یا فقیر کردن... دیگران و خودمان در امان نگه می‌دارد» (مک‌کلاسکی، 2003: 259). شخص دوراندیش سرد است و نه گرم، محاسبه‌گر است و نه ناچار، ریسک‌گریز است و نه بی‌قید، خسیس است و نه مسرف، مقتصد است و نه هدردهنده، باتدبیر است و نه بی‌پروا. اشخاص دوراندیش از عقل و پژوهش استفاده می‌کنند چون که آنها فرصت‌ها را برای بهبود وضعیت خود تشخیص می‌دهند و چون برنامه‌های عملی برای رسیدن به اهدافشان تدوین و آنها را دنبال می‌کنند. شخص دوراندیش عقلانی است. دوراندیشی یک نوع نیکی است. افلاطون (350 پیش از میلاد) دوراندیشی را چنین تعریف کرد، «توانایی که به تنهایی مولد خوشبختی بشر است؛ دانشی که چه چیز خوب و چه چیز بد است؛ دانشی که خوشبختی تولید می‌کند؛ آن میلی در ما که با آن حکم می‌دهیم چه کاری را بکنیم و چه کاری را نکنیم». به‌طور مشابه اکویناس تاکید کرد «هر نیکی که با ملاحظه عقل باعث خوبی شود دوراندیشی نامیده می‌شود». اخلاقیات «عادت انتخاب شده» است. اکویناس اظهار داشت «عادتی که ما را مجبور به انتخاب‌های خیلی خوب می‌کند». اکویناس توضیح داد برای اینکه انتخاب ما اخلاقاً خوب باشد، به دو چیز نیاز است. نخست اینکه باید هدفی مناسب را قصد کنید و این کار از طریق نیکی اخلاقی ممکن است، که قدرت نفسانیات را به خوبی مطابق با خرد، به سمت هدفی مناسب می‌کشاند. دوم، نیاز به برخورد درست با آن چیزهایی است که به خاطر آن هدف هستند، و این تنها از طریق خرد عاید می‌شود که تامل، قضاوت و فرماندهی درستی داشته باشد که تابع دوراندیشی و نیکی‌های پشتیبانی‌شده با دوراندیشی است.

 به بیان دیگر، انتخاب درست نیازمند غایت اخلاقی و برنامه اقدام عقلانی است. برای اینکه مقصود «درست» و برنامه عمل مناسبی تعیین شود، شخص باید دوراندیش باشد.

از بسیاری جهات، دوراندیشی مهم‌ترین نیکی است. این نیکی همانی است که ما را قادر به رسیدن به اهدافمان می‌کند. ما شاید شجاعت سرباز را تحسین کنیم. اما اگر او بی‌کله و فاقد دوراندیشی باشد بعید است موفق به دفاع از ملتش شود. فرد بالغ در جست‌وجوی ماجراجویی شاید پرنشاط و بلندپرواز باشد. اما اگر او دوراندیش نباشد قادر به ارزیابی خطرات بالقوه‌ای که با آن برخورد می‌کند نخواهد بود. عدالت بدون دوراندیشی می‌تواند به انتقام‌جویی تبدیل شود. عشق بدون دوراندیشی می‌تواند سرکوبگر شود. خودخواه نبودن بدون دوراندیشی می‌تواند خودویرانگری شود. حتی اگر شخص همه دیگر نیکی‌ها را داشته باشد، «شخصی که دوراندیش نیست... تهدیدی برای دوستان و خانواده‌اش، و به خود کامل‌ترش است». (مک‌کلاسکی، 2003: 552). رفتار اخلاقی بدون دوراندیشی نمی‌تواند وجود داشته باشد. دوراندیشی یک نیکی ضروری است.

آدام اسمیت ارزش دوراندیشی را به عنوان یک نیکی ابراز داشت. همان‌گونه که اسمیت (1759) تبیین کرد «مراقبت از سلامت، از بخت، از رتبه و شهرت فرد، اهدافی که طبق آن راحتی و خوشحالی وی در این دنیا فرض می‌شود اصولاً وابسته به آنهاست، به عنوان کسب‌وکار مناسب از آن نیکی ملاحظه می‌شود که معمولاً دوراندیشی نامیده می‌شود». دوراندیشی راحتی‌های مادی و منابع مالی که ما برای زندگی خوب نیاز داریم تضمین می‌کند و به ما کمک می‌کند تا ارتباطات معناداری با همسالان خود درون جامعه محلی خود به شیوه‌هایی که معنادار باشد و رضایت را به زندگی‌مان می‌افزاید داشته باشیم. طبق نظر اسمیت دوراندیشی از دو شایستگی تشکیل شده است؛ اول از همه، استدلال و درک برتر، که بدان وسیله ما قادر به تشخیص پیامدهای دور همه اقداماتمان و پیش‌بینی مزیت یا زیانی هستیم که احتمالاً از آنها ناشی می‌شود؛ و دوم خودفرماندهی که طبق آن ما قادر به صرف‌نظر کردن از لذت حال یا تحمل درد حال، به منظور کسب لذتی بزرگ‌تر یا پرهیز از دردی بزرگ‌تر در زمانی در آینده باشیم.

متعاقب آن ما به دوراندیشی نیاز داریم تا حالات جاری خود را حفظ کنیم و خودمان را از عذاب کشیدن نجات دهیم. آن‌طور که اسمیت توصیف کرد، بنابراین امنیت نخستین و اصلی‌ترین هدف از دوراندیشی است. ما از اینکه سلامت، بخت، رتبه یا آبروی خویش را در معرض هر نوع مخاطره‌ای قرار دهیم بیزار هستیم. ما تقریباً محتاط هستیم تا با پشتکار، و بیشتر نگران حفظ مزایایی هستیم که از پیش در اختیار داریم، به جای اینکه به خود بقبولانیم که به دنبال تملک مزایایی هنوز بزرگ‌تر باشیم. روش‌های بهبود بخت و ثروت ما، که اصولاً به ما توصیه می‌شود آنهایی هستند که به ما هیچ زیانی نرساند یا در معرض خطری نگذارد؛ دانش و مهارت واقعی در تجارت یا حرفه ما، ازخودگذشتگی و سخت‌کوشی در اعمال آن، صرفه‌جویی و حتی درجه‌ای از خست با تمام هزینه‌هایی که برایمان دارد.

236

چون مردم میلی درونی به کسب «احترام همنوعان خویش، داشتن اعتبار و جایگاه در جامعه‌ای که زندگی می‌کنند دارند» که در عوض به «مزایای بخت بیرونی» و به «شخصیت و رفتار ما» بستگی دارد، دوراندیشی جدوجهد ما را به رفتار کردن به شیوه‌هایی که ما را واقعاً حائز ارزش و احترامی که دریافت می‌کنیم می‌سازد تسهیل می‌کند.

دوراندیشی، بینش‌مندی و زرنگی در حفظ و افزایش ثروت مادی ما را فراهم می‌سازد؛ درواقع، ثروت ملل (اسمیت، 1776) کندوکاوی گسترده است که چگونه دوراندیشی می‌تواند زندگی مادی افراد و جوامع را بهبود ببخشد. در آنجا اسمیت توضیح می‌دهد چگونه مردم از مزایای نسبی و کسب تخصص در فعالیت‌های معین بهره‌برداری می‌کنند. اسمیت در تلاش خود برای توضیح شکوفایی فردی، کندوکاو کرد که چگونه تعاملات انسان‌ها از میان یک نظام به هم وابسته دوسویه بدون اینکه قصد ترویج رفاه اجتماعی کل را داشته باشند، در عمل موجب بهبود رفاه کل خواهد شد. 

دوراندیشی از سایر نیکی‌ها پشتیبانی کرده و آنها را ارتقا می‌دهد و مردم را هدایت می‌کند تا خواهان نیک بودن باشند. همان‌طور که اسمیت (1759) نوشت، ما از دوراندیشی سرکرده بزرگ صحبت می‌کنیم، از دولتمرد بزرگ، از قانونگذار بزرگ. دوراندیشی در همه این موارد هنگامی که با بسیاری از نیکی‌های بزرگ‌تر و باشکوه‌تر، با شجاعت اقدام، با نیکوکاری گسترده و قوی، با احترام در حد تقدس به قواعد عدالت ترکیب می‌شود،  همه اینها با درجه مناسبی از خودفرماندهی پشتیبانی می‌شود. این دوراندیشی والا، وقتی به بالاترین درجه کمال رسید لزوماً فرض را بر این می‌گیرد که هنر، استعداد و عادت یا تمایل به عمل کردن با کامل‌ترین خصوصیت اخلاقی در هر شرایط و وضعیت ممکنی وجود دارد. دوراندیشی لزوماً بالاترین درجه کمال همه نیکی‌های فکری و همه نیکی‌های اخلاقی را فرض می‌گیرد. بهترین سر به بهترین قلب پیوند می‌خورد. کامل‌ترین خردمندی که با کامل‌ترین نیکی ترکیب شده است.

طبق نظر اسمیت شخص دوراندیش از «فکر ارتکاب گناهی از نوع بی‌حیایی یا گستاخی متنفر است» و «رعایت‌کننده دقیق نزاکت است و با وجدان تقریباً دینی به همه اصول و تشریفات تثبیت‌شده جامعه احترام می‌گذارد». در معاملات کسب‌وکاری وی، احتمال بیشتری دارد که او بر استعدادهای خود و آموزش خود برای موفق شدن متکی باشد در مقایسه با ارتباطاتی که دارد.

اسمیت علاوه بر این نوشت، او یک تیغ‌زن در کسب‌وکار نیست جایی که منفعتی ندارد؛ او یک مداخله‌گر در امور سایر مردم نیست؛ یک مشاور یا تحلیلگر حرفه‌ای نیست که به زور توصیه می‌دهد وقتی هیچ‌کس توصیه نخواسته است. او خودش را تا جای ممکن به وظیفه‌اش محدود می‌کند، به امور خودش، و 

هیچ علاقه‌ای به آن چیزهای مهم احمقانه که بیشتر مردم دوست دارند ظاهر شوند و مقداری نفوذ در مدیریت امور سایر مردم داشته باشند ندارد.

اسمیت (1759) استدلال کرد که شخص دوراندیش فردی اصیل، ساده، فروتن، صریح، صادق، مقتصد، سخت‌کوش، آینده‌نگر، وظیفه‌شناس و متنفر از درگیری است. تصویر اسمیت از شخص دوراندیش کسی است که قابل تحسین و باوقار است، فاصله با دیگران را حفظ می‌کند، شیوه‌های بدون نقصی دارد و هرگز از مرزهای خود با هم‌قطارانش عبور نمی‌کند.

