شناسه خبر : 29998 لینک کوتاه
تاریخ انتشار:

در آرزوی غرق شدن

شادی چطور بهره‌وری کاری را افزایش می‌دهد؟

اسلحه‌ای روی سر شما قرار گرفته است. یک دقیقه فرصت دارید انتخاب کنید تا کشته نشوید. باید انتخاب کنید اگر همه پول‌ها و زمان‌های دنیا را به شما بدهند و فقط بتوانید یک کار برای همیشه انجام دهید، چه کاری می‌کنید؟

حامد زرندی/ پژوهشگر اقتصاد رفتاری

اسلحه‌ای روی سر شما قرار گرفته است. یک دقیقه فرصت دارید انتخاب کنید تا کشته نشوید. باید انتخاب کنید اگر همه پول‌ها و زمان‌های دنیا را به شما بدهند و فقط بتوانید یک کار برای همیشه انجام دهید، چه کاری می‌کنید؟

قبل از اینکه ادامه متن را بخوانید، توصیه می‌کنم به سوال خوب فکر کنید: «اگر همه پول‌ها و زمان‌های دنیا را می‌داشتید، چه می‌کردید؟»

بگذارید اولین جوابی را که به ذهن خیلی از افراد می‌رسد بگویم. افراد زیادی به سرعت می‌گویند که اگر تا آخر عمر از مسائل مالی خیالم راحت می‌بود، تمام عمرم را به سفر می‌رفتم. زمانی که از این افراد می‌پرسم، خب چرا اکنون نمی‌روی؟ می‌گویند از نظر مالی و خانوادگی شرایط مساعد این کار را ندارند.

من مدتی به دنبال افرادی گشته‌ام که زندگی جدی را رها کرده‌اند و تصمیم گرفته‌اند سفر کردن را انتخاب کنند. اگر بخواهم اعتراف کنم، زمانی که برای اولین بار به این سوال برخوردم، خودم هم اولین جوابی که به سوال دادم، بحث «سفر رفتن» بود. در نتیجه تصمیم گرفتم در این مورد تحقیق کنم. بعد از جست‌وجو و پیدا کردن افرادی که ناگهان تحصیل در مقطع ارشد دانشگاه‌های خوب را رها کرده بودند و به سفر چندساله رفته بودند یا افرادی که شغل پردرآمدشان را به خاطر زندگی در سفر رها کرده بودند، نکته مشترکی در اغلب آن افراد پیدا کردم. تعداد زیادی از آنها بعد از چند سال سفر به زندگی عادی برگشته بودند. آنها اغلب به دنبال کاری رفته بودند و با جدیتی مثال‌زدنی آن را دنبال کرده بودند. اگر از آنها بپرسید چرا دوباره به زندگی عادی برگشتند، نخواهند گفت چون نیاز به پول داشتیم. تمام آنها می‌گویند که معنای زندگی را پیدا کردیم و برای اینکه آن معنا را دنبال کنیم متوجه شدیم باید کاری انجام دهیم.

پس احتمالاً اگر جواب سفر کردن را انتخاب کرده‌اید، می‌توانید آن را رها کنید. به جواب دیگری فکر کنید. بگذارید اندکی شما را راهنمایی کنم. تا به حال متوجه شده‌اید زمانی که مشغول بازی یا دیدن فیلمی می‌شوید، گذر زمان را احساس نمی‌کنید؟ به این تجربه غرق شدن یا Flow گفته می‌شود. چیک سنت میهایی (Mihaly Csikszentmihalyi) نویسنده کتاب Flow معتقد است بهترین لحظات زندگی، لحظات Flow هستند. لحظاتی که غرق زندگی می‌شویم. اما بگذارید بحث را برایتان روشن‌تر کنم. ما فقط در زمان‌های بازی و فیلم دیدن در زندگی غرق نمی‌شویم. متیو ریچارد (Matthieu Richard) در کنفرانسی که به نوعی مجری آن پروفسور آریلی (Dan Ariely) بود به سوالی درباره شادی واقعی در زندگی پاسخ جالبی داد. دن آریلی از او پرسید افرادی که قله‌های مرتفع را فتح می‌کنند، ریسک‌های جانی زیادی را متحمل می‌شوند، اکسیژن در ارتفاعات کم می‌شود و احتمال دارد که جانشان را از دست بدهند. اگر کسی از دور نگاه کند، با خودش می‌گوید دیگر این فرد با این همه سختی کوهنوردی نخواهد کرد، اما چطور این افراد از این کارِ خطرناک لذت می‌برند و دوباره نیز برای فتح قله اقدام می‌کنند؟ متیو ریچارد به Flow اشاره می‌کند. اینکه انسان می‌تواند در کارهای سخت و خطرناک مانند فتح قله کوه نیز در زندگی غرق شود و به بالاترین حد لذت از زندگی برسد.

