شناسه خبر : 20761 لینک کوتاه
تاریخ انتشار:

من در مسیر خوش‌شانسی قرار گرفتم

آرتور لوئیس از زبان آرتور لوئیس

سر ویلیام آرتور لوئیس یکی از پیشگامان علم اقتصاد توسعه است. وی در ۲۳ ژانویه سال ۱۹۱۵ در سنت لوسیا به دنیا آمد. از او به عنوان یکی از اولین چهره‌های سیاهپوست یاد می‌شود که توانست موانعی را که در دوران گذشته برای دانشمندان سیاهپوست در جوامع غربی وجود داشته است پشت سر بگذارد.

سر ویلیام آرتور لوئیس یکی از پیشگامان علم اقتصاد توسعه است. وی در 23 ژانویه سال 1915 در سنت لوسیا به دنیا آمد. از او به عنوان یکی از اولین چهره‌های سیاهپوست یاد می‌شود که توانست موانعی را که در دوران گذشته برای دانشمندان سیاهپوست در جوامع غربی وجود داشته است پشت سر بگذارد. او به پاس فعالیت‌های خود در علم اقتصاد در سال 1979 به همراه تئودور شولتز مفتخر به دریافت جایزه نوبل در علم اقتصاد شد. لوئیس در سال 1991 دیده از جهان فروبست. در ادامه زندگینامه او را که به قلم خودش برای آکادمی نوبل (در سال 1979) نگاشته شده است، می‌خوانیم.



