شناسه خبر : 12714 لینک کوتاه

مباحثه‌ای میان جری مولر و فریتس رینگر

جدل بر سر «ذهن و بازار»

کتاب‌های درسی و عمومی، یعنی کتاب‌هایی که معمولاً رویکرد خاصی به مسائل مورد نظر خود ندارند و سعی می‌کنند نگاهی ساده به موضوع خود داشته باشند یا آشی از شخصیت‌ها، جریان‌ها و موضوعات گوناگون را در خود می‌گنجانند، معمولاً مخالفتی برنمی‌انگیزند.

کتاب‌های درسی و عمومی، یعنی کتاب‌هایی که معمولاً رویکرد خاصی به مسائل مورد نظر خود ندارند و سعی می‌کنند نگاهی ساده به موضوع خود داشته باشند یا آشی از شخصیت‌ها، جریان‌ها و موضوعات گوناگون را در خود می‌گنجانند، معمولاً مخالفتی برنمی‌انگیزند. در مقابل، کتاب‌هایی که با رویکردی خاص به مساله‌ خود می‌پردازند -‌‌خواه این رویکرد درست باشد یا غلط، باب طبع ما باشد یا نه‌-‌ این کتاب‌ها هستند که به بحث و مجادله دامن می‌زنند. کتاب «ذهن و بازار: جایگاه سرمایه‌داری در تفکر اروپای مدرن» یکی از این کتاب‌هاست. جری مولر مشخصاً از دیدگاه یک لیبرال-محافظه‌کار این کتاب را نوشته است؛ کسی که اصول بازار آزاد را قبول دارد اما برخی نگرانی‌ها نسبت به پیامدهای اجتماعی و فرهنگی آن را نیز درک می‌کند. این نکته در مقدمه کتاب، آنجا که از بصیرت‌های متفاوتی سخن می‌گوید که هایک و مارکوزه می‌توانند به ما بدهند، روشن می‌شود: «می‌توان همه آثار آخرین نویسنده مورد بحث در این کتاب، فردریک هایک، را خواند و هیچ‌گاه به این بصیرت کلیدی نویسنده ماقبل آخر، هربرت مارکوزه، برنخورد، آنجا که می‌گوید بازار پر است از آدم‌هایی که می‌کوشند شما را به خریدن چیزهایی متقاعد کنند که حقیقتاً به آنها نیازی ندارید و چه‌بسا ناگزیر شوید برای داشتن آنها زمان، لذت و خلاقیت خود را فدا کنید. ... از سوی دیگر، می‌توان همه آثار مارکوزه را خط به خط خواند و هیچ‌گاه با بصیرت‌های اصلی هایک مواجه نشد، آنجا که می‌گوید بازار انبوه فعالیت افراد پراکنده را با اتکا به اطلاعاتی که به شکل دیگری انتقال‌پذیر نیست هماهنگ می‌سازد.» رویکرد خاص مولر، و نیز برخی معایب روش‌شناختی او، منجر به بحثی جدلی میان او و فریتس رینگر، یک تاریخ‌نگار که به لحاظ سیاسی لیبرال و از نظر اقتصادی سوسیال‌دموکرات است، دامن زد. فریتس رینگر، استاد بازنشسته تاریخ در دانشگاه پیستبورگ آمریکا بود. او دکترای خود را در سال 1961 از دانشگاه هاروارد دریافت کرد. رینگر آثار بسیاری در زمینه تاریخ فکری و اجتماعی اروپا و آلمان دارد. اولین کتاب او «زوال ماندارین‌های آلمانی: جامعه دانشگاهی آلمان از 1890 تا 1933» بود که در سال 1969 از سوی انتشارات دانشگاه هاروارد منتشر شد. پس از این کتاب، رینگر چندین کتاب دیگر نیز منتشر کرد: «تورم آلمان در سال 1923» (1969)، «آموزش و جامعه در اروپای مدرن» (1979)، «میدان‌های دانش: فرهنگ دانشگاهی فرانسه در چشم‌اندازی تطبیقی از 1890 تا 1920» (1991)، «روش‌شناسی ماکس وبر: وحدت علوم فرهنگی و اجتماعی» (1997)، «گرفتاری در دانشگاه: یک خاطره‌نامه» (1999)، «به سوی تاریخ اجتماعی دانش» (2000) و «ماکس وبر: یک زندگینامه فکری» (2004). فریتس رینگر در سوم فوریه 2006 بر اثر ورم بافت‌های ریوی درگذشت. در ادامه، ترجمه کامل نقد فریتس رینگر بر «ذهن و بازار»، واکنش جری مولر به این نقد، و پاسخ رینگر به واکنش مولر می‌آید.

