اقتصاددان و سیاستمدار
سیاستمداران چه زمانی به توصیههای اقتصاددانان گوش میکنند؟
از عنوان اقتصاددان تعابیر و تلقیهای متفاوتی وجود دارد:
1- برخی به تکنوکراتها، بوروکراتها یا صاحبمنصبانی که مسئولیت اقتصادی و مالی دارند یا داشتهاند اقتصاددان میگویند.
2- برخی، کسانی را که اطلاعات کلی و عمومی (گسترده و سطحی یا محدود و عمیق یا گسترده و عمیق) درباره اقتصاد دارند و در این زمینه مطالعاتی داشته و به ابراز نظر میپردازند اقتصاددان خطاب میکنند.
3- برخی، کسانی را که در حوزههای صنعتی، مالی و سرمایهگذاری و نظایر آن فعالیت میکنند اقتصاددان مینامند.
4- معمولاً به کسانی که از طریق تحصیلات دانشگاهی مبانی نظری و تئوریک اقتصاد را آموزش دیدهاند اقتصاددان یا اقتصادخوان گفته میشود.
5- کسانی که از طریق تحصیلات دانشگاهی یا طرق دیگر مبانی نظری و تئوریک اقتصاد را آموختهاند و همچنین دانش و مهارت بهکارگیری آن مبانی را جهت تحلیل و پیشبینی صحیح پدیدههای اقتصادی با همه پیچیدگیهای دنیای واقعی دارند اقتصاددان خوانده میشوند و به معنی واقعی اقتصاددان هم هستند.
همه این پنج نوع اقتصاددان، از یک جهت دیگر نیز دو دستهاند که آن جهت، دخالت دادن یا ندادن ارزشها و منافع شخصی در تحلیل، پیشبینی و توصیه کردن است. یک دسته، فارغ از اینکه در کدامیک از پنج گروه فوق قرار گیرند در تحلیل و ارزیابی، پیشبینی و ارائه توصیه سیاستی، نیمنگاهی به ارزشها و منافع شخصی اعم از فردی، گروهی، قشری، قومی یا منطقهای دارند. اما دسته دیگر، ارزشها و منافع و آرزوهای کلیت جامعه را با نگاهی به پایداری آن مبنای تحلیل، پیشبینی و توصیههای خود قرار میدهند.
در واقع سه عنصر «آشنایی با مبانی نظری و تئوریک اقتصاد» (تخصص)، «داشتن دانش و مهارت تطبیق نظریههای اقتصادی با پیچیدگیهای دنیای واقعی» (تجربه عالمانه) و «محوریت ارزشها و منافع شخصی در تحلیل و پیشبینی و ارائه توصیه سیاستی»؛ اقتصاددانان یا اشخاص موسوم به اقتصاددان را از هم جدا میکند. وقتی عده زیادی اقتصاددان که هر یک به دسته یا گروهی از اقتصاددانان که بیان شد تعلق دارند، به تحلیل و پیشبینی و توصیه سیاستی مبادرت میکنند، روشن است که از دل آن انواع و اقسام نظرات ضدونقیض بیرون خواهد آمد و این تشخیص سیاست صحیح از سیاست ناصحیح را برای آحاد جامعه از جمله سیاستمداران که آنها هم از جهت عنصر سوم تعلقاتی دارند بسیار پیچیده کرده و آنان را دچار سردرگمی خواهد کرد. از اینجاست که مسئله گوش دادن یا گوش ندادن سیاستمدار به توصیه اقتصاددانان مطرح میشود.