بازارها به دوراندیشی بستگی دارد. به علاوه دوراندیشی در بازار به اوج خود می‌رسد. برای نمونه کارآفرینان دوراندیش متوجه فرصت‌های کسب سود و بهره‌برداری از آنها با خریدن یک کالا در قیمت پایین‌تر و فروختن آن کالا در قیمت بالاتر هستند. اینکه کالای یکسانی با قیمت‌های متفاوت فروش می‌رود خطایی است که نیاز به تصحیح دارد؛ پراکندگی قیمت یعنی یک تولیدکننده اجناسش را به قیمت خیلی پایین می‌فروشد و یک مصرف‌کننده در حال خریدن کالایی است که او در قیمت خیلی بالایی می‌خواهد. کارآفرینان دوراندیش نسبت به وجود این خطاها گوش‌به‌زنگ خواهند بود و از این فرصت‌های آربیتراژ بهره‌برداری خواهند کرد چون خواهان سود هستند. کارآفرینان دوراندیش به پژوهش بازار اشتغال خواهند ورزید، برنامه‌های کسب‌وکار خود را بر مبنای داده‌های بازار سالم تدوین و تعدیل خواهند کرد، در جست‌وجوی روش‌هایی برای کاهش هزینه‌ها هستند، در پژوهش و توسعه سرمایه‌گذاری خواهند کرد و سودهای خود را در امور اقتصادی سرمایه‌گذاری مجدد خواهند کرد که سودآوری بلندمدت کسب‌وکارشان را بهبود می‌دهد. کارآفرینان دوراندیش گوش‌به‌زنگ روندها و تحولات بازار هستند اما مدهای موقتی بازار وسوسه‌شان نمی‌کند. از طرف دیگر، کارآفرینان بدون دوراندیشی، علائم بازار را نادیده خواهند گرفت و به اتلاف منابع در یک فعالیت اقتصادی که سودآور نیست ادامه می‌دهند. کارآفرینان بدون دوراندیشی، شاید سرنخ‌های بازار درباره مطلوبیت نسبی محصولاتشان و ریسک معیشتشان را که زندگی خود و خانواده‌شان به آن بستگی دارد، بد تفسیر کنند (یا بدتر اینکه کامل نادیده بگیرند).

دوراندیشی به مثابه نیروی هدایتگر در محیط بازار عمل می‌کند. برای نمونه ناگتون (2017) استدلال کرد که عقل عملی نیکی اساسی برای رهبر کسب‌وکار موفق است. به علاوه، اولیون و ریتز (2004) نتیجه گرفتند که تاجران عقلانی منبع کارایی بازار در بازارهای رقابتی بودند. آنها کشف کردند که کارایی بازار به تاجران علامت‌دهی-بازار متکی است (یعنی تاجرانی که با ثبت بهترین قیمت‌دهی خرید یا قیمت درخواستی فروش، قیمت بازار را تعیین می‌کنند) که عقلانی‌ترند، کمتر در معرض سوگیری قرار می‌گیرند و نسبت به میانگین تاجران با احتمال کمتری مرتکب اشتباه می‌شوند. به همین ترتیب، کالون و مونیسا (2005) نتیجه گرفتند که بازارهای واقعی به وجود عاملان محاسبه‌گر با ظرفیت‌های حسابگری بستگی دارد که می‌توانند ارزش‌ها و کارایی کالاهای تجارت‌پذیر را محاسبه کنند و می‌کنند. و البته میزس ([1920] 1935)، هایک (1942) و دیگران به نقش حیاتی محاسبه اقتصادی عقلانی اشاره کرده‌اند یعنی توانایی تعیین سودآوری پروژه‌ها که در فرآیند بازار نقش بازی می‌کنند.

دوراندیشی آن فضیلتی است که کارآفرین را تشویق می‌کند فرصتی برای خریدن در قیمت پایین و فروختن در قیمت بالا پیدا کند، تولیدکننده را به سمت صرفه‌جویی در هزینه‌ها هل می‌دهد، به مخترع انگیزه می‌دهد تا در مورد پروژه‌ها و فرآیندهای جدید رویاپردازی کند و مصرف‌کننده از خرج کردن همه درآمدهایش در یک هوس گذرا خودداری کند. بدون دوراندیشی، شرکت‌کنندگان بازار بعید است موفق شوند. و بدون شرکت‌کنندگان بازار دوراندیش بازارها بعید است خیلی خوب کار کنند.

جای خوشحالی است که زندگی تجاری موفقیت‌آمیز، به این دلیل که به دوراندیشی بستگی دارد و چون دوراندیشی نیکی است می‌تواند زندگی نیک‌اندیش باشد. همچنین این امکان هست که یک شرکت‌کننده بازار بود و فضیلت‌هایی فراتر از دوراندیشی به نمایش گذاشت.

بورژوازی نیک‌اندیشی است

دیرد مک‌کلاسکی در سه‌گانه نیکی‌های بورژوازی: اخلاق برای عصر بازرگانی (2006)، شکوه بورژوازی: چرا علم اقتصاد قادر به تبیین جهان مدرن نیست (2010) و برابری بورژوازی: چگونه ایده‌ها، نه سرمایه یا نهادها جهان را ثروتمند کردند (2016)، منافع مادی و اخلاقی نظام بازار را تاریخ‌نگاری، تحلیل و از آن دفاع کرد. مک‌کلاسکی متوجه شد انقلاب صنعتی و دوره رشد درآمد که به دنبالش آمد هر دو ثروت مادی و روحیه انسانی ما را ارتقا بخشید. این رشد استثنایی در درآمدهای واقعی، باعث بهبود غیرمنتظره کیفیت زندگی برای تقریباً هر کسی بر روی کره خاکی شد. برای نمونه امروز مردم جوامع بازار به هیچ وجه محرومیت اقتصادی، شکاف‌های اجتماعی و نابرابری سیاسی را که چند صد سال پیش امری شایع بود، دیگر تجربه نمی‌کنند. او همچنین استدلال کرد که بازارها نه فقط جهان را از نظر مادی ثروتمند کردند بلکه ما را از جنبه اخلاقی هم استغنا بخشیدند. مک‌کلاسکی (2006) گفت، «ادعای رایج‌تر این است که نیکی‌ها از بازار حمایت می‌کنند. بلی، من موافقم». اما او افزود، «بازار از نیکی‌ها پشتیبانی می‌کند و سرمایه‌داری... زندگی‌های نیک به معنای غیرخودخواهانه را نیز تغذیه می‌کند». مک‌کلاسکی تاکید کرد، «مردمی که چاق‌وچله شدند، یا جوراب‌های ابریشمی ارزان در اختیارشان گذاشته شد، تنها نیکی زندگی بورژوازی ما نیست. انقلاب‌های سه‌گانه دو قرن گذشته در سیاست، جمعیت و شکوفایی اقتصادی به هم مرتبط‌اند. آنها یک علت و یک نتیجه داشته‌اند... از نظر اخلاقی مردم بهتر شدند... . سرمایه‌داری روح ما را فاسد نکرده است. بلکه آن را بهبود بخشیده است». نه فقط امکان زندگی نیک‌اندیش در جوامع بازار فراهم است بلکه بازارها نیز به نیکی‌ها وابسته‌اند و واقعاً ما را مردم بهتری می‌کنند.

مک‌کلاسکی استدلال کرد که این ثروتمندسازی بزرگ، رشد اقتصادی استثنایی و نامنتظره دو قرن گذشته، به علت یک عامل اقتصادی یا مادی نبود. برای مثال عواملی را در نظر بگیرید که تاریخ‌نگاران اقتصادی معمولاً به آنها نگاه می‌کنند. تجارت خارجی، سواد، زغال‌سنگ، بخار، حقوق مالکیت و رشد جمعیت همگی در تبیین مسیر ثروتمندسازی بزرگ از قرون هجدهم و نوزدهم در اروپای شمال غربی نقش داشته‌اند. اما او توضیح داد آنها نمی‌توانستند به‌طور کامل افزایش شگفت‌آور درآمدهای واقعی را توضیح دهند. تجارت خارجی، جدا از اینکه در سرتاسر تاریخ وجود داشته است برای تبیین رشد درآمد در هر زمان عامل بسیار اندکی بوده است. تغییرات نرخ سواد، همچنین استفاده از زغال‌سنگ و بخار واکنش‌هایی به تغییرات در تقاضا بودند و بنابراین نمی‌توانستند علت باشند. حقوق مالکیت و این قبیل نهادها مدت‌ها پیش از انقلاب صنعتی وجود داشتند و در واقع در چین قبل از اروپا وجود داشت. رشد جمعیت نیز در دیگر مکان‌ها و در زمان‌های قبل‌تر رخ داده بود. از همه مهم‌تر اینکه پیش از قرن هجدهم سایر بخش‌های جهان به همان ثروتمندی و حتی از نظر عملی پیشرفته‌تر از اروپا بودند. از این‌رو، ثروت و پیشرفت علمی نمی‌تواند منشأ اصلی صنعتی شدن باشد. حقیقتاً انباشت سرمایه در سراسر جهان رایج بود و عادی‌تر از آنی بود که جهان مدرن را تبیین کند.

مک‌کلاسکی استدلال کرد در عوض یک انقلاب در گفتار و سخن‌وری پیرامون بازرگانی و بورژوازی باعث انقلاب صنعتی شد. پیشرفت مادی که جهان طی 200 سال گذشته تجربه کرده است باعث تغییر در شیوه زندگی بازاری شد که درک می‌کنیم و درباره‌اش صحبت می‌کنیم- گذار از شرایطی که بازرگانی فعالیتی نامحترم ملاحظه می‌شد به اینکه آن را فعالیتی مشروع و حتی اخلاقی ملاحظه کرد. تغییر در «عادات موضوع گفت‌وشنود» باعث دگرگونی بزرگی شد که صنعتی شدن را ایجاد کرد (مک‌کلاسکی، 2010).

مشخصاً مک‌کلاسکی استدلال کرد این رشد اقتصادی یگانه در تاریخ در مقیاس 10 یا 16برابری و حتی بالاتر و همبسته‌های سیاسی و معنوی آن، به ایده‌هایی وابسته بود که از علم اقتصاد فراتر می‌رفت. ایده بورژوازی آزاد و بلندپایه بود که به ایده‌های موتور بخار و بازاریابی انبوه و دموکراسی منجر شد.

237

مک‌کلاسکی تبیین کرد که با تغییر زبانی و گفتاری، جهان تغییر کرد.‌ وی این‌گونه نوشت سه قرن پیش در مکان‌هایی مانند هلند و انگلستان گفتار و اندیشه درباره طبقه متوسط شروع به تغییر کرد. گفت‌وشنودهای روزمره درباره نوآوری و بازارها بیشتر به سمت تاییدکنندگی آنها پیش رفت... در شمال غربی اروپا حدود سال 1700 افکار عمومی به نفع بورژوازی و خصوصاً به نفع بازاری‌گرایی و قدرت نوآوری آن تغییر کرد‌... مردم حالا دیگر به نوآوری‌های بازار و سایر نیکی‌های بورژوازی فراتر از مکان‌های سنتی مورد احترام در کلیسای سنت پیتر یا قصر ورسای یا زمین غرق در خون جنگ اول بریتنفلد به دیده تحسین می‌نگریستند.

