تاریخ انتشار:
گفتوگو با آرش وفاداری در مورد کار و زندگیاش
خشت اول
پدر و مادر من در دوره جنگ که هنرمندان بسیار به سختی آثارشان را میفروختند و خرید آثار هنری مثل امروز مد نبود این کار را میکردند. در آن دوره چند خانواده بودند که از هنرمندان آثارشان را میخریدند و خوشبختانه پدر و مادر من هم جزو آن معدود خانوادهها بودند.
مدیر جوانی است که در نیم دهه گذشته توانسته با موفقیت شرکتش را به پیش ببرد و توسعه دهد. وارد حوزه تقریباً نوینی شده و کاری انتخاب کرده که پیش از او به این صورت منسجم و کامل ارائه نشده بود. آرش وفاداری مدیرعامل شرکت ماناپیام است که از سال 1388 تاکنون در حوزه روابط عمومی، رسانه و تبلیغات مشاوره میدهد. وفاداری وارد حیطه تبلیغات نشده و بیشتر در پی برندسازی و افزایش اطمینان مصرفکننده به کارفرمایانش است که جملگی از شرکتهای بخش خصوصی هستند. او سابقه کار در همین حوزه در خارج از کشور را هم دارد و از بدو ورودش به ایران بعد از اتمام تحصیلات خواسته تا به عنوان مشاور به بنگاههای کوچک و بزرگ بخش خصوصی خدمات ارائه دهد و آنها را در زمان اوج و حضیض، صعود و سقوط و رونق و بحران کمک کند. آرش وفاداری البته در راهاندازی چند کسبوکار دیگر در حوزه تجارت الکترونیک هم فعالیت داشته و به عنوان علاقه شخصی به خرید آثار هنری هم میپردازد و کلکسیونی از تابلوهای نقاشی و مجسمهها و دیگر هنرهای تجسمی دارد. او هنوز دهه چهارم زندگی را تمام نکرده اما پختگی، تجربه و جسارتی بیش از سن و سال زندگی و کار مدیریتیاش از خود نشان میدهد.
جالب اینکه او مادربزرگی مشهور دارد: رزا منتظمی که کتاب هنر آشپزیاش در اغلب خانهها پیدا میشود. این گفتوگو به فعالیتهای یک مدیر جوان و یک شرکت نوپا میپردازد که هنوز راه دراز و سختی پیش رو دارند.
مدیریت شرکت ماناپیام از بدو تاسیس تاکنون بر عهده شما بوده و شما در قامت یک مدیر جوان ظاهر شدید که شرکتی با خدماتی تقریباً نوین را پایه گذاشتهاید. از شروع کار ماناپیام و ثبت این شرکت و راهاندازیاش بگویید.
ماناپیام سال 1388 با همراهی دو نفر دیگر آغاز به کار کرد. طی این سالها یکی از شرکای ما جدا شد و شرکت روابط فرازش ماناپیام با حضور یک شریک تازه فعالیت خود را ادامه داد. میدانید که طبق قوانین باید اسم شرکتها چهارسیلابی باشد به همین دلیل این نام بلند را برای اولین شرکت خدماتی در حوزه مشاوره ارتباطات و روابط عمومی انتخاب کردیم. ماناپیام سعی کرده در این سالها به شرکتهای فعال در بخش خصوصی در زمینه ارتباطات و روابط عمومی مشاوره بدهد. این مشاوره شامل مسائل مختلفی است که اگر بخواهم بسیار تند و کوتاه بگویم این است که ما به شرکتها و مدیرانشان میگوییم چه بگویند، به چه کسانی بگویند، چه زمانی بگویند و از چه طریق بگویند. کار ما تدوین ارتباطات راهبردی برای شرکتهاست که شامل مدلهای مختلف و در نتیجه خدمات مختلف میشود. به طور بسیار کلی ارتباطات استراتژیک سازمانها و بنگاهها، ارتباطات داخلی سازمانها، ارتباطات صنفی، ارتباطات در زمان بحران (مثلاً زمانی که هواپیمای مربوط به یک شرکت هوایی سقوط میکند یا محصولات یک شرکت غذایی آلوده اعلام میشود)، ارتباطات رسانهای که یکی از مهمترین بخشهای مورد نیاز بنگاههای بخش خصوصی است، پایش رسانهها و ارتباطات بازاریابی که کار ما را به بازاریابی هم نزدیک میکند.
ایده راهاندازی ماناپیام از کجا آمد؟
ایده راهاندازی چندان سخت و جدید نیست. این نوع شرکتها در همه کشورهای جهان وجود دارند. آژانسهای ارتباطات و روابط عمومی در سراسر جهان راهاندازی شده و فعالیت میکنند. در ایران تنها بخشی از حوزه ارتباطات که در سه دهه گذشته مورد توجه قرار گرفته و توسعه یافته بخش تبلیغات است. بقیه حوزهها زیر سایه تبلیغات دیده نشدند. این مساله در مورد بنگاههای بخش خصوصی بیشتر صدق میکند چون بیشتر سازمانهای دولتی بخش روابط عمومی دارند. به همین دلیل ایده راهاندازی چنین شرکتی چندان سخت نبود. به ویژه برای من که در خارج از کشور تحصیل میکردم و در آنجا تجربه کاری هم داشتم. برای همین وقتی به ایران برگشتم و دیدم چنین شرکتی در این حوزه فعال نیست به فکر پیاده کردن این ایده افتادم و در واقع قسمت سخت کار همین پیادهسازی ایده بود.
شرکت رقیبی که در همین حوزه فعالیت کند دارید یا هنوز کس دیگری وارد این حوزه نشده است؟
در این پنج سال با شرکتی که همانند ما فعالیت داشته باشد، مواجه نشدم به تازگی شرکتهایی پا گرفتهاند که بخشی از سرویسهای ما را ارائه میدهند مثلاً برگزاری کنفرانس خبری و پوشش خبری مراسم یک بنگاه یا سازمان را برگزار میکنند یا اپلیکیشن میسازند و مشاوره تبلیغاتی و بازاریابی میدهند. به ویژه در حال حاضر روی شبکههای اجتماعی کار میکنند اما بنگاهی که به شکل ما یک بسته خدماتی کامل مشاوره ارتباطات ارائه دهد که کارفرما یا مشتری بتواند تمام یا بخشی از این خدمات را انتخاب کند هنوز راهاندازی نشده است.
تحصیلات شما به عنوان مدیر این شرکت چه روندی را طی کرد؟ در کجا و در چه رشتهای به تحصیل پرداختید؟
من در دانشگاه آزاد تهران جنوب مهندسی شیمی خواندم و متاسفانه حتی یک روز هم در کاری مربوط به این رشته فعالیت نداشتم. بعد از اینکه برای ادامه تحصیل از ایران رفتم وارد رشته مدیریت با گرایش بازاریابی در دانشگاه مکگیل مونترال در کانادا شدم. در آنجا یک دوره تخصصی یکساله در مدیریت روابط عمومی را هم گذراندم.
در ایران اغلب سازمانهای دولتی و بعضاً خصوصی یک واحد روابط عمومی دارند و کارهایشان را برونسپاری نمیکنند. شما چطور توانستید در این بازار برای خودتان جایگاه بسازید و وارد فعالیت شوید؟
ما برای خودمان بازاریابی انجام ندادیم. چند مشتری اول ماناپیام به وسیله ارتباطات شخصی جذب شدند. یعنی یا با شخص خودم ارتباط داشتند یا اینکه از طرف آشنایی به آنها معرفی شده بودیم بعد از آن دیگر کار ما به صورت توصیههای مشتریان به دیگر همکارانشان پیش رفت و به قولی دهان به دهان گشت و آرامآرام صدای کار ما در بازار پیچید که مثلاً شرکتی ایجاد شده که تبلیغاتی نیست و خدمات دیگری ارائه میدهد. من به آموزش بسیار اعتقاد دارم و اینکه در قرن بیستویکم، روابط عمومی کمی متفاوت از گذشته است. من در یک آموزشگاه که به آموزش مدیریت تبلیغات و روابط عمومی میپردازد و البته تنها آموزشگاه فعال در این حوزه است، مبانی مدیریت و روابط عمومی تدریس میکنم. از همان سال اولی که شرکت ماناپیام را راهاندازی کردم در آنجا نیز تدریس میکنم و همین حضور من در آن آموزشگاه و داشتن تعداد زیادی دانشپذیر که خودشان از مدیران بازاریابی و تبلیغات شرکتها بودند کمک زیادی به شناختهتر شدن ماناپیام کرد و تعداد مشتریان ما بیشتر شد.
سهم ماناپیام از بازار چقدر است؟ گردش مالی ماناپیام چطور است؟
حالا اگر اجازه میدهید من وارد جزییات ارقام و درآمدها نشوم اما به عنوان شرکتی که درآمدش از اجاره بیلبورد و تبلیغات تلویزیونی نیست باید بگویم اندازه این شرکت به عنوان یک شرکت روابط عمومی نوپا بسیار خوب است. ما 22 نفر کارمند داریم و از میانگین آنچه در دنیا برای یک شرکت روابط عمومی با تنها پنج سال سابقه کاری در نظر گرفته شده بزرگتر هستیم. ما یکسری رکوردها را شکستهایم. نمیگویم از نظر کسب سود و درآمد و بودجههایی که در اختیار ما گذاشته شده است اما از نظر هزینههای ماهانه بنگاهها برای امور مشاوره و مدیریت و برخی موارد دریافتی دیگر رکورد شکستهایم.
پس در حال حاضر رقیب اصلی شما شرکتهای تبلیغاتی هستند؟
تقریباً همینطور است. ولی در واقع رقیب اصلی ما عدم آگاهی نسبت به این خدمات و منافع آن برای بنگاههاست. این چالش بسیار بزرگی برای ما بوده که بتوانیم این نیاز را در بین فعالان اقتصادی جا بیندازیم. همین نبود رقیب هم بیشتر به زیان ما تمام شده است. من خیلی علاقهمندم که در بازار رقیبی برای ما پیدا شود تا اولاً آگاهی نسبت به این حوزه بیشتر شود و دوم اینکه کار ما قابل قیاس با یک شرکت همتا باشد.
