شناسه خبر : 4602 لینک کوتاه

روایت پنج دهه تلاش خانوادگی در گفت‌وگو با محسن حاجی‌بابا

پشیمانم

محسن حاجی‌بابا، فرزند علی‌اصغر حاجی‌بابا می‌گوید: «امروز به عنوان یک کارآفرین با توجه به شرایط کشور احساس پشیمانی می‌کنم چون نه بازار دارم و نه مورد حمایت قرار می‌گیرم.» او که سال‌هاست در کنار پدر برای پیشرفت و توسعه صنعتی فعالیت می‌کند، معتقد است: «تولیدکننده دارای سرمایه زمین‌گیر است» و توضیح می‌دهد: «در حال حاضر من، پسرم و وراثپدرم امکان کندن و بردن کارخانه‌هایمان را نداریم. این کارخانه‌ها متعلق به این مملکت است، ما امانت‌دار آن هستیم و نمی‌توانیم آن را برداریم و ببریم. در حالی که یک تاجر سرمایه سیال دارد و می‌تواند هر کالایی را به پول تبدیل کند.» حاجی‌بابا می‌پرسد: «در این شرایط اگر واحد تولیدی من ورشکسته شود، چه کسی از من حمایت می‌کند؟ چه کسی می‌گوید این آقا ۴۵ سال و پدرش ۷۲ سال کار کرده‌اند، کارخانه ساخته‌اند و هزاران خانواده از کنار آن نان خورده‌اند؟ چگونه می‌توان در این شرایط به کارآفرینی علاقه داشت؟»

محسن حاجی‌بابا، فرزند علی‌اصغر حاجی‌بابا، که کارش را 45 سال پیش در کنار پدر و در صنایع خانوادگی آغاز کرده، می‌گوید: «امروز به عنوان یک کارآفرین با توجه به شرایط کشور احساس پشیمانی می‌کنم چون نه بازار دارم و نه مورد حمایت قرار می‌گیرم.» او که سال‌هاست در کنار پدر برای پیشرفت و توسعه صنعتی فعالیت می‌کند، معتقد است: «تولیدکننده دارای سرمایه زمین‌گیر است» و توضیح می‌دهد: «در حال حاضر من، پسرم و وراث پدرم امکان کندن و بردن کارخانه‌هایمان را نداریم. این کارخانه‌ها متعلق به این مملکت است، ما امانت‌دار آن هستیم و نمی‌توانیم آن را برداریم و ببریم. در حالی که یک تاجر سرمایه سیال دارد و می‌تواند هر کالایی را به پول تبدیل کند.» حاجی‌بابا می‌پرسد: «در این شرایط اگر واحد تولیدی من ورشکسته شود، چه کسی از من حمایت می‌کند؟ چه کسی می‌گوید این آقا 45 سال و پدرش 72 سال کار کرده‌اند، کارخانه ساخته‌اند و هزاران خانواده از کنار آن نان خورده‌اند؟ چگونه می‌توان در این شرایط به کارآفرینی علاقه داشت؟»
ساخت فیلم «پنبه تا آتش» بر اساس زندگی و کسب و کار آقای علی‌اصغر حاجی‌بابا، پدر شما، با چه هدفی انجام شده است؟
بنیاد توسعه کارآفرینی زنان و جوانان ساخت فیلم از زندگی پدر من را با این هدف انجام داده که از نظر کارآفرینی الگویی را در ایران معرفی کند که کسب و کاری را آغاز کرده و آن کسب و کار توسط دو یا سه نسل بعد هم ادامه پیدا کرده است. یکی از مشکلات صنعت ما در 60 سال اخیر این بوده که یک نسل صنعتی را ایجاد کرده، اما نسل‌های بعدی آن را ادامه نداده‌اند و آن نام و برند فراموش شده است. بنیاد کارآفرینی زنان و جوانان 25 کارآفرین را برای ساخت فیلم انتخاب کرده است. فیلم‌های مربوط به شش کارآفرین نیز ساخته شده است، اما به عنوان اولین خانواده به سراغ پدر من آمده‌اند.

