شناسه خبر : 13262 لینک کوتاه
تاریخ انتشار:

چه کسانی با میراثپدر کارل به جنگ برخاستند؟

کارل مارکس و دشمنان او

آرنت به هنگام آغاز فصل سوم کتاب «وضع بشر» - فصلی که بیشتر به نقد کارل مارکس اختصاص دارد - «بندی از کتاب آزادی باستانی‌ها در مقایسه با آزادی ‌مدرن‌ها» نوشته بنجامین کنستان را درباره نقد روسو به پیش می‌کشد: «همانا من به خرده‌گیرانِ انسانی بزرگ نمی‌پیوندم.

آرنت به هنگام آغاز فصل سوم کتاب «وضع بشر» - فصلی که بیشتر به نقد کارل مارکس اختصاص دارد - «بندی از کتاب آزادی باستانی‌ها در مقایسه با آزادی ‌مدرن‌ها» نوشته بنجامین کنستان را درباره نقد روسو به پیش می‌کشد: «همانا من به خرده‌گیرانِ انسانی بزرگ نمی‌پیوندم. هرگاه درمی‌یابم که ظاهراً در نکته‌ای واحد با آن خرده‌گیران هم‌نظرم، اعتمادم را به خود از دست می‌دهم. به منظور دلداری دادن به خودم برای اینکه لحظه‌ای با آنان هم‌نظر شده‌ام، باید تمام نیروی خود را صرف طرد و تقبیح این متحدان دروغین کنم.»1 در مورد مارکس نیز مساله همین‌طور است. همان‌طور که آرنت می‌گوید نقد مارکس در روزگاری که بسیاری نان‌خواران پیشین مارکس اکنون بدل به منتقد او شده‌اند، به راستی دشوار است. در اینجا به ارائه آرا و انتقاد‌های چند تن از مخالفان مشهور کارل مارکس می‌پردازیم.
نقد از منظر اقتصاد اتریشی: بوهم باورک
یوگن فون بوهم باورک، یکی از بنیانگذاران اقتصاد اتریشی، نخستین اقتصاددانی بود که به طور نظام‌مند به نقد آرای اقتصادی کارل مارکس پرداخت. بوهم باورک استدلال می‌کند سود، ناشی از استثمار کارگران نیست. تنها اگر تولید آنی باشد، کارگران پاداش تمام آنچه را که در روند تولید انجام داده بودند، می‌گرفتند. ولی از آنجایی ‌که روند تولید غیرمستقیم و چرخشی است، برخی از کالاهایی که مارکس به کارگران نسبت می‌داد باید صرف تامین مالی این چرخشی ‌بودن شوند، یا به عبارتی به سرمایه تبدیل می‌شدند. بوهم باورک بر این باور بود که سود باید پرداخت شود، فارغ از اینکه چه کسی [دولت یا سرمایه‌دار خصوصی] مالک سرمایه است.‌2
نقد از منظر فلسفه علم و سوسیال لیبرالیسم: پوپر
نقد کارل ریموند پوپر از مارکسیسم، دو وجه دارد. وجه نخست آن مبتنی است بر فلسفه علم و نقد معرفت‌شناسانه اندیشه‌های مارکس. در وجه دوم، پوپر در مقام یک هواخواه اصلاحات اجتماعی و لیبرالیسم سیاسی و مخالف سرسخت انقلاب، مارکسیسم و سوسیالیسم بنیادستیز (رادیکال) را نقد می‌کند. این دو وجه نقد پوپر، با یکدیگر ارتباط نزدیکی دارند. برخلاف افلاطون و هگل که آماج یورش‌های بی‌رحمانه و گاه غیرمنصفانه پوپر قرار می‌گیرند، مارکس بسیار مورد احترام است. پوپر مارکسیسم را خالص‌ترین شکل تاریخ‌باوری و روشی بسیار ضعیف و بی‌ثمر می‌داند. به باور پوپر، تکیه بیش از حد بر پیش‌بینی علمی مارکس را به بیراهه کشاند. این مساله «مارکس را به این اعتقاد باطل کشاند که هر روش علمی محکم باید بر پایه موجبیت علّی خشک و انعطاف‌ناپذیر استوار باشد.»3 به نظر پوپر، دلیل شکست مارکس در مقام یک پیامبر فقر تاریخ‌باوری است، «یعنی این واقعیت که اگر امروز چیزی را مشاهده کنیم که گرایش یا روندی تاریخی به نظر برسد، نمی‌توانیم بدانیم آیا فردا هم چنین به نظر خواهد رسید یا نه.»4 پوپر می‌نویسد: «مارکسیسم علمی مُرد. اما دو چیز در آن باید زنده بماند: یکی احساس مسوولیت اجتماعی و دیگر عشق به آزادی.»5 ایمره لاکاتوش، شاگرد پوپر و فیلسوف علم، در گفت‌وگویی با عنوان «علم و شبه‏علم» بیان کرد که نزد یک فیلسوف پوپری، مارکسیسم به شرطی علمی است که مارکسیست‌ها امور واقعی‌ای را تایید کنند که ابطال‌کننده مارکسیسم هستند. اگر آنها به این کار تن ندهند، مارکسیسم به شبه‌علم بدل می‌شود. همواره امری جذاب است که از یک مارکسیسم بپرسیم، چه رخداد محتملی منجر می‌شود مارکسیسم را کنار بگذارد. اگر او یک مارکسیست متعهد باشد، تایید شرایطی را که به ابطال مارکسیسم بینجامد، غیراخلاقی می‌پندارد.‌6