مدیران شرکتها احتمالاً اولین انتخابشان برای تبلیغ کالاهایشان تلویزیون باشد چون گستردگی و مخاطب بیشتری دارد. اگر بودجهاش را داشته باشند سراغ شبکههای تلویزیونی میروند. پس از آن احتمالاً بیلبورد و روزنامه و مجله را انتخاب میکنند. حالا شما با این تفکر و این روش رایج تبلیغاتی چگونه کنار آمدهاید؟
در حوزه ارتباطات بازاریابی، فعالیت ما این است که به شرکتها بگوییم چه زمانی برای چه نوع تبلیغی مناسب است. مثلاً بگوییم این کالا را بهتر است در حال حاضر روی بیلبورد تبلیغ کنید یا غیره. شرکت ما متفاوت با آن عرف رایج در ایران بوده و ما هم تلاش کردیم این عرف را کمکم تغییر دهیم. اینطور نیست که همان اول بگوییم بیلبورد یا تبلیغ تلویزیونی راهحل است و بروید کالا را تبلیغ کنید. ما به صورت هدفمند باید بررسی کنیم که نیاز مشتری ما چگونه برطرف میشود. گاهی ممکن است با ایجاد یک کمپین در شبکههای اجتماعی این مساله حل شود و نیازی به تبلیغات با هزینه سنگین نباشد. شاید یک کمپین ارتباطات مستقیم مثل ارسال ایمیل یا پیامک یا حتی برگزاری یک سمینار و گردهمایی کوچک هم مساله را حل کند. پس چرا برویم به سراغ بودجههای هنگفت و هزینههای سنگین. ما پروژهای هدفمند و استراتژیک برای کارفرما اجرا میکنیم و این باعث میشود مدیران اقتصادی به عنوان مشتری تمایل به استفاده از خدمات ما داشته باشند.
منظور من همین است که شاید تفکر یک مدیر صنعتی با این روش چندان موافق نباشد که مثلاً ما با ایجاد کمپین در فضای مجازی بخواهیم برایش پروژه اجرا کنیم. جا انداختن این تفکر سخت است.
جا انداختناش بسیار سخت بوده و هست. اینجا مولفه اعتماد اهمیت بسیار بالایی دارد برای همین ما سعی میکنیم قبل از هر کاری اعتماد مشتری را جلب کنیم. اما واقعاً باید اذعان کرد که کار در روزهای اول سختتر بوده است. امروز کمپینهای موفقی داریم که در فهرست کارهایمان به کارفرمایان جدید نشان میدهیم و از نوع مشاورهها و کارهای انجامشده برایشان توضیح میدهیم. در کار ما ارزیابی بسیار مهم است و برای همین با نشان دادن کمپینها و فعالیتهای موفق میتوانیم بخش مهمی از اعتماد مشتری یا کارفرما را جلب کنیم. اما این را هم بگویم که چالشهای دیگری هم هست. اینکه من کارفرما را متقاعد کنم که تنها نباید به فکر مشتری و ارتباطات مشتری باشد. در اصل راهحل دوام و بقای هر شرکتی در طولانیمدت این است که با مخاطبان دیگر سازمان، مثل اصحاب رسانه و مطبوعات، کارمندان، صنفی که در آن فعالیت میکند، قانونگذار، گروهها یا انجیاوهایی که میتوانند در کار دخیل و حتی مانع باشند، در تعامل و ارتباطات استراتژیک باشد. همین که بتوانیم به بنگاهها بقبولانیم که فقط مشتری مهم نیست کار بزرگی است. بنگاهی که 400 کارمند دارد در واقع 400 سفیر در جامعه دارد که میتواند از طریق آنها اهداف و فلسفهاش را انتقال دهد. محلهای که بنگاه در آن قرار دارد نیز بسیار مهم است. ما با چالشهای زیادی مواجه بودیم و هستیم. باید به مدیران بنگاهها بقبولانیم که مثلاً به جای رپرتاژ آگهی به رسانهها خبر بدهند.
چه کمپین موفقی داشتهاید که اکنون میتوانید از آن نام ببرید؟ از دید خودتان به عنوان مدیر شرکت یکی از کارهای موفقی که انجام دادهاید چه بوده است؟
کارهای کوچک بسیار زیادی بوده است. اما کارهای مهمتری هم داشتیم مثل کمک به به دنیا آوردن چند شرکت مطرح آنلاین برای تجارت الکترونیک مثل البسکو داتکام و شیپور. این دو شرکت که اکنون در دنیای مجازی و تجارت الکترونیک در ایران مطرحاند پروژههایی هستند که ما از ابتدای کار با آنها بودیم. از اینکه چه اسمی انتخاب کنند تا برنامهریزی برای سالهای نخست آینده. یکی دیگر از کارهایی که ماناپیام انجام داده و من همواره به آن به عنوان یک کار بزرگ افتخار میکنم برگزاری کنفرانس معماری و سازه در دانشکده هنرهای زیبا در دانشگاه تهران است که هر چهار سال یک بار برگزار میشود و استادان بزرگ خارجی در آن حضور پیدا میکنند. تصمیم گرفتند که برگزاری این همایش را به بخش خصوصی بسپارند. ما مدیریت ارتباطات در این همایش را بر عهده گرفتیم و برنامهریزی کردیم. در آن کنفرانس یک گروه 165 نفره از دانشجویان داوطلب زیر نظر ما کار میکردند. به نوعی این کنفرانس بزرگترین کنفرانس معماری بعد از انقلاب بود که 25 استاد خارجی در آن حضور داشتند و جمع سخنرانیها به 120 رسید، مسابقات و کارگاههای مختلف در آن برگزار شد. یک بخش مهم و شاید خارج از ماجرای کلی هم این بود که ماناپیام تلاش کرد ارتباط قطعشده میان دانشکده معماری و انجمن مهندسان مشاور را دوباره برقرار کند و پلی را که خراب شده بود دوباره بسازد تا با هم تعامل کنند.. این مساله باعث شده که من همیشه از این پروژه به عنوان یک کار بسیار موفقیتآمیز یاد کنم. ببینید ماموریت ما علاوه بر آنکه روی فروش بیشتر کالا و خدمات کارفرما متمرکز باشد بر افزایش اعتبار کارفرما، ایجاد حسننیت و جلب اعتماد مخاطبان آن بنگاه است. به طوری که اگر در آینده حتی بحرانی گریبانگیرشان شود بتوانند به خاطر آن حسننیت و اعتمادی که ایجاد کردهاند سریعتر از بحران خارج شوند. ما سعی میکنیم به یک برند اعتبار بدهیم تا بفروشد و خودش را در تلاطمهای بازار حفظ کند.
غیر از دانشگاه تهران با نهاد دولتی دیگری هم کار کردهاید؟
با سازمان آب تهران هم همکاریهایی داشتیم که به نظرم پروژه خوبی بود. ولی متاسفانه کارهای دیگری که با نهادهای دولتی داشتیم اغلب نیمهکاره ماند. البته خوشحالم که از این کارها تجربیات خوبی به دست آوردیم. البته بعداً یکسری کارگاه و کلاس را هم در شهرداری تهران برگزار کردم.
در بخش خصوصی چه مشتریان بزرگ و نامآشنایی داشتید که برایشان کارهای بزرگ انجام دادهاید؟
یکی، دو شرکت سرمایهگذاری هستند که با ما زیاد کار میکنند. یعنی از ابتدای کار و فعالیتشان با ما بودند و اکنون هم هستند. برای مثال شرکت سرمایهگذاری فیروزه که بزرگترین سرمایهگذاری خارجی در بورس تهران را مدیریت میکند از قدیمیترین کارفرمایان ماست. تمام کارهایشان از ارتباطات با سازمان بورس گرفته تا برگزاری همایشها و ارتباطات رسانهای را به ما میسپارند. همکاریهای دیگری با شرکتهای هایپراستار، کاله، سامسونگ، چینی کرد، گروه شرکتهای زیراکس و... هم داریم.
در طول این سالها شده کار با یک شرکتی را شروع کنید و بعد به بنبست برسید و قطع رابطه کنید؟
از دید من پروژههای ناموفق همهشان تجربیات گرانبهایی هستند. این تجربهها باعث شد تا بفهمیم که با چه بنگاههایی میتوانیم کار کنیم که کدام مشتری به اصطلاح شیمیاش به ما نمیخورد. مشتریانی داشتیم که آمدند و رفتند و دیگر خبری از آنها نشد؛ مشتریانی داشتیم که آمدند و رفتند و دوباره برگشتند؛ مشتریانی که از ابتدا با ما شروع کردند و همچنان ادامه میدهند. من طی این سالها درسهای زیادی گرفتم که به رشد ما کمک کرده است. سال 88 کمتر کسی چه بیرون از ایران و چه در داخل ایران شرایط را برای شروع یک کار مناسب میدانست. اما من این کار را در ایران آغاز کردم. هرچند بعد از آن دچار نوسانات مختلفی همسو با نوسانات اقتصادی کشور شدیم ولی آن اتفاقات به من درسهای مهمی دادند؛ مثل وابسته نبودن به یک یا دو شرکت هرچند هم بزرگ و مشهور و متمول باشند. دوم اینکه من شخصاً یاد گرفتم که خطرناکترین زمان برای سقوط یک شرکت همان دوران رشد و اوج گرفتنش است.
قبل از ماناپیام هم فعالیت اقتصادی داشتید؟
در ایران خیر ولی در کانادا فعالیتهایی داشتم.