به ناگهان به نظر رسید بازرگان شدن مایه سربلندی است. و این بلندپایگی اعطاشده به بورژوازی سبب‌ساز نوآوری و رشد اقتصادی چشمگیری شد.

در بیشتر تاریخ بشر، هم فرادستان اجتماعی-سیاسی و هم فقرا به بازرگانان به دیده تحقیر نگریسته و بازرگانی و بازار را محکوم کردند. پدیده نادری نبود که یک بورژوا را فردی خدانشناس و مفسد نمایش دهند «که از نظر وی به جهنم رفتن معادل سودی نکردن است» (کارلایل، 1843). باور بر این بود که فعالیت بازار از جنبه اخلاقی عمل مشکوکی است و قطعاً باور بر این نبود که قابل تحسین است. اما یکسری تصادفات مساعد به شکل رنسانس، شورش‌ها، و انقلاب‌ها عصر بازارگرایی بورژوازی را به ارمغان آورد. این همان عصری بود که مک‌کلاسکی با تغییر در زبان و بیان ناشی از ایده‌های لیبرالی شناسایی کرد، «نگرشی به زندگی و جامعه که بر اساس مدارا و همزیستی، احترام به تاریخ غنی و تجربیات یگانه فرهنگ‌های متفاوت و دفاع محکم از آزادی بنا شد» (لیوسا، 2008). این بازارگرایی در قرن هجدهم در اروپای شمال غربی دیدگاه‌های اجتماعی را از لعن فرستادن به بورژوازی و فعالیت‌های آن به سمت تحسین کردن آن جابه‌جا کرد. بنابراین بورژوازی با حس جدیدی از احترام برای فعالیت‌ها و نوآوری‌هایش توانمند شد که «ثروتمندی مادی بسیار عظیم جهان مدرن» را به ارمغان آورد و در عوض اجازه داد «تا فقیرترین آدم‌های جامعه ما در قلمرو فکری و معنوی بزرگ‌تری زندگی کنند» (مک‌کلاسکی، 2010).

مک‌کلاسکی استدلال کرد که دادن آزادی به بورژوازی (با زیاده مالیات نستاندن و زیاده مقررات‌گذاری نکردن بر آنها) و جایگاه والا یافتن (با احترام گذاشتن به فعالیت‌هایشان) هر دو شروط لازم برای جهان مدرن بودند. اما در حالی ‌که هر دو لازم بودند، بلندپایگی چیزی یکسره جدید در آن زمان بود. با پذیرش اینکه جداسازی آزادی و بلندپایگی دشوار است، آزادی به قوانینی مربوط می‌شود که فعالیت‌های بازرگان را محدود می‌کند در حالی ‌که بلندپایگی به نظراتی مربوط می‌شود که سایر اعضای جامعه نسبت به بازرگانان دارند. «بدون آزادی نوآوری کردن، هیچ میزان تشخص اجتماعی جدید برای بورژوازی پیشتر زخم‌خورده راه به جایی نمی‌برد.» این دگرگونی اقتصادی که طی دویست سال گذشته رخ داد اتفاق نمی‌افتاد، حتی اگر بازرگانان جایگاه نجبا و اشراف را در قرن هجدهم کسب کرده بودند، اگر که بازرگانان توانایی سود بردن از زحمات کسب‌وکاری خود را نمی‌داشتند. برای نمونه در آن زمان، فرانسه بازرگانان را ملزم کرد برای راه‌اندازی کارخانه باید درخواست مجوز بدهند و اساساً به کارآفرینان آزادی کامل برای نوآوری کردن داده نشد آن‌گونه که در انگلستان و هلند رخ داد. این محدودیت (هرچند جزئی) بر نوآوری به معنای این بود که فرانسه با سرعتی کمتر از انگلستان و هلند طی همان دوره توانست از توسعه مادی بهره‌مند شود. مک‌کلاسکی تبیین کرد اما «بدون این بلندپایگی جدید برای بازرگانان و نوآورها، هیچ میزان آزادی نوآوری کردن نیز نمی‌توانست کیک قدیمی [رسوم و سنت‌ها] را نابود کند». اگر با بازرگانان همچون گذشته با بی‌احترامی برخورد می‌شد و سایر اعضای جامعه آنها را مایه ننگ و بی‌آبرویی می‌نگریستند، آنها انگیزه کمتری داشتند تا در فرآیند نوآوری مشارکت جویند.

این ثروتمندسازی بزرگ به اعطای آزادی و بلندپایگی بورژوازی نیاز داشت. اما همان‌طور که مک‌کلاسکی استدلال کرد این‌گونه نبود که یکدفعه زندگی بورژوازی بلندپایه نگریسته شود. او پذیرش و تایید گسترده یک خودآگاهی دروغین را بین مردم عادی درباره ماهیت زندگی در جامعه تجاری تحسین نمی‌کرد. در عوض وی استدلال کرد که زندگی بورژوازی مستحق این بود که به چشم یک زندگی اخلاقی نگریسته شود.

مک‌کلاسکی (2006) تبیین کرد که سرمایه‌داری به زندگی نیک‌منشانه نیاز دارد و آن را تقویت می‌کند. آن‌گونه که مک‌کلاسکی تشریح کرد هر اندازه مردم ثروتمندتر، شهرنشین‌تر و بورژواتر شدند، هر شخص روی‌هم‌رفته نسبت به،... اجداد بی‌چیزش در روستاها زندگی معنوی‌تر، بلندنظرانه‌تر نه کوته‌نگرتر دارد. آنها دوستان واقعی بیشتر نه کمتر از اجداد خود در روستاهای «بسته-اشتراکی» دارند. آنها انتخاب‌های هویتی گسترده‌تر نه محدودتر نسبت به آنی دارند که کشور، آداب و رسوم، زبان و دین محل تولدشان بر آنها تحمیل کرد. آنها تماس‌هایی عمیق‌تر نه سطحی‌تر با تعالی هنر یا علم یا خدا دارند و برخی اوقات حتی با طبیعت، نسبت به کشاورزان و شکارچیان-خوشه‌چین خرافاتی که همه ما از آنها ریشه می‌گیریم. آنها انسان‌های بهتری هستند- چون آنها با تعداد بسیار زیادی که هستند به قلمرویی دست یافتند تا چنین بشوند و چون جوامع بازار مشوق هنر و علم و دین هستند تا رونق بگیرند و چون به هر طریقی نگاه کنیم زندگی در کارراهه‌ها و معامله کردن و شرکت‌ها و بازارها، بدترین زندگی برای یک موجود انسانی کامل نیست.

مک‌کلاسکی ادعا کرد نتیجه نهایی این است که بازارها نه فقط زندگی مادی را بهتر می‌کنند بلکه اخلاقیات ما را نیز بهتر می‌کنند.

نیکی «عادتی از ته قلب، میل و رغبتی باثبات، حالت شخصیتی استقراریافته، ویژگی بادوام فرهیخته آن کسی است که اراده خویش را برای خوبی به کار می‌گیرد.» مک‌کلاسکی استدلال آورد که بازارهای موفق به هفت نیکی وابسته هستند: چهار نیکی کلاسیک -شجاعت، عدالت، اعتدال و البته دوراندیشی- و سه نیکی مسیحیت- امید، ایمان و عشق. او از این نیکی‌ها به شکل جمعی به نیکی‌های بورژوازی نام برد. «هفت نیکی که در جامعه بازار به کار گرفته می‌شود امور فرضی و خیالی نیستند. صدها سال است که ما، آنها را در پهنه گسترده‌ای از مکان‌ها به کار بسته‌ایم. شیوه‌ای است که ما اکنون، عمدتاً در محل کار، در روزهای خوبمان زندگی می‌کنیم، شیوه‌ای است که ما باید، دوشنبه تا جمعه زندگی کنیم». ظاهراً نیکی‌های بورژوازی کاملاً متمایز از نیکی‌های نظامی هستند. اما اینها نیکی‌هایی هستند که در جوامع بازار شور و سرزندگی می‌یابند.

238

دوراندیشی به مثابه «قضاوت درست» یا «عقل عملی» آن‌گونه که پیشتر بحث شد، نیکی بورژوازی غالب است. دوباره دوراندیشی آن نیکی است که کارآفرین را تشویق می‌کند تا فرصت خریدن در قیمت پایین و فروختن در قیمت بالا را بیابد، که تولیدکننده را به صرفه‌جویی در هزینه‌ها وامی‌دارد و مخترع را به سمت رویااندیشی پروژه‌ها و فرآیندهای جدیدی که وی انتظار دارد سودآور باشد می‌راند. قطعاً دوراندیشی به تنهایی و در حالی که سایر نیکی‌ها مختل و نامتوازن باشند برای تضمین اخلاقی رفتار کردن فرد کافی نیست. برای مثال کارآفرین اجتماعی دوراندیش شاید راهبردهای کافی برای خدمت کردن به دیگران را کشف و دنبال کند. به‌طور مشابه یک دزد دوراندیش شاید راهبردهایی برگزیند که وی را قادر به گریختن از بازداشتگاه کند. اگر دوراندیشی به تنهایی بر رفتار افراد در بازار حاکم بود، بی‌اعتمادی، تقلب، عهدشکنی، حرف مفت و سایر فعالیت‌های نامطلوب چه‌بسا شیوع می‌یافت، دقیقاً همان‌گونه که منتقدان بازار می‌ترسیدند. خوشبختانه سایر نیکی‌ها در زندگی بورژوازی، دوراندیشی را متوازن می‌کنند.

مک‌کلاسکی عشق را عامل محرک کلیدی در فعالیت بازار شناسایی کرد که تبیین می‌کند چگونه زندگی بازار برای هر کسی خوب است. یکی از اتهامات رایج وارده به بازارها این است که آنها روابط اجتماعی و همبستگی اجتماعی را تضعیف می‌کنند (مثلاً پاتنام، 2000). از دیدگاه تنگ‌نظرانه اقتصادی، عشق بی‌معناست و فقط محرومان اقتصادی هستند که آن را احساس می‌کنند. اما به نظر مک‌کلاسکی این عشق است که بیشتر آنچه در بازارها رخ می‌دهد را به پیش می‌راند. عشق همان چیزی است که کارآفرین را برمی‌انگیزد تا برای کسب ثروت تلاش کند و کارگر را، تا هر روز در محل کار سروکله‌اش پیدا شود تا معاش خانواده‌اش را تامین کند و بنابراین آینده کودکانشان تضمین شود. طبق نظر مک‌کلاسکی (2006) «بیش از نصف خریدهای مصرفی در فروشگاه‌ها به نیابت از بچه و همسر و مادر و دوست است. این عشق است که موتور مصرف را روشن نگه می‌دارد».

