شناسه خبر : 41837 لینک کوتاه

باری به هر جهت

چرا تصمیمات سیاستگذار مبتنی بر عقلانیت نیست؟

 

مولود پاکروان / نویسنده نشریه 

«همه فارغ‌التحصیلان اقتصاد را به گاری ببندید و بیرون کنید تا مشکل اقتصاد حل شود!» این آخرین اظهارنظر حسن عباسی در انتقاد به اقتصاد مبتنی بر دلار است که البته بعید می‌دانم از خواندنش تعجب کنید. و اگرچه بعید است کسی آقای عباسی را «سیاستمدار یا حتی تئوریسین سیاسی» بداند اما ترسمان از آنجا آغاز می‌شود که می‌دانیم احتمالاً تفکر مشابهی در اذهان سیاستمداران و دولتمردان جریان دارد یا دست‌کم، گاهی به ذهنشان خطور می‌کند. همان‌هایی که هنوز بدیهی‌ترین اصول علم اقتصاد یا زیربنایی‌ترین قواعد سیاستگذاری اجتماعی را نادیده می‌گیرند، بر تکرار مکرر خطاها اصرار می‌ورزند و دیدگاه‌های کارشناسانه را به راحتی با انگ توطئه و مغایرت با منافع ملی کنار می‌گذارند.

هر سیاستگذاری که از پیامدهای سرشاخ شدن با جهان خبر ندارد و تعامل با دنیا را نشانه وادادگی می‌داند، با بگیروببند گران‌فروش و دستگیری اخلالگر نظام ارزی، به دنبال مهار تورم است، همچنان بر سر قیمت‌ها می‌کوبد، و راه‌به‌راه به اقتصاد دستور می‌دهد، احتمالاً یک حسن عباسیِ درون دارد که معتقد است باید علم و عالم و کارشناس را یکجا در سطل زباله انداخت. و جای تعجب نیست اگر در اتاق فکر این نظام سیاسی کسی هم پیدا شود که وعده کارآفرینی با یک میلیون تومان بدهد، در انبار لامبورگینی تولید کند، رمزریال طراحی کند و به جای تامین آزادی بیشتر برای مردم خسته از تقلای معاش، به دنبال تنگ‌ترکردن عرصه‌های زیست اجتماعی باشد. در چارچوب چنین تفکری سگ‌گردانی، بدحجابی یا دسترسی به اینستاگرام، بیش از تورم، بیکاری و ناامنی مخرب است و باید کنترل شود!

مردم اما، کمتر به نقشه ذهنی سیاستمداران می‌اندیشند و تنها خود را در میان حجم انبوهی از وعده‌های تحقق‌نیافته، گرفتار می‌بینند. قرار بود زندگی و معیشت مردم به برجام گره نخورد. قرار بود تورم و گرانی مهار شود. قرار بود بستن در به روی کالاهای وارداتی، کلید رونق تولید داخلی و شکوفایی استعدادها و توانمندی‌ها و سرمایه‌های خودی باشد. حاصل اما، رقم خوردن سرنوشتی برای مردم است که چندان شباهتی به زندگی شهروندان جامعه آرمانی سیاستمداران ندارد. در روزگار تورم افسارگسیخته و کسری بودجه، انسداد تجارت خارجی، ورشکستگی صنایع و صندوق‌ها، و افزایش فقر و کاهش رفاه، مردم از خود می‌پرسند کسانی که به آنها رای دادیم کجا هستند؟ و چقدر در برابر آنچه وعده دادند و آنچه به دست آوردند حاضر به پاسخگویی‌اند؟

سیاستی که قرار بود بر ناکارآمدی‌ها غلبه کند و از نگرانی‌ها بکاهد، حالا نه فقط به دوقطبی شدن گفتمان‌ها و جامعه، که به عامل مهمی در تشدید اضطراب‌های اقتصادی و اجتماعی -چه واقعی و چه ادراک‌شده- انجامیده است. پشت این سیاست‌ها اما، سیاستمداران و دولتمردانی هستند که گاهی از درک آنچه در ذهنشان می‌گذرد عاجزیم! کیفیت سیاستگذاری رو به افول است به همان اندازه که کیفیت سیاستمداران؛ آنقدر که می‌مانید این همه خطا اصلاً چگونه ممکن است؟ حتماً شما هم این لطیفه پرکنایه را در فضای مجازی خوانده‌اید: مگر می‌شود تمام تست‌های یک کنکور را اشتباه زد؟

