شناسه خبر : 661 لینک کوتاه

میزگردی با حضور موسی غنی‌نژاد، رخشان بنی‌اعتماد، مجتبی میرتهماسب و فیروزه صابر درباره نسبت کارآفرینی و سینمای ایران

امید به بازگشت حرمت کار

صنعتگران ایرانی که از دل دانشگاه بیرون نیامده‌اند، از شاگردی در بازار و دستفروشی آغاز کرده‌اند و همت بی‌پایان و عرق ملی‌شان بدل نقش تئوری‌های توسعه اقتصادی را بازی کرده است. پنبه تا آتش فیلمی درباره علی‌اصغر حاجی‌بابا نیست، داستان یک نسل است، نسلی از صنعتگران و کارآفرینان بخش خصوصی که بدون چشم ‌دوختن به دست دولت‌ها، زیرساخت‌های توسعه و مدرنیسم را بنا گذاشتند، چشم به آینده داشتند و هنوز با شنیدن این جمله که «ایران دیگر آن شیر قدیم نیست» ابرو در هم می‌کشند. نسلی از صنعتگران بخش خصوصی که از پی توفان‌های پی‌در‌پی عبور کردند، از کودتای ۲۸ مرداد، انقلاب سفید، فضای انقلاب، روزگار رکود تحریم‌ها و هنوز صدها و هزاران کارگر و صنعتگر زیر سقف نهادهایی که ساخته‌اند چرخ‌های صنعت ایران را می‌چرخانند.

امیلی امرایی- گیسو فغفوری

تیتر یک روزنامه‌ها، خبرگزاری‌ها و کانال‌های تلگرام پر است از عکس‌ فیش‌های حقوقی نجومی، صفرهای بی‌شمار وام‌هایی که هرگز اقساطش پرداخت نشد و رانت‌خوارانی که بعد از پایان دوران محکومیت‌ خودشان را با بیل‌ گیتس مقایسه می‌کنند. در عین‌ حال اخبار کارگرانی که دسته‌ دسته به دلیل زیان‌ده بودن کارخانه‌هایشان بیکار شده‌اند، اینها اولین نکته‌هایی است که در مرور اقتصاد پیش چشم مردم کوچه و خیابان می‌آید. کارخانه‌های بعدها دولتی‌شده تعطیل می‌شوند و بعد تعطیلی‌شان تکذیب می‌شود. سال‌هاست نشانی از محصولات این صنایع در خانه کمتر ایرانی یافت می‌شود، نقش برجسته یخچال‌های ارج به خاطره‌ها پیوسته است، اما در دفتر علی‌اصغر حاجی‌بابا بنیانگذار صنایع آلیاژ و ریخته‌گری هم یخچال ارج هست و هم مایکروویو بوتان، آنجا که در مستند «پنبه تا آتش» ناهارش را در آشپزخانه گرم می‌کند.
زندگی علی‌اصغر حاجی‌بابا سرشار از همین نشانه‌هاست، نشانه‌هایی که جهان‌بینی او را به عنوان یک کارآفرین خودساخته می‌سازند و تفاوت او را با میراث‌دارانش نشان می‌دهند.
صنعتگران ایرانی که از دل دانشگاه بیرون نیامده‌اند، از شاگردی در بازار و دستفروشی آغاز کرده‌اند و همت بی‌پایان و عرق ملی‌شان بدل نقش تئوری‌های توسعه اقتصادی را بازی کرده است. پنبه تا آتش فیلمی درباره علی‌اصغر حاجی‌بابا نیست، داستان یک نسل است، نسلی از صنعتگران و کارآفرینان بخش خصوصی که بدون چشم ‌دوختن به دست دولت‌ها، زیرساخت‌های توسعه و مدرنیسم را بنا گذاشتند، چشم به آینده داشتند و هنوز با شنیدن این جمله که «ایران دیگر آن شیر قدیم نیست» ابرو در هم می‌کشند. نسلی از صنعتگران بخش خصوصی که از پی توفان‌های پی‌در‌پی عبور کردند، از کودتای 28 مرداد، انقلاب سفید، فضای انقلاب، روزگار رکود تحریم‌ها و هنوز صدها و هزاران کارگر و صنعتگر زیر سقف نهادهایی که ساخته‌اند چرخ‌های صنعت ایران را می‌چرخانند. حالا به مدد سینماگران مستقلی همچون رخشان بنی‌اعتماد و مجتبی میرتهماسب و همکاران مستندسازشان این چهره‌ها از پس اخبار رانت‌ها و اختلاس‌ها و آنها که به درآمد نفت چشم دوخته‌اند، بیرون آمده‌اند و به عنوان الگوهای کارآفرینی زندگی و زمانه و روزگارشان را پیش چشم مخاطب گذاشته‌اند. مجموعه کارستان قرار است تا پایان امسال به جز پنبه تا آتش پنج مستند دیگر از زندگی این چهره‌های اثرگذار در توسعه ایران را به نمایش بگذارد. مستندی که مورد توجه بسیاری از چهره‌ها و نظریه‌پردازان اقتصاد قرار گرفته است، از جمله دکتر موسی غنی‌نژاد اقتصاددان و محمد طاهری سردبیر هفته‌نامه تجارت فردا که با رخشان بنی‌اعتماد، فیروزه صابر و مجتبی میرتهماسب به گفت‌وگو درباره این مجموعه نشسته‌اند.



به نظر می‌رسد سینمای ایران از بدو پیدایش تا امروز، عموماً نگاه خوش‌بینانه‌ای به سرمایه‌گذاری، کارآفرینی و ثروت‌اندوزی نداشته است. معمولاً در سینما و ادبیات ایران، شخصیت‌های منفی یا کارخانه ‌دارند یا سرمایه‌دار. این در حالی است که نقش کارآفرینان ایرانی در نوسازی جامعه مشهود است. بخشی از پایه‌گذاران صنایع، کارآفرینان و سرمایه‌گذاران ایرانی به مراتب نقش پررنگ‌تری از روشنفکران در نوخواهی و نوسازی جامعه ایرانی داشته‌اند. محسن خلیلی‌عراقی در سال 1332 گاز را به مطبخ‌های قدیمی و دود‌گرفته ایرانی منتقل می‌کند و زن ایرانی از دود و سیاهی دور می‌شود. خانواده ارجمندی و شرکت ارج، یخچال و اجاق گاز و لوازم خانگی مدرن به خانه‌های مردم می‌فرستند. خانواده خیامی مردم را ماشین‌دار می‌کنند و خاندان خسروشاهی نیز وضعیت دارو و درمان کشور را بهبود می‌بخشند. بخشی از سرمایه‌گذاران ایرانی بی‌آنکه از دانش و تخصص آکادمیک برخوردار باشند، تجدد‌خواه بودند. چون از نزدیک تحولات دیگر کشورها را دیده بودند. همین تجربه ‌آنها را در مسیر تجددخواهی قرار داد، اما سینما چندان به این تاثیرگذاری توجهی نکرده است. در مستند «پنبه تا آتش» هم این نکته را به وفور می‌بینیم؛ آقای علی‌اصغر حاجی‌بابا که سواد آکادمیک ندارد و در عوض سرشار از تجربه است، در قسمتی از فیلم می‌گوید اگر می‌خواهیم کشور ما به توسعه برسد، نیاز به دو چیز داریم: آزادی و حاکمیت قانون. یعنی آقای حاجی‌بابا با بیش از 50 سال تجربه فعالیت اقتصادی، در نهایت همان حرفی را می‌زند که فردریش فون هایک می‌زند. سوال این است که چرا کارآفرین ایرانی با این فکر خوب و با این نقش ارزنده در نوسازی جامعه ایران، در فیلم‌های ایرانی اینقدر منفی و منفور است؟