چه کار انجام دادید؟
کارهای مختلفی انجام دادم. اما بخش مرتبط کار در دو، سه سال آخر دانشگاه بود که به صورت پیمانکاری برای بعضی پروژهها کار میکردم. یک دوره هم به همراه مادرم یک مرکز فرهنگی در مونترال کانادا ساختیم که تمرکزش روی اشاعه و ارائه فرهنگ و هنر و ادب خاورمیانه به خصوص ایران است. ساختمانی است که شامل یک گالری نقاشی، یک کتابفروشی و مجموعهای برای برگزاری سمینار و مراسم فرهنگی و هنری است.
شما اینجا به دانشگاه رفتید و مهندسی شیمی خواندید. چه شد که به خارج از کشور رفتید؟
همیشه در نظر داشتم که این کار را بکنم. میخواستم که بروم. من خدمت سربازی هم رفتم تا بتوانم پاسپورت بگیرم. من مهندسی شیمی خواندم زیرا به من گفته شده بود «چون سینما دوست داری برو مدرک مهندسی بگیر بعد برو سمت هر کاری که دوست داری». یعنی اینطور بود که دوست داشتم سریع مدرک مهندسیام را بگیرم و بعد بروم هر کاری که دلم میخواهد انجام دهم و هر درسی که دوست دارم بخوانم. اما همیشه تحصیلات در دانشگاههای خارجی و استقلال زندگی بدون خانواده جزو یکی از کارهایی بود که علاقهمند به آن بودم. دوست داشتم بروم آنجا را از نظر کاری، تحصیلی و توسعه شخصیتی تجربه کنم. گرچه متاسفانه رفتنم با یک اتفاق خارج از برنامه مصادف شد. در میانههای خدمت سربازی بود که فهمیدم به نوعی سرطان دچار شدهام و برای درمان به خارج از کشور رفتم و توانستم بر آن بیماری هم غلبه کنم.
به غیر از حضور در ماناپیام، فعالیت اقتصادی دیگری هم دارید؟
مقداری سرمایهگذاری در شرکتهای مختلف دارم. به طور کل سرمایهگذاری را دوست دارم و در شرکتهایی که فکر میکنم ایدههای خلاقی دارند که منجر به ایجاد ارزش افزوده میشود سعی میکنم کمک کنم و سرمایهگذاری انجام دهم. البته این کار را شخصی میبینم و به عنوان کار اقتصادی انجام نمیدهم. بیشتر دوست دارم در شرکتهای کوچک و نوپایی که برای راه افتادن یا توسعه نیاز به سرمایه دارند، سرمایهگذاری کنم. برای همین در چند شرکت جزو هیات مدیره یا مشاوران هستم.
شرکتهایی که در آن سهامدار یا عضو هیات مدیره هستید در چه حوزهای فعالیت میکنند؟
البته در هیچکدام سهام بالایی ندارم. بیشتر علاقهام به کار تیمی است. به هیات مدیره فعال و استراتژیک ارزش زیادی میدهم. در هیات مدیره شرکت شیپور حضور دارم، کارهایی هم به صورت خانوادگی در زمینه املاک و ساختمانسازی انجام میدهم. مثلاً ساختمانی را که دفتر ماناپیام در آن واقع است خودم ساختم. در زمینه هنرهای تجسمی، تابلوهای نقاشی و مجسمه هم فعالیتهایی دارم.
یعنی در حوزه هنر هم سرمایهگذاری میکنید؟
به این صورت که به فکر بازگشت سرمایه باشم خیر. اما اگر اسم هزینه کردن پول برای خرید آثار هنری را بگویید سرمایهگذاری جوابش مثبت است. من آثار هنری را نمیخرم که بعد ارزشش بیشتر شود و بفروشم. آنها را برای دل خودم میخرم و نگه میدارم.
پس کلکسیونر هستید.
بله تقریباً، پدر و مادرم هم همین کار را میکردند و آثار هنری میخریدند و جمع میکردند. این علاقهمندی به من هم ارث رسیده است.
چه کلکسیونی دارید؟ تابلو نقاشی؟ مجسمه؟
بیشترشان تابلو نقاشی هستند. اما در لابهلایش عکس و مجسمه هم پیدا میشود.
یعنی این کارتان هیچ هدف یا رویکرد اقتصادی ندارد؟
اصلاً. فکر میکنم یک روزی کلکسیونم به درد بچههایم خواهد خورد. ببینید پدر و مادر من در دوره جنگ که هنرمندان بسیار به سختی آثارشان را میفروختند و خرید آثار هنری مثل امروز مد نبود این کار را میکردند. در آن دوره چند خانواده بودند که از هنرمندان آثارشان را میخریدند و خوشبختانه پدر و مادر من هم جزو آن معدود خانوادهها بودند.
معروفترین اثری که در کلکسیونتان دارید چیست؟
از نظر شهرت و اعتبار از هنرمندانی تابلو دارم که امروز آثارشان در حراجیها به فروش میرود. کسانی چون فرهاد مشیری، آیدین آغداشلو، محصص، علی گلستانه، بهرام دبیری، مصطفی دشتی و چند هنرمند دیگر.
مجسمهها چطور؟
از مجسمههای سیمین اکرامی دارم. جدیداً اتفاقی افتاد که یک اثر هنری در فرهنگسرای نیاوران را میخواستند بردارند و خود هنرمند هم تصمیم گرفته بود که آن را خراب کند چون میخواست از ایران برود و جایی نداشت که آن را بگذارد. من تا شنیدم پیشنهاد کردم این اثر را به منزل من منتقل کنند. این اثر که حقیقت مسموم نام دارد اثر سیامک شریفان است و 12 سال در فرهنگسرای نیاوران قرار گرفته بود.
یعنی آن اثر را از هنرمند خریدید؟
خیر، آن اثر به عنوان امانت در حیاط خانه من است و هنرمند هرگاه که بخواهد میتواند مراجعه کند و آن را ببرد.
در حراجهای هنری هم شرکت میکنید؟
بله، شرکت کردم.
در ایران یا خارج از کشور؟
هر دو. معمولاً در ایران شرکت میکنم. یکبار هم در یک حراجی در خارج از کشور حضور داشتم.
بین آثار هنری که خریدهاید کدام بالاترین قیمت را داشته و به اصطلاح بیشتر برایتان آب خورده است؟
حقیقتاش این است که نمیدانم. ولی هیچکدامشان ارقام نجومی ندارند. چون من خودم این کار را آغاز کردم و طبعاً هم نمیتوانم پایم را از گلیمام فراتر بگذارم. بنابراین خریدهای گران نمیکنم و از چهرههایی خرید میکنم که کمتر شاخص هستند. آثار هنری را که از هنرمندان مطرح داریم، پیشترها خریدهام. الان هم با هنرمندان جدید و جوان سروکار دارم چون دوست دارم شناخته شوند. من دوست دارم کاری را بخرم که دوست داشته باشم آن را به دیوار منزلم بیاویزم.
بچه تهران هستید؟
اگر منظور محل تولد باشد من در پاریس به دنیا آمدهام.
خانوادهتان مهاجرت کردند؟
پدر و مادرم آنجا درس میخواندند. پدرم در انگلیس درس میخواند و مادرم در فرانسه. یکی، دو سال بعد از به دنیا آمدن من به ایران برگشتند. ما تقریباً از سالهای اوایل انقلاب در ایران هستیم و زندگی کردهایم.
فعالیت پدر و مادرتان در چه حوزهای است؟
کار آزاد داشتند و اکنون بازنشسته هستند. در حال حاضر هم هر دو در کانادا همان مرکز فرهنگی را اداره میکنند.
شما چرا بعد از تمام شدن تحصیلاتتان به ایران برگشتید؟
به دلایل مختلف. شعار نمیدهم اما عاشق ایران هستم. من در ایران بزرگ شدهام و ایران را خوب میشناسم. دوست دارم برای ایران و ایرانی کاری کرده باشم. من کارهای زیاد دیگری هم بود که میتوانستم انجام بدهم ولی این کار را واقعاً دوست داشتم چون به خلق و خوی من نزدیکتر بود.
برای راهاندازی ماناپیام هم بعید میدانم سرمایهگذاری بالایی انجام داده باشید.
در ابتدا خیر. ولی برای اینکه در روند کار بتوانیم زنده نگهاش داریم هزینه کردیم.
ماناپیام شرکت سودآوری هست یا خیر؟
معمولاً در دنیا میگویند سال برگشت هزینهها برای راهاندازی شرکت، سال سوم آن است. در ایران میگویند سال چهارم یا پنجم است. ما در زمان سختی کارمان را شروع کردیم. با این همه ماناپیام امروز یک بنگاه سودده است و جالب اینکه از ماه چهارم یا پنجم آغاز به کار هم هزینه خودش را درآورد. حقوق کارمنداناش، پول اجارهاش و هزینههای جنبیاش را خودش تامین کرد. هدف من این بود که پولی که به دست میآید هزینه توسعه شرکت شود. در همان آغاز کار ما یک حسابدار بیرون از شرکت و یک وکیل مشاور داشتیم. زیرساخت محکم برایمان بسیار مهم بود. اینکه کار را درست پیاده کنیم. فرهنگ شرکت برای من بسیار مهم است یعنی کار تیمی و شفافیت در آن باشد.
فکر میکنید بتوانید در بازار دوام بیاورید و به رشد و توسعه کارتان ادامه دهید؟
اگر این طور نبود همین الان ادامه نمیدادم. دوست ندارم پز کاری را که نکردهام بدهم. ماناپیام پاسخگوی نیازی است که در دنیای امروز روز به روز بیشتر به آن اهمیت داده میشود. سال دیگر اگر بیایید ماناپیام را بسیار متفاوت از آنچه امروز هست خواهید دید.
در ابتدای کار چند کارمند داشتید؟
در ابتدا همان سه شریک بودیم. بعد از یک ماه و نیم یک منشی استخدام کردیم. بعد از آن یک کارشناس ارتباطات که خارج از ایران تحصیل کرده بود به شرکت آوردیم. بعد از آن هم به مرور رشد کردیم و امروز 22 نفر هستیم. و البته بیشتر همکارانی که از همان اول کار با ما بودند اکنون هم هستند.