دوباره به سوالی که در ابتدای متن پرسیده شده نگاهی بیندازید و فکر کنید. اکنون عمیق‌تر به جواب آن فکر کنید. واقعاً چه کاری باعث می‌شود تا در زندگی غرق شوید؟ ممکن است آن کار اصلاً ساده نباشد و حتی از انجام آن خستگی فیزیکی هم پیدا کنید، اما مهم آن است که هنگام انجام آن در زندگی غرق شوید. اگر تمام پول‌ها و زمان‌های دنیا را داشته باشید و باز هم به ساعت نگاه کنید که چقدر به پایان زمان کاری‌تان باقی مانده است، نتوانسته‌اید بالاترین درجه شادی را تجربه کنید.

ایده شروع مقاله، اینکه اسلحه روی سر قرار گرفته باشد از سکانس فیلم باشگاه مشت‌زنی انتخاب شده است. در آن سکانس شخصیت اصلی فیلم از یک کارمند فروشگاه در حالی که اسلحه روی سرش گذاشته است، می‌پرسد: «چه کاری دوست داشتی در زندگی‌ات انجام بدهی؟» آن فرد می‌گوید که دوست داشته در یک رشته درسی تحصیل کند. شخصیت فیلم می‌گوید آدرس خانه‌تان را بلدم. برو و در همان رشته تحصیل کن، اگر این کار را تا دو هفته آینده آغاز نکرده باشی، تو را خواهم کشت. سکانس دیگری در فیلم باشگاه مشت‌زنی وجود دارد که با بحث ما تناسب دارد. جایی که گوینده فیلم تصویری از یک یخچال پر از مواد غذایی را نشان می‌دهد و می‌گوید: «خانه‌ای پر از ادویه و بدون غذا.» این جمله بهترین استعاره از کسانی است که در زندگی‌شان همه چیز دارند، اما از آن لذت نمی‌برند. شاید خوب باشد در این لحظه تفاوت بین شادی و خوشبختی را معنا کنیم. فردی که موفقیت زیادی را چه در زمینه علمی، کسب‌وکار، مالی و... کسب می‌کند، انسان خوشبختی محسوب می‌شود. به عنوان مثال یک کارخانه‌دار، هر چقدر بتواند کارخانه‌اش را گسترش دهد تبدیل به انسان خوشبخت‌تری می‌شود. اما لزوماً این افراد انسان‌های شادی نیستند. باید توازنی بین خوشبختی و شادی‌مان ایجاد کنیم. بخشی از هنر مدیریت کردن زندگی آن است که بتوانیم به دنبال خوشبختی‌هایی باشیم که برایمان شادی به ارمغان می‌آورند. پس اگر ادویه زیادی در زندگی‌مان داریم که همان استعاره‌ای از خوشبختی است، اهمیت دارد که بتوانیم با آن غذایی خوشمزه نیز تهیه کنیم.

حال بگذارید یک سوال عمومی را بررسی کنیم. آیا انسان‌های شاد بهتر کار می‌کنند؟ به این سوال فکر کنید. سعی کنید از مطالب بالا استفاده کنید و جواب آن را بدهید. اگر کسی مفهوم Flow را بداند، متوجه می‌شود که این سوال می‌تواند اشکال فنی داشته باشد. به دلیل آنکه اگر کاری را که مشغول انجام آن هستیم، دوست نداشته باشیم، به صورت پیش‌فرض نمی‌توانیم شادی را تجربه کنیم. پس بهتر است چنین جوابی به سوال بدهیم: کسانی که کارشان را دوست داشته باشند و در هنگام کار غرق شدن در زندگی را تجربه کنند، بهتر از تمام افراد کار خواهند کرد.

اما مشکلی این وسط وجود دارد. خیلی از افراد واقعاً شرایط برگشت و تصمیم‌گیری مجدد در زندگی‌شان را ندارند. آنها مشغول کاری هستند که می‌دانند باید آن را ادامه دهند. چالش آن است که این افراد نتوانند در کارشان غرق شوند. آیا تفاوتی در بازدهی کاری این افراد در شرایطی که شاد باشند یا نباشند، وجود دارد؟ جواب بدیهی است. افراد شاد، راندمان کاری بهتری دارند.