عشق همچنین به همبستگی بی‌طرفانه با دیگران بسط می‌یابد. برای مثال، به نظر مک‌کلاسکی (2006) گسترش تجارت خارجی در اروپای قرن هفدهم بدون عشق رخ نمی‌داده است. عشق بود که مردم را تشویق کرد از حساب و کتاب کردن دست بردارند، اعتمادشان را به فراتر از اعضای گروه‌های درونی (که با رابطه خونی و دینی تعریف می‌شد) بسط دهند و در گفتار تجاری دخیل شوند (مثلاً تبادل اطلاعات بازار و آشکارسازی و کشف خوش‌نامی‌ها). بازرگانان با این کارها آموختند با غریبه‌ها مانند دوستان شریف خود برخورد کنند و روابط بازار را هرچه بیشتر بسط داده، حفظ کنند و تعمیق بخشند. مک‌کلاسکی باوری قوی داشت که نظام بازار به ما اجازه داد، تا در مقایسه با گذشته یا با هر نظام اقتصادی دیگری، به روابط اجتماعی قوی‌تری در بازار برسیم. آن‌گونه که او نوشت، این درست نیست که سرمایه‌داری بازار به مردم تهی از عشق نیاز دارد یا اینکه آنها را ایجاد می‌کند. عکس آن به واقعیت نزدیک‌تر است. بازارها و حتی شرکت‌های بسیار بداندیش، دوستی‌هایی گسترده‌تر و عمیق‌تر از ذره‌گرایی رژیم سوسیالیستی تمام‌عیار یا محیط دلگیر، پرقتل و غارت روستای «سنتی» را تشویق می‌کند. زندگی سرمایه‌داری مدرن سرشار از عشق است. در زندگی قدیمی عشق و محبت نبود؛ در زندگی اشتراکی باهمستانی هم نبود؛ و در زندگی سوسیالیستی واقعاً موجود هم قطعاً نبود.

 همان‌طور که در فصل 4 استدلال شد به یاد دارید مردم جوامع بازار نسبت به مردم جوامع نابازار گرایش به ایجاد رابطه بیشتری دارند. بازار روابط اجتماعی را نه تضعیف بلکه در عوض از آنها پشتیبانی می‌کند. به علاوه همان‌گونه که سولومون (1992) بحث کرد ما با همکارانمان معاشرت می‌کنیم و به‌رغم ملال‌آوری و استرس کار خوشحال می‌شویم همکارانمان را ببینیم. حقیقتاً همان‌گونه که استور (2008) استدلال کرد بازار یک فضای اجتماعی است که در آن علقه‌های اجتماعی معنادار قابل توسعه است و توسعه می‌یابد.

سایر نیکی‌های بورژوازی شرکت‌کنندگان بازار را هدایت می‌کند و بر تعاملات بازار حاکم است. ایمان نیکی پس‌نگر است و مستلزم اینکه شخص به تعهدات و وظایف خویش در مواجهه با وسوسه‌ها پایبند باشد و باور دارد که زندگی سرانجام روی خوشش را نشان خواهد داد. ایمان آن چیزی است که سرمایه‌گذارها را به پیش می‌راند تا به پشتیبانی از شرکت تاییدشده‌ای که از یک دوره دشوار عبور می‌کند ادامه دهند و مخترع را تشویق به پیگیری یک پروژه به‌رغم موانع می‌کند. ایمان نه فقط می‌تواند دوستی‌ها را در وضعیت‌های قراردادی که وفاداری‌ها با پاداش‌های صریح همنشینی دارد جوش بدهد، همچنین می‌تواند علقه‌های اجتماعی بین شرکای بازار را تقویت کند. برای مثال علقه‌ها در روابط بازار کسانی که دوست نیز هستند با نخستین نشانه مشکلات مالی یا سایر مشکلات گسیخته نمی‌شود. امید برخلاف ایمان، نیکی پیش‌نگر است. امید آن چیزی است که سرمایه‌گذاران را به پشتیبانی از یک سرمایه‌گذاری اثبات‌نشده می‌راند؛ چیزی که سرمایه‌گذاران را تشویق می‌کند تلاش کنند؛ چیزی که آنها هرگز قبلاً تجربه نکرده بودند. روشن است که اگر بازارها شکوفا شوند، آنها نیازمند بازیگرانی هستند که هم ایمان و هم امید دارند. البته ایمان و امیدی که با دوراندیشی متوازن نشده باشند دستورالعمل‌هایی برای ویرانی (مالی) هستند. اما ایمان و امیدی که دوراندیشی به کمکشان بیاید نیکی‌های اساسی در بازار هستند.

موفقیت در بازارها همچنین مستلزم شجاعت است. کارآفرینان به شجاعت نیاز دارند، اگر آنها می‌خواهند فرصت‌های سودآور در جهان خلق کنند و /یا کشف و بهره‌برداری کنند جایی که دانش لزوماً پراکنده است و آینده ناشناخته و غیرقابل شناختن است. کارآفرینان برای موفقیت باید شجاعت داشته باشند تا با فرآیند بازار چنددوره‌ای چندکالایی سروکله بزنند جایی که نه فقط نادانی بلکه عدم قطعیت شیوع دارد. نیاز به این است وقتی مذاکره کردن یک معامله دشوار است و وقتی مبلغ عظیمی پول برای پشتیبانی از سرمایه‌گذاری پرریسک وام می‌گیریم یا وقتی محصولی نوآورانه معرفی می‌کنیم. اگر کسی به علت نادانی و عدم قطعیت فلج شده باشد که دنیای واقعی را توصیف می‌کند، پیشرفت اجتماعی و اقتصادی رخ نخواهد داد. همان‌گونه که ایزرئیل کریزنر (1999: 12) توافق داشت «هوشیاری کارآفرینانه، در این دنیای اساساً غیرقطعی، پایان باز، چنددوره‌ای باید به ناگزیر خودش را در شایستگی‌های جسارت، اعتمادبه‌نفس، خلاقیت و توانایی نوآورانه ابراز کند». اقدام کارآفرینانه در دنیای نامطمئن مستلزم شجاعت است.

اعتدال یعنی مدیریت بر خود و توازن احساسات، در صورتی که عدالت مدیریت جامعه و توازن شهروندان است (مک‌کلاسکی، 2006). اگر بازارها رونق یابد بازیگران بازار باید احساسات خویش را کنترل کنند و به قواعد احترام گذاشته و آنها را اجرا کنند؛ هم محدودیت‌های درونی و هم بیرونی اهمیت دارد.

مک‌کلاسکی استدلال کرد که این نظام نیکی‌ها در جوامع بازار در حال کار کردن است. بازارها برای درست کار کردن، به نیکی‌هایی علاوه بر دوراندیشی و به مردمی که همیشه به این اصول اخلاقی عمل کنند نیاز دارند. این به معنای انکار بدی‌های بورژوازی نیست. البته بدی وجود دارد و تقریباً همیشه در تقریباً همه مردم و تقریباً در همه زمان‌ها در جوامع بازار دیده می‌شود. اما نظامی از نیکی‌ها تعاملات بین مردم در بازار را راهنمایی می‌کند. نیکی‌های بورژوازی وقتی در همراهی با یکدیگر کار می‌کنند زندگی در جامعه بازار را توصیف می‌کنند. نهایتاً مردمی که در بازار فعالیت می‌کنند همان مردمی نیز هستند که جوامع ما را آباد می‌کنند. اگر شرکت‌کنندگان بازار را نظامی از نیکی‌ها واقعاً محدود نکرده بود، تصور اینکه زندگی نابازار آنها می‌توانست اخلاقی باشد سخت می‌شد. اگر ما واقعاً باور داریم که مردم نیک‌اندیش ساکن جامعه ما هستند باید معتقد باشیم که مردم نیک‌اندیش همچنین ساکن بازارهای ما نیز هستند. پس بازار باید به عنوان فضای اخلاقی تصور شود که به نیکی و جایی که مردم نیک‌اندیش هستند وابسته است.

علاوه بر هفت نیکی

علاوه بر به نمایش گذاشتن هفت نیکی بورژوازی، مردم در جوامع بازار گرایش به دگرخواه‌تر بودن دارند، احتمال کمتری می‌رود مادی‌گرا و فاسد باشند، و با احتمال بیشتری جهان‌نگر و نیز اعتمادکننده و قابل اعتماد هستند.

دگرخواه‌تر

در میان بزرگسالانی که ارزش خالص بالا یا بسیار بالا در آمریکا داشتند وظیفه مدنی و مسوولیت کمک کردن به دیگران از باارزش‌ترین خصلت‌هایی بود که درون خانواده‌ها هنگام بزرگ شدن تشویق شد (اعتماد در آمریکا، 2016). طبق یک پیمایش از آمریکایی‌های با ارزش خالص بالا و خیلی بالا توسط موسسه اعتماد آمریکا یافتن راه‌حل‌ها برای مسائل سفت و سخت در جهان، برگرداندن پولی به دیگران که ثروت مالی کمتری دارند، تحریک رشد در اقتصاد -که تاثیر مثبتی می‌گذارد- یک ارزش کلیدی بین افراد و خانواده‌های ثروتمند است. آنها به دنبال فرصت‌هایی هستند تا تفاوتی معنادار ایجاد کنند و همین کار با نیت را در همه حوزه‌های زندگی‌شان- در خانه، کار و در جامعه محلی -انجام می‌دهند.

گزارش اعتماد آمریکا نشان داد ثروتمندان احساس می‌کنند بزرگ‌ترین پیشبرد را از طریق کمک مالی به سازمان‌های غیرانتفاعی می‌کنند (74 درصد)؛ به دنبال آن کارهای داوطلبانه (61 درصد) و خدمت کردن در هیات مدیره یا کمیته سازمان غیرانتفاعی (47 درصد) می‌آید. آنها به انواع موضوعات اجتماعی و زیست‌محیطی اهمیت می‌دهند؛ موضوعاتی که بیشترین اهمیت را برای ثروتمندان دارد شامل حمایت زیست و پایداری، کیفیت و دسترسی به مراقبت سلامت، دسترسی به آموزش، رشد و توسعه کودکان و جوانان، مراقبت سالمندان، حمایت و بهزیستی، تحرک و ارتقای اجتماعی، و توانمندسازی زنان می‌شود. به علاوه 58 درصد پاسخ‌دهندگان موافق‌اند که تاثیر اجتماعی و محیط زیستی شرکت‌هایی که در آنها سرمایه‌گذاری می‌کنند برای تصمیمات سرمایه‌گذاری‌شان مهم است و شرکت‌هایی را ترجیح می‌دهند که تاثیر اجتماعی مثبتی دارند.