کسب و کار پدرتان آقای علی‌اصغر حاجی‌بابا که کارش را از لحاف‌دوزی شروع کرده، تا امروز چه روندی را طی کرده است؟
زندگی اقتصادی ایشان از زمانی آغاز می‌شود که از سال ششم دبستان فارغ‌التحصیل می‌شود، به قول قدیمی‌ها تصدیقش را می‌گیرد و شاگرد مغازه لحاف‌دوزی پدرش که در آن زمان رئیس اتحادیه لحاف‌دوزان تهران بوده، می‌شود. ایشان فعالیتش را با روزی 10‌شاهی دستمزد شروع می‌کند. مدتی بعد پدرم تصمیم می‌گیرد مستقل شود و با شراکت یکی از برادرانش یک لحاف‌دوزی باز می‌کند و با دیدگاهی که داشته آن را به حالت کارخانه درمی‌آورد؛ در بازار عودلاجان خانه‌های یهودیانی را که به فلسطین اشغالی رفته بودند، اجاره می‌کند و به صورت کارگاه درمی‌آورد؛ تعدادی دوزنده و علاف استخدام می‌کند، یک سرکارگر بالای سرشان می‌گذارد و تولید خودش را افزایش می‌دهد. بعد می‌بیند نمی‌تواند تولیداتش را منحصراً در بازار تهران توزیع کند یا به شهرستان‌ها بفرستد و تصمیم می‌گیرد عرضه مستقیم به مصرف‌کننده هم داشته باشد و در محل پستخانه فعلی 15 خرداد روبه‌روی بازار آهنگران مغازه‌ای به‌صورت سرقفلی می‌گیرد و آنجا را هم به محل فروش تبدیل می‌کند. بنابراین دفتر کار ایشان در بازار عودلاجان و مرکز فروش مستقیمش در خیابان 15 خرداد بوده است. کارگاه‌ها نیز همان چند خانه اجاره‌ای در یکی از کوچه‌های بازار عودلاجان بوده است. بعد از رشد این کسب و کار، ایشان وارد معاملات پنبه می‌شود تا پنبه مورد نیازش را هم خودش تامین کند. پدرم که از طرفداران جبهه ملی بوده در ارتباط با کودتای 28 مرداد و قیام 30 تیر، با این تهدید ساواک مواجه می‌شود که مغازه‌هایی را که به نشانه اعتراض باز نمی‌کنند، آتش بزنید. ایشان فکر می‌کند اگر یک کبریت به پنبه و لحاف برسد هست و نیستش از بین می‌رود. بنابراین همان‌طور که پدرشان به ایشان گفته «خواهی بشوی گنده / آهن بخر و پنبه»، ایشان از تجارت پنبه و لحاف به سمت آهن تغییر مسیر می‌دهد و به همراه برادرهایش تجارت آهن را شروع می‌کند. بعد از مدتی خودشان انبار آهن می‌سازند، به سراسر ایران آهن می‌فرستند و آهن بسیاری از ساختمان‌های تهران را تامین می‌کنند. در این انبار حدود 15 کارگر برش‌کار مشغول بودند. خود من هم در سال 1350 کارم را از همان آهن‌فروشی شروع کردم.

آن موقع هنوز ریخته‌گری را شروع نکرده بودند؟
اگر واحد تولیدی من ورشکسته شود، چه کسی از من حمایت می‌کند؟ چه کسی می‌گوید این آقا ۴۵ سال و پدرش ۷۲ سال کار کرده‌اند، کارخانه ساخته‌اند و هزاران خانواده از کنار آن نان خورده‌اند؟ چگونه می‌توان در این شرایط به کارآفرینی علاقه داشت؟