موسی غنی‌نژاد:
به نکته مهمی اشاره کردید و من هم نظراتی درباره فضای غالب بر سینما و ادبیات ایران دارم. اول این که من چندان از منظر سینما نمی‌توانم درباره فیلم «پنبه تا آتش» صحبت کنم، اما آنچه در مضمون فیلم دیدم فراتر از انتظارم بود. فیلم از پنبه تا آتش، لحظه‌های درخشان بسیاری دارد و موفق شده مسیر موفقیت یک کارآفرین را با فراز و فرودهایش به تصویر بکشد. ارزش این فیلم بیش از هر چیز برای من در این نهفته است که در سینمای ایران کمتر تصویر مثبتی از سرمایه‌دار و کارآفرین ثبت شده است. بخشی از ناکامی‌های اقتصاد ما برآمده از همین فضایی است که اتفاقاً هنرمندان تصویر کرده‌اند، تقبیح سرمایه‌دار و عدم فاصله‌گذاری میان سرمایه‌داری که کارآفرین است و ایجاد شغل می‌کند با رانت‌خواری که ثروت می‌اندوزد. این بلای بدی است که به جان سینما و تلویزیون و باور عمومی افتاده است. به باور من بخشی از مسوولیت سیاه‌نمایی و تقبیح ثروتمندان در جریان انقلاب هم به گردن هنرمندان از جمله سینماگران است. اتهام‌زنی بی‌حاصلی که بعدها دودش در چشم همه رفت و حاصلی هم نداشت. نقد اصلی من این است که در تمام این سال‌ها هیچ تصویر منصفانه‌ای از کارآفرینان و سرمایه‌گذاران و فعالان اقتصادی در عرصه هنر ارائه نشده است.

رخشان بنی‌اعتماد:
شما فیلم «روسری آبی» را ندیده‌اید؟

غنی‌نژاد:
خیر، متاسفانه.

رخشان بنی‌اعتماد:
این فیلم را اوایل دهه 70 ساختم. داستان فیلم حکایت یک کارخانه‌دار میانسال است که بعد از مرگ همسرش، روزگار را به انزوا می‌گذراند. در مزرعه‌اش دختر جوانی کار می‌کند که مسوولیت زندگی چند نفر دیگر از اعضای خانواده‌اش را بر عهده دارد. کارخانه‌دار سعی می‌کند به دختر کمک کند و بعد عاشق او می‌شود. در این فیلم از یک زاویه انسانی کارخانه‌داری را تصویر کرده‌ام که احساس دارد، عشق می‌ورزد و انسانیت دارد. وقتی فیلم ساخته شد، عده‌ای سعی کردند اتهاماتی متوجه من کنند. از جنس همان حرف‌هایی که اینجا مطرح شد. اما آنچه آقای غنی‌نژاد می‌گویند فراتر از سینماست. من به مردم حق می‌دهم نسبت به طبقه ثروتمند و سرمایه‌گذار خوش‌بین نباشند. در جامعه ما آدم‌های بافرهنگ کم نیستند، در عین ‌حال جامعه بافرهنگی نیستیم و مسائل زیادی به این شرایط و فرهنگ حاکم دامن می‌زنند و سینما هم برآمده از همین فضاست. جامعه ما به لحاظ شرایط اقتصادی ناعادلانه است، فاصله طبقاتی بیداد می‌کند و نمی‌توانیم توقع داشته باشیم در چنین شرایطی باور عمومی میان آن ثروتمند رانت‌خوار و صنعتگری که کارآفرینی می‌کند تفاوت زیادی قائل باشد. سرمایه‌گذار به مفهوم توسعه‌گر، کلیشه‌ای غیرقابل‌باور است.

مجتبی میرتهماسب:
به‌نظرم این‌که فکر کنیم سینما در این حوزه یکسره سیاه عمل کرده، نگاه بدبینانه‌‌ای است. برای مثال چند سال پیش فیلم «بانوی گل سرخ» را ساختم؛ مستندی درباره همایون صنعتی‌زاده بنیانگذار انتشارات فرانکلین و همسرشان شهیندخت سرلتی که کاشت گل سرخ و گلاب را جایگزین کاشت خشخاش در کرمان کرد و سرنوشت کشاورزی یک منطقه دگرگون شد. در واقع بعد از ساخت این فیلم بود که دغدغه‌هایم در این زمینه جدی شد. حسم این بود که به سمت‌وسویی می‌رویم که مفهومی به نام کار کردن ارزش‌اش را از دست داده است. از دو سال پیش که در دانشگاه تهران در پروژه‌‌ای با دانشجوهای جوان سروکار دارم این نگرانی برایم جدی‌تر شده است. نه‌تنها الگویی برای کار برای آنها وجود ندارد، بلکه اغلب به دنبال دلایلی برای کار نکردن هستند. در وهله اول حسرت سرمایه خانوادگی و رانت برایشان بدل به آمال و آرزو می‌شود. حقیقت تلخی است، اما فضای جامعه به سمتی رفته که کار کردن راه کسب درآمد نیست و باید سراغ گزینه‌های دیگری رفت. اما بعد از ساخت و نمایش بانوی گل سرخ احساس کردم تماشاچی در وهله اول با این امید روبه‌رو می‌شود که می‌شود هنوز کار کرد و موفق بود. احساس کردم جای این الگوها خالی است، برای همین هم ساخت مستندهای کارستان تبدیل به یکی از مهم‌ترین دغدغه‌های دو سال اخیرم شده است؛ شاید با همین الگوسازی‌ها بتوان حرمت کار کردن را دوباره کمی احیا کرد.

انگیزه شما از ساخت فیلم‌هایی با مضمون معرفی کارآفرینان بخش خصوصی چه بود؟ به خصوص این که فردی مثل اصغر حاجی‌بابا، همایون صنعتی‌زاده نیست که به هر حال به ادبیات نزدیک بود و نزد اهالی هنر ارج و منزلت داشت.

رخشان بنی‌اعتماد:تقریباً از یک دهه پیش به فکر ساخت مستندهایی با این مضمون بودم. رفاقت دیرینه‌ام با خانم فیروزه صابر و بنیاد توسعه کارآفرینی زنان و جوانان هم این انگیزه را قوی‌تر کرد. در ابتدای کار قصدم این بود که بیشتر روی کارآفرینان زن متمرکز باشم، تلاش زیادی کردم، اما نتیجه نداد، اصلی‌ترین سنگ هم در این مسیر، بودجه و مسائل مالی بود. تا اینکه از دو سال پیش و به همت آقای مجتبی میرتهماسب مجموعه کارستان را کلید زدیم. پروژه‌‌ای که تبدیل به مساله‌‌ای فراتر از دغدغه‌های فیلمسازی من شد و بنیان‌های نظری و کارشناسی دقیقی که حاصل روزها و ماه‌ها کار گروهی بود بدل به زیربنای این مجموعه شد.

