شناسه خبر : 27900 لینک کوتاه
تاریخ انتشار:

کوبا شوک‌درمانی می‌خواهد

بررسی ریشه‌های سوسیالیسم اقتصادی و پایان آن در کوبا در گفت‌وگو با کامران دادخواه

کامران دادخواه می‌گوید: اصلاحات انجام‌شده در کوبا همچون به رسمیت شناخته شدن مالکیت خصوصی در جواب به مشکلاتی است که ایجاد شده و دولت وقت کوبا به این نتیجه رسیده که اگر این اصلاحات انجام نگیرد ممکن است کوبا نابود شود. اما اصلاحات باید به صورت ضربتی و یکجا انجام شود. در حالی که دولت وقت کوبا مخالف درمان اقتصاد کوبا با وارد کردن شوک به آن است.

کوبا شوک‌درمانی می‌خواهد

مرتضی مرادی: پس از اینکه فیدل کاسترو از قدرت کناره‌گیری کرد، برادرش رائول کاسترو و همچنین رئیس‌جمهور فعلی، میگل دیاز کانل با حفظ ایدئولوژی سیاسی فیدل کاسترو به سمت آزادسازی اقتصاد گام برداشتند. حسین عباسی می‌گوید این تغییر روند به این دلیل بوده که رائول کاسترو و میگل دیاز کانل متوجه شدند راهی جز این برای تحریک اقتصاد ندارند. اگر همچنان کمک‌های اقتصادی برایشان فراهم بود، مانند کمک‌های مالی شوروی قبل از فروپاشی و کمک‌های ونزوئلا قبل از رسیدن به بحران، آنها هم مسیر رهبر قبلی را طی می‌کردند. او البته ادامه می‌دهد که اصلاحات به این شکل تاثیر چندانی ندارد و کوبا به یک شوک‌درمانی نیاز دارد. یعنی ساختارها باید به یکباره اصلاح شوند و بدون شک این درمان همراه با خونریزی خواهد بود.

♦♦♦

 سوسیالیسم اقتصادی در کوبا از چه زمانی آغاز شد و دلیل آن چه بود؟ کاسترو ذهنیت خود را از کجا گرفته بود و چه چیزی در سر داشت؟ آیا تا پیش از 1959 و به قدرت رسیدن فیدل کاسترو در کوبا، آزادی اقتصادی در کوبا وجود داشت؟