من در سنت لوسیا به تاریخ 23 ژانویه 1915 به دنیا آمدم. پدر و مادرم هر دو معلم بودند که 12 سال قبل‌تر از آنتیگوآ (جزایری واقع در دریای کارائیب) مهاجرت کرده بودند. جزایری با مذاهب و فرهنگ‌های متفاوت، که باعث شده پدر و مادر من شباهت‌های کمی با اقلیت مهاجر داشته باشند.
پیشرفت من نسبت به همسالانم در مدرسه سرعت بیشتری داشت. وقتی من هفت‌ساله بودم مجبور شدم برای چند هفته به خاطر بیماری مزمن در خانه باشم، در نتیجه پدر من مسوولیت آموزش من را به عهده گرفت تا نسبت به همسالانم عقب نیفتم. در واقع او به من در عرض سه ماه به اندازه دوسال آموزش در مدرسه آموخت. هنگامی که من به مدرسه بازگشتم مستقیماً از کلاس چهارم به کلاس ششم رفتم در نتیجه در بقیه دوران مدرسه و اوایل دوران کار من تا سن 18‌سالگی، با دانش‌آموزان یا همکارانی که از من دو تا سه سال بزرگ‌تر بودند سپری شد. این تجربه موجب شد احساس حقارت فیزیکی را درک کنم و همچنین چیزی آموختم که تا به امروز نیز با من است که تنها کسب نمرات بالا همه چیز نیست.
پدر من وقتی هفت‌ساله بودم فوت کرد، در حالی که یک بیوه و پنج پسر پنج تا 17‌ساله را باقی گذاشت. مادر من مقرراتی‌ترین و سختکوش‌ترین فردی بود که تا‌کنون در زندگی مشاهده کرده‌ام. ترکیب این ویژگی‌ها با عشق و مهربانی، از او زن قدرتمندی ساخت تا بتواند موفقیت تمام فرزندانش را پایه‌ریزی کند.
من مدرسه را در 14‌سالگی تمام کردم و به عنوان کارمند بخش خدمات اجتماعی مشغول به کار شدم. قدم بعدی من شرکت در آزمون بورس دولتی سنت لوسیا جهت دریافت بورس دولتی برای ادامه تحصیل در یک دانشگاه انگلیسی بود اما من برای این کار بسیار جوان بودم بنابراین تا سال 1932 باید صبر می‌کردم. کار من در آن زمان برایم آموزنده بود زیرا که من نوشتن، دسته‌بندی کردن و مرتب کردن را در حین انجام این کار آموختم. اما زمان بسیار کمی در اختیار من بود تا به مطالعه بیشتری در مورد ادبیات و تاریخ بپردازم (و این بسیار نامناسب بود) از آن روی که این‌ سال‌ها از عمر هر فرد، از مناسب‌ترین دوران‌های زندگی برای آموختن است.
در سال 1932 در آزمونی شرکت کردم و موفق به کسب بورسیه شدم. در این زمان هیچ ایده‌ای‌ نسبت به اینکه در زندگی‌ام چه کاری می‌خواهم انجام بدهم نداشتم. دولت بریتانیا در آن زمان قوانین محدود‌کننده‌ای برای سیاهپوستان مستعمرات خود اعمال می‌کرد از این‌رو وقتی جوانان سیاهپوست قصد ادامه تحصیل در رشته‌های حقوق و پزشکی را داشتند نمی‌توانستند از کمک‌های دولتی بهره‌مند شوند، اما من نمی‌خواستم یک وکیل یا یک پزشک بشوم من می‌خواستم در رشته مهندسی فارغ‌التحصیل بشوم. اما به نظر می‌رسید انتخاب؛ هیچ مزیتی نداشت به واسطه آنکه نه دولت و نه شرکت‌های سفیدپوست هیچ‌گاه یک مهندس سیاهپوست را استخدام نمی‌کردند. در نهایت تصمیم گرفتم وارد رشته مدیریت کسب‌وکار بشوم با این هدف که به سنت لوسیا بازگردم و به دنبال کاری در بخش خصوصی یا در شهرداری باشم. من می‌خواستم همزمان در رشته حقوق نیز تحصیل کنم تا بتوانم به تغییر قوانین کمک کنم. بنابراین به مدرسه اقتصاد و علوم سیاسی لندن (LSE) برای گذراندن مقطع کارشناسی رشته بازرگانی رفتم. در آن زمان در این رشته مواد درسی مانند حسابداری، مدیریت کسب‌وکار، قوانین تجارت و کمی نیز اقتصاد و آمار آموزش داده می‌شد. این آموزش‌ها برای بسیاری از شغل‌های مدیریتی که مد نظر من بود بسیار مفید بود. ضعف این واحدهای درسی از ‌نظر شغل بعدی من، فقدان دوره‌های آموزشی ریاضی بود.
من در سال 1933 هیچ ایده‌ای در مورد اینکه اقتصاد چیست نداشتم. اما درس‌های اقتصاد را به بهترین نحو گذراندم و هنگامی که در سال 1937 با درجه عالی فارغ‌التحصیل شدم LSE به من کمک‌هزینه ادامه تحصیل در مقطع دکترا در رشته اقتصاد صنعتی را اعطا کرد.