فیروزه ‌صابر: بنیاد توسعه کارآفرینی زنان و جوانان یک سازمان مردم‌نهاد غیردولتی است. هدف ما ترغیب و توسعه کارآفرینی است. همان‌طور که اشاره کردید یکی از کاستی‌های بزرگ این حوزه الگوسازی است و یکی از مهم‌ترین بسترها برای این الگوسازی عرصه هنر است. سینما می‌تواند به عنوان یک ابزار بصری این الگوسازی و مدل‌سازی را بصری کند. از بهمن سال 92 با حضور خانم بنی‌اعتماد و آقای میرتهماسب تیم ما کارش را آغاز کرد؛ کمی بعد برای ساخت این مستندها شورای راهبردی تشکیل دادیم، از سوی بنیاد من و خانم زهرا عمرانی، خانم بنی‌اعتماد به همراه آقای میرتهماسب به عنوان تهیه‌کننده و مدیر پروژه و آقای محمود نظاری موسس شرکت همکاران سیستم و آقای حسین اکبری موسس شرکت آریانا در این شورا حضور داشتیم.

موسی غنی‌نژاد:اما عرصه فرهنگ و هنر ما چندان به این دغدغه نرسیده است و مسوولیتی برای روشنگری روی دوش خودش احساس نمی‌کند. سرمایه‌دار همان شکم‌گنده و فرد شروری است که دندان طلا دارد و کراوات می‌زند و از نظر اخلاقی هم سالم نیست. به‌نظرم هیچ انگیزه و خواستی هم برای اصلاح این رویکرد در بدنه کلی سینما وجود ندارد.

رخشان بنی‌اعتماد:نقد یکسویه طبقه سرمایه‌داری در ادبیات و سینما احتمالاً ریشه‌دارتر از این حرف‌هاست. مساله تضاد طبقاتی در ایران هم به بعد از انقلاب برنمی‌گردد، از خیلی پیشترها وجود داشته و به عرصه هنر هم تسری پیدا کرده است. یک واقعیت موجود است. یعنی زمینه‌های بروز این واکنش طبقاتی، در بین آدم‌ها وجود دارد. به دلیل شرایط نابرابر، بی‌عدالتی در تقسیم امکانات جامعه، امکانات آموزشی، درمانی، پایه‌ای و هر چیزی که فکرش را بکنید می‌توان این بی‌عدالتی را دید. منافع آنهایی هم که باید پاسخگو باشند در حفظ این بی‌عدالتی نهفته است و از منظر آنها چه بهتر که نوک پیکان این شرایط را به طرف طبقه سرمایه‌گذار و صاحب صنعت در بخش خصوصی هدایت کرد.
برای همین هم ذهنیت نسبت به سرمایه، یک نگاه کلیشه‌ای و واحد است، حتی وقتی قرار است تصویر خوبی از یک سرمایه‌دار نشان بدهیم او را آدمی به تصویر می‌کشیم که دست تفقد و صدقه دادن دارد. از آن طرف نگاه واقع‌بینانه و بدون پیش‌داوری هم چیز دیگری در این ملغمه پیدا نمی‌کند. طبقه ثروتمند و بورژوا کجا رفته؟ جز این است که بخش اعظمی از ثروت و انباشت سرمایه در دست کسانی است که خرد و دانش و فرهنگ سرمایه‌گذاری و کارآفرینی را ندارند. در چنین شرایطی خط‌کشی میان سرمایه‌گذار کارآفرین و خلاقی که به بهبود شرایط اجتماعی، ایجاد شغل و پیشرفت و تجددخواهی کمک می‌کند با آنکه این ثروت را بدل به مایملک شخصی می‌کند بسیار دشوار است. مه غلیظی این فاصله‌ها را پوشانده. اینها نیازهایی هستند که فرهنگ‌سازی می‌خواهد. فرهنگ‌سازی از چه طریقی باید شود؟ باید از طریق تلویزیون باشد. باید از طریق رسانه‌ها باشد. این فرهنگ‌سازی یک ابزاری دارد. و تا وقتی بدل به دغدغه‌ات نشود متوجه نمی‌شوی که چقدر در این زمینه فقیر هستیم.

فیروزه ‌صابر: ایده ما این بود که چهره‌هایی را که برای هر یک گام موفقیت‌شان کار کرده‌اند و متکی به دولت‌ها نبودند معرفی کنیم. اینکه در این سال‌ها شنیده‌ایم عده‌ای پول پخش می‌کنند و عده‌ای هم با رانت بالا می‌آیند نامش موفقیت نیست.

مجتبی میرتهماسب: بحث ما حتی دولت‌ها هم نبودند. ماجرا عمیق‌تر از سیاستگذاری‌های یک دولت هشت‌ساله و چهار‌ساله است. بحث ما جامعه است. این معضلی نیست که به این زودی‌ها درمان شود. باید مدت‌ها کار و از هر ابزاری استفاده کرد تا این حرمت کار و موفقیت که از بین رفته دوباره به جامعه تزریق شود.