به عنوان یک مدیر جوان الگویی هم برای خودتان داشتید؟ کسی که از شیوه مدیریتش خوشتان بیاید یا در برخی موارد سعی کنید مانند او رفتار کنید؟
من خیلی دوست دارم با آدمها حرف بزنم و از فکرها و ایدهها و تجربههایشان استفاده کنم. بدون توجه به اینکه در چه جایگاهی هستند. چه کارمندم باشد و چه دوستم سعی میکنم از مجموعه رفتارها و بازخوردها درس بگیرم و انتخاب کنم. از تجربه افراد زیادی استفاده کردهام مثلاً برخی از کارفرماهایی که در ماناپیام با آنها در ارتباط بودم. از دوستانی که داشتم و امروز اغلب افراد موفقی هستند. اگر بخواهم یک نمونه مشخص را نام ببرم از آقای شاهین خلیلی، رئیس هیاتمدیره گروه صنعتی بوتان میتوانم اسم ببرم.
با شرکت بوتان همکاری داشتید و ایشان را میشناختید؟
خیر. ایشان هیاتمدیره بعضی از کارفرمایان ما هستند. اما من ساختار یک کسبوکار خانوادگی موفق و بااعتبار در ایران را مربوط به خانواده خلیلی و شرکت بوتان میدانم. گروهی که توانسته به طور مستقل، اعتبار و شهرت بسیار خوبی کسب کند و سالها فعالیت موفقی داشته باشد. حتی در زمینه مالی هم موفقیتهای بزرگی کسب کند.
ساعت کاری روزانهتان چقدر است؟ از چه ساعتی کار را شروع میکنید؟
من اغلب سعی میکنم در همان اولین ساعتهای روز سر کارم حاضر باشم. اما کاری که به انتخاب خودم انجام میدهم بردن پسرانم به مهدکودک و مدرسه است. چون تقریباً تنها زمانی است که میتوانم با آنها باشم و با آنها بگذرانم. از هفت صبح که از خانه بیرون میآیم تا بچهها را برسانم و به شرکت بیایم معمولاً دوساعتی طول میکشد و حدود ساعت 9 در شرکت هستم. اما شبها معمولاً دیر به خانه میروم و تا ساعت 11 در شرکت هستم. تا جایی که سه روز قبل پسر کوچکم از مادرش پرسیده بود خانه بابا کجاست؟ یعنی فکر میکرده من جای دیگری زندگی میکنم. البته برایم بسیار ناراحتکننده بود ولی به خاطر کار نمیتوانم زودتر به خانه بروم. به همین دلیل هم صبحها را از دست نمیدهم و حتماً خودم آنها را به مدرسه میبرم.
حالا با این کمبود وقت و کار و مشغله زیاد فعالیتهای جانبی مثل ورزش هم دارید؟
همانطور که گفتید وقت زیادی برای ورزش ندارم. اما این را هم بگویم که من اسکیباز خوبی هستم و در فصل زمستان اسکی میکنم. تنیس هم دوست دارم و از ابتدای پاییز تا اوایل تابستان تنیس بازی میکنم. مدتی هم هست که گلف را شروع کردهام و خیلی جدی آن را دنبال میکنم. هر زمان که وقت داشته باشم و روز تعطیل باشد از شش صبح میروم برای بازی گلف.
به عنوان یک علاقهمند به آثار هنری آیا برای دیدن فیلم به سینما هم میروید؟
خیلی دوست دارم. اما متاسفانه کم میروم چون وقت ندارم.
آخرین فیلمی که دیدید، چه بود؟
راستش آخرین فیلمی که دیدهام در یک سفر در هواپیما بود. فیلم جاسمین غمگین از وودی آلن.
آخرین فیلم ایرانی که دیدید چه بود؟
جدایی نادر از سیمین، آخری فیلم ایرانی بود که دیدم و متاسفانه هنوز نتوانستهام بعد از آن به سینما بروم.
تئاتر چطور؟
متاسفانه در ایران نرفتهام. من بیشتر علاقهام معطوف به هنرهای تجسمی است. برای همین اگر وقت خالی داشته باشم به گالریها سر میزنم یا اینکه میروم در آتلیه هنرمندان مینشینم و با آنها گپ میزنم.
با کدام هنرمندان بیشتر معاشرت دارید و به آتلیهشان سر میزنید؟ گالریهایی که بیشتر میروید کدامها هستند؟
خیلیها هستند و همهشان را هم دوست دارم. بهرام دبیری یکی از آنهاست. مصطفی دشتی هم هست. چندتایی هم از هنرمندان جوان هستند که به آنها سر میزنم. گالری گلستان، گالری هما، گالری ماه و چند گالری دیگر هم از دسته گالریهایی هستند که میروم و میبینم.
کتابخوان هم هستید یا خیر؟
کتاب میخوانم و تازگیها سعی میکنم بیشتر از قبل کتاب بخوانم.
حوزه مورد علاقهتان چیست؟ بیشتر کدام کتابها را میپسندید؟ از گذشته تاکنون چه کتابهایی برایتان در فهرست کتابهای اثرگذار زندگیتان قرار میگیرند؟
در جوانی کتابهای مختلفی خواندم که احتمالاً روی من تاثیر هم گذاشته است. من کتابهای ژولورن را خیلی دوست داشتم. تقریباً همه داستانهایش را خواندهام. برای من بسیار جذاب بود که چطور ژولورن در داستانهایش از محدودیتها بیرون میآید و همیشه خلاقیت به خرج میدهد. کتاب پیام سلستین نوشته جیمز ردفیلد را در 15سالگی خواندم که خانم رویا منجم مترجم آن بود. آن کتاب خیلی روی من تاثیر گذاشت. زمانی هم کتاب طوبی و معنای شب نوشته خانم شهرنوش پارسیپور برایم کتاب اثرگذاری شد. از نوشتههای آقای قاسم هاشمینژاد هم خوشم میآید. اما در کل فعلاً اتفاقهای روز برایم جذابتر است و به همین دلیل علاقه بیشتری به خواندن مقالات دارم. این روزها به خاطر کارم هم بیشتر به سمت کتابهای مدیریتی کشیده شدهام. کتابی که اکنون در دست دارم مربوط به فرهنگ و آداب و رسوم کره است و اینکه چطور باید با کرهایها رفتار کرد و آنها را شناخت. قبل از اینکه وارد حوزه روابط عمومی بشوم کتابی خواندم که بسیار روی من اثرگذار بود و مرا وارد این حوزه کرد. این کتاب که خوشبختانه بعداً به فارسی هم ترجمه شد «افول تبلیغات و ظهور روابط عمومی» نام دارد.
در امور مربوط به شرکت ماناپیام دچار موانعی از سوی دولت هم شدهاید؟ منظورم موانع موجود در فضای کسبوکار است. مثل همین اسم شرکتتان که فکر کنم چهار سیلابی بود و من فقط ماناپیام یادم مانده است.
خب ما مجبور بودیم اسم را چند سیلابی انتخاب کنیم چون میگفتند دیتابیس پر شده است. البته نمیدانم چرا در بقیه کشورهای دنیا این اتفاق نمیافتد. اما به هر حال آن موقع قانون بود که باید سه یا چهار سیلابی باشد که ما عنوان روابط فرازش ماناپیام را انتخاب کردیم. الان شنیدهام که اسم باید پنج سیلابی باشد. به هر حال حتماً راههای بهتری برای حل این مشکل وجود دارد و نمیشود به همین شکل جلو رفت. این مشکلی است که در فضای کسبوکار وجود دارد. فرآیند ثبت و حتی انحلال شرکت در ایران میتواند بسیار آسانتر از شکل فعلی باشد. خود همین فرآیندهای پیچیده و سخت برای یک کارآفرین بازدارنده است و میتوان با چارهاندیشی این موانع را تا حدودی برطرف کرد. با این همه ما تاکنون از طرف دولت با مشکل خاصی مواجه نشدهایم. در کار ما روابط و قوانینی که شرکتهای بخش خصوصی دارند سختتر است. مثلاً شنیدم که یک شرکت بسیار بزرگ و مطرح برای اینکه با یک شرکت کوچکتری قرارداد ببندد، از آنها خواسته تمام اطلاعات مربوط به اعضای هیاتمدیره و اعضای خانواده آنها را داشته باشد. مثلاً اسم و کپی شناسنامه پدر و مادر و همسر تمام اعضای هیاتمدیره به چه کار میآید؟ من حتی اگر بخواهم خوشبین باشم میگویم این شرکت حتماً زیانی دیده که مجبور شده این روش را انتخاب کند اما بدون شک این روش هم غلط است.
در کدام منطقه از تهران بزرگ شدهاید؟
من در منطقه ونک بزرگ شدم. به دبیرستان رازی رفتم که آن موقع اسمش شهدا بود. تمام مقاطع تحصیلی را هم به همین مدرسه دولتی رفتم.
شما جوان هستید اما چهرهتان بزرگتر از این نشان میدهد که 37ساله باشید. درست است؟
در کسبوکار این حالت چهره که همیشه بزرگتر از سنم به نظر میرسیدم به من کمک بسیاری کرد. شاید خیلی از کسانی که مشتری و کارفرمای ما بودند اصلاً فکر نمیکردند من 37ساله هستم. به هر حال من با افرادی کار میکنم که مو سپید کردهاند و اهمیت هم میدهند که با افراد باتجربه کار کنند. از این نظر ظاهرم به کمک من آمده. اما بیش از این رفتار و اعتماد به نفسم به من کمک کرده است.
تا جایی که میدانم شما نوه خانم رزا منتظمی هستید که یک کتاب آشپزی معروف دارند. درست است؟
بله، خانم رزا منتظمی مادربزرگ من یعنی مادر مادر من هستند که همان کتاب معروف هنر آشپزی را دارند.