برای پاسخ به این سوال می‌توانیم تاریخ کوبا را بررسی کنیم. اما در ابتدا باید بگویم که سیستم سوسیالیستی در کوبا تقریباً از همان روز اولی که انقلابیون به رهبری فیدل کاسترو سر کار آمدند آغاز شد. به طوری که ملی‌سازی زمین‌ها در کوبا آغاز شد و مالکیت خصوصی از بین رفت. اینکه فیدل کاسترو ایده‌هایش را از کجا گرفته است به احتمال زیاد به دوران تحصیلش در رشته حقوق در دانشگاه هاوانا بازمی‌گردد. خود کاسترو از خانواده‌ای مرفه و به نسبت ثروتمند بود اما وقتی در دانشگاه درس می‌خواند به این نتیجه رسید که جهان باید به سمت سوسیالیسم حرکت کند. اگر فرصت شد در این باره توضیحات بیشتری می‌دهم زیرا این ایده حرکت به سمت سوسیالیسم برای نسل ما و قبل از ما و مقداری بعد از ما بود و عرض خواهم کرد که چرا اکثریت افراد چنین ذهنیتی پیدا کرده بودند. من به شخصه دوستانی داشتم که از خانواده‌هایی بسیار ثروتمند بودند و با این حال ذهنیت سوسیالیستی داشتند و حتی بعضی از آنها در این مسیر دستگیر شدند یا جان خود را از دست دادند. اما به طور خاص اگر بخواهیم در مورد کوبا صحبت کنیم و به این سوال پاسخ دهیم که چرا ایدئولوژی سوسیالیستی در کوبا مطرح شد می‌توانیم از اینجا شروع کنیم که کوبا برای مدتی مستعمره اسپانیا بود و سپس آزاد و به یک کشور مستقل تبدیل شد. کوبا از نظر اقتصادی وضعیت بسیار مساعدی داشت. صادرات شکر و قهوه قبل از روی کار آمدن کاسترو به شدت رونق گرفته بود. اما نکته‌ای که وجود داشت این بود که بخش زیادی از این صادرات و رونق اقتصادی به دلیل سرمایه‌گذاری‌هایی بود که خارجی‌ها به‌خصوص سرمایه‌گذاران آمریکایی در کوبا انجام داده بودند و نتایج این سرمایه‌گذاری‌ها اقتصاد کوبا را نیز منتفع می‌کرد. در این وضعیت حالت و ذهنیتی در مردم کوبا شکل گرفته بود که اگر اقتصاد کشور دست خودمان بود حتماً خیلی بهتر از اینها عمل می‌کردیم و اقتصادمان رونق بیشتری می‌گرفت. ذهنیتی که قبل از انقلاب میان به اصطلاح روشنفکران کشور نیز ایجاد شده بود. این ذهنیت که خارجی‌ها از کار ما استفاده می‌کنند و پول ما را به تاراج می‌برند. حرف‌هایی که در زمان ملی‌شدن صنعت نفت در ایران هم زده می‌شد. مساله دیگر اینکه در آن زمان اتحاد جماهیر شوروی از جنگ جهانی دوم، حتی شاید به طور غیرمنتظره پیروز بیرون آمده بود و اروپای شرقی تحت کنترلش قرار داشت و از طرف دیگر به دلیل ایدئولوژی موجود در شوروی درهای این کشور به دنیای خارج بسته بود. از همین‌رو دائماً این حرف‌ها زده می‌شد که زندگی در شوروی چقدر خوب است. اینکه هرکس به اندازه توانایی‌اش کار می‌کند و به اندازه احتیاجش برمی‌دارد. این ذهنیتی بود که در میان مردم کوبا وجود داشت و کسی هم از واقعیت خبر نداشت. اینکه چقدر اوضاع در شوروی نامساعد بود از چشم مردم سایر کشورها از جمله کوبا که به ایدئولوژی سوسیالیستی گرویده بودند دور مانده بود. همچنین یک عده روشنفکرنمای بی‌سواد که در کشور خودمان نیز وجود داشتند تفکرات سوسیالیستی را به خورد مردم می‌دادند. کسانی که دائماً از مارکس و ایده‌هایش سخن می‌گفتند در حالی که واقعاً مارکس را مطالعه نکرده بودند. همین الان هم کسانی که از ایدئولوژی مارکس دفاع می‌کنند او را به درستی مطالعه نکرده‌اند. زیرا اگر شما شروع به خواندن دقیق کتاب‌های او کنید بعد از مدتی می‌بینید حرف‌هایش منطق و سر و ته ندارد. من به یاد دارم زمانی که مارکس را به همراه یکی از دوستانم مطالعه می‌کردیم و از کسانی که مدعی بودند مارکسیست هستند سوال می‌کردیم آنها در جواب ما دو حقه بلد بودند. یکی اینکه می‌گفتند فلان حرف مارکس بسیار مفصل است و باید در زمان مناسبی بحث کنیم که هیچ‌گاه این اتفاق نیفتاد و حقه دوم این بود که می‌گفتند این سوالات و بحث در مورد آنها باعث می‌شود بین مبارزان اختلاف ایجاد شود و نباید در حال حاضر در مورد اینها صحبت کرد. اقتصاد کوبا در وضع بسیار خوبی بود اما بعد از انقلاب در سال 1959 انقلابیون شروع به ملی‌کردن زمین‌ها و سرمایه آمریکایی‌ها کردند و امروز می‌بینیم که کوبا یکی از فقیرترین کشورهای دنیاست. البته نمی‌توانیم بگوییم که قبل از انقلاب کوبا اقتصاد آزاد داشت اما تا حد زیادی این آزادی اقتصادی در کوبا وجود داشت. به طوری که مقدار زیادی سرمایه از خارج از کشور به کوبا می‌آمد. البته که می‌توانستند بهتر از آن هم عمل کنند درست مانند ایران در زمان ملی‌شدن صنعت نفت که اشتباهات و سیاست‌های نادرست مصدق و جبهه ملی اقتصاد ایران را به فلاکت کشاند.

اما در کوبا اقتصاد تا حدی دولتی شد که حتی آرایشگاه‌ها (پیرایشگاه‌ها) هم دولتی بودند و همین چند سال پیش فعالیت خصوصی آرایشگاه‌ها آزاد شد.