موسی غنی‌نژاد:اینکه حرمت کار از بین رفته است نکته دردناک و قابل توجهی است. از آن طرف مردم مدام در تیتر خبرها با انواع رانت‌ها، سرقت‌ها و وام‌های میلیون و میلیاردی پرداخت‌نشده روبه‌رو می‌شوند و اخبار کارآفرینان واقعی و تلاش‌هایشان در این هیاهو گم می‌شود. برای همین هم من به ایده‌‌ای که در مستند کارستان مورد توجه شما بوده به دیده احترام نگاه می‌کنم. اما یک نکته را باید در نظر گرفت. وقتی می‌گویید تضاد طبقاتی، مردم سابقه‌ای ذهنی درباره آن دارند و احتمالاً دوگانه طبقه سرمایه‌دار و کارگر در ذهن آنها نقش می‌بندد. آیا تضادی بین این دو به اصطلاح طبقه وجود دارد؟ به نظرم تضادی بین اینها نیست. منافع کارگر و سرمایه‌دار مشترک است. پس تضاد کجاست؟ به همین دلیل است که می‌گویم اگر هنرمندان ایرانی، عمیق‌تر به این مفاهیم و مسائل اجتماعی نگاه کنند، خیلی از مسائل می‌تواند در افکار عمومی حل و فصل شود. آنچه در ایران اتفاق افتاده و اتفاقاً مردم به درستی از آن تنفر دارند، پول‌های بادآورده و ثروتمندان آب‌آورده است. این مفت‌خواری است. این رانتخواری است. این نیست که یک نفر با زحمت خودش ثروتمند شود. مردم عادی ما را نگاه کنید. هیچ کس از علی دایی بدش نمی‌آید. علی دایی ثروتمند است. ماشین آخرین‌مدل سوار می‌شود. اما هیچ کس مدعی نیست که این ثروت حق او نیست. ولی در اطراف خود می‌بینیم که جوانی که زمانی چیزی نداشته، با زد و بند دولتی، یکباره ثروتمند می‌شود، مردم وقتی او را می‌بینند، ناراحت می‌شوند. خانم بنی‌اعتماد می‌گویند در جامعه تضاد طبقاتی داریم. بله، در جامعه ما نابرابری در توزیع درآمد وجود دارد که این نابرابری، اتفاقاً ناشی از اقتصاد دولتی است اما هنرمندان اقتصاد آزاد را نکوهش می‌کنند و به اشتباه می‌گویند این وضع، زاییده اقتصاد آزاد است. تضاد طبقاتی تنها به جامعه ما محدود نمی‌شود، در نظر داشته باشیم که در طبقه سرمایه‌دار هم مانند تمام گروه‌های اجتماعی دیگر آدم حقه‌باز و غیراخلاقی وجود دارد، درست مثل عرصه هنر و سیاست و هر کلنی اجتماعی دیگری. اما سینما و عرصه هنر به عنوان یک رسانه با مسوولیت اجتماعی وظیفه دارد دست از روایت یکسویه بردارد، در این فضای مه‌آلود خودش را از بازی یکسونگری کنار بکشد. اگر هنرمندان در فضایی که سیاستگذاران اصلی علاقه‌‌ای به رفع ابهام و کینه تاریخی ندارند دست به کار بشوند حرکت عظیمی اتفاق می‌افتد و سبب می‌شود آن سرمایه‌گذار هم به دلیل تیزبینی‌ها و بازخواست‌هایی که گریبانش را می‌گیرد در مقابل کارگر و مساله توسعه بااخلاق‌تر و انسانی‌تر عمل کند.

مجتبی میرتهماسب: البته آقای دکتر غنی‌نژاد، سینمای مستند در این سال‌ها تلاش‌های زیادی کرده است. اما همین پروژه کارستان هم به این آسانی‌ها کلید نخورده است. همین حرکت ما هم به هزار اماواگر ربط دارد تا بتواند تاثیر‌گذار باشد و اگر به دست گروه‌های مخاطبش نرسد عملاً شکست خورده است. پخش و اکران این فیلم‌ها الان مهم‌ترین دغدغه ما شده است.
موسی غنی‌نژاد: نکته قابل تحسین اینجاست که بخش خصوصی آستین بالا زده و این فیلم‌ها را ساخته است. برای اینکه بخش اعظمی از این نابرابری و بحران و انباشت سرمایه در دست نابخردان به جای کارآفرینان واقعی ناشی از این است که اقتصاد دولتی بر کشور حکمفرماست. دولت دارد پول نفت را توزیع می‌کند و به این ترتیب یک عده بدون آنکه شایستگی‌اش را داشته باشند، ثروتمند می‌شوند. شما ببینید چند درصد از آنهایی که در این شهر سوار پورشه می‌شوند کارآفرین هستند؟ اصلاً مگر کارآفرین چنین سبک زندگی‌ای دارد؟ اینها ویژگی‌های رانت‌خواران است. در همه جای دنیا از اروپا تا آمریکا زندگی سرمایه‌دار علاقه‌مند به توسعه زیرساخت‌ها شبیه هم است. در مستند پنبه تا آتش این نشانه‌ها به وفور بودند. آقای حاجی‌بابا در دفترش ناهارش را خودش گرم می‌کند، صبح صبحانه‌‌ای شبیه آدم‌های معمولی می‌خورد و زندگی‌اش عاری از زرق و برق است، اما دست روی هر پروژه‌‌ای که می‌گذارد موفقیت‌آمیز می‌شود.

رخشان بنی‌اعتماد:بله، ویژگی مشترک شش فیلمی که در مجموعه کارستان به کمک شش مستندساز ساخته شده است، در این بود که دغدغه اصلی این افراد ثروتمند شدن نبوده، بلکه مساله موفقیت بوده است.
موسی غنی‌نژاد: کسی که واقعاً سرمایه‌دار یا کارآفرین است، اصلاً دنبال زرق و برق نیست. جاه‌طلبی آنها از جنس موفقیت و توسعه است و ثروت یک ابزار است برای رسیدن به این هدف. همین آقای حاجی‌بابا دست آخر در پس روایتش این احساس را به تماشاچی منتقل می‌کند که دنبال پول برای پول یا پول برای لذت بردن از ثروت نیست، او می‌خواهد موفق باشد. دلش برای توسعه کشور می‌تپد. دلش می‌خواهد صادرکننده به اروپا باشد و در سطح بین‌المللی حرفی برای گفتن داشته باشد. این ویژگی اصلی کارآفرین است، مگر جاه‌طلبی بیل گیتس برای پول بود؟

مجتبی میرتهماسب: این نکته بسیار مهم است. اغلب کارآفرین‌ها در این ویژگی با هم مشترک بودند. با هر کدام‌شان که حرف می‌زدیم در جریان تحقیق‌هایمان برای ساخت مستند می‌دیدیم که آنها به تنهایی یا همراه یکی دو نفر دیگر جمع شده‌اند تا کاری را شروع کنند. می‌گفتند ما شروع کردیم که موفق بشویم، نه پولدار. اما حالا برعکس شده است، جوان‌ها می‌خواهند پولدار بشوند، و کار کردن و موفق شدن ملاک‌شان نیست.

موسی غنی‌نژاد:من باز هم تاکید می‌کنم که همه اینها به اقتصاد دولتی برمی‌گردد، چون در اقتصاد دولتی، انگیزه موفق بودن و رقابت از بین می‌رود. اقتصاد دولتی همچنین از طریق دادن رانت به بعضی‌ها، آنها را یک‌شبه پولدار می‌کند در حالی که یک کارآفرین واقعی سال‌های طولانی تلاش می‌کند. این تلاش، زندگی اوست.

رخشان بنی‌اعتماد:خوشحالم اینها را از شما می‌شنوم، اما باید بگویم که در این مدت با بسیاری از کارآفرینان برخورد داشته‌ایم، این پروژه را در آغاز کار در بسیاری از محافل اقتصادی بخش خصوصی معرفی کردیم، اما حتی یک جواب مثبت هم نگرفتیم. حتی یک نفر هم در این مجامع نگفت چه ایده لازمی و چقدر جای چنین چیزی خالی است.
برای اینکه حتی در بدنه بخش خصوصی ما هم این نگاه مرده است. من جز معدودی از کارآفرینان سرسخت که دامن خودشان را آلوده نکرده‌اند بخش اعظمی از این بدنه را باور ندارم، چون آنها هم در این سیستم اقتصاد دولتی آلوده شده‌اند. اغلب آنها در تلاش و تکاپو هستند تا چیزی از دولت بگیرند، اینها از امثال من و شما خوش‌شان نمی‌آید، چون روشن شدن این فاصله‌ها به ضررشان است.