اگر سیاستمدار موفق شود از همه این موانع عبور کند و به اقتصاددانان نوع پنجم از دستهای که ارزشها و منافع و آرزوهای کلیت جامعه را در توصیههای خود مدنظر دارند برسد مشکل دیگری پیش خواهد آمد که چیزی نیست جز اولویتبندی سیاستمداران که ممکن است با اولویتبندی این دسته از اقتصاددانان هماهنگ نباشد. مثلاً ممکن است توسعه در سبد اولویتبندیهای هر دو وجود داشته باشد اما اولویت نخست این دسته از اقتصاددانان طبعاً توسعه باشد اما اولویت اول سیاستمداران ممکن است غیر از آن باشد. یا اینکه طبعاً نگاه اقتصاددانان به مسائل، نگاه بلندمدت است اما ممکن است نگاه سیاستمداران و حتی بخشهایی از مردم نگاه کوتاهمدت باشد. اینجاست که مجدداً مسئله گوش کردن و گوش نکردن به توصیههای اقتصاددانان موضوعیت مییابد. حتی برخی در این شرایط، اقتصاددانان را متهم میکنند که شما شرایط بومی و خاص کشور را در نظر نمیگیرید. بهعنوان مثال میگویند اقتصاددان نباید بگوید شرط لازم برای رفع مشکلات حل مسئله تحریم و تعامل با دنیا، کنترل نقدینگی و... است، بلکه وظیفه اقتصاددان آن است که با پذیرش چهارچوبهایی که سیاستمدار مشخص میکند، راهکار ممکن و موثر توصیه کند. غافل از اینکه این مثل آن میماند که فردی که رگ قلبش گرفته، به پزشک خود که خواستار رعایت برخی محدودیتها در زندگی روزمره، مصرفِ کمِ نمک و چربی، کنترل وزن در سطح مشخص، پیادهروی منظم روزانه، مصرف منظم داروهای تجویزشده و نظایر آن است؛ بگوید آقای دکتر باید با توجه به شرایط خاص ما توصیه پزشکی بکنید، اینطور نمیشود، اینجوری خیلی سخت است؛ راهی نشان بدهید که این باید و نبایدها را نداشته باشد و حداکثر با مصرف یکی، دوتا قرص، قلب من مثل قبل کار کند.
در واقع چون تحلیلها و پیشبینیهای مبتنی بر نظریههای اقتصادی به سیاستهایی میانجامد که ممکن است به نفع بخشی از جامعه و به ضرر بخش دیگری از آن باشد از اینرو برخی از کسانی که تصور میکنند این سیاستها در راستای اولویتهای آنان نیست نسبت به آن زاویه پیدا میکنند و در کنار مخالفت با آن سیاستها سعی میکنند: اولاً تفاوت فرهنگ میان جوامع مختلف را بسیار بیش از آنچه به واقع در رفتار اقتصادی جامعه متجلی است برجسته کنند در حالی که به واقع بهخصوص در پدیدههای اقتصادی تفاوتهای فرهنگی میان جوامع اثر بسیار تعیینکنندهای روی رفتار اقتصادی آحاد جامعه ندارد و دوم، با نظریهای که به چنان سیاستی منجر میشود مقابله کنند. ناگفته نماند برخی هم که تصورشان بر این است که این سیاستها با اولویتهای آنان همراستاست نسبت به آن نظریه تعصب پیدا میکنند و بر برخی واقعیتها چشم میپوشند.
بنابراین سیاستمداران زمانی به توصیههای اقتصاددانان گوش خواهند داد که اول، بتوانند آن دسته از اقتصاددانان نوع پنجم را که مبنای ارزشی توصیههای آنان منافع کلیت جامعه با نگاه بلندمدت است، از بقیه تشخیص دهند و دوم، اولویت نخست آنها نیز چون این دسته از اقتصاددانان توسعه پایدار کشور
باشد (مهم اولویت نخست بودن توسعه پایدار کشور است، نه وجود آن در فهرست اولویتها). از آنجا که چنین شرایطی به ندرت پیش آمده، کمتر دیده شده که سیاستمداران به توصیههای این دسته از اقتصاددانان به واقع عمل کنند.
دکتر مسعود نیلی بدون تردید یکی از این دسته از اقتصاددانان است با یک نقطه قابل تامل؛ آن هم اینکه به نظر میرسد ایشان در گذشته این فرض را پذیرفته بودند که بیمار ما اولویت اولش درمان است، نه حفظ سبک زندگی گذشته که او را دچار بیماری قلبی کرده است. اما به نظر میرسد بیمار ما دنبال درمان است ولی نه به قیمت کنار گذاشتن اولویت اولش (تداوم سبک زندگی قبل از مراجعه به پزشک). البته به نظر میرسد در سالهای اخیر این فرض را کنار گذاشتهاند.