در سال 1341 ایشان به فکر تولید می‌افتند و به سراغ ریخته‌گری می‌روند. عده‌ای از همکاران را در بازار به مشارکت دعوت می‌کنند که با توجه به اینکه پدر من در آن موقع فقط 31 سال داشتند و از نظر تجار مسن بازار سن کمی بوده، خیلی مورد استقبال قرار نمی‌گیرد ولی برادران تحصیلی که الان شیرآلات «شیبه» را دارند، با ایشان وارد مشارکت می‌شوند و در سال 1342 کارخانه پارس متال تاسیس می‌شود. دو سه سال اول عموی بزرگم مدیرعامل بودند و بعد پدرم تا سال 1347 مدیریت را بر عهده داشتند. پارس متال اولین کارخانه ریخته‌گری مدرن در ایران بود که با برق و کوره‌های ذوب برقی، تولید لوله‌ها و اتصالات آب و فاضلاب را در ایران شروع کرد که از نظر کیفیت هم کاملاً با مشابه آلمانی خود رقابت می‌کرد. در سال 1347 سهام ما به برادران تحصیلی و عده‌ای دیگر از همکاران واگذار شد و پدر در سال 1350 کارخانه شوفاژکار را احداث کردند. همان‌طور که در فیلم هم نشان داده می‌شود، کلنگ این کارخانه توسط یکی از شرکای فعلی ما که آن موقع هفت‌ساله بود و پدرش هم با ما شریک بود، به زمین خورد و تولید دیگ‌های چدنی حرارت مرکزی برای اولین بار در ایران آغاز شد که یک نوع وسیله گرمایش جدید و مدرن بود. ایشان برای انجام کار خود طی قراردادی هم ماشین‌آلات را از کارخانه آهلمن آلمان خریداری کرد و هم نمایندگی محصولات آن کارخانه را گرفت تا قبل از اینکه وارد تولید شود محصول را به بازار بشناساند. در سال 1353 یا اوایل سال 1354 تولید در شوفاژکار آغاز شد و تا امروز ادامه دارد. پدرم حدود 25 سال پیش تصمیم گرفته بود کارخانه به خارج از تهران منتقل شود و به این منظور حدود 400 هزار مترمربع زمین در تاکستان خریداری کرد که الان آخرین مراحل احداثش را می‌گذراند و به احتمال زیاد تا پایان سال جاری با تعطیلی کارخانه شوفاژکار در تهران، تمام ماشین‌آلات به انضمام کوره‌ها و خطوط ریخته‌گری و تولید جدید که از دانمارک و آلمان خریداری شده، به تاکستان منتقل می‌شود. پس از انقلاب با توجه به اینکه همه ریخته‌گران ایران در تامین مواد اولیه ریخته‌گری مشکلاتی داشتند، پدرم تصمیم گرفتند زنجیره مواد اولیه ریخته‌گری در ایران را کامل کنند و در سال 1360 به دنبال تاسیس کارخانه فروسیلیس در سمنان رفتند، در سال 1364 ساخت کارخانه رزیتان و در سال 1366 قالب‌سازی ایران مدل را آغاز کردند تا این سه واحد بتوانند هم مواد اولیه کل ریخته‌گری ایران و همچنین در مورد فروسیلیس مواد اولیه فولاد ایران و در مورد رزین مواد اولیه کل ریخته‌گری کشور را تامین کنند. در مورد قالب‌سازی نیز توان طراحی و ساخت قالب‌های مورد نیاز ریخته‌گری و سایر واحدهای تولیدی کشور حتی قالب موتور خودرو و بدنه خودرو فراهم شد. بعد از اینکه پدر تصمیم گرفتند از سیاست جدا شوند، از سال 1360 تمام همت خود را بر تولید گذاشتند. ایشان معتقد بودند هر حکومتی در ایران بر سر کار باشد، کشور به اقتصاد، تولید و اشتغال نیاز دارد. بنابراین همت‌شان را بر این گذاشتند که سودشان را در کنار سود ملت ایران قرار دهند. اعتقاد ایشان این است که اگرچه ما به دنبال سود هستیم، ولی این سودی است که عده دیگری از مردم هم از کنارش منتفع می‌شوند. الان فقط از طریق فعالیت دو کارخانه فروآلیاژ در ازنا و فروسیلیس در سمنان بیش از 35 هزار خانواده در سراسر کشور و نزدیک به پنج هزار خانواده در بخش حمل و نقل آنها اشتغال دارند.
پدر من نسل اول این صنایع هستند. من نیز به عنوان پسر بزرگ ایشان از سال 1350 وارد بازار کار شدم و در آغاز کار به عنوان شاگرد تجارت‌خانه اخوان حاجی‌بابا با ماهی 450 تومان دستمزد، با دوچرخه به دنبال طلب می‌رفتم و در واقع کارآموزی را از بازار شروع کردم. سپس کارهای مختلفی از حسابداری، انبارداری، توزیع آهن، نشستن پشت کامیون، تریلی یا لیفتراک انجام دادم و آموزش‌های مختلفی دیدم تا سال 1356 که وارد هیات‌مدیره شوفاژکار شدم. سال 1369 از آنجا استعفا دادم و سال 1378 هم وارد هیات‌‌مدیره رزیتان شدم. در فاصله این سال‌ها در واحدهای دیگری هم مسوولیت‌هایی داشتم، اما در ارتباط با کسب و کار خانواده نبود. من تصمیم داشتم دیگر در واحدهای مجموعه فعالیت نکنم، ولی به احترام ایشان قبول مسوولیت کردم و در سال 1379 به عنوان مدیر بازرگانی شرکت رزیتان وارد مجموعه شدم و از سال 1382 تا اول سال 1393 مدیرعامل بودم. در اردیبهشت 1393 استعفا دادم و پسرم مهدی حاجی‌بابا که مهندس متالورژ است، در مدیریت عاملی شرکت رزیتان جانشین من شد. در طی این سال‌ها که در رزیتان کار می‌کردم، همزمان رئیس هیات‌مدیره شرکت فروآلیاژ ایران در ازنا بودم و با اجرای طرح توسعه، ظرفیت تولید فروسیلیسیوم را در ازنا از 25 هزار تن به 60 هزار تن افزایش دادیم که بزرگ‌ترین تولیدکننده فروسیلیس در خاورمیانه است. پسر من هم وقتی مهندسی‌اش را گرفت وارد بازار شد. ما همیشه می‌گوییم دانشگاهِ اول بازار است. بنابراین پسرم ابتدا چهار سال در بازار کار کرد، بعد آموزش دوره حسابداری دید و دو سال دوره مدیریت گذراند، از حدود 10 سال قبل به عنوان قائم‌مقام مدیرعامل و عضو هیات‌مدیره وارد شرکت فروآلیاژ ایران شد و از ابتدای سال 1394 همزمان عضو هیات‌مدیره فروآلیاژ ایران و مدیرعامل شرکت رزیتان است. در حال حاضر پدر من به عنوان مدیرعامل هلدینگ «شرکت کارآفرینان ذوب فلزات ایران» فعال هستند، من عضو هیات‌مدیره و مشاور رزیتان و عضو هیات‌مدیره شرکت فروسیلیس هستم، پسرم مهدی نیز مدیرعامل رزیتان است. شاید ما از معدود خانواده‌هایی هستیم که به صورت همزمان سه نسل با یکدیگر کار می‌کنیم. پدرم 72 سال است کار می‌کنند و هنوز صبح‌ها زودتر از من سر کار می‌روند، من 45 سال است کار می‌کنم و پسرم 12 سال است مشغول کار است.