رخشان بنی‌اعتماد:نکته‌‌ای که باید اضافه کنم این است که در این مجموعه، منظور ما از کارآفرینی تنها معطوف به بخش صنعت نبود، ما کارآفرین اجتماعی را هم مدنظر قرار داده‌ایم. اما وقتی شما هنرمند را خطاب قرار می‌دهید که چرا موشکافانه به این مساله نگاه نمی‌کند، می‌خواهم بگویم از آن سو یعنی بدنه اقتصاد حتی در بخش خصوصی هم این حساسیت و مسوولیت اجتماعی را ندارد. هیچ کس نیامده بگوید که چه کمکی به این پروژه می‌خواهد یا می‌تواند بکند.

موسی غنی‌نژاد:وقتی پدیده‌‌ای دامنگیر می‌شود و مسوولیت اجتماعی از بین می‌رود، فقط گریبان یک گروه اجتماعی را نمی‌گیرد، شما نباید از این مساله تعجب کنید. مساله‌‌ای که من رویش تاکید می‌کنم فقط معطوف به هنرمندان نیست، اما به عنوان بخشی از جامعه که توانایی این را دارد که از بحران‌ها و فضای ملتهب فاصله بگیرد این انتظار وجود دارد که ذهن‌های به خواب‌رفته را بیدار کند. ما هم از این سو یعنی همین اندکی که هستیم تلاش می‌کنیم مدام گوشزد کنیم اقتصاد برای شکوفا شدن باید چشم از دست دولت‌ها بردارد و به هیچ دولتی امید نبندد، چه به دولت روحانی و چه احمدی‌نژاد. ویژگی کار شما هم در این است که این نگاه و الگوسازی را دولت انجام نداده و هنرمندان مستقلی که از رانت‌ها دوری می‌کنند آستین بالا زده‌اند.

مجتبی میرتهماسب: ایده ما هم همین است. سینمای مستند از جنس سینمای فرهنگی است و مسوولیت اجتماعی و روشنگری از ارکان اصلی آن به حساب می‌آید. مساله اینجاست که در یک شرایط سالم این دولت‌ها هستند که از چنین حرکت‌هایی حمایت می‌کنند، و بعد رسانه‌هایی همچون تلویزیون امکان پخش این‌گونه از سینما را فراهم می‌کنند، چون یکی از اصلی‌ترین ارکان‌های تغذیه و تامین نیاز فرهنگی جامعه است. اما اینجا این مساله وجود ندارد و بی‌تعارف بگویم در این مدت با تجربه دیگری روبه‌رو شدم. در تمام سال‌های فیلمسازی، نه من و نه خانم بنی‌اعتماد در پی جذب حمایت دولتی یا سرمایه‌گذار دولتی نبودیم، در بهترین حالت سالی یکی دو فیلم می‌سازیم که از عهده آن هم برمی‌آییم. ما در این دو سال سراغ بخش دولتی نرفتیم، چون تکلیفمان با این بخش روشن بود. اما در همان بخش خصوصی هم مدام با گروه‌هایی روبه‌رو شدیم که شعار مسوولیت اجتماعی و حمایت از نگاه فرهنگی می‌دادند و در نهایت بعد از بلند شدن از سر میز مذاکره هر بار ناامیدتر می‌شدیم. در نهایت جذب همین چند حامی که شرایط روشن و کاملاً سالمی داشتند حاصل مرارتی دو‌ساله بود.

موسی غنی‌نژاد:اگر با نتیجه‌‌ای غیر از این روبه‌رو می‌شدید اصلاً لازم نبود که چنین فیلم‌هایی ساخته شود. اتفاقاً همین‌ها هم باید انعکاس داده شود.

رخشان بنی‌اعتماد:همین مسائل سبب شد که در حال حاضر به ساخت همین شش فیلم اکتفا کنیم. ما بعد از پایان ساخت و تدوین این فیلم‌ها، تازه وارد بخش طاقت‌فرساتری به اسم پخش خواهیم شد. سعی می‌کنیم بخشی از این پروژه را در خارج از ایران هم پخش کنیم. اما جامعه هدف ما جوانان ایرانی هستند و می‌خواهیم این فیلم‌ها را به دست‌شان برسانیم که از این فضای ناامید و بی‌انگیزگی مطلق بیرون بیایند.

مجتبی میرتهماسب: این پروژه با تمام زیرساخت‌هایش برنامه‌ریزی شده است، یعنی اگر بودجه تامین شود، می‌شود حتی تا 60 فیلم ادامه‌اش داد. همه جوانب کار روشن است، مدت‌ها کار پژوهشی شده است، برای این پروژه کتاب در نظر گرفته شده و قصد داریم با همکاری فیلمنامه‌نویسان حرفه‌ای، پنج فیلمنامه سینمایی آماده کنیم.

شاخص‌هایی که برای بررسی کارآفرینان و رسیدن به لیست شخصیت‌ها در ساخت مستندها داشتید، چه بود؟

فیروزه ‌صابر: انتخاب شاخص‌ها سخت‌ترین بخش کار بود. متاسفانه بخش زیادی از مفاهیم در این سال‌ها دستخوش کج‌فهمی شده‌اند. واژه کارآفرین هم معنای واقعی خودش را از دست داده است؛ کارآفرین کیست؟ اصلاً انگیزه ایجاد کسب‌وکار چیست؟ وابسته به دولت است؟ از رانت استفاده کرده؟ در چنین شرایطی یافتن کارآفرینان ناب بسیار دشوار بود. به کمک شورای راهبردی موفق شدیم از زوایای مختلفی این کیس‌ها را بررسی کنیم. در مرحله اول 470 نفر به ما معرفی شدند، در مرحله بعدی با در نظرگرفتن این شاخص‌ها به لیستی 117‌نفره رسیدیم و در نهایت درباره 74 نفر پروفایل‌هایی تهیه شد و به عنوان گزینه‌های مورد نظر در شورا بررسی شدند. در فاز اول پروژه کارستان با در نظر گرفتن نوع، جنسیت، اقلیم و سطح کارآفرینی شش نفر را انتخاب کردیم. لازم است بگویم در این مسیر استادان دانشگاه به ویژه دانشکده کارآفرینی دانشگاه صنعتی شریف کمک شایانی کردند و نشست‌های راهگشایی داشتیم. اما به هر حال هنوز هم مسیر ما پر از دشواری است و برای همین هم در این مرحله به ساخت شش مستند اکتفا کردیم.

این دشواری‌ها شامل چه موانعی می‌شود؟ همراهی نکردن صنعتگران یا بحث تامین مالی پروژه؟

مجتبی میرتهماسب: دو سال و نیم است که شب و روز با این پروژه هستیم، در این مسیر هم همان مشکل همیشگی وجود دارد؛ پیدا کردن سرمایه سالم برای ساخت این مستندها دشوارترین بخش است. در سینمای مرسوم ایران برای اینکه فیلمی ساخته شود اول از همه روی پول دولت حساب می‌کنند و سودشان را از تولید فیلم برمی‌دارند. تهیه‌کننده پولی از دولت می‌گیرد و بعد به شکل پلکانی هر کسی سهمش را برمی‌دارد و مبالغ هنگفتی این وسط حیف و میل می‌شود و در نهایت بودجه‌‌ای اندک برای ساخت خود فیلم باقی می‌ماند. شیوه «سود در تولید» آفت اصلی سینما و تلویزیون است.