239

حقیقتاً برخی از ثروتمندترین اعضای جوامع بازار در تاریخ اخیر نیز نیکوکاران بوده‌اند. برای نمونه اندرو کارنگی غول کسب‌وکار و یکی از ثروتمندترین مردان همه زمان‌ها، مستمری بازنشستگی خود را به نیکوکاری اختصاص داد (دیویدسون، 2015). در کتاب «انجیل ثروت» کارنگی(1889) درباره مسوولیت اخلاقی نیکوکاری ثروتمندان بحث کرد و پیشنهاد داد که استفاده اندیشمندانه و دوراندیشانه ثروت مازاد توسط ثروتمندان می‌توانست نابرابری ثروت را محو کند. او تلاش‌های نیکوکارانه خویش را بر آموزش و صلح جهانی متمرکز کرد و نهایتاً 350 میلیون دلار-تقریباً 90درصد ثروتش- را طی طول عمرش اهدا کرد (اسبورن، 2015). جان راکفلر که از کارنگی الهام گرفته بود بیش از 530 میلیون دلار (به قیمت دلار سال 1937 آمریکا) به آرمان‌های نیکوکارانه گوناگون طی طول عمر خویش هدیه کرد (نیویورک‌تایمز، 1937). به‌طور مشابه، تحت هدایت بیل و ملیندا گیتس و وارن بافت، بنیاد بیل و ملیندا گیتس برای بهبود مراقبت سلامت و کاهش فقر مطلق در سراسر جهان و گسترش فرصت‌های آموزشی در آمریکا فعالیت می‌کند (بنیاد بیل و ملیندا گیتس، 2018). در سال 2017 بنیاد مجموعاً 5 /45 میلیارد دلار پول از زمان تاسیس خود هزینه کرده بود. مارک زاکربرگ و همسرش با تولد دخترشان در سال 2015 قول دادند 99 درصد از ثروتشان را در طول عمرشان از طریق طرح ابتکاری چان زاکربرگ (اوسبورن، 2015) کمک کنند (یک کمک طول عمری به ارزش 44 میلیارد دلار در سال 2015). بر همین منوال جورج سوروس بخش عمده ثروت خویش را به خیریه‌اش، بنیادهای جامعه آزاد اهدا کرده است (هیگینس، 2017). چاو یون-فات بازیگر مشهور هنگ‌کنگی که در فهرست بالاترین دریافت‌کنندگان دستمزد بازیگران در جهان در جایگاه بیست و چهارم در کنار راسل کرو در سال 2015‌ قرار داشت و گزارش شد 715میلیون دلار ثروت دارد عهد کرد کل ثروتش را پس از مرگش به یک خیریه بدهد (الجزیره، 2018؛ استرایتس تایمز، 2018).

به علاوه، موفقیت شرکت‌های امروزی تا حدی بستگی به این دارد که آیا آنها رویه‌ها و ابتکارات کسب‌وکاری را که از نظر اجتماعی مسوولانه است برگزیدند یا خیر. برای نمونه، استارباکس رویکردی جامع به منبع‌یابی اخلاقی برای استاندارد رویه‌های عدالت قهوه و کشاورز خود برگزیده است و شرکت کفش تامز شووز وارد کار خیریه شده است به این شکل که شرکت بابت هر جفت کفش فروخته‌شده یک جفت کفش هدیه می‌دهد. بسیاری از شرکت‌ها همچنین به کارکنان خویش مشوق‌هایی برای کمک خیریه و کارهای داوطلبانه می‌دهند. شرکت دابل دونیشین، یک بنگاه اقتصادی که به سازمان‌های غیرانتفاعی و شرکت‌ها در مورد برنامه‌های اعطای هدیه مشاوره می‌دهد، گزارش داد که 65 درصد شرکت‌های فورچون 500 معادل کمک‌های اهدایی کارکنان کمک می‌کنند (اسکات، 2015).

مصرف‌کنندگان نیز مایل به پرداخت مبلغی اضافه بر قیمت در مواجهه با کسب‌وکارهایی هستند که معتقدند اخلاقی رفتار می‌کنند و از مراجعه دوباره به تشکیلاتی که اصول اخلاقی معینی را نقض کنند خودداری می‌کنند. وقتی مسائلی پیش می‌آید بنگاه‌ها حداکثر تلاش خود را می‌کنند تا تاوان و غرامت بدهند. برای مثال دارین ربلز رئیس IHOP پس از حادثه‌ای که در یکی از رستوران‌هایش در ماین رخ داد علناً معذرت‌خواهی کرد و اظهار داشت که IHOP و شعب مجوزدار آن «در برابر اقداماتی که تبعیض از هر نوع باشند یا کنایه‌ای از تبعیض باشند تحمل‌پذیری صفر دارند» (ربلز نقل‌شده در بیتس، 2018). استارباکس هشت هزار فروشگاه را پس از یک حادثه در فیلادلفیا برای آموزش سوگیری نژادی تعطیل کرد (آبرامس، 2018). شرکت لبنیات کوین به توافق امتیازدهی خود با یک فروشگاه در ایلینویز پایان داد پس از اینکه مالک آن تهمت نژادی به یکی از مشتریان خود وارد کرد (ابدرهولدن، 2017). بر همین منوال، انجمن بسکتبال آمریکا دونالد استرلینگ، مالک پیشین شرکت کلیپرز، را برای تمام عمر ممنوع‌الکار کرد، پس از آنکه روشن شد صحبت‌هایی با اتهامات نژادپرستی کرده است (بورن، 2014). چندین شرکت تبلیغ کردن درباره نمایش خبری لورا اینگراهام را متوقف کردند پس از اینکه او یکی از بازماندگان تیراندازی مدرسه را در توئیتر مسخره کرد (شوگرمن، 2018). و شبکه ای‌بی‌سی ساعات برنامه نمایش بسیار موفقیت‌آمیز روزماری بار را لغو کرد پس از آنکه توئیت‌های وی حکایت از سوگیری نژادی داشت (کوبلین، 2018). کسب‌وکارهای موفق نه فقط نشان می‌دهند که دغدغه‌های اصیل اخلاقی و اجتماعی دارند بلکه آنها به نظرات اخلاقی و اجتماعی‌شان وفادار نیز باقی می‌مانند. حقیقتاً برخی شرکت‌ها از تبلیغات بازرگانی به عنوان سکوهایی برای انتقال مواضعشان به مشتریان خود درباره موضوعات اجتماعی معین شامل بی‌عدالتی نژادی (مثلاً تبلیغات نایک با کولین کاپرنیک) و مردانگی زهرناک و توانمندسازی زنان استفاده می‌کنند (مثلاً تبلیغات ژیلت پراکتر اند گامبل).

مردم در جوامع بازار همچنین در مقایسه با مردم در جوامع نابازار بیشتر به خیریه کمک می‌کنند. با استفاده از داده‌های جمع‌آوری‌شده به وسیله موسسه گالوپ که آیا افراد مورد آزمایش داوطلب شدند پولی را به غریبه در ماه گذشته کمک کنند یا خیر، شاخص اهدای کمک جهانی که بنیاد کمک خیریه‌ها (CAF) منتشر می‌کند 139 کشور را برمبنای میزان بخشش آنها رتبه‌بندی کرد. اگرچه جوامع نابازار مانند میانمار، اندونزی، و کنیا در بین خیریه‌ای‌ترین‌ها بودند، اکثریت کشورهای گشاده‌دست جهان در جوامع بازار هستند (جدول 5-1). در حالی‌ که شش کشور از 10 کشور با بیشترین کمک خیریه، جوامع بازار هستند همه 10 کشور پایین جدول جوامع نابازار هستند. به علاوه، شهروندان جوامع بازار بسیار بیشتر از شهروندان جوامع نابازار به خیریه‌ها کمک کردند (شکل 5-1). طبق نظرسنجی CAFا(CAF، 2016) به‌طور میانگین تقریباً نیمی از پاسخ‌دهندگان در جوامع بازار خودگزارشی کردند که در ماه گذشته کمک مالی کردند در حالی ‌که نزدیک به یک‌چهارم پاسخ‌دهندگان در جوامع نابازار خودگزارش‌دهی چنین کاری را داشتند. به علاوه مردم جوامع بازار به نظر می‌رسد بیش از مردم جوامع نابازار به خیریه‌ها کمک می‌کنند (جدول 5-2). در حالی ‌که نمی‌توان از نمونه 23‌کشوری برون‌یابی خیلی جدی کرد به یک رابطه احتمالی بین (اندازه) دادن کمک به خیریه‌ها و جوامع بازار اشاره دارد.

این نتایج که ترکیب شود حکایت از آن دارد که در جوامع بازار نسبت به جوامع نابازار مردم دگرخواه بیشتری وجود دارند و اینکه مردم در جوامع بازار دگرخواه‌تر از مردم در جوامع نابازار هستند.

با احتمال کمتری مادی‌گرا باشند

مردم جوامع بازار با احتمال کمتری ثروتمند بودن و موفق بودن را به عنوان مهم بودن می‌نگرند (شکل 5-2). به‌طور میانگین، 11 /12 درصد و 45 /29 درصد از پاسخ‌دهندگان جوامع بازار ابراز داشتند که ثروتمند بودن و موفق بودن به ترتیب برای آنها مهم است. از طرف دیگر به‌طور میانگین 29 /27 درصد و 91 /67 درصد از کسانی که در جوامع نابازار پرسش شدند ابراز داشتند که ثروتمند و موفق بودن به ترتیب برای آنها مهم بود.

نه ثروت و مکنت و نه غربی بودن به نظر نمی‌رسد تفاوت‌های بین‌کشوری در مادی‌گرایی را تبیین کند (گولیز و بلک، 1996). اما نگرش‌ها نسبت به رقابت، شاید تفاوت‌ها در مادی‌گرایی را تبیین کند. هر چقدر بیشتر کسی طرفدار رقابت (اقتصادی) است بیشتر احتمال می‌رود نگران منفعت (مادی) باشد. اما مردم ساکن در جوامع نابازار دقیقاً به همان اندازه مردمی که در جوامع بازار زندگی می‌کنند رقابت (اقتصادی) را به نفع جامعه تلقی می‌کنند (شکل 5-3). در هر دوی جوامع بازار و نابازار تقریباً نسبت یکسانی از مردم رقابت را مفید فایده ملاحظه می‌کنند. در واقع مردم بیشتری در جوامع نابازار (35 /52 درصد) نسبت به جوامع بازار (42 /49 درصد) چنین نظری دارند. اما مردم جوامع نابازار تقریباً دو برابر احتمال بیشتر دارد که رقابت را به زیان جامعه ببینند: 68 /7 درصد از پاسخ‌دهندگان جوامع بازار ابراز کردند که رقابت زیان‌بار است و 05 /4 درصد پاسخ‌دهندگان از جوامع بازار چنین چیزی ابراز داشتند.

احتمال کمتری دارد فاسد باشند

در جوامع بازار میزان فساد عمومی نیز کمتر است. شاخص ادراک فساد سالانه که 183 کشور را «طبق سطوح ادراک‌شده فساد بخش عمومی» رتبه‌بندی می‌کند «بر ارزیابی‌ها و نظرسنجی‌های نظرات صاحبان کسب‌وکار متکی است» (شفافیت بین‌الملل، 2011). این شاخص در مورد موضوعاتی ازقبیل «رشوه‌خواری مقامات عمومی، حق‌التسریع در مناقصه‌ای عمومی، اختلاس در وجوه عمومی و موضوعاتی مربوط به قدرت و کارآمدی تلاش‌های مبارزه با فساد بخش عمومی» تحقیق می‌کند. هر کشور روی مقیاس از صفر (کاملاً فاسد) تا 10 (کاملاً پاک) رتبه‌بندی می‌شود. همه 10 کشور با کمترین میزان فساد، جوامع بازار هستند و همه 10 کشور با بیشترین میزان فساد، جوامع نابازار هستند (جدول 5-3).