کسب و کار خانوادگی شما امروز در مقایسه با سال‌های قبل با چه چالش‌ها و مسائلی مواجه است؟
من در دوره کاری خود از سال 1350 تا امروز، چندین دوره کاملاً متفاوت را از سر گذرانده‌ام. در دوره قبل از انقلاب حمایت‌های بیشتری از تولید می‌شد و فضا در عمل برای سرمایه‌گذاری مناسب‌تر بود. بعد از انقلاب در شعار حمایت از تولید زیاد شد، ولی عمل اندک بود. بعد از انقلاب در دوره هشت سال جنگ تحمیلی، مملکت درگیر جنگ بوده و درباره مسائل مربوط به آن دوره هیچ‌کس از کسی انتظاری ندارد. در 16 سال دوران سازندگی و اصلاحات تقریباً یک سیاست مشخص دنبال شد که به شکوفایی سال‌های 1378 تا 1385 رسید. از سال 1385 به بعد ناگهان سیستم عوض شد؛ سازمان مدیریت و برنامه‌ریزی به عنوان مغز متفکر کشور منحل و همه چیز به یک نفر مربوط شد که منم‌منم و بگم‌بگم راه انداخته بود. در آغاز آن دولت، دو سه سال به دلیل ادامه داشتن همان کارهایی که در 16 سال قبل از آن دوره انجام شده بود، تولید، اشتغال و صادرات در حال افزایش بود، اما ناگهان از سال 1387 افتی آغاز شد و تا سال 1392 ادامه پیدا کرد که عملاً اقتصاد ما را در مسیر نابودی قرار داد. در دوره چهارم یعنی دوره دولت یازدهم که با شعار حمایت از تولید و بخش خصوصی آغاز شد نیز ما با مسائلی مواجهیم. می‌دانیم دولت توانایی چندانی ندارد و وضعیت ما خوب نیست. اما با وجود این وضعیت اقداماتی می‌توانست انجام شود که نشده است. مقایسه این دولت با دولت‌های نهم و دهم منطقی نیست. باید وضعیت در این دولت با دولت‌های نهم و دهم متفاوت باشد. اگرچه این دولت سالم‌تر از دولت قبل است و سعی کرده از افراد باتجربه استفاده کند، اما در اهداف اقتصادی خود چندان موفق نبوده و به اندازه‌ای که شعار می‌داده، به بخش خصوصی بها نداده است. بنابراین من در فیلم هم گفتم که امروز به عنوان یک کارآفرین با توجه به شرایط کشور احساس پشیمانی می‌کنم چون نه بازار دارم و نه مورد حمایت قرار می‌گیرم. در این شرایط باید بار مالیات را نیز تحمل کنم و با مسائلی هم که تامین اجتماعی تحت عنوان مشاغل سخت و زیان‌آور برایم ایجاد می‌کند، مواجه باشم. در حالی که باید کل سیستم و منابع کشور برای حمایت از تولید و اشتغال موجود بسیج شود، اما عملاً این اتفاق نمی‌افتد. متاسفانه بعضی از دولتمردان ما منکر بحرانی بودن وضعیت اقتصاد کشور هستند، اما پاک کردن صورت مساله واقعیت را عوض نمی‌کند. ما در شرایط بسیار خطرناک و بحرانی قرار داریم. همه ما در یک کشتی نشسته‌ایم. اگر خدای‌ناکرده اتفاقی بیفتد، همه ما از اصلاح‌طلبان، و اصولگرایان تا دلواپسان، کارآفرینان، تولیدکننده‌ها و کارگران آسیب خواهیم دید. در حال حاضر ما در شرکت فروآلیاژ ایران دو کوره از سه کوره را تعطیل کرده‌ایم یعنی الان به جای 60 هزار تن، حدود 15 هزار تن تولید می‌کنیم و به احتمال قوی تا 20 مردادماه کوره سوم را هم تعطیل می‌کنیم. به این دلیل که حدود 65 میلیارد تومان از فولادی‌ها طلبکار هستیم، بازار مصرف ندارد و صادراتی هم که انجام می‌دهیم کیلویی 900 تومان ضرر به ما وارد می‌کند.