با توجه به وضعیت مساعد اقتصادی و رو به رشد کوبا چه شد که انقلابیون در کوبا به رهبری فیدل کاسترو توانستند دولت وقت را سرنگون کنند؟ و اینکه اصلاحات اقتصادی انجام‌شده در کوبا در دوران کاسترو و بعد از مرگ کاسترو چه بودند و چه تفاوتی با هم داشتند؟ بعد از مرگ کاسترو چه بر سر ایدئولوژی او آمد؟

یکی از مسائلی که باعث چنین چیزی شد این بود که باتیستا که قبل از کاسترو قدرت را در دست داشت یک دیکتاتوری را ایجاد کرده بود. بنابراین انقلابیون و کاسترو این‌گونه صحبت می‌کردند که باید آزادی را به مردم بازگردانیم. نکته دیگر که پیش از این هم عرض کردم اینکه انقلابیون می‌گفتند که منابع بسیاری داریم که از دستمان می‌رود و این منابع می‌تواند به دست همه مردم کوبا برسد. همان تفکراتی که ریشه در ایدئولوژی مارکس داشت. حقیقتش زمانی من هم فکر می‌کردم که مارکس نابغه بزرگی بوده است. اما هرچه بیشتر نوشته‌های او را مطالعه کردم متوجه شدم که حرف‌هایش منطق نداشت. البته واقعیت این است که مارکس بیشتر از اینها که شنیده می‌شود حرف بی‌حساب زده است اما انگلس سعی کرد که مقداری حرف‌های مارکس را منطقی جلوه دهد.

حرف‌های انقلابیون که در مورد آزادی و جلوگیری از به تاراج رفتن منابع کوبا به دست سرمایه‌داران آمریکایی زده می‌شد تا حدی می‌توانست درست باشد. اما نکته این است که وقتی انقلابیون و کاسترو سر کار آمدند چنین نشد. در ابتدا موضوع خیلی ساده به نظر می‌رسد. اینکه گفته می‌شود همه آزاد خواهند بود و به همه کمک مالی می‌شود و هیچ‌کس فقیر نخواهد ماند. اما وقتی کارها دست چنین دولتی افتاد هیچ چیز درست از آب درنمی‌آید. در واقع وقتی که به دولتی قدرت داده می‌شود و نظارتی نیز صورت نمی‌گیرد چنین مشکلی طبیعتاً ایجاد می‌شود. چیزی که در کوبا اتفاق افتاد و این کشور را تا این اندازه به فلاکت رساند. اما سوال اینجاست که چطور کوبا بعد از انقلاب توانست دوام بیاورد و نابود نشود.

کوبا در زمان جنگ سرد به سمت شوروی رفت و در نتیجه روس‌ها آن زمان روزی سه میلیون دلار به کوبا کمک مالی می‌کردند، چیزی بیش از یک میلیارد دلار در سال. این ماجرا تا زمان فروپاشی شوروی ادامه داشت اما بعد از آن کمک مالی به کوبا قطع شد و در سال‌های دهه 90 کوبا به شدت دچار مشکل شد. کوبا زمانی که دید نمی‌تواند دوام بیاورد مقداری از مواضع خود کوتاه آمد، مثلاً همان‌طور که عرض کردم آرایشگاه‌ها دیگر می‌توانستند خصوصی باشند و مواردی از این دست.