حقیقتاً جوامع بازار از فساد کمتری نسبت به جوامع نابازار رنج می‌برند (شکل 5-4). چندین مطالعه دریافتند که رابطه منفی بین آزادی اقتصادی و فساد وجود دارد (مثلاً چافون و گوزمنریال، 2000؛ پالدام، 2002؛ گراف و مهلکوپ، 2003؛ شن و ویلیامسون، 2005؛ کاردن و وردون، 2010). شن و ویلیامسون (2005: 340) دریافتند «اقتصادی که کاملاً باز -آزاد از محدودیت‌های دولت -است [یعنی کشورهای از نظر اقتصادی باز] معمولاً با سطوح پایین‌تر فساد مرتبط هستند». به‌طور مشابه، تحلیل گوئل و نلسون (2005) آشکار کرد در مهار فساد آزادی اقتصادی موثرتر از آزادی سیاسی است. گراف و مهلکوپ (2003) الگوهای متفاوتی از تاثیرگذاری آزادی اقتصادی بر فساد بین کشورهای در طبقات درآمدی متفاوت یافتند اما متوجه شدند بازارها پیوسته فساد را در میان همه کشورها کاهش دادند. آنها ابراز داشتند «اگر برای تخصیص سرمایه از نیروهای بازار به جای ملاحظات سیاسی یا دولتی استفاده شود فساد کاهش می‌یابد. این نتیجه برای کشورهای ثروتمند و فقیر معتبر است». شلایفر و ویشنی (1993) در حالی که اشاره کردند فساد در بین همه کشورهای توسعه‌یافته و در حال توسعه شیوع دارد نوشتند چگونه «فساد برای توسعه بد است» و غالباً جوامع نابازار در آفریقا، آسیا و اروپای شرقی را به عنوان مثال آوردند.

یک تبیین احتمالی برای اینکه چرا فساد در جوامع نابازار شیوع بیشتری دارد می‌تواند این باشد که عموم مردم در این کشورها چگونه به رشوه‌ها و فعالیت‌های مشابه می‌نگرند. مشخص‌تر بخواهیم بگوییم، قضیه می‌تواند این‌گونه باشد که مقامات دولتی در جوامع بازار صرفاً تمایل به پذیرش رشوه به همان اندازه جوامع نابازار دارند اما ساکنان جوامع بازار نسبت به ساکنان جوامع نابازار احتمال بیشتری دارد موضع اخلاقی علیه رشوه دادن بگیرند. شکل 5-5- شواهدی ضعیف اما معنادار ارائه می‌دهد.

در مقایسه با جوامع بازار، بیش از دو برابر تعداد کسانی که در جوامع نابازار هستند نسبت به جوامع بازار ابراز داشتند که خودداری از پرداخت بلیت برای حمل‌ونقل عمومی (69 /6 درصد در برابر 15 /3 درصد) و تقلب در مالیات دادن (71 /5 درصد در برابر 35 /2 درصد) قابل توجیه است. دزدیدن اموال و پذیرش رشوه در مسیر وظایف یک شخص نیز توسط آنهایی که در جوامع نابازار بودند (45 /2 درصد و 93 /2 درصد) نسبت به آنهایی که در جوامع بازار بودند (68 /1 درصد و 4 /1 درصد) ابراز شد.

جوامع بازار فساد کمتری نسبت به جوامع نابازار دارند. به علاوه مردم جوامع بازار با احتمال کمتری فاسد می‌شوند و با احتمال کمتری فساد را نسبت به جوامع نابازار می‌پذیرند.

احتمال بیشتری دارد که جهانی‌نگر باشند

مردم جوامع بازار نسبت به مردم جوامع نابازار همچنین با احتمال بیشتری نسبت به تفاوت‌ها تسامح‌پذیر هستند. گری بکر در کتاب بررسی اقتصادی تبعیض ([1957] 1971) توضیح داد چرا تمایل به تبعیض در محیط‌های بازار طی زمان کمتر می‌شود. وجود کارفرمایان که سلیقه‌ای به نفع تبعیض دارند به معنای آن خواهد بود که اعضای یک گروه سرکوب‌شده نژادی تمایل به داشتن دستمزدهایی پایین‌تر از میانگین نسبت به همتایانشان در گروه‌های غیرسرکوب‌شده دارند. برای نمونه در آمریکای دهه 1950 وجود کارفرمایان سفیدپوست که تمایلی به استخدام سیاهان نداشتند به دستمزدهای پرداختی به کارگران سیاه‌پوست منجر شد که پایین‌تر از دستمزدهای پرداختی به سفیدها بود. در نظام بازار، کارفرمایان نژادپرست احتمالاً مجبور به پرداخت مبلغی اضافی برای میدان دادن به تبعیضات خود علیه سیاهان و کارفرمایانی هستند که سلیقه‌ای به نفع تبعیض ندارند و انگیزه استخدام کارگران سیاه‌پوست با دستمزد پایین‌تر را دارند. چون بازارها شرکت‌کنندگان در بازار را مجبور به پرداخت بابت سلیقه‌هایشان برای تبعیض می‌کند طی زمان نیروهای بازار تمایل می‌یابند تا شکاف دستمزد بین سیاهان و سفیدها را به عنوان کارفرمایان نژادپرستی که از استخدام سیاهان خودداری می‌کنند، به وسیله کارفرمایان غیرنژادپرستی که سیاهان را استخدام می‌کنند از بین ببرند. مدل تبعیض نژادی بکر در یک محیط بازار بر نفع شخصی متکی است تا با رویه‌های غیراخلاقی مقابله کند.

در حالی ‌که بکر تلاش‌های خود را بر تحلیل تبعیض نژادی در یک محیط بازار متمرکز کرد، چارچوب وی را می‌توان به طور یکسان برای انواع گوناگون تبعیض به کار گرفت. همان سازوکارهای بازار را می‌توان طی زمان تبعیض بر اساس جنسیت، قومیت، گرایش جنسی، و سایر ویژگی‌ها کمینه کرد. آ‌نها همچنین توانستند تبعیض مثبت مانند تبارگماری را مهار کنند. این پرسش باز باقی می‌ماند که آیا مشاهده بکر از قدرت بازار برای سرکوب رفتار مشمئزکننده طی زمان از طریق رقابت نیز به این معناست که بازار می‌تواند به تغییرات اصیل در نگرش‌ها، ترجیحات، و بهتر شدن رفتار منجر شود.

اما مردمی که در جوامع بازار زندگی می‌کنند نسبت به مردم جوامع نابازار، به طرز مشهودی احتمال کمتری دارد دچار تبعیض شوند (شکل 5-6). در یکی از پرسش‌های نظرسنجی پیمایش ارزش‌های جهانی از پاسخ‌دهندگان درباره کسی پرسش شد که آنها دوست ندارند به عنوان همسایه داشته باشند. به‌طور میانگین، تعداد مردم کاملاً مشهود کمتری در جوامع بازار نسبت به جوامع نابازار ذکر کردند که آنها نمی‌خواهند مردم نژادهای متفاوت (33 /12 درصد در برابر 69 /20 درصد)، همجنس‌گرایان (41 /32 درصد در برابر 71 /55 درصد)، مردم ادیان متفاوت (35 /11 درصد در برابر 18 /22 درصد)، زوج‌های همخانه بدون ازدواج (84 /14 درصد در برابر 46 /30 درصد) و مردمی را که به زبان‌های مختلف صحبت می‌کنند (24 /12 درصد در برابر 63 /17 درصد) در همسایگی خود داشته باشند. به نظر می‌رسد مردم جوامع بازار نسبت به مردم جوامع نابازار پذیرش بیشتری از مردم با پیشینه‌ها و ویژگی‌های متنوع دارند. جالب است درحالی‌که برگرن و نیلسون (2013) بین آزادی اقتصادی و تسامح به سمت مردم نژادهای متفاوت رابطه‌ای نیافتند آنها بین آزادی اقتصادی و تسامح به سمت همجنسگرایان رابطه مثبتی یافتند.

زنان جوامع بازار مشارکت داوطلبانه بیشتری در بازار کار دارند، با تبعیض کمتری مواجه‌اند، و از آزادی بیشتری نسبت به همتایان خویش در جوامع نابازار برخوردارند. برای نمونه فایک (2018) دریافت که زنان کشورهای آزاد اقتصادی تقریباً دو برابر بیشتر احتمال دارد در بازار کار (به‌طور داوطلبانه) مشارکت ورزند، سه برابر احتمال کمتری دارد مشاغل آسیب‌پذیر داشته باشند و سه برابر احتمال بیشتری می‌رود حساب بانکی داشته باشند. همچنین سهم زنان در کشوری که مزدبگیر هستند بیش از سه برابر کشورهای با سطوح بالای آزادی اقتصادی نسبت به کشورهای با سطوح پایین آزادی اقتصادی است. مطالعات نیومایر و دوسویسا (2007، 2011) و استراپ (2008، 2011) اشاره دارد که چگونه آزادی اقتصادی و باز بودن تجارت، برابری جنسیتی را بهبود بخشیده است. از همه مهم‌تر اینکه نیومایر و دوسویسا (2011) مشاهده کردند افزایش باز بودن تجارت حقوق اجتماعی زنان از قبیل حق درخواست طلاق، حق آموزش، مصونیت از عقیم شدن اجباری، و آزادی از ختنه کردن بدون رضایت را بهبود بخشیده است.

مردم جوامع بازار نسبت به مردم جوامع نابازار، همچنین با احتمال بیشتری نظرات طرفداران زنان را حفظ می‌کنند (شکل 5-7). همان‌طور که در شکل 5-7 ثابت کردیم کسانی که در جوامع بازار زندگی می‌کنند با احتمال بیشتری مخالف این گزاره هستند که تحصیلات دانشگاهی برای پسران مهم‌تر از دختران است. مردم کمتری در جوامع بازار موافق‌اند که تحصیلات دانشگاهی برای پسران مهم‌تر است در مقایسه با آنهایی که در جوامع نابازار هستند (84 /14 درصد در مقایسه با 63 /27 درصد). به‌طور مشابه تقریباً یک‌پنجم پاسخ‌دهندگان در جوامع بازار موافق‌اند که وقتی مشاغل کمیاب است حقوق مرد در یک شغل باید بیشتر از حقوق زن باشد (35 /22 درصد) و کمتر از یک‌پنجم موافق بودند اگر درآمد زن بیشتر از شوهرش باشد مساله‌ساز خواهد بود (79 /18 درصد). از طرف دیگر، بیش از 40 درصد پاسخ‌دهندگان جوامع نابازار موافق بودند که مردان باید حقوق بیشتری نسبت به زنان داشته باشند (25 /44 درصد) و بیش از یک‌سوم موافق بودند که همسران موفق مساله‌ساز هستند (07 /34 درصد).