دستپخت خودشان را چشیدهاید؟
بله، واقعاً دستپخت خوبی داشتند و غذاهایشان عالی بود.
وضعیت کتاب ایشان چطور است؟ چاپ آن در اختیار کیست و فروشش چطور است؟
در حال حاضر کار چاپ و انتشار کتاب هنر آشپزی در دست خانواده من است. انتشارات کتاب ایران که متعلق به مادرم است یک خروجی اصلی دارد که همین کتاب است. ابتدا در اختیار ناشران دیگر بود بعد که مادرم به ایران برگشت و انتشارات تاسیس کرد این کتاب را هم خودمان چاپ و منتشر کردیم. در حال حاضر سالانه بین 30 تا 40 هزار جلد چاپ میشود. فکر کنم تنها کتابی بوده در تاریخ ایران که با دفترچه بسیج در سالهای جنگ به مردم فروخته شده است. فکر کنید دفترچه بسیج که مربوط به فروش اقلام و کالاهای اساسی به مردم بوده است این کتاب را هم با آن میفروختند.
مدیریت شرکت ماناپیام از بدو تاسیس تاکنون بر عهده شما بوده و شما در قامت یک مدیر جوان ظاهر شدید که شرکتی با خدماتی تقریباً نوین را پایه گذاشتهاید. از شروع کار ماناپیام و ثبت این شرکت و راهاندازیاش بگویید.
ماناپیام سال 1388 با همراهی دو نفر دیگر آغاز به کار کرد. طی این سالها یکی از شرکای ما جدا شد و شرکت روابط فرازش ماناپیام با حضور یک شریک تازه فعالیت خود را ادامه داد. میدانید که طبق قوانین باید اسم شرکتها چهارسیلابی باشد به همین دلیل این نام بلند را برای اولین شرکت خدماتی در حوزه مشاوره ارتباطات و روابط عمومی انتخاب کردیم. ماناپیام سعی کرده در این سالها به شرکتهای فعال در بخش خصوصی در زمینه ارتباطات و روابط عمومی مشاوره بدهد. این مشاوره شامل مسائل مختلفی است که اگر بخواهم بسیار تند و کوتاه بگویم این است که ما به شرکتها و مدیرانشان میگوییم چه بگویند، به چه کسانی بگویند، چه زمانی بگویند و از چه طریق بگویند. کار ما تدوین ارتباطات راهبردی برای شرکتهاست که شامل مدلهای مختلف و در نتیجه خدمات مختلف میشود. به طور بسیار کلی ارتباطات استراتژیک سازمانها و بنگاهها، ارتباطات داخلی سازمانها، ارتباطات صنفی، ارتباطات در زمان بحران (مثلاً زمانی که هواپیمای مربوط به یک شرکت هوایی سقوط میکند یا محصولات یک شرکت غذایی آلوده اعلام میشود)، ارتباطات رسانهای که یکی از مهمترین بخشهای مورد نیاز بنگاههای بخش خصوصی است، پایش رسانهها و ارتباطات بازاریابی که کار ما را به بازاریابی هم نزدیک میکند.
ایده راهاندازی ماناپیام از کجا آمد؟
ایده راهاندازی چندان سخت و جدید نیست. این نوع شرکتها در همه کشورهای جهان وجود دارند. آژانسهای ارتباطات و روابط عمومی در سراسر جهان راهاندازی شده و فعالیت میکنند. در ایران تنها بخشی از حوزه ارتباطات که در سه دهه گذشته مورد توجه قرار گرفته و توسعه یافته بخش تبلیغات است. بقیه حوزهها زیر سایه تبلیغات دیده نشدند. این مساله در مورد بنگاههای بخش خصوصی بیشتر صدق میکند چون بیشتر سازمانهای دولتی بخش روابط عمومی دارند. به همین دلیل ایده راهاندازی چنین شرکتی چندان سخت نبود. به ویژه برای من که در خارج از کشور تحصیل میکردم و در آنجا تجربه کاری هم داشتم. برای همین وقتی به ایران برگشتم و دیدم چنین شرکتی در این حوزه فعال نیست به فکر پیاده کردن این ایده افتادم و در واقع قسمت سخت کار همین پیادهسازی ایده بود.
شرکت رقیبی که در همین حوزه فعالیت کند دارید یا هنوز کس دیگری وارد این حوزه نشده است؟
در این پنج سال با شرکتی که همانند ما فعالیت داشته باشد، مواجه نشدم به تازگی شرکتهایی پا گرفتهاند که بخشی از سرویسهای ما را ارائه میدهند مثلاً برگزاری کنفرانس خبری و پوشش خبری مراسم یک بنگاه یا سازمان را برگزار میکنند یا اپلیکیشن میسازند و مشاوره تبلیغاتی و بازاریابی میدهند. به ویژه در حال حاضر روی شبکههای اجتماعی کار میکنند اما بنگاهی که به شکل ما یک بسته خدماتی کامل مشاوره ارتباطات ارائه دهد که کارفرما یا مشتری بتواند تمام یا بخشی از این خدمات را انتخاب کند هنوز راهاندازی نشده است.
تحصیلات شما به عنوان مدیر این شرکت چه روندی را طی کرد؟ در کجا و در چه رشتهای به تحصیل پرداختید؟
من در دانشگاه آزاد تهران جنوب مهندسی شیمی خواندم و متاسفانه حتی یک روز هم در کاری مربوط به این رشته فعالیت نداشتم. بعد از اینکه برای ادامه تحصیل از ایران رفتم وارد رشته مدیریت با گرایش بازاریابی در دانشگاه مکگیل مونترال در کانادا شدم. در آنجا یک دوره تخصصی یکساله در مدیریت روابط عمومی را هم گذراندم.
در ایران اغلب سازمانهای دولتی و بعضاً خصوصی یک واحد روابط عمومی دارند و کارهایشان را برونسپاری نمیکنند. شما چطور توانستید در این بازار برای خودتان جایگاه بسازید و وارد فعالیت شوید؟
ما برای خودمان بازاریابی انجام ندادیم. چند مشتری اول ماناپیام به وسیله ارتباطات شخصی جذب شدند. یعنی یا با شخص خودم ارتباط داشتند یا اینکه از طرف آشنایی به آنها معرفی شده بودیم بعد از آن دیگر کار ما به صورت توصیههای مشتریان به دیگر همکارانشان پیش رفت و به قولی دهان به دهان گشت و آرامآرام صدای کار ما در بازار پیچید که مثلاً شرکتی ایجاد شده که تبلیغاتی نیست و خدمات دیگری ارائه میدهد. من به آموزش بسیار اعتقاد دارم و اینکه در قرن بیستویکم، روابط عمومی کمی متفاوت از گذشته است. من در یک آموزشگاه که به آموزش مدیریت تبلیغات و روابط عمومی میپردازد و البته تنها آموزشگاه فعال در این حوزه است، مبانی مدیریت و روابط عمومی تدریس میکنم. از همان سال اولی که شرکت ماناپیام را راهاندازی کردم در آنجا نیز تدریس میکنم و همین حضور من در آن آموزشگاه و داشتن تعداد زیادی دانشپذیر که خودشان از مدیران بازاریابی و تبلیغات شرکتها بودند کمک زیادی به شناختهتر شدن ماناپیام کرد و تعداد مشتریان ما بیشتر شد.
سهم ماناپیام از بازار چقدر است؟ گردش مالی ماناپیام چطور است؟
حالا اگر اجازه میدهید من وارد جزییات ارقام و درآمدها نشوم اما به عنوان شرکتی که درآمدش از اجاره بیلبورد و تبلیغات تلویزیونی نیست باید بگویم اندازه این شرکت به عنوان یک شرکت روابط عمومی نوپا بسیار خوب است. ما 22 نفر کارمند داریم و از میانگین آنچه در دنیا برای یک شرکت روابط عمومی با تنها پنج سال سابقه کاری در نظر گرفته شده بزرگتر هستیم. ما یکسری رکوردها را شکستهایم. نمیگویم از نظر کسب سود و درآمد و بودجههایی که در اختیار ما گذاشته شده است اما از نظر هزینههای ماهانه بنگاهها برای امور مشاوره و مدیریت و برخی موارد دریافتی دیگر رکورد شکستهایم.
پس در حال حاضر رقیب اصلی شما شرکتهای تبلیغاتی هستند؟
تقریباً همینطور است. ولی در واقع رقیب اصلی ما عدم آگاهی نسبت به این خدمات و منافع آن برای بنگاههاست. این چالش بسیار بزرگی برای ما بوده که بتوانیم این نیاز را در بین فعالان اقتصادی جا بیندازیم. همین نبود رقیب هم بیشتر به زیان ما تمام شده است. من خیلی علاقهمندم که در بازار رقیبی برای ما پیدا شود تا اولاً آگاهی نسبت به این حوزه بیشتر شود و دوم اینکه کار ما قابل قیاس با یک شرکت همتا باشد.