موسی غنی‌نژاد:آقای میرتهماسب، تامین مالی در پروژه‌های شما به چه طریقی بود؟ می‌خواهم ببینم شما روی فروش گیشه حساب می‌کنید که پروژه‌های بعدی از آن طریق تامین مالی شود؟

مجتبی میرتهماسب: ما نه‌تنها در این کار بلکه در کارهای سینمایی‌مان هم از شیوه سود در تولید استفاده نکرده‌ایم. از نظر ما چرخه اقتصادی در این کار با سرمایه‌گذاری اولیه، تولید و سپس نمایش و فروش فیلم کامل می‌شود. در آغاز کار تعبیرمان این بود که وقتی یک لشگر از مستندسازان و کارآفرینان از این پروژه استقبال کرده‌اند با یک پروژه ملی طرف هستیم. به خانم بنی‌اعتماد گفتم اگر گردانندگان مملکت می‌خواستند بدانند چرا جامعه چنین وضعیتی دارد و ریشه مشکلات از کجا شروع می‌شود و راه‌حل‌هایش چیست تازه می‌رسیدند به کاری که ما شروع کردیم. اما در عمل دیدیم ماجرا خیلی دشوارتر از این حرف‌هاست. ما برای ساخت 26 فیلم تنها به بودجه‌‌ای نزدیک به دو میلیارد و 500 میلیون تومان نیاز داشتیم، یعنی بودجه‌‌ای که یک فیلم سینمایی متوسط دریافت می‌کند. روبه‌رو شدن با دشواری‌های تامین این بودجه، بخش اسفناک ماجرا بود.

با توجه به اینکه بخش خصوصی به عنوان حامیان مالی این پروژه حضور دارند آیا این احساس ایجاد نمی‌شود که بخشی از کسانی که درباره‌شان فیلم ساخته شده است به عنوان حامی حضور داشته‌اند و ایجاد شائبه سفارشی‌بودن کند؟

رخشان بنی‌اعتماد:اصلاً برنامه ما این نبود که برویم یک عده سرمایه‌دار پیدا کنیم و به آنها بگوییم بیایید پولی بدهید تا درباره شما فیلم بسازیم. چون این خیلی کار آسانی است. شخصاً هرگز در زندگی این کار را نکرده‌ام که بخواهم برای تبلیغ یک آدم فیلم بسازم. تک‌تک چهره‌هایی که به ما کمک کرده‌اند مشخص هستند و بخشی از آنها پیش از اینکه بخواهند به ما کمک مالی کنند حتی در جریان نبودند که در لیست منتخبانی هستند که قرار است فیلم‌شان ساخته شود. افرادی همچون آقای حاجی‌بابا و گروه طبرستانی‌ها در همان مرحله اول که با این پروژه آشنا شدند و دغدغه‌هایمان را با آنها در میان گذاشتیم، به عنوان حامی ما وارد عمل شدند. در این لیست بلند بالایی که داشتیم اولویت‌بندی‌ها بر اساس پیشکسوت بودن، جغرافیا، جنسیت و... انجام شده بود.

فیروزه ‌صابر: در فرآیند این کار بیش از پنج شش نفر سراغمان آمدند که با معیارهای خودشان کارآفرین محسوب می‌شدند و حاضر بودند رقم کل پروژه را بپردازند تا یکی از فیلم‌ها درباره آنها ساخته شود. ولی زیرساخت‌ها و شاخص‌های کارآفرینی که در شورای راهبردی مشخص کرده بودیم و حساسیت‌هایمان اجازه چنین کاری را نمی‌داد.

مجتبی میرتهماسب: یکی از اولویت‌های ما این بود که مطمئن باشیم مجرای خصوصی که قرار است به ما کمک مالی کند از کجاست و همه ابعادش روشن باشد. باید از سلامتش اطمینان پیدا می‌کردیم.

رخشان بنی‌اعتماد:ما موارد زیادی داشتیم که نه مربوط به صنعت بودند و نه عرصه کارآفرینی، ولی حاضر بودند حامی مالی کل پروژه باشند. اما من اسم این را گذاشتم آبروشویی، ما با تعبیر کلی کلمه کارآفرینی و بخش خصوصی کاری نداشتیم، مساله اصول اخلاقی بود که نمی‌خواستیم از آن عدول کنیم. اما لازم است اشاره کنم بخش دولتی هم به پیشنهاد خودش کمک کوچکی به ما کرده است که بیشتر ناشی از دغدغه‌های خانم شهیندخت مولاوردی معاون امور زنان دولت بود. به دلیل آشنایی که با رویکرد خانم مولاوردی داشتیم و می‌دانستیم که این حمایت در چه راستایی است و هیچ چشمداشتی در کار نیست این حمایت را پذیرفتیم. اما در مرحله پخش فیلم اینکه از رسانه دولتی همچون تلویزیون بخواهیم که این فیلم‌ها را پخش کنند پای یک مطالبه عمومی در میان است.

موسی غنی‌نژاد:این فیلم‌ها برای الگوسازی و تمیز دادن کارآفرین و صنعتگری که برای توسعه و تجددخواهی و پیشرفت تلاش می‌کند از سرمایه‌اندوزان یک‌شبه ساخته شده است و هیچ رسانه‌‌ای فراگیری تلویزیون را ندارد و اینکه صداوسیما بخواهد آنها را پخش کند یک مطالبه عمومی است. بارها گفته‌ام اینکه از دولت‌ها برای فرهنگ‌سازی کمک مالی بخواهیم اصلاً روش درستی نیست، حتی بهترین دولت‌ها هم در این حمایت منافع خودشان را پی می‌گیرند. در اینجا هم انحصارطلبی پررنگ‌تر است از دولت‌ها تا رسانه ملی. اما این مطالبه نباید مجانی باشد، چون این معادله روشی دارد که وقتی مجانی در اختیار تلویزیون قرار بگیرد، به بیراهه می‌رود، زیرا پای اصول در میان است. اما دولت برای فرهنگ‌سازی به عنوان حرکتی که خیر عمومی در آن وجود دارد باید امکاناتش را در اختیار فرهنگ‌سازان قرار بدهد. متاسفانه بخش بزرگی از مشکل بخش خصوصی اینجاست که اصول مشخصی ندارد، نباید فراموش کنیم که در طول تاریخ هیچ دولتی در هیچ‌جای جهان نبوده که چیزی بدهد و 10 برابرش را پس نگیرد. بارها در محافل بخش‌های خصوصی می‌شنوم که گله می‌کنند دولت یارانه ما را نداده و عمری است می‌گویم اصلاً حرفش را نزنید، مطالبه مادی از دولت نداشته باشید، چون با کوچک‌ترین مطالبه مادی استقلالتان را از دست می‌دهید. اما رابطه باید روشن و شفاف، درست و روی اصول باشد. مطالبه اینکه بخواهید تلویزیون اینها را پخش بکند کاملاً برحق است.