خب به نظر شما افراد چطور باید شاد شوند؟ اولین قدم آن است که افراد مفهوم شادی را به درستی درک کنند. افراد باید بدانند که شادی در زندگی یک انتخاب است. ما می‌توانیم انتخاب کنیم که امروز در محل کار شاد باشیم، یا اینکه منتظر باشیم اتفاقی بیفتد و شاد شویم. دن گیلبرت روانشناس آمریکایی معتقد است شادی مصنوعی به اندازه همان شادی واقعی تاثیر دارد. او آزمایش‌هایی برای سنجش تولید مصنوعی شادی انجام داده است. او به افراد چهار نقاشی می‌دهد و می‌خواهد که آنها را به ترتیبی که دوست دارند مرتب کنند. همان‌طور که واضح است، انتخاب بین سه و چهار خیلی برای افراد تفاوتی ندارد. زمانی که به افراد می‌گفتند بین سه و چهار کدام را انتخاب می‌کنی که آن نقاشی را به تو بدهیم، آنها به صورت منطقی انتخاب سوم‌شان را انتخاب می‌کردند. اما موردی که جالب بوده است اینکه افراد نقاشی شماره سه را بعداً خیلی دوست داشته‌اند در حالی که اصلاً نقاشی شماره چهار برایشان اهمیت نداشته است. واضح است که انتخاب اولویت سوم و چهارم خیلی تفاوتی با یکدیگر ندارد، اما احساس مالکیت نسبت به نقاشی باعث تولید شادی مصنوعی در آنها شده بوده است.

شاید فوت کوزه‌گری در ارتباط با شادی آن باشد که بدانیم می‌توانیم با شناخت مغزمان،  تصمیم‌گیری‌هایمان را طوری انجام دهیم که انسان‌های شادی باشیم. قصد دارم در ادامه مطلب چند ویژگی مغز در ارتباط با شادی را برایتان بگویم.

شاید برایتان جالب باشد که بدانید حافظه نقش بسیار زیادی در ارتباط با شادی دارد.

افرادی که همیشه خاطره‌های شکست و بدشان را تعریف می‌کنند معمولاً انسان‌های شادی نیستند. اما چالش اینجاست که هیچ زندگی بدون خاطره تلخ و شکست اتفاق نمی‌افتد. چطور احساس‌های بد گذشته‌مان را به خاطر نیاوریم؟ بگذارید یکی از دستاوردهای فوق‌العاده عصب‌شناسان در سال‌های اخیر را که جواب سوالمان نیز هست به شما بگویم. دانشمندان متوجه شدند، زمانی که مغز خاطره‌ای را از گذشته به یاد می‌آورد، بسیاری از اوقات هنگام تعریف کردن آن خاطره که در گذشته اتفاق افتاده است، به آن شاخ و برگ می‌دهد یا بخش‌هایی از خاطره را ویرایش می‌کند. عصب‌شناسان متوجه شدند هنگامی که فرد این خاطره را تعریف مجدد می‌کند، خاطره جدید را در مغز ذخیره می‌کند. به نوعی خاطره اصلی و قدیمی در مغز کمرنگ یا فراموش می‌شود. زمانی که افراد دفعات زیادی این کار را در ارتباط با یک خاطره انجام دهند، ممکن است اصالت آن خاطره به‌طور کل از بین برود. به عنوان مثال افرادی را دیده‌اید که تعریف می‌کنند 20 سال قبل دعوایی کرده‌اند و 10 نفر را کتک زده‌اند؟ اغلب این افراد دروغگو نیستند، فقط در طول این 20 سال هر دفعه سعی کرده‌اند آن خاطره را جذاب‌تر تعریف کنند، در نهایت اصل ماجرا از بین رفته و خاطره جدید در مغز شکل گرفته است. این مساله در برخی موارد چالش‌های بزرگی را حتی برای یک کشور به وجود می‌آورد. مثلاً در کشور ما زیاد دیده می‌شود که بعد از فوت یک فرد بزرگ، نزدیکان آن فرد شروع به بازگویی خاطرات و نظرات آن فرد بزرگ می‌کنند. بعد از چند سال متوجه می‌شوید که خاطرات به‌طور کلی با عقاید آن فرد تفاوت کرده‌اند. به نظر شما چطور می‌توانیم از این نکته در حافظه استفاده کنیم؟