وقتی یک سیستم بر اساس باور تغییرناپذیر تنظیم شود، به ناچار باید یک دیکتاتور در راس کار باشد. همان‌طور که استالین به یک دیکتاتور بدل شد. در نتیجه این اقتدارگرایی به شدت شایع می‌شود. کوبایی‌ها نیز از دیکتاتوری کاسترو بسیار متضرر شدند. روشنفکرنماهای بسیاری وجود دارند که از سیستم آموزش یا بهداشت کوبا تمجید می‌کنند. اما از همین افراد باید پرسید که آیا آنها فرزندان خود را برای آموزش به کوبا می‌فرستند؟ آیا برای کارهای درمانی و معالجه به کوبا رفته‌اند؟ در واقع افرادی هستند که با این حرف‌ها افسانه‌هایی را درست می‌کنند. در مورد ایران باید توجه کنید که مردم ما مسلمان هستند و به همین دلیل، عده‌ای روشنفکرنما آمدند و به حرف‌های سوسیالیستی و کمونیستی رنگ و لعاب دینی زدند. من در دانشکده حقوق فقه خوانده‌ام و خدمتتان عرض می‌کنم که اسلام به هیچ وجه با سوسیالیسم آشنایی ندارد و رنگ و بوی اقتصاد آزاد و مالکیت خصوصی دارد. در اسلام برده‌داری ممنوع نشده است پس چطور ممکن است اسلام سوسیالیستی باشد؟ بنابراین وقتی افرادی همچون بنی‌صدر می‌آیند و یکسری دروغ را به هم می‌بافند چنین مشکلاتی ایجاد می‌شود. داستان دیگری که در مورد کوبا، شوروی و امثالهم پیش می‌آید این است که شخصی در این کشورها سر کار می‌آید و دولت حاکم مدعی می‌شود که این فرد همه چیز را می‌داند. من از همکاران روسی خود که به‌خصوص در رشته ریاضی فعالیت می‌کنند شنیده‌ام که زمانی که استالین سر کار بود این‌طور وانمود شده بود و به مردم گفته می‌شد که استالین در تمامی علوم خبره است. در حالی که او سواد چندانی نداشته و به‌خصوص از ریاضیات می‌ترسیده است. به همین دلیل به‌رغم اینکه در شوروی ریاضیدان‌های بزرگی زندگی می‌کردند استفاده از ریاضیات در اقتصاد ممنوع بود. در نتیجه در کتاب‌های اقتصادی آن زمان به‌جای توضیح یک موضوع با یک فرمول یک‌خطی، چندین صفحه توضیح بی‌حساب نوشته می‌شد.

البته بعد از اینکه شوروی سقوط کرد و کمک‌های مالی به کوبا قطع شد برای مدت زیادی ونزوئلا به کوبا کمک مالی می‌کرد. اما امروز می‌بینیم که ونزوئلا هم دچار بحران شده و از همین‌رو تعجبی نیست که دولت وقت کوبا به این نتیجه رسیده که باید با اصلاحات اقتصادی به سمت تولید و تحرک اقتصاد حرکت کند.

بعد از مرگ کاسترو هم هنوز ایدئولوژی او به حیات خود ادامه می‌داد و می‌دهد. در واقع رائول کاسترو که برادر فیدل کاسترو است با همان ایدئولوژی کشور را اداره می‌کرد و رئیس‌جمهور فعلی یعنی میگل دیاز کانل نیز همان طرز تفکر را دارد. منتها بعد از فیدل کاسترو مشکلات در کوبا بیشتر شد. مشکلاتی که در پایان حکومت او بر کوبا رو به افزایش گذاشته بود. اینکه دیگر پولی از جانب روس‌ها نمی‌رسد و ونزوئلا هم خودش درگیر مشکلات است.

بنابراین اصلاحات انجام‌شده در کوبا همچون به رسمیت شناخته شدن مالکیت خصوصی در جواب به مشکلاتی است که ایجاد شده و دولت وقت کوبا به این نتیجه رسیده که اگر این اصلاحات انجام نگیرد ممکن است کوبا نابود شود.

آیا ساختارهای اقتصاد کوبا پتانسیل این را دارد که از قانون اساسی جدید یعنی به رسمیت شناخته شدن مالکیت خصوصی بهره‌مند شود؟ اثر به رسمیت شناخته شدن مالکیت خصوصی در کوبا را چگونه پیش‌بینی می‌کنید؟ چرا اصلاحات از کانال مالکیت خصوصی آغاز شد؟