در سال 1938 به من یک موقعیت تدریس یک‌ساله در دانشگاه منچستر داده شد که در آن زمان در دانشگاه‌های بریتانیا امری بسیار بحث‌برانگیز بود. این موقعیت در سال بعد به یک قرارداد عادی چهار‌ساله تدریس تغییر پیدا کرد. اکنون من در مسیر پیشرفت قرار داشتم و دیگر دوران استراحت برای من تمام شده بود. من در مسیر خوش‌شانسی قرار گرفتم (نویسنده متواضعانه در مورد خود سخن می‌گوید) و پله‌های ترقی را به سرعت طی کردم به طوری که در سال 1948 در 33 سالگی، استاد تمام دانشگاه منچستر بودم.
قبل از آنکه به دانشگاه منچستر بروم زمینه مطالعاتی من اقتصاد صنعتی بود، و من سری مقالاتی را که موضوع یک کتاب شد در سال 1949 به چاپ رساندم. متخصص برتر این رشته در دانشگاه LSE پروفسور آرنولد پلنت بود. هرچند او طرفدار اقتصاد آزاد بود و من یک سوسیال‌دموکرات بودم اما من مدیون او هستم هم به خاطر نقدهای بی‌رحمانه‌ای که داشت و هم به‌واسطه حمایت‌هایی که از من در کمیسیون انتصاب‌ها انجام می‌داد.
کارهای تحقیقاتی من در سه زمینه بود؛ در اقتصاد صنعتی که من آن را در سال 1948 رها کردم، در زمینه تاریخ اقتصاد جهانی پس از 1870 که آن را از سال 1944 آغاز کردم و همچنین اقتصاد توسعه که تا 1950 مطالعات پیوسته و منظمی در مورد آن نداشتم.
من به‌واسطه هایک به تاریخ اقتصاد علاقه‌مند شدم. زمانی که او به عنوان رئیس دپارتمان اقتصاد دانشگاه LSE به من پیشنهاد تدریس درسی با عنوان «بین دو جنگ (جهانی) چه گذشت» را داد به او جواب دادم در این مورد چیزی نمی‌دانم و او به من پاسخ داد بهترین راه برای آموختن بیشتر، تدریس آن موضوع است.
بنابراین مشغول تدریس در این موضوع برای چندین سال شدم، و کتابی در این باره در سال 1949 به چاپ رساندم. از سوال‌هایی که این کتاب به آن پاسخ نداد این بود که آیا رکود 1929 برای یک بار اتفاق افتاد یا به چرخه‌های تجاری بازمانده از قرن نوزدهم بازمی‌گشت. از این جهت شروع به مطالعه برای پاسخگویی به این سوال کردم. داده‌های قبل از سال 1914 بسیار پراکنده و غیرقابل اعتماد بودند و من نمی‌توانستم دسترسی سریع به داده‌های اضافه شده داشته باشم همچنین برای بازنگری هم نیاز به کسب اجازه بود با این حال بین ‌سال‌های 1952 تا 1957 به مطالعه دقیق بر روی این آمار پرداختم و موفق به چاپ مجموعه مقالاتی در مورد تولید جهانی، قیمت‌ها و تجارت بین ‌سال‌های 1870 تا 1914 شدم هرچند که نتوانستم در آن مقطع کتاب را تکمیل کنم. در سال 1957 در حالی که آماده بودم کار را ادامه بدهم، وارد یک شغل دولتی به مدت شش سال شدم و در این مدت هیچ کاری روی موضوع انجام ندادم. پس از این دوره بازگشت من مصادف بود با پیشنهاد جایگاه استادی در دانشگاه پرینستون؛ در اینجا بود که دریافتم موضوعی که من و شاید چهار، پنج نفر دیگر روی آن در سال 1952 کار می‌کردیم به موضوع پرطرفداری تبدیل شده است. من مشغول بهبود و ارتقای داده‌ها شدم و آماده چاپ کتابم بودم تا اینکه جهت راه‌اندازی بانک توسعه کارائیب به باربادوس رفتم و چهار سال در آنجا ماندم. در سال 1974 به پرینستون بازگشتم و چهار سال بعد در سال 1978 کتاب خود را که درباره محاسباتم در مورد رشد و نوسانات در اقتصاد جهانی بین ‌سال‌های 1870 تا 1914 بود به چاپ رساندم. سخنرانی نوبل من از این بخش از علایق فکری‌ام ریشه می‌گرفت.
من در جهت آموختن اقتصاد توسعه از میانه‌های دهه 30 میلادی در کتابخانه اداره مستعمرات بریتانیا به سر می‌بردم و مشغول خواندن گزارش‌های بسیاری از سرزمین‌های استعماری در مورد کشاورزی، معدن، ارز و موارد دیگر بودم. در این مدت با مقایسه سرزمین‌های مختلف چیزهای مختلفی در مورد کارایی و اثرات مختلف سیاست‌ها آموختم. در ادامه همان مسیری که هایک به من پیشنهاد داده بود یعنی بهترین راه آموختن تدریس است به ایراد چندین سخنرانی در دهه 40 در LSE برای دانشجویان سرزمین‌های استعماری پرداختم اما از آن جهت که تعداد دانشجویان آسیایی و آفریقایی در دانشگاه منچستر بسیار زیاد بود مجموعه سخنرانی‌های من در این دانشگاه در مورد اقتصاد توسعه در دهه 50 میلادی به صورت پیوسته و منظم بود.