مدیران شرکتها احتمالاً اولین انتخابشان برای تبلیغ کالاهایشان تلویزیون باشد چون گستردگی و مخاطب بیشتری دارد. اگر بودجهاش را داشته باشند سراغ شبکههای تلویزیونی میروند. پس از آن احتمالاً بیلبورد و روزنامه و مجله را انتخاب میکنند. حالا شما با این تفکر و این روش رایج تبلیغاتی چگونه کنار آمدهاید؟
در حوزه ارتباطات بازاریابی، فعالیت ما این است که به شرکتها بگوییم چه زمانی برای چه نوع تبلیغی مناسب است. مثلاً بگوییم این کالا را بهتر است در حال حاضر روی بیلبورد تبلیغ کنید یا غیره. شرکت ما متفاوت با آن عرف رایج در ایران بوده و ما هم تلاش کردیم این عرف را کمکم تغییر دهیم. اینطور نیست که همان اول بگوییم بیلبورد یا تبلیغ تلویزیونی راهحل است و بروید کالا را تبلیغ کنید. ما به صورت هدفمند باید بررسی کنیم که نیاز مشتری ما چگونه برطرف میشود. گاهی ممکن است با ایجاد یک کمپین در شبکههای اجتماعی این مساله حل شود و نیازی به تبلیغات با هزینه سنگین نباشد. شاید یک کمپین ارتباطات مستقیم مثل ارسال ایمیل یا پیامک یا حتی برگزاری یک سمینار و گردهمایی کوچک هم مساله را حل کند. پس چرا برویم به سراغ بودجههای هنگفت و هزینههای سنگین. ما پروژهای هدفمند و استراتژیک برای کارفرما اجرا میکنیم و این باعث میشود مدیران اقتصادی به عنوان مشتری تمایل به استفاده از خدمات ما داشته باشند.
منظور من همین است که شاید تفکر یک مدیر صنعتی با این روش چندان موافق نباشد که مثلاً ما با ایجاد کمپین در فضای مجازی بخواهیم برایش پروژه اجرا کنیم. جا انداختن این تفکر سخت است.
جا انداختناش بسیار سخت بوده و هست. اینجا مولفه اعتماد اهمیت بسیار بالایی دارد برای همین ما سعی میکنیم قبل از هر کاری اعتماد مشتری را جلب کنیم. اما واقعاً باید اذعان کرد که کار در روزهای اول سختتر بوده است. امروز کمپینهای موفقی داریم که در فهرست کارهایمان به کارفرمایان جدید نشان میدهیم و از نوع مشاورهها و کارهای انجامشده برایشان توضیح میدهیم. در کار ما ارزیابی بسیار مهم است و برای همین با نشان دادن کمپینها و فعالیتهای موفق میتوانیم بخش مهمی از اعتماد مشتری یا کارفرما را جلب کنیم. اما این را هم بگویم که چالشهای دیگری هم هست. اینکه من کارفرما را متقاعد کنم که تنها نباید به فکر مشتری و ارتباطات مشتری باشد. در اصل راهحل دوام و بقای هر شرکتی در طولانیمدت این است که با مخاطبان دیگر سازمان، مثل اصحاب رسانه و مطبوعات، کارمندان، صنفی که در آن فعالیت میکند، قانونگذار، گروهها یا انجیاوهایی که میتوانند در کار دخیل و حتی مانع باشند، در تعامل و ارتباطات استراتژیک باشد. همین که بتوانیم به بنگاهها بقبولانیم که فقط مشتری مهم نیست کار بزرگی است. بنگاهی که 400 کارمند دارد در واقع 400 سفیر در جامعه دارد که میتواند از طریق آنها اهداف و فلسفهاش را انتقال دهد. محلهای که بنگاه در آن قرار دارد نیز بسیار مهم است. ما با چالشهای زیادی مواجه بودیم و هستیم. باید به مدیران بنگاهها بقبولانیم که مثلاً به جای رپرتاژ آگهی به رسانهها خبر بدهند.
چه کمپین موفقی داشتهاید که اکنون میتوانید از آن نام ببرید؟ از دید خودتان به عنوان مدیر شرکت یکی از کارهای موفقی که انجام دادهاید چه بوده است؟
کارهای کوچک بسیار زیادی بوده است. اما کارهای مهمتری هم داشتیم مثل کمک به به دنیا آوردن چند شرکت مطرح آنلاین برای تجارت الکترونیک مثل البسکو داتکام و شیپور. این دو شرکت که اکنون در دنیای مجازی و تجارت الکترونیک در ایران مطرحاند پروژههایی هستند که ما از ابتدای کار با آنها بودیم. از اینکه چه اسمی انتخاب کنند تا برنامهریزی برای سالهای نخست آینده. یکی دیگر از کارهایی که ماناپیام انجام داده و من همواره به آن به عنوان یک کار بزرگ افتخار میکنم برگزاری کنفرانس معماری و سازه در دانشکده هنرهای زیبا در دانشگاه تهران است که هر چهار سال یک بار برگزار میشود و استادان بزرگ خارجی در آن حضور پیدا میکنند. تصمیم گرفتند که برگزاری این همایش را به بخش خصوصی بسپارند. ما مدیریت ارتباطات در این همایش را بر عهده گرفتیم و برنامهریزی کردیم. در آن کنفرانس یک گروه 165 نفره از دانشجویان داوطلب زیر نظر ما کار میکردند. به نوعی این کنفرانس بزرگترین کنفرانس معماری بعد از انقلاب بود که 25 استاد خارجی در آن حضور داشتند و جمع سخنرانیها به 120 رسید، مسابقات و کارگاههای مختلف در آن برگزار شد. یک بخش مهم و شاید خارج از ماجرای کلی هم این بود که ماناپیام تلاش کرد ارتباط قطعشده میان دانشکده معماری و انجمن مهندسان مشاور را دوباره برقرار کند و پلی را که خراب شده بود دوباره بسازد تا با هم تعامل کنند.. این مساله باعث شده که من همیشه از این پروژه به عنوان یک کار بسیار موفقیتآمیز یاد کنم. ببینید ماموریت ما علاوه بر آنکه روی فروش بیشتر کالا و خدمات کارفرما متمرکز باشد بر افزایش اعتبار کارفرما، ایجاد حسننیت و جلب اعتماد مخاطبان آن بنگاه است. به طوری که اگر در آینده حتی بحرانی گریبانگیرشان شود بتوانند به خاطر آن حسننیت و اعتمادی که ایجاد کردهاند سریعتر از بحران خارج شوند. ما سعی میکنیم به یک برند اعتبار بدهیم تا بفروشد و خودش را در تلاطمهای بازار حفظ کند.
غیر از دانشگاه تهران با نهاد دولتی دیگری هم کار کردهاید؟
با سازمان آب تهران هم همکاریهایی داشتیم که به نظرم پروژه خوبی بود. ولی متاسفانه کارهای دیگری که با نهادهای دولتی داشتیم اغلب نیمهکاره ماند. البته خوشحالم که از این کارها تجربیات خوبی به دست آوردیم. البته بعداً یکسری کارگاه و کلاس را هم در شهرداری تهران برگزار کردم.
در بخش خصوصی چه مشتریان بزرگ و نامآشنایی داشتید که برایشان کارهای بزرگ انجام دادهاید؟
یکی، دو شرکت سرمایهگذاری هستند که با ما زیاد کار میکنند. یعنی از ابتدای کار و فعالیتشان با ما بودند و اکنون هم هستند. برای مثال شرکت سرمایهگذاری فیروزه که بزرگترین سرمایهگذاری خارجی در بورس تهران را مدیریت میکند از قدیمیترین کارفرمایان ماست. تمام کارهایشان از ارتباطات با سازمان بورس گرفته تا برگزاری همایشها و ارتباطات رسانهای را به ما میسپارند. همکاریهای دیگری با شرکتهای هایپراستار، کاله، سامسونگ، چینی کرد، گروه شرکتهای زیراکس و... هم داریم.
در طول این سالها شده کار با یک شرکتی را شروع کنید و بعد به بنبست برسید و قطع رابطه کنید؟
از دید من پروژههای ناموفق همهشان تجربیات گرانبهایی هستند. این تجربهها باعث شد تا بفهمیم که با چه بنگاههایی میتوانیم کار کنیم که کدام مشتری به اصطلاح شیمیاش به ما نمیخورد. مشتریانی داشتیم که آمدند و رفتند و دیگر خبری از آنها نشد؛ مشتریانی داشتیم که آمدند و رفتند و دوباره برگشتند؛ مشتریانی که از ابتدا با ما شروع کردند و همچنان ادامه میدهند. من طی این سالها درسهای زیادی گرفتم که به رشد ما کمک کرده است. سال 88 کمتر کسی چه بیرون از ایران و چه در داخل ایران شرایط را برای شروع یک کار مناسب میدانست. اما من این کار را در ایران آغاز کردم. هرچند بعد از آن دچار نوسانات مختلفی همسو با نوسانات اقتصادی کشور شدیم ولی آن اتفاقات به من درسهای مهمی دادند؛ مثل وابسته نبودن به یک یا دو شرکت هرچند هم بزرگ و مشهور و متمول باشند. دوم اینکه من شخصاً یاد گرفتم که خطرناکترین زمان برای سقوط یک شرکت همان دوران رشد و اوج گرفتنش است.
قبل از ماناپیام هم فعالیت اقتصادی داشتید؟
در ایران خیر ولی در کانادا فعالیتهایی داشتم.
چه کار انجام دادید؟
کارهای مختلفی انجام دادم. اما بخش مرتبط کار در دو، سه سال آخر دانشگاه بود که به صورت پیمانکاری برای بعضی پروژهها کار میکردم. یک دوره هم به همراه مادرم یک مرکز فرهنگی در مونترال کانادا ساختیم که تمرکزش روی اشاعه و ارائه فرهنگ و هنر و ادب خاورمیانه به خصوص ایران است. ساختمانی است که شامل یک گالری نقاشی، یک کتابفروشی و مجموعهای برای برگزاری سمینار و مراسم فرهنگی و هنری است.
شما اینجا به دانشگاه رفتید و مهندسی شیمی خواندید. چه شد که به خارج از کشور رفتید؟
همیشه در نظر داشتم که این کار را بکنم. میخواستم که بروم. من خدمت سربازی هم رفتم تا بتوانم پاسپورت بگیرم. من مهندسی شیمی خواندم زیرا به من گفته شده بود «چون سینما دوست داری برو مدرک مهندسی بگیر بعد برو سمت هر کاری که دوست داری». یعنی اینطور بود که دوست داشتم سریع مدرک مهندسیام را بگیرم و بعد بروم هر کاری که دلم میخواهد انجام دهم و هر درسی که دوست دارم بخوانم. اما همیشه تحصیلات در دانشگاههای خارجی و استقلال زندگی بدون خانواده جزو یکی از کارهایی بود که علاقهمند به آن بودم. دوست داشتم بروم آنجا را از نظر کاری، تحصیلی و توسعه شخصیتی تجربه کنم. گرچه متاسفانه رفتنم با یک اتفاق خارج از برنامه مصادف شد. در میانههای خدمت سربازی بود که فهمیدم به نوعی سرطان دچار شدهام و برای درمان به خارج از کشور رفتم و توانستم بر آن بیماری هم غلبه کنم.