نقد از منظر نظریه سیاسی: آرنت
نقد هانا آرنت بر مارکس، ریشه در اصطلاح‌های ویژه خود آرنت در کتاب «وضع بشر» دارد. آرنت حیات عمل‌ورزانه
(vita activa) آدمی را به سه فعالیت گوناگون تقسیم می‌کند: زحمت (labour) که ریشه در روند زیستی بدن انسان دارد. زحمت، نیازهای حیاتی آدمی و معیشت او را فراهم می‌کند. کار (work) جهانی مصنوع از اشیا را ایجاد می‌کند که با محیط طبیعی فرق دارد. عمل (action) از وضع تکثر بشری سرچشمه می‌گیرد. عمل انسانی‌ترین نوع فعالیت آدمی است، زیرا تنها فعالیتی است که بدون واسطه اشیا یا مواد، در میان انسان‌ها جریان دارد. 7 به باور آرنت، «عصر مدرن به طور عام و کارل مارکس به طور خاص، ... غرق در کیفیت مولد و زایندگی واقعی بی‌سابقه بشر غربی بودند، تمایلی کمابیش مقاومت‌ناپذیر داشتند به اینکه هر زحمتی را به چشم کار بنگرند و از حیوان زحمتکش با الفاظی سخن بگویند که بسی بیشتر درخور انسان سازنده بود، آن هم در همه حال به این امید که تنها یک گام دیگر برای حذف کامل زحمت و ضرورت لازم باشد.»8 آرنت به تناقضی در اندیشه مارکس اشاره می‌کند. مارکس از یک ‌سو در «ایدئولوژی آلمانی» می‌گوید «آدمیان خودشان به محض اینکه آغاز به تولید وسایل معیشت خود می‌کنند، خود را از حیوانات متمایز می‌کنند.»9 از سوی دیگر او در ایدئولوژی آلمانی، پس از بیان اینکه انسان تنها به واسطه زحمت خود را از حیوانات متمایز می‌سازد (p.10)، چنین می‌گوید: «انقلاب کمونیستی ... زحمت را از میان برمی‌دارد.»10(59.p) مارکس در جلد سوم سرمایه می‌نویسد: «قلمرو آزادی در واقع از جایی آغاز می‌شود که زحمت تعین‌یافته با ضرورت و اقتضا، پایان یابد.»11به بیان آرنت «مارکس در تمامی مراحل کارش بشر را
animal laborans [حیوان زحمتکش] تعریف می‌کند و سپس او را به جامعه‌ای می‌رساند که در آن این بزرگ‌ترین و بشری‌ترین قدرت، دیگر ضرورتی ندارد. آن‌گاه ما می‌مانیم و گزینش کمابیش دردناک از میان بردگی مولد و آزادی نامولد.»‌12 آرنت در فصل سوم «وضع بشر»، به شرح و بسط بیشتر این نقد می‌پردازد و انتقادهای دیگری را نیز پیش می‌کشد.
نقد از منظر آنارشیسم: باکونین
جوهره نقدهای آنارشیستی بر مارکس در این جمله نوام چامسکی جای دارد: «مارکس متقدم بیشتر به یکی از چهره‌های روشنگری متاخر می‌مانست، در حالی که مارکس متاخر یک کنشگر به شدت اقتدارگرا و تحلیلگر انتقادی سرمایه‌داری بود که چیز زیادی برای گفتن درباره آلترناتیوهای سوسیالیستی نداشت.» آنارشیست‌ها اغلب ادعا کرده‌اند که کمونیسم مارکسیستی ناگزیر به سلطه‌گری و چیرگی دولتی می‌انجامد. میخائیل باکونین، آنارشیست روسیِ هم‌دوره مارکس، در مقاله «دولت‌گرایی و آنارشی» می‌گوید عبارت‌هایی مانند «سوسیالیست باسواد» و «سوسیالیسم علمی» که دائماً در گفتارها و نوشته‌های لاسال و مارکس نمایان می‌شود، ثابت می‌کند که دولتِ به اصطلاح خَلقی به چیزی جز اعمال کنترل استبدادی بر مردمان توسط اشرافیتی جدید و نه‌چندان بزرگ از شبه‌دانشمندان و دانشمندان واقعی نمی‌انجامد.» باکونین می‌گوید مارکسیست‌ها به خود امید واهی می‌دهند که این دیکتاتوری، موقت خواهد بود. «آنها می‌گویند تنها هدف [این دیکتاتوری موقت] آموزش دادن و ارتقای اقتصادی و سیاسی مردمان است تا هنگامی که دولت غیرضروری شود.» از نگاه باکونین، تناقضی در این ایده نهفته است. «اگر به راستی دولت از مردم است، چرا نابودش کنیم؟ و اگر دولت برای رهایی کارگران ضروری است و کارگران هنوز آزاد نیستند، پس چرا این دولت را «دولت خلق» بنامیم؟» باکونین هدف نهایی پیشرفت اجتماعی را آزادی یا آنارشی و سازماندهی آزادانه کارگران از پایین می‌داند. از نظر او، هر دولتی، حتی دولت خلق، افساری است که از یک‌سو به استبداد و از سوی دیگر به بردگی می‌انجامد.13