پاسخ به این سوال البته ساده نیست. حتی دقیق‌ترین تحلیلگران و حساس‌ترین رای‌دهندگان هم این روزها دچار سردرگمی‌اند؛ نه به شواهد متقنی دسترسی دارند و نه می‌توانند استدلالی منطقی برای این همه آشفتگی بیابند. اجازه بدهید خیالتان را راحت کنیم؛ اساساً به نظر نمی‌رسد سیاستمداران در سیاست‌های خود از اصول و چارچوبی پیروی کنند. پاسخ آنها به هر رویداد، بیشتر منفعلانه و ناشی از دم‌دستی‌ترین ایده‌ای است که به فکر می‌رسد- حتی اگر در گذشته ناموفق بودن آن ثابت شده باشد. فضای رسانه‌ای و سیاسی نیز به گونه‌ای طراحی شده که هر روز به نگهبانان جامعه -خبرنگاران- یادآوری کند تا چه اندازه حق دارند در تحلیل مسائل عمیق شوند! و اساساً بحران‌های پی‌درپی فرصتی برای عمیق شدن در هیچ مساله‌ای باقی نمی‌گذارد.

به نظر می‌رسد ما از عصر تفکر و عقلانیت سیاسی عبور کرده‌ایم و به تعبیر دانشمندان علوم سیاسی، به عصر احشایی (visceral era) وارد شده‌ایم؛ جایی که هیجانات و احساسات جای گفتمان سیاسی را می‌گیرد. استدلال منطقی دیگر پاسخگوی چرایی تصمیمات و اقدامات سیاسیون نیست. مشکلات را دیگر نمی‌توان به دوقطبی سیاسی چپ و راست نسبت داد. وقتی از بالا به این شکاف نگاه کنید و مشکلات را نه از دو طرف، که از همه جوانب ببینید، آن‌وقت ماهیت تفکر سیاستمدار بیشتر برایتان روشن می‌شود.

 

عقلانیت بربادرفته

این روزها سیاستمداران هم بدتر از مردم، روزگار سختی را سپری می‌کنند چرا که خودشان هم نمی‌دانند چه باید بکنند؛ اغلب نه بر جایگاه درستی تکیه زده‌اند و نه متناسب با انتظاراتی که از آنان می‌رود تخصص و تجربه دارند. و احتمالاً کمتر به خاطر می‌آورند که حل چالش‌های کنونی کشور -از دیپلماسی و اقتصاد گرفته تا محیط زیست و فرهنگ- به چیزی بیش از ایدئولوژی و شعار نیاز دارد.

این پدیده را در دوران انتخابات هم می‌توانید مشاهده کنید؛ کل فرآیند انتخابات عمیقاً غیرمنطقی است و احساسات و نمادگرایی در آن نقشی کلیدی دارد. نامزدها فقط به خوبی یاد گرفته‌اند با ترس‌های مردم بازی کنند: «اگر فلانی بیاید این‌گونه می‌شود. اگر ما نباشیم همه چیز بر باد می‌رود.» پس خواندن نقشه ذهنی آنها پس از انتخاب نیز دشوار نیست. یکی می‌گوید به سرانجام رسیدن برجام، آغاز وابستگی به غرب و از دست رفتن استقلال و آزادی است و دیگری فریاد می‌زند اگر سنگر حجاب را از دست بدهید سنگرهای دیگر نظام هم فرو خواهد ریخت. به نظر می‌رسد گاهی کنار گذاشتن عقلانیت، برای بردن در بازی به نفع دولتمردان است زیرا جامعه نیز به اندازه آنها در هجوم بی‌وقفه بحران‌های روزمره، دوقطبی شدن و چندپارگی و خستگی از تلاش برای معاش، عقلانیت خود را از دست داده است.