به غیر از حضور در ماناپیام، فعالیت اقتصادی دیگری هم دارید؟
مقداری سرمایهگذاری در شرکتهای مختلف دارم. به طور کل سرمایهگذاری را دوست دارم و در شرکتهایی که فکر میکنم ایدههای خلاقی دارند که منجر به ایجاد ارزش افزوده میشود سعی میکنم کمک کنم و سرمایهگذاری انجام دهم. البته این کار را شخصی میبینم و به عنوان کار اقتصادی انجام نمیدهم. بیشتر دوست دارم در شرکتهای کوچک و نوپایی که برای راه افتادن یا توسعه نیاز به سرمایه دارند، سرمایهگذاری کنم. برای همین در چند شرکت جزو هیات مدیره یا مشاوران هستم.
شرکتهایی که در آن سهامدار یا عضو هیات مدیره هستید در چه حوزهای فعالیت میکنند؟
البته در هیچکدام سهام بالایی ندارم. بیشتر علاقهام به کار تیمی است. به هیات مدیره فعال و استراتژیک ارزش زیادی میدهم. در هیات مدیره شرکت شیپور حضور دارم، کارهایی هم به صورت خانوادگی در زمینه املاک و ساختمانسازی انجام میدهم. مثلاً ساختمانی را که دفتر ماناپیام در آن واقع است خودم ساختم. در زمینه هنرهای تجسمی، تابلوهای نقاشی و مجسمه هم فعالیتهایی دارم.
یعنی در حوزه هنر هم سرمایهگذاری میکنید؟
به این صورت که به فکر بازگشت سرمایه باشم خیر. اما اگر اسم هزینه کردن پول برای خرید آثار هنری را بگویید سرمایهگذاری جوابش مثبت است. من آثار هنری را نمیخرم که بعد ارزشش بیشتر شود و بفروشم. آنها را برای دل خودم میخرم و نگه میدارم.
پس کلکسیونر هستید.
بله تقریباً، پدر و مادرم هم همین کار را میکردند و آثار هنری میخریدند و جمع میکردند. این علاقهمندی به من هم ارث رسیده است.
چه کلکسیونی دارید؟ تابلو نقاشی؟ مجسمه؟
بیشترشان تابلو نقاشی هستند. اما در لابهلایش عکس و مجسمه هم پیدا میشود.
یعنی این کارتان هیچ هدف یا رویکرد اقتصادی ندارد؟
اصلاً. فکر میکنم یک روزی کلکسیونم به درد بچههایم خواهد خورد. ببینید پدر و مادر من در دوره جنگ که هنرمندان بسیار به سختی آثارشان را میفروختند و خرید آثار هنری مثل امروز مد نبود این کار را میکردند. در آن دوره چند خانواده بودند که از هنرمندان آثارشان را میخریدند و خوشبختانه پدر و مادر من هم جزو آن معدود خانوادهها بودند.
معروفترین اثری که در کلکسیونتان دارید چیست؟
از نظر شهرت و اعتبار از هنرمندانی تابلو دارم که امروز آثارشان در حراجیها به فروش میرود. کسانی چون فرهاد مشیری، آیدین آغداشلو، محصص، علی گلستانه، بهرام دبیری، مصطفی دشتی و چند هنرمند دیگر.
مجسمهها چطور؟
از مجسمههای سیمین اکرامی دارم. جدیداً اتفاقی افتاد که یک اثر هنری در فرهنگسرای نیاوران را میخواستند بردارند و خود هنرمند هم تصمیم گرفته بود که آن را خراب کند چون میخواست از ایران برود و جایی نداشت که آن را بگذارد. من تا شنیدم پیشنهاد کردم این اثر را به منزل من منتقل کنند. این اثر که حقیقت مسموم نام دارد اثر سیامک شریفان است و 12 سال در فرهنگسرای نیاوران قرار گرفته بود.
یعنی آن اثر را از هنرمند خریدید؟
خیر، آن اثر به عنوان امانت در حیاط خانه من است و هنرمند هرگاه که بخواهد میتواند مراجعه کند و آن را ببرد.
در حراجهای هنری هم شرکت میکنید؟
بله، شرکت کردم.
در ایران یا خارج از کشور؟
هر دو. معمولاً در ایران شرکت میکنم. یکبار هم در یک حراجی در خارج از کشور حضور داشتم.
بین آثار هنری که خریدهاید کدام بالاترین قیمت را داشته و به اصطلاح بیشتر برایتان آب خورده است؟
حقیقتاش این است که نمیدانم. ولی هیچکدامشان ارقام نجومی ندارند. چون من خودم این کار را آغاز کردم و طبعاً هم نمیتوانم پایم را از گلیمام فراتر بگذارم. بنابراین خریدهای گران نمیکنم و از چهرههایی خرید میکنم که کمتر شاخص هستند. آثار هنری را که از هنرمندان مطرح داریم، پیشترها خریدهام. الان هم با هنرمندان جدید و جوان سروکار دارم چون دوست دارم شناخته شوند. من دوست دارم کاری را بخرم که دوست داشته باشم آن را به دیوار منزلم بیاویزم.
بچه تهران هستید؟
اگر منظور محل تولد باشد من در پاریس به دنیا آمدهام.
خانوادهتان مهاجرت کردند؟
پدر و مادرم آنجا درس میخواندند. پدرم در انگلیس درس میخواند و مادرم در فرانسه. یکی، دو سال بعد از به دنیا آمدن من به ایران برگشتند. ما تقریباً از سالهای اوایل انقلاب در ایران هستیم و زندگی کردهایم.
فعالیت پدر و مادرتان در چه حوزهای است؟
کار آزاد داشتند و اکنون بازنشسته هستند. در حال حاضر هم هر دو در کانادا همان مرکز فرهنگی را اداره میکنند.
شما چرا بعد از تمام شدن تحصیلاتتان به ایران برگشتید؟
به دلایل مختلف. شعار نمیدهم اما عاشق ایران هستم. من در ایران بزرگ شدهام و ایران را خوب میشناسم. دوست دارم برای ایران و ایرانی کاری کرده باشم. من کارهای زیاد دیگری هم بود که میتوانستم انجام بدهم ولی این کار را واقعاً دوست داشتم چون به خلق و خوی من نزدیکتر بود.
برای راهاندازی ماناپیام هم بعید میدانم سرمایهگذاری بالایی انجام داده باشید.
در ابتدا خیر. ولی برای اینکه در روند کار بتوانیم زنده نگهاش داریم هزینه کردیم.
ماناپیام شرکت سودآوری هست یا خیر؟
معمولاً در دنیا میگویند سال برگشت هزینهها برای راهاندازی شرکت، سال سوم آن است. در ایران میگویند سال چهارم یا پنجم است. ما در زمان سختی کارمان را شروع کردیم. با این همه ماناپیام امروز یک بنگاه سودده است و جالب اینکه از ماه چهارم یا پنجم آغاز به کار هم هزینه خودش را درآورد. حقوق کارمنداناش، پول اجارهاش و هزینههای جنبیاش را خودش تامین کرد. هدف من این بود که پولی که به دست میآید هزینه توسعه شرکت شود. در همان آغاز کار ما یک حسابدار بیرون از شرکت و یک وکیل مشاور داشتیم. زیرساخت محکم برایمان بسیار مهم بود. اینکه کار را درست پیاده کنیم. فرهنگ شرکت برای من بسیار مهم است یعنی کار تیمی و شفافیت در آن باشد.
فکر میکنید بتوانید در بازار دوام بیاورید و به رشد و توسعه کارتان ادامه دهید؟
اگر این طور نبود همین الان ادامه نمیدادم. دوست ندارم پز کاری را که نکردهام بدهم. ماناپیام پاسخگوی نیازی است که در دنیای امروز روز به روز بیشتر به آن اهمیت داده میشود. سال دیگر اگر بیایید ماناپیام را بسیار متفاوت از آنچه امروز هست خواهید دید.
در ابتدای کار چند کارمند داشتید؟
در ابتدا همان سه شریک بودیم. بعد از یک ماه و نیم یک منشی استخدام کردیم. بعد از آن یک کارشناس ارتباطات که خارج از ایران تحصیل کرده بود به شرکت آوردیم. بعد از آن هم به مرور رشد کردیم و امروز 22 نفر هستیم. و البته بیشتر همکارانی که از همان اول کار با ما بودند اکنون هم هستند.
به عنوان یک مدیر جوان الگویی هم برای خودتان داشتید؟ کسی که از شیوه مدیریتش خوشتان بیاید یا در برخی موارد سعی کنید مانند او رفتار کنید؟
من خیلی دوست دارم با آدمها حرف بزنم و از فکرها و ایدهها و تجربههایشان استفاده کنم. بدون توجه به اینکه در چه جایگاهی هستند. چه کارمندم باشد و چه دوستم سعی میکنم از مجموعه رفتارها و بازخوردها درس بگیرم و انتخاب کنم. از تجربه افراد زیادی استفاده کردهام مثلاً برخی از کارفرماهایی که در ماناپیام با آنها در ارتباط بودم. از دوستانی که داشتم و امروز اغلب افراد موفقی هستند. اگر بخواهم یک نمونه مشخص را نام ببرم از آقای شاهین خلیلی، رئیس هیاتمدیره گروه صنعتی بوتان میتوانم اسم ببرم.