حال که نحوه ذخیره خاطرات در مغز را متوجه شدیم، می‌توانیم خاطرات بد گذشته را به خاطر بیاوریم و سعی کنیم آنها را تغییر دهیم. طوری خاطرات را تغییر دهیم که هر دفعه تلخی‌اش کمتر شود. بعد از مدتی متوجه می‌شوید که خاطرات بدی که قبلاً آزارتان می‌داده است، تقریباً از بین رفته‌اند. پس اولین قدم آنکه خاطرات تلخی را که نیاز نداریم در حافظه‌مان تغییر دهیم.

نکته بعدی آن است که مغز از هر رویدادی دو قسمت بالاترین اتفاق از نظر احساسی آن رویداد و آخرین اتفاق آن رویداد را به خاطر می‌آورد. برای آنکه کاملاً متوجه این موضوع شوید، خاطرات آخرین سفرتان را به خاطر آورید. به احتمال فراوان یک خاطره خیلی شیرین یا یک خاطره خیلی تلخ به همراه پایان سفر به خاطرتان می‌آید.

دنیل کانمن روانشناس معروف آمریکایی که جایزه نوبل اقتصاد سال 2002 را دریافت کرده است، تفاوت نحوه به خاطر آوردن این خاطرات را «خودتجربه‌کننده» و «خودبه‌یادآورنده» می‌نامد. او معتقد است که شما در طول سفر روزهایی را تجربه کرده‌اید که به شما خوش گذشته است. اما اگر عکسی از آن لحظات نداشته باشید، احتمالاً آن لحظات را اکنون به خاطر نمی‌آورید، به این شرایط دنیل کانمن «خودتجربه‌کننده» می‌گوید. از طرف دیگر، لحظاتی که به صورت شفاف به خاطر دارید، همان «خودبه‌یادآورنده» شما هستند. که اغلب این خاطرات مربوط به بالاترین لحظه از نظر احساسی و پایان آن رویداد است که به قانون بالاترین - انتها (Peak and End rule) معروف است. چطور از این قانون برای شاد زندگی کردن، مخصوصاً برای افزایش بهره‌وری کاری‌مان استفاده کنیم؟ اولاً آنکه همیشه حواسمان باشد یک نقطه اوج داشته باشیم و پایان خوبی را برای خودمان رقم بزنیم. به عنوان مثال می‌توانیم برای هر هفته کاری یا یک ماه کاری یک برنامه‌ریزی انجام دهیم. اینکه در این بازه زمانی حتماً یک کار بزرگ قابل تعریف کردن انجام دهیم. و همچنین باید حواسمان باشد که آخر هفته یا آخر ماه را به خوبی به پایان برسانیم.

نکته بعدی برای آنکه زندگی شادتری داشته باشیم، این است که اگر به عنوان مثال قرار باشد 100 واحد شادی دریافت کنیم، بهتر است آن را یکجا درخواست کنیم یا پنج شادی 20واحدی درخواست کنیم؟ تحقیقات نشان می‌دهد که شادی‌های کوچک رضایت بیشتری برای افراد در قبال فقط یک شادی بزرگ ایجاد می‌کنند. پس حواسمان باشد به‌جای اینکه ماهی یک‌بار فقط با خانواده‌مان به یک رستوران گران‌قیمت برویم، بهتر است هفته‌ای یک‌بار رستوران ا‌رزان‌تری را انتخاب کنیم تا شادی بیشتری را تجربه کنیم.

از دیگر مفاهیم مهم در ارتباط با شادی که زندگی و کار افراد را تحت تاثیر قرار داده است، بحث تردمیل رضایت است. دنیل کانمن معتقد است رضایت برای افراد بعد از مدتی مانند سرعت ثابت یک تردمیل خسته‌کننده می‌شود و در نتیجه فرد ترجیح می‌دهد که سرعت تردمیل را افزایش دهد. احتمالاً موارد زیادی را به خاطر می‌آوریم که فردی به قصد موفقیت در شغلی سمتی را قبول می‌کند. بعد از آنکه به موفقیت می‌رسد و شادی زیادی را تجربه می‌کند، بدون آنکه حواسش باشد هدفش رسیدن به این نقطه بوده است، به سرعت به اهداف بزرگ‌تر فکر می‌کند. بدیهی است که فکر کردن به اهداف بزرگ‌تر خیلی عالی است، اما باید بدانیم مدل ذهنی این افراد با شادی میانه زیادی ندارد. همان‌طور که شاون آکر (Shawn Achor) روانشناس آمریکایی می‌گوید، مغز این افراد زمانی که به موفقیت برسد، به سرعت نقطه موفقیت را به عقب پرت می‌کند. این افراد هیچ‌گاه طعم رسیدن به موفقیت را نخواهند چشید و در نتیجه شادی را تجربه نمی‌کنند.