نقد فریتس رینگر
مولر در گزارش متن‌محور از نگاه آدام اسمیت به منافع تجارت آزاد، تقسیم کار و مبادله، و نفع شخصی که انسان‌های ناقص را به تمدن می‌رساند، بهترین عملکردش را دارد. «دست نامرئی» آدام اسمیت آگاهی از پیامدهای ناآگاهانه اما اغلب منفعت‌بار کنش‌های انسانی بود، به همراه این باور که عاملان اقتصادی بهتر از قانونگذاران می‌دانند کجا باید سرمایه‌گذاری کنند. این است راز «بازار». البته هر نفع‌طلبی شخصی، منفعت اجتماعی به دنبال ندارد؛ استفاده از قدرت برای ایجاد انحصار یقیناً زیانبار است. با این حال، «ارتباط نقدی» بر وابستگی‌های شخصی‌ای که جایگزین آنها می‌شود، مرجح است. اسمیت به خوبی می‌دانست که دست مرئی دولت برای حمایت از مالکیت و تامین چارچوبی حقوقی برای عقلانیت اقتصادی ضروری است. او همچنین تایید می‌کرد که تولید تخصصی‌شده می‌تواند به زوال تولیدکننده بینجامد، اما امیدوار بود که آموزش عمومی این پیامدها را جبران کند. از آنجا که اسمیت باور داشت که به اندک‌شمارانی نیاز است تا فضایل استثنایی را پرورش دهند، او فقط یک لیبرال اقتصادی نبود، فارغ از اینکه برای بسیاری به پیامبر خودپرستی بدل شد. مولر می‌گوید اینکه فریدریش هگل دست‌کم به طور ناقص، پیرو اسمیت بود، شاهدی است از «جامعه مدنی»ای که هگل در کتاب «فلسفه حق» توصیف می‌کند.
نظرات مولر درباره ادموند برک، یوستوس موزر، متیو آرنولد و هانس فریر کمتر قانع‌کننده است. او بر علاقه برک به پدیده بازار، دفاع موزر از فرهنگ تاریخی و بومی در برابر عقلانیت سرمایه‌دارانه و بوروکراتیک، نژادپرستی توتالیتر فریر به عنوان بدیلی شکست‌خورده در برابر بین‌الملل‌گرایی سرمایه‌داری تمرکز می‌کند. اما برک و موزر محافظه‌کاران سیاسی و اجتماعی بودند، نه مفسران اقتصادی. بنابراین، بحث مولر درباره آنها ناقص است. او همچنین انصاف را در حق نظرات پیچیده متیو آرنولد رعایت نمی‌کند. علاوه بر این، مولر هرچه بیشتر از اندیشه‌های درباره بازار منحرف می‌شود، بیشتر از خوانش دقیق متون به نفع نوعی روایت زندگینامه‌ای روانشناختی فاصله می‌گیرد.
تغییر جهت مساله‌‌دار با کار مولر درباره یهودیت و یهودستیزی تشدید می‌شود. او به وضعیت طردشده یهودیان قرون وسطی در مقام وام‌دهندگان در محیط خصومت کاتولیک‌ها با «رباخواری» همچون امری ضروری برای شهریاران سکولار می‌پردازد، اما موضوع دیگری را که به همین اندازه مهم است نادیده می‌گیرد: وعده‌های غذایی مشترکی که اصناف شهری در آن شرکت می‌کردند، آن‌طور که وبر در کتاب «شهر» توضیح داده است. در هر صورت، مولر احساس می‌کند که می‌تواند با یهودستیزی اثبات‌شده ولتر همچون فرافکنی تاملات مبهم خود او درباره یهودیان برخورد کند.