علاوه بر این، زنان ساکن در جوامع بازار گرایش به داشتن حقوق برای سفرهای داخلی و خارجی و گرایش به داشتن حقوق قانونی برابر در مورد ارث و حقوق والدینی (یعنی حضانت قانونی از بچه طی ازدواج و حقوق سرپرستی کودک پس از طلاق گرفتن زن) دارند. شاخص آزادی اقتصادی یک تصویر عددی از وضع آزادی بشر درون یک کشور است و آزادی‌های شخصی، اقتصادی و مدنی را می‌سنجد (واسکوئز و پورکنیک، 2015). برای نمونه طبق شاخص آزادی اقتصادی 2011 جامعه بازار سوئد امتیاز بیشینه 10 را در رسته شاخص آزادی شخصی مربوط به زنان کسب کرد،‌ مبنی بر اینکه زنان سوئدی حقوقی برابر در ارث و حقوق والدینی دارند و می‌توانند آزادانه سفر کنند. در بسیاری از جوامع نابازار زنان حقوق نامطلوبی در زمینه ارث و حقوق والدینی دارند همچنین حقوق تحرک اجتماعی تقریباً متوسطی دارند. همچنین در سوئد روابط بین همان جنس از حقوق قانونی کامل برخوردار است. دوباره این مساله در بسیاری از جوامع نابازار صادق نیست.

به همین اندازه مهم اینکه به نظر می‌رسد کودکان و زنان در جوامع بازار امنیت بیشتری دارند. مجازات بدنی کودکان و خشونت خانگی علیه زنان با احتمال کمتری در جوامع بازار پذیرفته شده است (شکل 5-8). به‌طور میانگین، 8 /8 درصد کسانی که در جوامع نابازار زندگی می‌کنند کتک زدن کودکان توسط والدین را قابل قبول یافتند در حالی ‌که فقط 74 /4 درصد کسانی که در جوامع بازار زندگی می‌کنند موافق این مساله بودند. به‌طور میانگین 93 /3 درصد کسانی که در جوامع نابازار زندگی می‌کنند خشونت خانگی را قابل قبول دانستند درحالی‌که فقط 9 /1 درصد کسانی که در جوامع بازار زندگی می‌کنند با آن موافق بودند.

همچنین افرادی که در جوامع بازار ساکن هستند با احتمال بیشتری نگاهی باز به تفاوت‌های دینی، جنسیتی و فرهنگی دارند. در واقع پاسخ‌دهندگان از جوامع بازار با احتمال بیشتری همجنسگرایی را می‌پذیرند (شکل 5-9).

مردمی که در جوامع بازار زندگی می‌کنند نسبت به مردم جوامع نابازار، با احتمال کمتری مورد تبعیض قرار می‌گیرند و با احتمال بیشتری نسبت به تفاوت‌ها تسامح دارند.

 اعتماد کردن بیشتر

رابطه بین اعتماد و توسعه اقتصادی کاملاً ثابت شده است. نشان داده شده است که اعتماد عنصر کلیدی تقریباً همه تعاملات اجتماعی شامل تعاملات ما در بازار است (میسزتال، 1996). درحالی‌که قرارداد بستن مناسب و ضمانت اجرای قراردادها بدیل‌هایی برای اتکا کردن طرفین یک قرارداد است تا اعتمادپذیر عمل کنند،‌ نوشتن قراردادهایی که حمایت کافی ایجاد می‌کند، اگر طرفین احتمالاً صادق نباشند خیلی پرهزینه است. همان‌گونه که جان مولر (1999: 23) اشاره کرد «ناممکن یا تقریباً ناممکن است که قرارداد مکتوب کاملی تهیه کرد... صاحبان کسب‌وکار در معاملات هرروزه خود، نیازمند صداقت، درستی، مورد اعتماد بودن، و قابلیت اطمینان هستند تا به کارایی و رشد ادعایی خود برسند». تضمین اینکه فضای اندکی برای طرفین یک قرارداد وجود دارد تا به فریبکاری مبادرت کنند بدون اینکه مجازات شوند نیازمند این است که کسی با دقت روی جزئیات آن قراردادها کار کند. به علاوه، طرفین قرارداد در محیطی که اعتماد کمی وجود دارد باید غالباً به یک مجری بیرونی متکی باشند؛ همچنین بعید است مورد اعتماد پیمانکاران باشند. همان‌گونه که فوکویاما (1995: 26) به‌طور مشابه استدلال کرد در حالی ‌که قرارداد و نفع شخصی منابع مهم اتحاد هستند، کارآمدترین سازمان‌ها بر اساس جوامعی از ارزش‌های اخلاقی مشترک بنا شدند. این جوامع نیازمند مقررات‌گذاری حقوقی و قراردادی گسترده از روابط خویش نیستند چون اجماع اخلاقی پیشین به اعضای گروه مبنایی برای اعتماد متقابل می‌دهد.

هر جامعه محلی، جایی است که سطوح بالای اعتماد وجود دارد بنابراین مزیتی در هماهنگی فعالیت دارد چون هماهنگ کردن فعالیت‌ها در این جوامع ارزان‌تر است. فوکویاما ادامه داد مردمی که به یکدیگر اعتماد ندارند تنها تحت یک نظام قواعد و مقررات رسمی است که به همکاری خواهند رسید که در آنجا باید مذاکره کنند، توافق کنند،...‌ و اجرا کنند. برخی اوقات با ابزارهای اجباری... بی‌اعتمادی گسترده در یک جامعه به بیان دیگر، یک نوع مالیات بر همه شکل‌های فعالیت اقتصادی تحمیل می‌کند؛ مالیاتی که جوامعی که اعتماد بالایی دارند مجبور به پرداختش نیستند.

اعتماد و صداقت هزینه مبادلات بازار را پایین می‌آورد. بی‌صداقتی اگر شیوع یابد شاید ظرفیت بازارها را در ترویج همکاری اجتماعی به شدت کاهش دهد.

پس اعتماد اکنون به عنوان عنصر حیاتی توسعه اقتصاد بازار موفق در سطح گسترده پذیرفته شده و ثابت شده است که عملکرد اقتصادی ارتباط مثبتی با سرمایه اجتماعی به شکل هنجارهای همکاری مدنی و اعتماد بین‌شخصی دارد (مثلاً بانفیلد، 1958؛ پاتنام، 1993؛ فوکویاما، 1995؛ ناک و کیفر، 1997؛ لا پورتا و همکاران، 1997؛ زاک و ناک، 2001؛ فریدمن و مک نیل، 2013). برای نمونه ارو (1972: 357) تاکید کرد «می‌توان با استدلالی تامل‌برانگیز گفت بیشتر عقب‌ماندگی اقتصادی در جهان با عدم قطعیت متقابل قابل تبیین است». به‌طور مشابه، ناک و کیفر (1997) دریافتند که اعتماد و هنجارهای مدنی رابطه قوی با رشد اقتصادی نشان می‌دهند. به علاوه زاک و ناک (2001) ثابت کردند که سه عامل بر سطوح سرمایه‌گذاری و رشد اقتصادی از طریق اعتماد تاثیر می‌گذارند. جوامع همگن‌تر و جوامع با توزیع درآمد برابرخواهانه‌تر اعتماد بیشتری نشان می‌دهند که درنتیجه عملکرد اقتصادی بهبود می‌یابد درحالی‌که تبعیض بر اساس نژاد، دین یا کشور مبدأ اعتماد را کاهش می‌دهد و درنتیجه عملکرد اقتصادی را بدتر می‌کند. متعاقب آن، «اعتماد در جوامع منصف بالاتر است و کشورهای در حال توسعه از دام فقر اعتماد رنج می‌برند». لاپورتا و همکاران (1997) نشان دادند که اعتماد با عملکرد بهتر دولت، مشارکت بیشتر در جوامع مدنی و حرفه‌ای، و رشد تولید ناخالص داخلی بین کشورها همبستگی دارد. طبق نظر گویسو و همکاران (2009) حجم تجارت بین دو کشور اروپایی با اعتماد بیشتری که شهروندان هر دو کشور دارند

 افزایش می‌یابد. به علاوه جوامع دارای اعتماد بالا همچنین با سازمان‌های کسب‌وکار بزرگ‌مقیاس منعطف (فوکویاما، 1995)، نظام‌های قضایی کارا (برگرن و جوردال، 2006)، بوروکراسی‌های دولتی باکیفیت (پاتنام، 1993)، مداخله کمتر دولت (آقیون و همکاران، 2010)، فساد کمتر و بازارهای مالی بهتر (لاپورتا و همکاران، 1997؛ گویسو و همکاران، 2004)، جرم کمتر (ویلسون، 1987) و سلامت بهتر (پاتنام، 2000) مرتبط هستند.

به علاوه مطالعات اخیر نشان داده است که حقیقتاً یک اثر علی از سوی اعتماد بر رشد اقتصادی وجود دارد (مثلاً تابلینی، 2008؛ آلگان و کاهوک، 2010) و اینکه شهروندان جوامع دارای اعتماد بالا تمایل به همکاری بیشتری دارند (مثلاً هرمان و همکاران، 2008؛ جانسون و میسلین، 2011). بسیاری مطالعات دیگر آشکار کردند که هنجارهای اجتماعی مانند اعتماد تعمیم‌یافته می‌تواند نقشی قدرتمند در مهار تعاملات اعضای گروه (مثلاً کونلین و همکاران، 2003؛ شانگ و کروسون، 2006؛ بیکچیری و شیائو، 2009)، افزایش همکاری کلی (مثلاً اندرونی، 1995؛ فهر و گاچتر، 1999؛ فیسچباجر و همکاران، 2001؛ هنریچ و همکاران، 2001؛ فهر و فیسچباچر، 2004 الف، ب؛ بیکچیری، 2006) و حل مسائل هماهنگی (مثلاً مهتا و همکاران، 1994؛ سوگدن، 1995؛ کروپکا و وبر، 2009) ایفا کند. در بازارها، همان‌گونه که بوئتک (2007: 85) توضیح داد مردم «به غریبه‌ها اعتماد می‌کنند و آنها را وارد نظم تقسیم کار بسط‌یافته که از آن منتفع می‌شوند می‌کنند. اعتماد و دوستی هر دو بنیان اقتصاد بازار و محصول فرعی گسترش اقتصاد بازار هستند». از طرف دیگر همان‌گونه که آکرلوف (1970) نشان داد اگر بی‌صداقتی شیوع‌یافته سازوکارها برای غلبه بر کژگزینی را تضعیف کند بازارها دوام نخواهند آورد.