شاید یکی از جدی‌ترین منتقدان سیاست‌های کنونی کشور به‌ویژه در حوزه اقتصاد مهدی پازوکی باشد. او در گفت‌وگو با رویداد 24 می‌گوید: دولت رئیسی به دولت […] نزول پیدا کرده است. تیم اقتصاد اوایل انقلاب به مراتب بهتر از مدیران فعلی بودند، این یعنی ما عقبگرد کرده‌ایم. دیدگاه دیگر پازوکی اما می‌تواند ما را به پاسخ آغازین این نوشتار هدایت کند: دولت اگر تدبیر و عقل داشته باشد به دنبال ایجاد ارتباط با دنیا می‌رود. دولت باید به جای برخوردهای هیاتی، برخورد علمی کند. اگر دیدگاه پازوکی را بپذیرید درمی‌یابید که حلقه گمشده سیاستگذاری در کشور «عقلانیت و علم» است.

اما چرا نمی‌توان سیاستمداران را واداشت که پیچیدگی‌های مسائل سیاسی و اقتصادی را دریابند و تصمیمات عقلانی و آگاهانه بگیرند. باور برخی این است که زمانی، عقلانیت و انسجام بر فضای سیاسی کشور مسلط بوده تا وقتی که افرادی مانند احمدی‌نژاد، قاعده را بر هم زدند و با تشدید و تعمیق گفتمان‌های پوپولیستی قطار سیاست را از ریل عقلانیت خارج کردند. برخی هم احتمالاً معتقدند این یک برداشت نادرست از تاریخ کشور است زیرا نظام سیاسی ما هیچ‌گاه بر پایه اصول بنیادین دموکراسی استوار نبوده است.

هرچه هست به نظر می‌رسد ما روندی قهقرایی را از مدت‌ها پیش آغاز کردیم؛ دیگر قرار نیست افرادی «معقول» گرد هم بیایند تا در مباحثات «عقلانی» شرکت کنند و راه‌حل‌های برد-برد منطقی ایجاد کنند. ساختار دموکراسی به گونه‌ای است که در آن، درگیری و رقابت بین افراد با علایق و عقاید بسیار متنوع و متضاد -به‌رغم اختلافات شدید و پرشور- سبب شود سیاستمداران برای منافع مشترک و خیر عمومی گرد هم بیایند. یک سیستم سیاسی کارآمد، به نتایج امتیاز می‌دهد و نه افراد یا احزاب.

 اینجا اما داستان طور دیگری است؛ آدم‌ها بر نتایج ارجح‌اند. ایدئولوژی بر اصول غالب است، دیدگاه‌های کارشناسانه، مخالف و متنوع تحمل نمی‌شوند و در یک حلقه تنگ، کسانی باقی مانده‌اند که گویا نه می‌دانند منشأ مشکلات کجاست، نه معلوم است چه می‌کنند و در نهایت در برابر تبعات اشتباهات و خسارت‌ها نیز ملزم به پاسخگویی نیستند.

دیدگاه دیگری نیز در این باره وجود دارد که معتقد است تصمیمات نادرست سیاستمداران از روی جهل و نادانی نیست؛ آنها سیاست‌های خود را بر اساس تمایلات قدرت و گروه‌های ذی‌نفع تنظیم می‌کنند و کاری به منافع عمومی ندارند. حال آنکه منافع عمومی به سیاست‌های مبتنی بر دانش نیاز دارد و نه داده‌های ایدئولوژیک پیش‌ساخته از واقعیت‌های اجتماعی. در واقع یک سیاستمدار زمانی می‌تواند متناسب با منفعت عمومی تصمیم بگیرد که مسائل را به وضوح ببیند، منطقی بیندیشد، و بدون جانبداری و خیرخواهانه عمل کند؛ منطقی اندیشیدن به معنای درک روابط ابزاری (اگر الف را انجام دهم، پیامد احتمالی ب خواهد بود) و روابط ماهوی (الف فوری‌تر یا مهم‌تر از ب است). و البته باید به خاطر داشته باشیم که سیاستمداران اقتدارگرا اغلب با دستکاری واقعیت از همین استدلال هم سوءاستفاده می‌کنند: قلب واقعیت دشوار نیست چون «آنها» هستند که تعیین می‌کنند گزاره الف به نفع مردم است، و وقتی هم یک سیاست را پیشنهاد می‌دهند -هرقدر نادرست- چنین وانمود می‌کنند که این راهکار، تنها وسیله دستیابی به هدف است.