رخشان بنی‌اعتماد:مساله اینجاست که اگر قرار است فرهنگ‌سازی انجام شود باید رسانه‌های فراگیری که مردم برایش مالیات می‌دهند در اختیارشان قرار بگیرد. این لطف به من مستندساز نیست، این حق مردم است. در چنین فضای یأس و ناامیدی که مردم از شنیدن خبر دزدی‌ها و رانت‌ها کارد به استخوانشان رسیده، نشان دادن و معرفی آدم‌هایی که با سخت‌ترین شرایط کار کرده‌اند و شغل ایجاد می‌کنند می‌تواند کورسویی از امید را زنده کند.

مجتبی میرتهماسب: وقتی با نگاه سود در تولید فیلم بیشتر این فیلم‌هایی که به نمایش درمی‌آید ساخته می‌شوند، دیگر نه کیفیت مهم است و نه نمایش دادن و دیده شدن، چون پول از جای دیگری رسیده و دست‌اندرکاران سهم‌شان را برداشته‌اند. اما در این پروژه ما از این شیوه فاصله گرفته‌ایم. یک برآورد حداقلی کردیم و هدفمان پخش فیلم بود و درآمدزایی از فروش فیلم‌ها و سرمایه‌گذاری دوباره از سود در بدنه همین پروژه. در واقع باید تاکید کنم که با توجه به انگیزه‌های ساخت این مجموعه، پخش برای ما خیلی مهم است.

با این وصف چقدر به بقای این پروژه و بازار این پروژه امیدوارید؟

رخشان بنی‌اعتماد:ما تمام تلاشمان را می‌کنیم و مذاکراتمان را شروع کرده‌ایم تا از هر طریقی که ممکن است این فیلم‌ها را به دست حداکثر مخاطبان برسانیم. سعی می‌کنیم راه‌های تجربه‌نشده را باز کنیم، با وزرای آموزش و پرورش و آموزش عالی مذاکره کنیم و مخاطبان بالقوه در مدارس و دانشگاه‌ها را پای تماشای زندگی این آدم‌ها بنشانیم و بذر امید را در دلشان زنده کنیم.

مجتبی میرتهماسب: به‌نظرم امید ما به دیده شدن این فیلم‌ها چندان بیراه نیست، تنها کمی همدلی و درک خطر از بین رفتن ارزش‌ها از سوی سیاستگذاران لازم است. یک بسته آماده که از بسیاری از سمینارها و کلاس‌های درس تاثیرگذارتر است. اما به دشواری‌ها هم آگاهیم. قرار است با صاحبان صندلی‌های تصمیم‌گیری مذاکره کنیم که چندان به این دغدغه‌ها و حفره‌های بحران‌های اجتماعی واقف نیستند، تلاش ما این است که فیلم «پنبه تا آتش» یا فیلم «طبرستانی‌ها» در محافل صنعتی، کارخانه‌ها و دانشگاه‌هایی با رشته‌های مرتبط دیده شود. ما ادعا نمی‌کنیم که این عالی‌ترین نمونه کاری است که می‌توان برای معرفی و فرهنگ‌سازی برای توسعه ساخت، اما این فیلم‌ها با یک دغدغه صادقانه ساخته شده‌اند و قصدشان این است که بگویند می‌توان با اندک توشه مالی و از کوچک‌ترین صنایع هم طعم موفقیت را چشید. همان‌طور که برای ساختن معطل کسی نشدیم برای دیده شدنش هم نباید منتظر بمانیم و باید برویم مخاطبانمان را شناسایی کنیم و فیلم‌ها را به دست آنها برسانیم.

نحوه ساخت فیلم‌ها چطور بود؟ آیا فیلمنامه‌‌ای برای آنها نوشته می‌شد؟

رخشان بنی‌اعتماد:بله همه این شش مستند فیلمنامه داشتند و بر اساس یک برنامه مشخص و تحقیقاتی که درباره هر کارآفرین در یک روند چندماهه انجام شده بود، نوشته شدند.

مستند بودن روایت‌ها و صحت و سقم روایت کارآفرینان برایتان اهمیت داشت؟

مجتبی میرتهماسب: بله، تک‌تک روایت‌هایی که در فیلم‌ها وجود دارد از زندگی و کار و نحوه پا گرفتن این صنایع و عملکرد کارآفرین‌ها حقیقت‌سنجی شده است و صحت آنها برای ما اثبات شده و بعد به فیلمنامه راه پیدا کرده است. این مساله برای ما در اولویت بود چون ما بسیاری از این چهره‌ها را نمی‌شناختیم و لازم بود که روایت آنها به لحاظ میزان واقعی بودن بررسی شود.

اولین فیلم از این مجموعه اکران شده است، در مستند «پنبه تا آتش» حجم فراز و فرودها و تهدیدهای بیرونی که یک صنعتگر و کارآفرین را در یک دوره نیم‌قرنی تهدید می‌کند شگفت‌انگیز است. آقای دکتر غنی‌نژاد به نظر شما این اتفاقات ناشی از چیست؟ او بارها تهدید می‌شود؛ از روزگار بعد از کودتای مصدق تا دستگیری و حکم اعدام در حکومت پهلوی و بعد تهدید سلب مالکیت در آغاز انقلاب.

موسی غنی‌نژاد:متاسفانه صنعت ایران هرگز نتوانسته است در سیر سالمی حرکت کند و همیشه در مقاطع تاریخی حساس به عنوان یکی از آسیب‌پذیرترین‌ها بوده. همین زندگی و زمانه آقای حاجی‌بابا نمونه اعلایی است از سرنوشت یک صنعتگر و کارآفرین که اتفاقاً کم پیش می‌آید که قدر ببیند. اما در این فیلم بعد از همه این روایت‌ها و فراز وفرودهایی که پشت سر می‌گذارد، او به عنوان راوی جمله‌‌ای می‌گوید که اتفاقاً به نظرم خیلی درست است. حاجی‌بابا تعریف می‌کند که با وجود همه تهدیدها، بازداشت‌ها و شورش کارگران در آستانه انقلاب او سرکارش می‌ایستد و از خودش و حقش دفاع می‌کند، چون مطمئن است این فضای جوزده به زودی فروکش خواهد کرد. حاجی‌بابا می‌گوید تقصیر آنهایی است که گذاشتند و رفتند. بله، او درست می‌گوید خیلی از صاحبان صنایع در آن دوره خودشان را باختند و صبر نکردند تا شرایط به نفع‌شان تمام شود. همین آقای محسن خلیلی‌عراقی بنیانگذار بوتان یکی از آنها بود که ایستاد و 350 بار به دادگاه رفت و آمد تا شرکتش را پس گرفت. کارآفرینی یعنی مبارزه، وقتی برای ذره‌ذره این صنعت زحمت کشیده بودند نباید جا می‌زدند. امروز هم همین مبارزه ادامه دارد، در ایران اگر شما بخواهید کارآفرین باشید، رانت‌خواری نکنید و در زدوبندها قرار نگیرید، باید برای بقا مبارزه کنید.