چرا این ضرر اتفاق می‌افتد؟ به دلیل بالا بودن قیمت تمام‌شده تولید دچار این ضرر شده‌اید؟
البته به طور کلی قیمت تمام‌شده به دلیل ضعف ساختارهای اقتصادی در کشور ما بالاست، اما در مورد تولید فروسیلیس بحران رکود در جهان هم هست. چین با ظرفیت تولید چهار میلیون تن انواع فروآلیاژها در سال، تولیدش را سه میلیون تن کاهش داده است و به دلیل رقابت بدِ واحدهای تولیدی چین در بازارهای بین‌المللی با یکدیگر، این کشور برای تولیدکنندگان همین یک میلیون تن باقی‌مانده هم سهمیه صادراتی در نظر گرفته تا با رقابت‌شان در بازارهای بین‌المللی، قیمت‌ها را بیش از این پایین نکشند. فروسیلیس که چهار سال قبل نزدیک به دو هزار دلار بوده، الان به 850 تا 900 دلار یعنی به کمتر از نصف رسیده است. ما هم در شرایطی قرار گرفته‌ایم که به این نتیجه رسیده‌ایم که بهتر است تولید نکنیم. الان دو کوره را خوابانده‌ایم و احتمالاً سومی را هم 20 مرداد می‌خوابانیم.

وضعیت در سایر صنایع شما چطور است؟
تقریباً تمام کارخانه‌های ما هم افت تولید و هم افت فروش دارند و این بحران رکود تنها محدود به ما نیست، اما مساله این است که به غیر از آقای دکتر آخوندی، وزیر راه و شهرسازی، که اصرار می‌کنند شرایط بحرانی است، بقیه دولتمردان به جای روبه‌رو شدن با واقعیت و چاره‌اندیشی، صورت مساله را پاک می‌کنند.