مردم جوامع بازار نسبت به کسانی که در جوامع نابازار هستند اعتماد بیشتری به دیگران می‌کنند (شکل‌های 5-10 و 5-11). درحالی‌که به نظر می‌رسد هر کسی به‌طور برابر به آنهایی که در فاصله نزدیک اجتماعی هستند اعتماد می‌کند (یعنی اعتماد به خانواده و همسایگان) در هر دو جوامع بازار و نابازار، به نظر می‌رسد با افزایش فاصله اجتماعی اعتماد بدتر می‌شود و به نظر می‌رسد در جوامع نابازار به سرعت بدتر می‌شود. در مقایسه با کسانی که در جوامع نابازار زندگی می‌کنند در جوامع بازار به‌طور میانگین مردم بیشتری ابراز می‌کنند که دست‌کم تا حدودی به همکاران شناخته‌شده‌شان اعتماد می‌کنند (شامل دوستان و همکاران)، آنهایی که این افراد برای نخستین‌بار ملاقات می‌کنند و غریبه‌ها. به بیان دیگر، مردم اطراف جهان به نظر می‌رسد شبکه‌های هسته‌ای قوی یکسانی دارند اما آنهایی که در جوامع بازار زندگی می‌کنند گویا شبکه‌های پیرامونی قوی‌تری دارند.

چندین مطالعه آزمایشی همچنین حکایت از پیوند مثبت بین در معرض بازار قرار گرفتن یک فرد و عملکردش در آزمون‌های آزمایشگاهی دارد که اعتماد را تبیین می‌کند. ادغام بازار می‌تواند بخش زیادی از تفاوت رفتار اجتماع‌پسند بین بازارها را تبیین کند؛ سوژه‌های جامعه با ادغام بازار بزرگ‌تر، سطوح بالای رفتار اجتماع‌پسند در بازی‌های آزمایشی استاندارد را به نمایش می‌گذارند (هنریچ و همکاران، 2004، 2005؛ تریسر، 2004). انسمینگر (2004) دریافت که در معرض بازارها بودن، پیش‌بینی‌کننده‌ای قابل اتکا از میزان پیشنهاد درون بازی‌های اولتیماتوم و دیکتاتور است. نه فقط اینکه اعتماد ارتباط نزدیکی با مشارکت نیروی کار دارد (تو و بولته، 2010) بلکه مدیران اصلی و مدیران ارشد کسب‌وکارها اعتماد مشهود بیشتر و مورد اعتماد بودن نسبت به دانشجویان کارشناسی در بازی اعتماد استاندارد نشان می‌دهند (فهر و لیست، 2004).

طبق نظر الوبایدلی و همکاران (2013) تشویق کردن سوژه‌ها به اینکه به بازارها فکر کنند اعتماد را در آزمون‌های آزمایشگاهی تقویت می‌کند. به علاوه، تجربه خاص اشخاص در بازار بر نظرات منصفانه بودن آنها از بازار تاثیر می‌گذارد (هرتز و تبوبینسکی، 2017). شواهد دوباره حکایت دارد که مردم در جوامع بازار نسبت به مردم جوامع نابازار بیشتر اعتماد می‌کنند.

240

آیا برای شرکت‌کنندگان بازار اخلاقی بودن ممکن است؟

به فعالیت بازار از نظر اخلاقی تقریباً همیشه با تردید نگاه می‌شد. باور عمومی بر این است که مبادلات بازار واقعاً می‌تواند کالاها و خدمات مبادله‌شده درون آنها را فاسد کند. به‌طور مشابه، باوری گسترده وجود دارد که مبادرت به مبادلات بازار شرکت‌کنندگان بازار را از نظر اخلاقی فاسد می‌کند. در ادامه این نظر می‌آید که بازارها مادی‌گرایی را ترویج می‌کنند، به خودخواهی پاداش می‌دهند و آزمندی را تشویق می‌کنند.

اینکه بازارها اخلاقاً مساله‌ساز هستند قطعاً نگاهی است که بیشتر منتقدان بازار دارند. به یاد آورید که دغدغه‌ها درباره رباخواری و فریادهای اکویناس و دیگران برای قیمت عادلانه از این باور برمی‌خیزد که تنها روشی که مردم می‌توانند از طریق تجارت نفع ببرند مبادرت به تقلب و سوءاستفاده از شرایط محرومیت دیگران است. حقیقتاً اکویناس صراحتاً آربیتراژ را محکوم کرد. مارکس بر همین منوال نگران بود که بازارها ذاتاً خاصیت بیگانه کردن و استثمارکنندگی دارند. مارکس (1821) ادعا کرد که هر اندازه قلمرو روابط مبادله بازار بزرگ‌تر باشد «انسان خودخواه‌تر و غیراجتماعی‌تر می‌شود». منتقدان متاخر این دغدغه‌ها را بازتاب داده‌اند. برای نمونه سندل (2012) را به یاد آورید که نگران گسترش بازار و ارزش‌های آن به درون «سپهر زندگی بود جایی که آنها بدان تعلق ندارند». سندل نتیجه گرفت که «اقتصاددانان اغلب فرض می‌گیرند بازارها بی‌اثر هستند و بر کالاهایی که آنها مبادله می‌کنند تاثیری نمی‌گذارند. اما این درست نیست. بازارها نشان خویش را برجای می‌گذارند. برخی اوقات ارزش‌های بازار باعث عقب‌راندن ارزش‌های نابازار، که ارزش مراقبت دارند، می‌شوند».

نه فقط منتقدان بازار جنبه‌های مساله‌ساز اخلاقی بازارها را برجسته می‌کنند، منطق‌شناسان بازار نیز این‌گونه تلقین می‌کنند که بازارها در تعارض با نیکی‌ها هستند یا اینکه آنها را تضعیف می‌کنند. به یاد آورید که ماندویل (1714، 1732) در افسانه زنبورها استدلال کرد که امیال انسانی به بدی‌های خصوصی مانند آزمندی می‌انجامد اما بازار این بدی‌های خصوصی را به منافع عمومی تبدیل می‌کند. به علاوه، ماندویل از طریق شعرهایش این‌گونه القا کرد که منافع عمومی که ما از بازارهای شکوفا دریافت می‌کنیم واقعاً به این بدی‌های خصوصی وابسته هستند. به‌طور مشابه، اسمیت(1776) نگران بود که با گسترش تقسیم کار در یک جامعه بازار، کارگر معمولی معمولاً به چنان حدی از احمقی و نادانی که برای یک آفریده انسانی امکان‌پذیر است تنزل می‌کند... . یک‌شکل‌شدگی زندگی ایستای وی طبیعتاً شجاعت ذهن وی را فاسد می‌کند... . مهارتی که وی در شغلی خاص کسب می‌کند به نظر می‌رسد به زیان نیکی‌های فکری، اجتماعی و نظامی تمام می‌شود.

به نظر اسمیت، بازارها دلیل ثروتمندی کشورها و نیز بالقوه فاسد شدن آنها هستند.

اگر دغدغه‌های اخلاقی درباره بازار صحیح باشد بازارها و جوامع ما به نظر تفاوت گسترده‌ای داشته باشند. شواهد حکایت از آن دارد که بازارها و اخلاقیات ناسازگار نیستند. در واقع، بازارها زمانی بهتر کار می‌کنند که پر از مردم نیک‌اندیش باشند. اگر بازارها شکوفا می‌شوند بازیگران نیاز به کنترل احساسات خویش و همچنین احترام گذاشتن به قوانین دارند. اگر کارآفرینان به دور زدن قواعد بازی مشغول باشند یا اصولاً درگیر کارآفرینی سیاسی (یعنی رانت‌جویی) شده باشند به جای اینکه کارآفرین اقتصادی (یعنی سودجویی) باشند بازارها نمی‌توانند شکوفا شوند. بنابراین بازارها نیازمند اعتدال -‌مدیریت بر خود، و توازن احساسات گرم و سرد- و عدالت -‌مدیریت جامعه و توازن بین شهروندان- هستند. اعتدال مردم را تشویق به مهار کردن امیال و هوس‌هایشان می‌کند و اینکه با گسترش معنایی، برخورد دوستانه و احترام‌برانگیزی با دیگران داشته باشند. عدالت افراد را تحریک می‌کند قوانین را رعایت کنند، به فرآیند بازار احترام بگذارند و تلاش نکنند آن را با فرآیندهای سیاسی تضعیف کنند؛ آن به «پافشاری بر مالکیت خصوصی صادقانه تملک‌شده اشاره دارد... همچنین به عدالت در پرداخت داوطلبانه بابت کار خوب، احترام گذاشتن به کار، شکستن امتیازها، ارزش گذاشتن مردم برای آنچه آنها انجام می‌دهند به جای اینکه چه کسی هستند و به نگریستن به موفقیت بدون حسادت اشاره دارد» (مک‌کلاسکی، 2006). سوری راتناپالا (2003) گفت عدالت به معنی مجهز شدن ما به احساس وظیفه و پاسخگو نگه داشتن ما بابت اقداماتمان نسبت به دیگران است. او تشریح کرد «قواعد عدالت، اصول هماهنگ‌کننده زندگی اجتماعی هستند که بدون آن ساختار اجتماعی فرومی‌ریزد؛ آنها را طبیعت نظم خودجوش جامعه تعیین می‌کند». همان‌طور که راتناپالا نتیجه گرفت «رفتار عادلانه شرط لازم برای تجارت است». شرکت‌کنندگان بازار اگر می‌خواهند موفق شوند (در بلندمدت) باید نیک‌اندیش باشند (شامل عدالت، نیکوکاری و اعتدال) و بنابراین تنشی الزامی بین اخلاقیات و بازارها وجود ندارد.

باید روشن کنیم اینجا تلقین نمی‌کنیم که مردم اخلاق‌مدار شرط لازم و کافی برای شکوفایی بازارها هستند. البته افرادی هستند که ما شاید نیک‌اندیش یا اخلاقی توصیف کنیم که مجموعه متفاوتی از نیکی‌ها (مثلاً نیکی‌های کشیش‌گونه) را نشان می‌دهند که ما القا نمی‌کنیم باید در بازارهای شکوفا وجود داشته باشند. در عوض ادعای ما این است که افرادی با مجموعه معین نیکی‌ها (آنچه مک‌کلاسکی «فضای بورژوازی» نامید) ضروری هستند اگرچه برای شکوفا شدن بازارها کافی نیستند.

مک‌کلاسکی پیشنهاد داد که بازارها واقعاً اخلاقیاتی را که برای کار کردنشان نیاز است خلق کرده و پرورش می‌دهند. درحالی‌که بازار به نیکی‌هایی نیاز دارد تا بهینه کار کند؛ «اخلاق ما به کسب‌وکار ما بستگی دارد. بازرگانی آموزگار اخلاق است» (مک‌کلاسکی، 1998: 310). در فصل بعدی، استدلال می‌کنیم که تعاملات بازار توانایی دارد تا ما را نیک‌اندیش‌تر کند و سازوکارهایی را که از طریق آنها تجارت به ما نیکی‌ها را می‌آموزد توصیف می‌کنیم.

پربیننده ترین اخبار این شماره

پربیننده ترین اخبار تمام شماره ها