نیمی از علاقه من در مورد سوالاتی در دنیای سیاست بود. دانش و اطلاعات من در این زمینه با سفرها و ماموریت‌هایی که در دهه‌های 50 و 60 میلادی به کشورهای آسیایی و آفریقایی داشتم افزایش پیدا کرد. این بخش از علایق من منجر شد تا کتاب خودم در زمینه برنامه‌ریزی توسعه را در سال 1966 به چاپ برسانم.
نیم دیگر علاقه من به دلایل و نیروهای اساسی که در تعیین نرخ رشد موثر هستند مربوط می‌شود که همان‌طور که عنوان کردم موضوع کتابی است که در سال 1955 چاپ کرده‌ام، همچنین منشاء مدلی است که اعطای جایزه نوبل به خاطر آن است. من از همان روزهای تحصیل در مقطع کارشناسی به دنبال پاسخ به این سوال بودم که چه چیزی قیمت‌های نسبی بین قهوه و فولاد را تعیین می‌کند. تئوری مطلوبیت نهایی هیچ ایده‌ای برای من ایجاد نمی‌کرد، همچنین تئوری هکشر اوهلین نیز نمی‌توانست پاسخگوی این سوال باشد از آن روی که فرض می‌کرد شرکای تجاری توانایی تولید کالای مشابه را دارند در حالی که قهوه در بسیاری از کشورهای تولید‌کننده فولاد رشد نمی‌کند.
سوال دیگری که مرا درگیر خود کرده بود یک سوال تاریخی بود. در 50 سال اول انقلاب صنعتی دستمزد حقیقی در بریتانیا کم و بیش ثابت بوده است در حالی که پس‌انداز و سود افزایش یافته بود. این موضوع نمی‌توانست توسط اقتصاد نئوکلاسیک توجیه شود از آن روی که بر اساس آموزه‌های آن افزایش در سرمایه‌گذاری باید منجر به افزایش در دستمزد و کاهش نرخ نهایی بازدهی سرمایه‌گذاری شود.
یک روز در ماه آگوست سال 1952 وقتی در بانکوک مشغول پیاده‌روی بودم ناگهان این پاسخ به ذهنم رسید که هردو این مسائل ممکن است پاسخ مشابهی داشته باشند؛ این تناقض‌ها به‌واسطه آن بود که فرض اقتصاد نئوکلاسیک بر ثابت بودن عرضه نیروی کار بود. عرضه نیروی کار بدون محدودیت دستمزد را پایین نگه می‌داشت این همان دلیل تولید قهوه ارزان در مورد اول و سود در حال افزایش سرمایه‌گذاران در مورد دوم بود. نتیجه آن همان ایجاد اقتصاد دوگانه بود، جایی که یک بخش نیروی کار ارزان برای بخش دیگر تامین می‌کرد. عرضه بدون محدودیت نیروی کار از افزایش بی‌رویه جمعیت نشات می‌گرفت.
انتشار مقاله من در مورد این موضوع در سال 1954، به همان اندازه که تحسین شد با فریادهای خشم و مخالفت هم مواجه شد. در 25 سال بعد پنج دانشمند کتاب‌ها و مقالات متعددی در تحسین استدلالات تز، ارزیابی تناقضات داده‌ها یا استفاده از آن برای حل مشکلات اقتصادی کشورها نوشتند و این بحث‌ها همچنان ادامه دارد. از سال 1957، من ‌سال‌های بیشتری را در دولت و کارهای اجرایی گذراندم تا در محیط آکادمیک. ابتدا، یک دوره شش‌ساله را از 1957 تا 1963 به عنوان مشاور اقتصادی سازمان ملل به رئیس‌جمهور غنا مشاوره می‌دادم و معاون مدیرعامل صندوق ویژه سازمان ملل متحد و رئیس دانشگاه هند غربی بودم. سپس از سال 1970 تا 1974 مشغول تاسیس بانک توسعه جزایر حوزه دریای کارائیب بودم. این تجربیات بدون اینکه در مفهوم علمی آنها دقیق شوم به گسترش درک من از مشکلات توسعه‌ای کشورها بسیار کمک کرد.
همسر من گلایدن در گرانادا متولد شد. در سال 1937 به انگلستان رفت و در آنجا به عنوان یک معلم آموزش دید. ما در سال 1947 ازدواج کردیم و صاحب دو دختر به نام‌های الیزابت و باربارا شدیم. هرچند سفرهای من ما را زیاد از هم جدا می‌کرد اما عشق متقابل، خانواده ما را همیشه در کنار هم نگه داشته است.

دراین پرونده بخوانید ...

دیدگاه تان را بنویسید

 

پربیننده ترین اخبار این شماره

پربیننده ترین اخبار تمام شماره ها