به دور از حرف‌های انگیزشی که مبنای علمی ندارند، باید تاکید کنم که شاد زندگی کردن یک انتخاب برای افراد است. افراد نباید برای یک زندگی شاد انتظار بکشند، باید سعی کنند تصمیم‌هایی بگیرند که به زندگی شاد منجر شود. از ابتدای متن تا به حال راه‌حل‌های علمی و عملی زیادی را گفته‌ایم که به شادی منجر می‌شود، باید سعی کنیم آن موارد را در زندگی‌مان عملیاتی کنیم.

همان‌طور که می‌دانیم اینکه ما شاد باشیم یا ناراحت به هورمون‌های ترشح‌شده در بدنمان برمی‌گردد. اگر با این دید به شاد زندگی کردن، نگاه کنیم، می‌توانیم خودمان را نسبت به زندگی شاد مسوول بدانیم. به عنوان مثال همه می‌دانیم که ورزش باعث شادی افراد می‌شود. به دلیل آنکه ترشح هورمون‌های مربوطه را افزایش می‌دهد. همچنین یک رژیم غذایی سالم زندگی‌مان را به کلی تغییر می‌دهد. این دو مثال را زدم تا بگویم یک زندگی شاد کاملاً بستگی به خودمان دارد. اگر ورزش نمی‌کنیم و نمی‌توانیم ولع‌مان در ارتباط با فست فود را برای سه یا چهار بار در هفته کنترل کنیم، نباید توقع داشته باشیم که زندگی شادی را در بلندمدت تجربه کنیم.

بگذارید برخی از جنبه‌های سخت یک زندگی شاد را هم بررسی کنیم. به عنوان مثال فردی را در نظر بگیرید که به دنبال افزایش راندمان کاری‌اش از طریق شاد زندگی کردن است. این فرد برای به دست آوردن این شادی چه هزینه‌هایی باید بدهد؟ باید بدانیم یک زندگی شاد هزینه‌های بسیار بالایی دارد. بدیهی است که منظورمان هزینه‌های مالی نیستند.

در نظر بگیرید که همکار این فرد با سمت سازمانی مشابه و تجربه کاری مشابه ترفیع می‌گیرد. در این لحظه شاد بودن هزینه زیادی دارد. اینکه فرد بتواند از ته دلش خوشحال شود و برای همکارش آرزوی موفقیت کند همان هزینه‌ای است که برای شادی باید بدهد.

فرض کنید این فرد نسبت به همکارش احساس حسادت کند. دیگر تا مدت‌ها راندمان کاری همیشگی‌اش را از دست می‌دهد. در نتیجه رقابت یکی از سموم برای زندگی شاد است. مجال صحبت در ارتباط با رقابت نیست، اما همین‌قدر بدانیم که فقط در هدف اصلی زندگی‌مان باید رقابت کنیم. در امور دیگر باید از هرگونه رقابتی خودداری کنیم، که در این صورت نیاز به کنترل درونی زیادی دارد.

در نهایت، اگر بخواهیم یک راه‌حل کاربردی برای افزایش راندمان کاری از طریق زندگی شاد داشته باشیم باید اول به چرایی کارمان پاسخ دهیم.

بعد از آن یک شغل معنادار را دنبال ‌کنیم که بتوانیم در لحظاتش غرق شویم و از هر فعالیت کوچکی در آن رضایت زیادی را کسب کنیم. سپس باید با کنترل درونی موارد گفته‌شده مثل بازتعبیر کردن خاطرات یا خاطره سازی در لحظات پایانی، شادی را برای خودمان ایجاد کنیم. این موارد نیاز به تمرین فراوان و سختی زیادی دارد، اما به احتمال فراوان حال بهتری را در زندگی برایمان رقم می‌زند.

پربیننده ترین اخبار این شماره

پربیننده ترین اخبار تمام شماره ها