همیشه تخریب آسان است و بازسازی سخت. در حال حاضر عده زیادی از وضع موجود و ایدئولوژی موجود در کوبا منتفع می‌شوند و از همین‌رو با اصلاحات مقابله می‌کنند. واقعیت این است که در چنین مواردی باید چند چیز انجام شود تا اصلاحات به ثمر بنشیند. اول از همه اینکه مردم باید واقعاً اصلاحات را بخواهند. دوم اینکه این نوع از اصلاحات باید به صورت ضربتی و یکجا انجام شود. در حالی که دولت وقت کوبا مخالف درمان اقتصاد کوبا با وارد کردن شوک به آن (shock therapy) است. سوم اینکه باید مدنظر داشته باشیم که به عنوان مثال فردی که قلبش بیمار است و برای جراحی و درمان آن اقدام می‌کند باید قبول کند که نه‌تنها زیر تیغ جراحی می‌رود بلکه درد خواهد کشید و خونریزی خواهد داشت و مردم باید این را هم مدنظر داشته باشند. یعنی اصلاحات برای اینکه به ثمر بنشیند هزینه دارد و دولت و مردم باید این هزینه را قبول کنند. اما اینکه اصلاحات به همین شکل موجود نیز از مالکیت خصوصی آغاز شده این است که تا زمانی که اقتصاد دولتی باشد، چون انگیزه‌ای برای فعالیت بیشتر و بهتر وجود ندارد، پیشرفتی حاصل نمی‌شود. در خاطر دارم زمانی که در سازمان برنامه مشغول به کار بودم روزی یکی از کارمندان سازمان برنامه به من معترض شد که چرا جلوی یک طرح هزینه‌بر و بی‌حاصل را گرفته‌ام. او استدلال می‌کرد که مگر هزینه انجام این طرح را شما می‌پردازید که جلوی آن را گرفته‌اید؟ منظورم این است که زمانی که اقتصاد دولتی باشد، اقتصاد بهبود نمی‌یابد. پس اولین قدم مالکیت خصوصی است اما باز هم عرض می‌کنم که این‌گونه اصلاحات که در کوبا هم انجام آن به گوش می‌رسد، یعنی قدم به قدم حرکت کردن و در جاهایی پا پس کشیدن مشکل را حل نمی‌کند. پس اصلاحات باید به یکباره و با مدنظر قرار دادن سه نکته‌ای که عرض کردم انجام شود. کاری که چین تا حدودی آن را انجام داد.

البته باید بگویم که کوبا از همین اصلاحات قدم به قدم و کوچک نیز تا حدود کمی بهره‌مند خواهد شد اما نه آنقدر که مشکل حل شود. چون کسانی در راس کارها قرار دارند که با انجام این اصلاحات منافعشان به خطر می‌افتد و نمی‌گذارند اصلاحات گام به گام موتور محرک اقتصاد باشد. بنابراین نیاز به یک اراده سیاسی است که هم دولت و هم ملت مسیر قبلی را به طور کلی کنار بگذارند. مساله دیگر اینکه کوبا باید مشکلات خود را با ایالات‌متحده حل کند. چین هر دو این کارها را تا حدودی انجام داد.

قانون اساسی جدید در کوبا، یعنی به رسمیت شناخته شدن حقوق مالکیت در این کشور و اینکه این اصلاحات تا چه حد می‌تواند موفق باشد چه درس‌هایی برای سیاستگذاران داخلی دارد؟

در هر تصمیم‌گیری اقتصادی و هر تصمیم‌گیری دیگر آنچه اهمیت دارد، چیزی است که ما فکر می‌کنیم اتفاق می‌افتد و در واقع پیش‌بینی ماست. در مورد ایران باید بگویم وقتی که انقلاب شد برخلاف اسلام عده‌ای آمدند و اموال افراد زیادی را گرفتند و دست به ملی‌سازی زدند. این کار وضعیت اقتصادی را مختل کرد و پس از آن هم جنگ شرایط را برای پیشرفت اقتصاد بدتر کرد.

بنابراین در حال حاضر مردم آن اعتماد را که بخواهند پول خود را سرمایه‌گذاری کنند ندارند. چون اطمینانی ندارند که سود سرمایه‌گذاری آنها و حتی اصل سرمایه آنها متعلق به خودشان خواهد بود یا نه. بنابراین آنچه اهمیت دارد این است که قبل از اینکه مالکیت خصوصی و به رسمیت شناخته شدن آن بخواهد نتیجه دهد مردم باید بتوانند به دولت اعتماد کنند.

دوم اینکه سیستم سیاسی هم باید بر اساس آزادی بیان و آزادی رسانه باشد. تصمیم‌گیری بر اساس آن چیزی است که در ذهن ما وجود دارد. وقتی چرچیل دفعه اول به نیویورک رفته بود هنگام عبور از خیابان اول به سمت راست نگاه می‌کند (همانند کاری که در انگلیس می‌کرد) در صورتی که باید اول به سمت چپ نگاه می‌کرد. او بر اساس ذهنیت خود تصمیم‌گیری می‌کند، وارد خیابان می‌شود و یک خودرو با او برخورد می‌کند. پس تصمیم ما بر اساس ذهنیت ماست. پس بسیار مهم است که دولت ابتدا اعتماد مردم را جلب کند. 

دراین پرونده بخوانید ...

پربیننده ترین اخبار این شماره

پربیننده ترین اخبار تمام شماره ها