مجتبی میرتهماسب: در فیلم پنبه تا آتش و باقی فیلم‌های این مجموعه خواهید دید که این آدم‌ها همگی تجربه‌های مشابهی را پشت سر گذاشته‌اند. آقای حاجی‌بابا هم یکی از این نمونه‌هاست، تجربه‌گرایی که از دل بازار به یک کارآفرین تبدیل شده است، تجربه‌‌ای که احتمالاً در هیچ دانشگاهی نمی‌توان با این کیفیت کسب کرد، او دانشی دارد که ذره ذره‌اش را با ممارست و آزمون و خطا به دست آورده است. نکته جالب درباره این آدم‌ها و کارآفرین‌های خودساخته‌‌ای که اتفاقاً هر کدام در توسعه زیرساخت‌های اساسی مملکت‌شان نقش پررنگی دارند این است که هیچ کدام‌شان روز اول فکر نمی‌کردند می‌خواهند کارآفرین باشند و صنعتگری بزرگ. کارآفرینی مفهوم جدیدی است که در این چند سال به این قشر منتسب کرده‌ایم، من هنوز نمی‌دانم در دانشگاه‌های کارآفرینی چه درس می‌دهند و آیا تجربه‌‌ای که نسل امثال حاجی‌بابا دارند، آیا اصلاً در کلاس درس کسب کردنی است یا نه؟

موسی غنی‌نژاد:در این نسل بیش از هر چیز پشتکار، نهراسیدن و از همه مهم‌تر یک‌جور دلسوزی برای میهن، مشترک است.

مجتبی میرتهماسب: می‌دانید، منظورم چیست؟ من معتقدم اینها انسان‌هایی هستند با یکسری ویژگی‌هایی که بخش‌های زیادیش اتفاقاً فرهنگی و رفتاری است، یعنی عشق به میهن و دوست داشتن همنوع و بابت این دلشان می‌خواهد که کار کنند و احتمالاً اینها را نمی‌توان در دانشگاه یاد گرفت.

موسی غنی‌نژاد:آقای حاجی‌بابا همان حرفی را می‌زند که امروز دنیای آزاد به آن رسیده است، برای بقا و توسعه اقتصادی دو اصل مهم وجود دارد: آزادی و حاکمیت قانون.

رخشان بنی‌اعتماد:مساله فقط به وجود آوردن کسب و کار نیست، یک جهان‌بینی و نگاه است، یک‌جور نوآوری که شاید حتی در آن گام‌های اول حرکت به سمت کارآفرینی برای خود شخص هم ناشناخته باشد، یک عِرق. شاید حتی افرادی مثل آقای حاجی‌بابا نتوانند اینها را توضیح بدهند، اما کارگرش می‌تواند. او بهترین تعریف را ارائه می‌کند، می‌گوید: حاجی‌بابا پول‌هایش را نگذاشت توی چمدان که برود، مدام هر چه به دست آورد را صرف توسعه صنعت‌ا‌ش کرد.

فیروزه ‌صابر: اما متاسفانه همان فضای ناروشن و مغلطه‌‌ای که آقای غنی‌نژاد می‌گویند این ‌روزها حاکم شده است. عده‌ای پول خرج می‌کنند تا به عنوان کارآفرین شناخته بشوند.

فیلم، صحنه‌های پویایی داشت که بی‌اینکه بخواهد قضاوتی کند تفاوت نسل‌ها را نشان می‌داد، برای مثال لحظه‌‌ای که خاندان حاجی‌بابا سر میز ناهار نشسته‌اند و درباره اوضاع و احوال مملکت صحبت می‌کنند، یک گردهمایی خانوادگی که بدل به نقطه عطف می‌شود. صحنه‌ای هست که یکی از اعضای خانواده می‌گوید ایران دیگر آن شیر غران نیست و بدل به گربه‌‌ای رنجور شده، دوربین همان لحظه روی صورت بهت‌زده و ناراحت آقای حاجی‌بابا می‌رود یا تک‌جمله‌هایی همچون لحظه تاریخی که او تصمیم می‌گیرد از فروش پنبه و لحاف‌دوزی به فروش آهن روی بیاورد. اینها چطور در یک مستند گنجانده شده‌اند؟

رخشان بنی‌اعتماد:فیلم مستند برای همین‌هاست که مستند می‌شود. ما و کارگردان‌های مجموعه با هر کدام از سوژه‌هایمان ماه‌ها وقت گذرانده‌ایم و برای نوشتن فیلمنامه این تضادهای فکری را بیرون کشیده‌ایم و در موقعیت‌هایی که فراهم کرده‌ایم این تضادهای فکری و نقطه‌های عطف را به نمایش گذاشته‌ایم. ترتیب دادن آن صحنه دورهمی خانوادگی کار آسانی نبود؛ اما لازم بود که ویژگی‌های یک خانواده را که نسل به نسل در صنعت حضور دارند به نمایش بگذاریم و بهترین موقعیت همین بود. اینکه چه آداب و آیینی دارند، وقتی کنار هم هستند چه می‌گویند و چه می‌کنند. از آن طرف کارگردان فیلم و سوژه به واسطه زمانی که با هم می‌گذرانند یک رابطه عاطفی پیدا می‌کنند که به گره‌گشایی‌ها کمک می‌کند.

موسی غنی‌نژاد:فیلم با اینکه مبتنی بر گفت‌وگو است اما در نهایت تصمیم‌گیری و قضاوت را به تماشاچی واگذار می‌کند و از این حیث بسیار قوی است.

مجتبی میرتهماسب: نکته‌ای در پایان بگویم که در سینمای مستند پررنگ‌تر است، شاید بخشی که فیلم را می‌تواند جذاب کند، ارتباط فیلمساز با موضوع است. در سینما یا یک برنامه تلویزیونی یا یک گفت‌وگو همه چیز در یک نشست اتفاق می‌افتد ولی در سینمای مستند یک زیست چندماهه با سوژه همه چیز را می‌سازد، دو طرف باید به یک اعتماد متقابل برسند و کارگردان باید به حریم خصوصی سوژه راه پیدا کند.
هیچ عجله‌ای برای اینکه فیلمبرداری را زود شروع کنیم نداریم. می‌گذاریم روابطی که باعث می‌شود فیلم جذاب شود، شکل بگیرد و نکته سخت این پروژه هم این است که ما داریم در مورد آدم‌هایی فیلم می‌سازیم که دارند در مورد گذشته‌شان حرف می‌زنند. یعنی همه به یک مرحله‌ای رسیده‌اند که دارند از یک تاریخی که در گذشته داشتند حرف می‌زنند.
نکته‌‌ای که آقای غنی‌نژاد اشاره کردند ناشی از همین موقعیت دشوار است. تصویر کردن یک چنین موضوعی در سینمای
مستند کار سختی است. یعنی ناگزیر می‌کند که فیلم‌ها گفت‌وگو‌محور شوند. یعنی جریان رو به جلویی نیست که آدم بتواند کار بهتری با آن بکند. البته هر فیلم این مجموعه یک ساختار متفاوت پیدا کرده است. برای اینکه هر کدام را یک فیلمساز دارد می‌سازد.

دراین پرونده بخوانید ...

دیدگاه تان را بنویسید

 

پربیننده ترین اخبار این شماره

پربیننده ترین اخبار تمام شماره ها