پی‌نوشت‌ها:
1-Constant, Benjamin (1819) , The Liberty of the Ancients
Compared with that of the Moderns, translated and edited by Jonathan Bennet, PDF version on earlymoderntexts.com, April 2010, p. 7
2-http://www.econlib.org/library/Enc/bios/BohmBawerk.html
3-پوپر، کارل (1380)، جامعه باز و دشمنان آن، ترجمه عزت‌الله فولادوند، تهران: انتشارات خوارزمی، ص. 862
4-همان، ص. 1013
5-همان، ص. 1040
6-http://www2.lse.ac.uk/philosophy/about/lakatos/scienceAndPseudoscienceTranscript.aspx
7-آرنت، هانا (1390)، وضع بشر، ترجمه مسعود علیا، تهران: نشر ققنوس، چاپ دوم، صص. 44-43
8-همان، ص. 150
9-Marx, Karl and Engels, Friedrich (1846) , "The German Ideology" in Karl Marx: Selected Writings (2000) , edited by David McLellan, Oxford University Press, p. 177
10-آرنت، هانا، همان، ص. 210. آرنت در اینجا به نسخه آلمانی ایدئولوژی آلمانی (Deutsche Ideologie) ارجاع می‌دهد.
11-Marx, Karl (1991) , Capital: A Critique of Political Economy
(volume three), translated by. David Fernbach, London: Penguin Books
12-همان، ص. 167
13-Bakunin, Mikhail (1873) , "Statism and Anarchy", Bakunin
Archive in Marxists.org

دراین پرونده بخوانید ...

دیدگاه تان را بنویسید