 

خوانش خرافی و سطحی از جهان

تحلیلگران می‌گویند خوانش خرافی از جهان و علم‌ستیزی ممکن است در سطح خصوصی بی‌ضرر باشد، اما استفاده از آن به عنوان یک ابزار سیاسی می‌تواند پیامدهای شومی داشته باشد. اجازه بدهید داستان را ساده‌تر کنیم؛ تفکری که بیماری‌های عجیب و غریب را به تزریق واکسن تولید خارج، خشکسالی را به بدحجابی و مشکلات پیچیده اجتماعی را به بی‌بندوباری فضای مجازی نسبت می‌دهد احتمالاً راهکارهایی تا همین حد سطحی، خرافی و ساده‌انگارانه برای حل مسائل تجویز می‌کند. طرح صیانت از کاربران فضای مجازی از همین تفکر نشأت می‌گیرد بی‌آنکه بداند چه بر سر زیست اقتصادی، اجتماعی و حتی آموزشی مردم می‌آورد. ترویج ناگهانی گفتمان بی‌حجاب‌ستیزی هم از همین دیدگاه پدیدار می‌شود و آنقدر تاثیرگذار هست که در کوچه و خیابان با تقویت دوگانه 

مذهبی-غیرمذهبی، مردم را به جان هم بیندازد! همین وضعیت را می‌توانید به حوزه‌های جدی‌تری مانند اقتصاد تعمیم دهید؛ آنجا اقتصاد را علمی برای چهارپایان تصویر می‌کنند یا امثال حسن عباسی مدافع به گاری بستن اقتصاددانان می‌شوند. سیاست هم از دستبرد توهم در امان نمانده است. هر یک گام به جلو در دیپلماسی با چند گام به عقب -بدون در نظر گرفتن پیامدهای آن- همراه است.

بدتر آنکه در تلفیق این دیدگاه‌ها با خوانش‌های منحرف‌شده از عقیده، تصورات خیال‌انگیز بخشی از ایمان افراد تلقی می‌شود و اثباتی برای انقلابی بودن سیاستمدار است. هرچه پرت‌و‌پلا بیشتر بگویید و با خطابه‌های غرا رویدادها و پدیده‌های ناشی از نقض علم را به فرآیندهای ماورایی نسبت دهید احتمالاً انقلابی‌تر تصور می‌شوید و مسیر برای راه‌حل‌های غیرعلمی و غیرکارشناسی هم بازتر می‌شود.

این همه در واقع، ناشی از تفوق ایدئولوژی و تعصب بر دانش و مهارت است. در شرایطی که وزن ایدئولوژیک موضوعات زیاد است، «تعصبات فردی» بر «باورهای واقعی» فرد تاثیر می‌گذارد. و تقریباً ناممکن است شما در جنگ با کسی که بدون اطلاعات و صرفاً بر مبنای تعصب تصمیم می‌گیرد، برنده شوید.

این‌گونه سیاستمداران، چندان به مطالعه یا مشورت با کارشناسان یا حضور در جلسات احساس نیاز نمی‌کنند. خود و تیم اطرافشان به حقایق اهمیتی نمی‌دهند. در عوض تحت تاثیر انگیزه، غریزه یا ایدئولوژی هستند. همان‌طور که تجربه نشان داده، آنها اساساً نسبت به حقایق و تنوع دیدگاه‌های علمی، سیاسی، اقتصادی و فرهنگی آلرژی دارند. با وجود چنین سیاستمدارانی، سیاست‌ها و تصمیمات در سطح باقی می‌ماند و تنها بر مبنای احساسات و واکنش‌ها پیش می‌رود. این رویه خطرناک‌تر خواهد بود اگر بدانید روانشناسان نظریه‌پرداز «توجیه سیستم» (system justification) نشان داده‌اند، موقعیت‌هایی که تهدیدی برای سیستم‌های تثبیت‌شده محسوب می‌شوند، زمینه‌ساز تفکر انعطاف‌ناپذیرند و فضای سیاست و جامعه را به سمت بسته شدن پیش می‌برند.