با شرکت بوتان همکاری داشتید و ایشان را میشناختید؟
خیر. ایشان هیاتمدیره بعضی از کارفرمایان ما هستند. اما من ساختار یک کسبوکار خانوادگی موفق و بااعتبار در ایران را مربوط به خانواده خلیلی و شرکت بوتان میدانم. گروهی که توانسته به طور مستقل، اعتبار و شهرت بسیار خوبی کسب کند و سالها فعالیت موفقی داشته باشد. حتی در زمینه مالی هم موفقیتهای بزرگی کسب کند.
ساعت کاری روزانهتان چقدر است؟ از چه ساعتی کار را شروع میکنید؟
من اغلب سعی میکنم در همان اولین ساعتهای روز سر کارم حاضر باشم. اما کاری که به انتخاب خودم انجام میدهم بردن پسرانم به مهدکودک و مدرسه است. چون تقریباً تنها زمانی است که میتوانم با آنها باشم و با آنها بگذرانم. از هفت صبح که از خانه بیرون میآیم تا بچهها را برسانم و به شرکت بیایم معمولاً دوساعتی طول میکشد و حدود ساعت 9 در شرکت هستم. اما شبها معمولاً دیر به خانه میروم و تا ساعت 11 در شرکت هستم. تا جایی که سه روز قبل پسر کوچکم از مادرش پرسیده بود خانه بابا کجاست؟ یعنی فکر میکرده من جای دیگری زندگی میکنم. البته برایم بسیار ناراحتکننده بود ولی به خاطر کار نمیتوانم زودتر به خانه بروم. به همین دلیل هم صبحها را از دست نمیدهم و حتماً خودم آنها را به مدرسه میبرم.
حالا با این کمبود وقت و کار و مشغله زیاد فعالیتهای جانبی مثل ورزش هم دارید؟
همانطور که گفتید وقت زیادی برای ورزش ندارم. اما این را هم بگویم که من اسکیباز خوبی هستم و در فصل زمستان اسکی میکنم. تنیس هم دوست دارم و از ابتدای پاییز تا اوایل تابستان تنیس بازی میکنم. مدتی هم هست که گلف را شروع کردهام و خیلی جدی آن را دنبال میکنم. هر زمان که وقت داشته باشم و روز تعطیل باشد از شش صبح میروم برای بازی گلف.
به عنوان یک علاقهمند به آثار هنری آیا برای دیدن فیلم به سینما هم میروید؟
خیلی دوست دارم. اما متاسفانه کم میروم چون وقت ندارم.
آخرین فیلمی که دیدید، چه بود؟
راستش آخرین فیلمی که دیدهام در یک سفر در هواپیما بود. فیلم جاسمین غمگین از وودی آلن.
آخرین فیلم ایرانی که دیدید چه بود؟
جدایی نادر از سیمین، آخری فیلم ایرانی بود که دیدم و متاسفانه هنوز نتوانستهام بعد از آن به سینما بروم.
تئاتر چطور؟
متاسفانه در ایران نرفتهام. من بیشتر علاقهام معطوف به هنرهای تجسمی است. برای همین اگر وقت خالی داشته باشم به گالریها سر میزنم یا اینکه میروم در آتلیه هنرمندان مینشینم و با آنها گپ میزنم.
با کدام هنرمندان بیشتر معاشرت دارید و به آتلیهشان سر میزنید؟ گالریهایی که بیشتر میروید کدامها هستند؟
خیلیها هستند و همهشان را هم دوست دارم. بهرام دبیری یکی از آنهاست. مصطفی دشتی هم هست. چندتایی هم از هنرمندان جوان هستند که به آنها سر میزنم. گالری گلستان، گالری هما، گالری ماه و چند گالری دیگر هم از دسته گالریهایی هستند که میروم و میبینم.
کتابخوان هم هستید یا خیر؟
کتاب میخوانم و تازگیها سعی میکنم بیشتر از قبل کتاب بخوانم.
حوزه مورد علاقهتان چیست؟ بیشتر کدام کتابها را میپسندید؟ از گذشته تاکنون چه کتابهایی برایتان در فهرست کتابهای اثرگذار زندگیتان قرار میگیرند؟
در جوانی کتابهای مختلفی خواندم که احتمالاً روی من تاثیر هم گذاشته است. من کتابهای ژولورن را خیلی دوست داشتم. تقریباً همه داستانهایش را خواندهام. برای من بسیار جذاب بود که چطور ژولورن در داستانهایش از محدودیتها بیرون میآید و همیشه خلاقیت به خرج میدهد. کتاب پیام سلستین نوشته جیمز ردفیلد را در 15سالگی خواندم که خانم رویا منجم مترجم آن بود. آن کتاب خیلی روی من تاثیر گذاشت. زمانی هم کتاب طوبی و معنای شب نوشته خانم شهرنوش پارسیپور برایم کتاب اثرگذاری شد. از نوشتههای آقای قاسم هاشمینژاد هم خوشم میآید. اما در کل فعلاً اتفاقهای روز برایم جذابتر است و به همین دلیل علاقه بیشتری به خواندن مقالات دارم. این روزها به خاطر کارم هم بیشتر به سمت کتابهای مدیریتی کشیده شدهام. کتابی که اکنون در دست دارم مربوط به فرهنگ و آداب و رسوم کره است و اینکه چطور باید با کرهایها رفتار کرد و آنها را شناخت. قبل از اینکه وارد حوزه روابط عمومی بشوم کتابی خواندم که بسیار روی من اثرگذار بود و مرا وارد این حوزه کرد. این کتاب که خوشبختانه بعداً به فارسی هم ترجمه شد «افول تبلیغات و ظهور روابط عمومی» نام دارد.
در امور مربوط به شرکت ماناپیام دچار موانعی از سوی دولت هم شدهاید؟ منظورم موانع موجود در فضای کسبوکار است. مثل همین اسم شرکتتان که فکر کنم چهار سیلابی بود و من فقط ماناپیام یادم مانده است.
خب ما مجبور بودیم اسم را چند سیلابی انتخاب کنیم چون میگفتند دیتابیس پر شده است. البته نمیدانم چرا در بقیه کشورهای دنیا این اتفاق نمیافتد. اما به هر حال آن موقع قانون بود که باید سه یا چهار سیلابی باشد که ما عنوان روابط فرازش ماناپیام را انتخاب کردیم. الان شنیدهام که اسم باید پنج سیلابی باشد. به هر حال حتماً راههای بهتری برای حل این مشکل وجود دارد و نمیشود به همین شکل جلو رفت. این مشکلی است که در فضای کسبوکار وجود دارد. فرآیند ثبت و حتی انحلال شرکت در ایران میتواند بسیار آسانتر از شکل فعلی باشد. خود همین فرآیندهای پیچیده و سخت برای یک کارآفرین بازدارنده است و میتوان با چارهاندیشی این موانع را تا حدودی برطرف کرد. با این همه ما تاکنون از طرف دولت با مشکل خاصی مواجه نشدهایم. در کار ما روابط و قوانینی که شرکتهای بخش خصوصی دارند سختتر است. مثلاً شنیدم که یک شرکت بسیار بزرگ و مطرح برای اینکه با یک شرکت کوچکتری قرارداد ببندد، از آنها خواسته تمام اطلاعات مربوط به اعضای هیاتمدیره و اعضای خانواده آنها را داشته باشد. مثلاً اسم و کپی شناسنامه پدر و مادر و همسر تمام اعضای هیاتمدیره به چه کار میآید؟ من حتی اگر بخواهم خوشبین باشم میگویم این شرکت حتماً زیانی دیده که مجبور شده این روش را انتخاب کند اما بدون شک این روش هم غلط است.
در کدام منطقه از تهران بزرگ شدهاید؟
من در منطقه ونک بزرگ شدم. به دبیرستان رازی رفتم که آن موقع اسمش شهدا بود. تمام مقاطع تحصیلی را هم به همین مدرسه دولتی رفتم.
شما جوان هستید اما چهرهتان بزرگتر از این نشان میدهد که 37ساله باشید. درست است؟
در کسبوکار این حالت چهره که همیشه بزرگتر از سنم به نظر میرسیدم به من کمک بسیاری کرد. شاید خیلی از کسانی که مشتری و کارفرمای ما بودند اصلاً فکر نمیکردند من 37ساله هستم. به هر حال من با افرادی کار میکنم که مو سپید کردهاند و اهمیت هم میدهند که با افراد باتجربه کار کنند. از این نظر ظاهرم به کمک من آمده. اما بیش از این رفتار و اعتماد به نفسم به من کمک کرده است.
تا جایی که میدانم شما نوه خانم رزا منتظمی هستید که یک کتاب آشپزی معروف دارند. درست است؟
بله، خانم رزا منتظمی مادربزرگ من یعنی مادر مادر من هستند که همان کتاب معروف هنر آشپزی را دارند.
دستپخت خودشان را چشیدهاید؟
بله، واقعاً دستپخت خوبی داشتند و غذاهایشان عالی بود.
وضعیت کتاب ایشان چطور است؟ چاپ آن در اختیار کیست و فروشش چطور است؟
در حال حاضر کار چاپ و انتشار کتاب هنر آشپزی در دست خانواده من است. انتشارات کتاب ایران که متعلق به مادرم است یک خروجی اصلی دارد که همین کتاب است. ابتدا در اختیار ناشران دیگر بود بعد که مادرم به ایران برگشت و انتشارات تاسیس کرد این کتاب را هم خودمان چاپ و منتشر کردیم. در حال حاضر سالانه بین 30 تا 40 هزار جلد چاپ میشود. فکر کنم تنها کتابی بوده در تاریخ ایران که با دفترچه بسیج در سالهای جنگ به مردم فروخته شده است. فکر کنید دفترچه بسیج که مربوط به فروش اقلام و کالاهای اساسی به مردم بوده است این کتاب را هم با آن میفروختند.
دیدگاه تان را بنویسید