بحث مولر درباره مارکس به طرز پریشان‌کننده‌ای شخصی و از روی بدطینتی است. مولر مارکس را به بی‌وفایی به میراث یهودی‌اش متهم می‌کند؛ قضاوتی غیرتاریخی در در مورد زمانه مارکس. توجه مولر مستقیماً به نظرات مارکس درباره «مساله‌ یهود» معطوف می‌شود، نظراتی که به زعم مولر الهام‌بخش یهودستیزان مختلف از ورنر زومبارت تا آلفرد روزنبرگ بوده است. بسیاری از منتقدان نظریه ارزش مارکس و تحلیل او از سرمایه‌داری، بحث خود را بر خوانش دقیق متون مارکس مبتنی کرده‌اند، نه بر زندگینامه او‌-‌ همین‌طور منتقدان گئورگ لوکاچ معایب تعیین دلبخواهانه منافع عینی و ذهنی پرولتاریا را نشانه رفته‌اند. مواجهات مولر عمیقاً شخصی و از روی عصبانیت به نظر می‌رسند. اگر تاریخ اندیشه عبارت است از تحلیل زمینه‌مند متون، در آن صورت بخش اعظم کار مولر تاریخ اندیشه نیست.
به ماکس وبر، گئورگ زیمل و ورنر زومبارت که می‌رسد، مولر بسیار بی‌مبالاتی می‌کند. او به «اخلاق پروتستانی و روح سرمایه‌داری» وبر توجهی نمی‌کند، تلویحاً دنبال راه زومبارت می‌رود، و هیچ تلاشی نمی‌کند تا فردگرایی فرهنگی وبر و فهم او از کنش اجتماعی را از فردگرایی اقتصادی ‌-‌که محور تعلق فکری خود مولر است‌-‌ متمایز کند. پس اینجا جای خوبی است تا تعلقات متضاد خودم را اعلام کنم: من به وبر، به عقل، به جامعه و به تکثرگرایی ارزش و به فردگرایی‌ای که محدود به عاملیت اقتصادی نیست تعلق دارم. بدتر از آن، من یک «لیبرال» هستم و یک «روشنفکر»، آن هم به معنای تحقیرآمیزی که مولر به کار می‌برد. من همچنین به برابری و عدالت اجتماعی ارزش می‌نهم.
پس تعجبی ندارد که من هیچ همدلی‌ای با تفسیر تبلیغاتی از جوزف شومپیتر و فریدریش هایک که پایان‌بخش کار مولر است نداشته باشم. من از مارکوزه دفاع نمی‌کنم، اما نمی‌توانم نفی جان مینارد کینز و فرانکلین دلانو روزولت را بپذیرم. می‌توانم احترام به بنگاه‌دار (آنتروپرونر) مبتکر را بفهمم، اما قبول ندارم که سرمایه‌داری معمولاً به آنهایی که «مغزهایی مافوق عادی» دارند پاداش می‌دهد، یا اینکه مالیات بستن بر ثروتمندان احمقانه است. آموزه نیچه‌ای شومپیتر مبنی بر کین‌توزی توده‌ها علیه نخبگان «طبیعی»، بی‌اعتمادی هایک به دموکراسی یا نگاه او به «روشنفکران در مقام دلالان دست‌دوم اندیشه‌ها» را قبول ندارم. نهایتاً، من طرفدار تهاجم مارگارت تاچر و رونالد ریگان به «دولت رفاه» نیستم، و قطعاً کمتر از جری مولر با راست‌کیشی‌های اقتصادی و محافظه‌کارانه‌ای که در سیاست امروز غالب است، احساس راحتی می‌کنم.