چشم‌انداز شما از آینده صنعت خانوادگی‌تان و صنعت کشور چیست؟
وضعیت ما از وضعیت کلی مملکت جدا نیست. صنایعی که وضعیت‌شان از وضعیت عمومی کشور جدا باشد نادر هستند. در حال حاضر من دورنمای روشنی نمی‌بینم و نظراتم را هم طی نامه‌ای برای آقای دکتر روحانی فرستاده‌ام و در متن آن نامه اعلام کردم با روش فعلی، ظرف دو تا سه سال آینده اقتصاد ایران نابود می‌شود. متاسفانه از زمان نگارش آن نامه تا الان همچنان واحدها رو به تعطیلی می‌روند، سیاست‌های بانک مرکزی در جهت رکودزایی نیست و اقدامات با تاخیر انجام می‌شود.

شما در فیلم به برخی اختلاف دیدگاه‌ها با پدرتان اشاره کردید، اما درباره آن توضیح ندادید. این اختلاف در چه زمینه‌ای است؟
الان اختلاف نظر من با پدرم در این است که ایشان می‌گویند در هر شرایطی باید کارخانه ساخت و به این قضیه نگاهی ملی دارند.

یکی از نکاتی که در فیلم به چشم می‌آید این است که به نظر می‌رسد وطن‌پرستی و ملی‌گرایی در ایشان قوی‌تر و پررنگ است. آیا این صفت در شما و نسل بعد از شما کمرنگ‌تر شده است؟ فکر می‌کنید دلیل آن چیست؟
طبیعتاً همین‌طور است و دلیل آن مسائل 10 سال گذشته است.

ایشان هم کار در 10 سال گذشته را تجربه کرده‌اند.
ایشان با مقایسه جایی که شروع کرده و جایی که به آن رسیده دیدگاهی متفاوت دارد. من معتقدم تولیدکننده دارای سرمایه زمین‌گیر است؛ یعنی در حال حاضر من، پسرم و وراث پدرم امکان کندن و بردن کارخانه‌هایمان را نداریم. این کارخانه‌ها متعلق به این مملکت است، ما امانتدار آن هستیم و نمی‌توانیم آن را برداریم و ببریم. در حالی که یک تاجر سرمایه سیال دارد و می‌تواند هر کالایی را به پول تبدیل کند. اگر پول نقد یا کالای قابل فروشی داشته باشیم، هر کاری بخواهیم می‌توانیم بکنیم و حتی می‌توانیم پولمان را به خارج از کشور منتقل کنیم، اما واحدی که دارد فروسیلیس تولید می‌کند نمی‌تواند آهن تولید کند، یا به عنوان مثال نساجی نمی‌تواند فولاد تولید کند. پس کسی که در این مملکت با خون دل کارخانه می‌سازد، با عرق ملی، وطنی و مذهبی کار کرده، عملاً سرمایه‌اش را در زمین گذاشته و دیگر امکان تغییر آن را ندارد. آیا چنین سرمایه‌گذاری نباید مورد حمایت قرار گیرد؟ امروز این واحدهایی که در نقاط مختلف کشور ایجاد کرده‌ایم و چندین هزار خانواده را در سراسر کشور تغذیه می‌کنند، چگونه مورد حمایت قرار می‌گیرند؟ کارآفرین هم تا یک جایی عرق ملی دارد. یکی از اقدامات ما در اتاق بازرگانی اصلاح قانون ورشکستگی در ایران است. در ایران وقتی گفته می‌شود کسی ورشکسته شده انگار مجرم است. در اقتصادهای پیشرفته چیزی به نام ورشکستگی وجود ندارد. ورشکستگی یعنی توقف، تجدید قوا و ورود مجدد به چرخه کار. در ایران ورشکستگی یعنی نابودی و فقر. در این شرایط اگر واحد تولیدی من ورشکسته شود، چه کسی از من حمایت می‌کند؟ چه کسی می‌گوید این آقا 45 سال و پدرش 72 سال کار کرده‌اند، کارخانه ساخته‌اند و هزاران خانواده از کنار آن نان خورده‌اند؟ چگونه می‌توان در این شرایط به کارآفرینی علاقه داشت؟ اما پدر من می‌گوید من تا زنده‌ام کار می‌کنم، تولید می‌کنم و کارخانه می‌سازم.

دراین پرونده بخوانید ...

دیدگاه تان را بنویسید

 

پربیننده ترین اخبار این شماره

پربیننده ترین اخبار تمام شماره ها