 

پیامدهای سیاستگذاری سطحی

گرچه مسوولیت سیاست‌های ضعیف را به تمامی نمی‌توان متوجه دولت دانست اما در مجموع می‌توان گفت تصمیماتی که در دولت به‌طور خاص -و ساختار حکمرانی به‌طور کلی- اتخاذ می‌شود، در نهایت تاثیر مهمی بر سرنوشت جوامع دارد. در این میان، آنچه کارشناسان را نگران می‌کند چیزی جدی، واقعی و بسیار خطرناک است: دولت سطحی (shallow state). دولت کم‌عمق از بسیاری جهات در نقطه مقابل دولت عمیق (deep state) قرار دارد. دولت عمیق از تجربه، دانش، روابط، بینش، مهارت‌های خاص، سنت‌ها و ارزش‌های مشترک حاصل می‌شود. این ویژگی‌ها در کنار هم، بوروکرات‌ها را تبدیل به ابردولتی می‌کند که به هیچ‌کس پاسخگو نیست. این یک چشم‌انداز ترسناک است. اما از سوی دیگر، دولت کم‌عمق هم نگران‌کننده است زیرا نه‌تنها از تجربه، دانش، روابط و بصیرت و مهارت اجتناب می‌کند بلکه به نادیده گرفتن این سرمایه‌های مهم و بی‌اعتنایی به آن افتخار هم می‌کند. دونالد ترامپ در تاریخ آمریکا به قهرمان و نماد دولت کم‌عمق تبدیل شد؛ زیرا طرفدارانش از چیزهایی که اصلاً نمی‌فهمیدند حمایت می‌کردند!

در واقع از محیط زیست و اقتصاد گرفته تا علم واکسیناسیون و تهدیدهای دیگری که ما در جهان با آن روبه‌رو هستیم واقعیت‌هایی هستند که سیاستمداران سطحی می‌کوشند آنها را نفی کنند تا دنیا را مطابق با جهان‌بینی مدنظر خودشان به ما بباورانند. سیاستمداران سطحی به دنبال حقیقت نیستند؛ تریبون‌ها را فقط برای این می‌خواهند که خودشان را مطرح کنند. برای اغلب آنها «دانش» یک ابزار مفید نیست؛ به جای دانش جماعتی از نخبگان حیله‌گر را مامور کرده‌اند تا خود را به عموم مردم موجه نشان دهند. همین امر در مورد «تجربه، مهارت و کاردانی» آنها هم صادق است. واقعیت دشوار است؛ در مقابل سطحی‌نگری و ساده‌اندیشی بسیار آسان به نظر می‌رسد.

جامعه ایرانی اکنون درد تحریم‌ها و سوءمدیریت داخلی را احساس می‌کند و نخبگان حاکم را به خاطر اتخاذ سیاست‌های ضعیف که برای آنها با فشار اقتصادی همراه بوده، مقصر می‌داند. ایران در حال تجربه چیزی است که می‌توان آن را «بحران شایستگی» توصیف کرد. در واقع این احساس در میان مردم رو به رشد است که دولتی که مشروعیت و اعتبار آن به‌طور فزاینده‌ای با کیفیت زندگی مردم، و نه شور انقلابی دهه 60 مرتبط است، دیگر قادر به تامین نیازهای مردم نیست.

از سوی دیگر، روزهایی که دولت ایران می‌توانست سیاست‌های خود را به صورت توافقی پیش ببرد، مدت‌ها پیش به پایان رسید. هم دولت و هم جامعه ایران به اندازه‌ای متمایز شده‌اند که طیف وسیعی از نظرات وارد بازار سیاست ایران شده است. این بازار نمی‌تواند در انحصار یک نیروی سیاسی باشد. تغییر در سیاست‌ها اجتناب‌ناپذیر است زیرا طیف وسیعی از شهروندان، فعالان حقوق بشر، روحانیون مخالف، روشنفکران غیرروحانی، فعالان حقوق زنان، سازمان‌های غیردولتی و سایر بخش‌های جامعه مدنی عملکرد دولت را نظاره و نقد می‌کنند. پیامدهای حکمرانی و سیاستگذاری باری به هر جهت و مبتنی بر انکار علم، ایدئولوژی یا منفعت‌طلبی، سال‌هاست که بر جهان روشن شده است. از شکست آرمان بریده از واقعیت در شوروی، تا بحران ونزوئلای تورم‌زده، آرژانتین زمین‌خورده یا کره شمالی منزوی! این‌همه هشدار برای سیاستمدارانی است که فراموش کرده‌اند مردم در دانستن و به چالش کشیدن، از دولت‌ها پیشی گرفته‌اند. این نیرویی است که به زودی دولتمردان را به تغییر در تفکر و رفتار وا خواهد داشت.  

دراین پرونده بخوانید ...