واکنش مولر
نقد فریتس رینگر بر کتاب من، «ذهن و بازار»، معیارهای دقت و عینیتی را که از هر نشریه علمی-پژوهشی انتظار می‌رود، زیر پا می‌گذارد، مخصوصاً وقتی این نشریه، نشریه‌ای به ممتازی Journal of Interdisciplinary History) JIH) باشد. به عنوان یکی از خوانندگان قدیمی این نشریه -‌در حقیقت، به عنوان کسی که فهمش از تاریخ عمیقاً متاثر از JIH است‌-‌ نمی‌توانم نمونه دیگری مثل مطلب رینگر به خاطر آورم. من به ویژه از آن‌رو آشفته شدم که کتاب به درجه‌ای از زمینه‌های تاریخی جمعیت‌شناختی، سیاسی، اجتماعی و اقتصادی بهره می‌برد که در تاریخ‌نگاری فکری معاصر بی‌سابقه است. نقد رینگر هیچ‌گونه اشاره‌ای به این داده‌ها نمی‌کند. در حقیقت، رینگر اصلاً نمی‌کوشد به خوانندگان بگوید که کتاب درباره چیست، یعنی شیوه‌هایی که گستره متنوعی از روشنفکران اروپایی مدرن از اوایل قرن هجدهم تا اواخر قرن بیستم درباره دلالت‌های اخلاقی، فرهنگی، اجتماعی و سیاسی تغییر شکل‌های سرمایه‌داری فکر کرده‌اند. کتاب این کار را با تمرکز بر حدود 15 روشنفکر، از سرتاسر طیف سیاسی، و تشریح اندیشه‌های آنان با ارجاع به زمینه‌ها و بسترهای مربوطه انجام می‌دهد. کتاب با این مقدمه که سرمایه‌داری آنقدر موضوع مهمی است که آن را به اقتصاددانان واگذار نکنیم -‌‌چه در گذشته، چه در حال‌-‌ عامدانه دیدگاه‌های آن دسته از روشنفکران را درباره بازارها و سرمایه‌داری شامل می‌شود که عمدتاً در مقام تحلیلگران سرمایه‌داری فکر نمی‌کردند، کسانی مثل ولتر، ادموند برک، هگل، متیو آرنولد و دیگران.
نقد رینگر، پس از یک بند که گزارشی معقول از برخورد من با آدام اسمیت (موضوع فصل سوم کتاب) ارائه می‌کند، به مجموعه‌ای از چرخش‌های ماجراجویانه دست می‌زند. او (بدون اینکه توضیحی بدهد) از تفسیر کتاب از دیدگاه‌های دو متفکر محافظه‌کار اواخر قرن هجدهم، یعنی یوستوس موزر و ادموند برک، انتقاد می‌کند با این اشاره عجیب که «برک و موزر محافظه‌کاران سیاسی و اجتماعی بودند، نه مفسران اقتصادی»‌-‌ گویی یکی از این مقولات، دیگری را نفی می‌کند و با وجود اظهار کتاب به اینکه هردو آن متفکران فراوان درباره موضوعاتی مثل آثار تجارت بین‌المللی، کمپانی هند شرقی و نقش بی‌ثبات‌کننده برخی شکل‌های بنگاه‌داری و فعالیت اقتصادی نوشته‌اند. رینگر سپس می‌نویسد که فصل راجع به مارکس او را «به بی‌وفایی به میراث یهودی‌اش متهم می‌کند» و آن فصل را «به طرز پریشان‌کننده‌ای شخصی و از روی بدطینتی» توصیف می‌کند. اتهام اول کاملاً جعلی است، زیرا کتاب چنین ادعایی نمی‌کند. برای آنچه رینگر برخورد «شخصی» می‌خواند، کتاب سعی کرده پیش‌زمینه زندگینامه‌ای مربوط و مناسب فراهم کند. اما بخش اعظم این فصل به توضیح تحولات اقتصادی و جمعیت‌شناختی‌ای می‌پردازد که مارکس را به این باور رساند که سرمایه‌داری در دهه 1840 رو به بحران دارد. همچنین تاثیرات فلسفی‌ای را توضیح دادم که او را به پذیرش نظریه کارپایه ارزش رساند، در زمانی که تقریباً از سوی هر تحلیلگر اقتصادی‌ای کنار گذاشته شده بود.
نقد رینگر همچنین دیدگاه‌هایی را به من نسبت می‌دهد که کتاب از آنها بحث کرده، اما تاییدشان نکرده است («فردگرایی اقتصادی که محور تعلق فکری خود مولر است») و ادعاهای دیگری را طرح می‌کند که کاملاً جعلی هستند، مثل این تصور که کتاب از اصلاحات «لیبرال» و «روشنفکر» در معنای تحقیرآمیز استفاده می‌کند. رینگر بند آخر نوشته خود را به اعلام «تعلقات خود» اختصاص می‌دهد: «من به وبر، به عقل، به جامعه و به تکثرگرایی ارزش و به فردگرایی‌ای که محدود به عاملیت اقتصادی نیست تعلق دارم» (او کیک سیب را فراموش کرد).
اینکه چرا خوانندگان JIH باید به تعلقات رینگر یا تصورات خیالی او از تعلقات من علاقه‌مند باشند، همچنان یک راز است. اما آنهایی که به تاریخ سرمایه‌داری و نحوه اندیشیدن روشنفکران اروپایی مدرن درباره آن علاقه‌مند هستند، شاید بخواهند به نقد شری برمن بر کتاب من در نشریه Foreign Affairs رجوع کنند، که در آن می‌نویسد: «طرح‌های استادانه مولر از روشنفکرانی از سرتاسر طیف سیاسی کمک می‌کند که نزاع‌های امروز بر سر جهانی‌شدن را در چشم‌انداز تاریخی مناسبش قرار دهیم»؛ یا نقد چارلز تیلی در نشریه American Historical Review که در آن نتیجه می‌گیرد: «تاریخی که مولر از تاملات صورت‌گرفته درباره جامعه بازار از زمان ولتر، پرسش‌های مهمی درباره مدرنیته به‌طور عام پیش می‌کشد.» آنها اگر علاقه‌ای به تاریخ‌نگاری بین‌رشته‌ای دارند، شاید تصمیم بگیرند خود کتاب را بخوانند.

پاسخ رینگر
خوشحالم که می‌توانم مخالفت‌های جری مولر را به نقد من بر کتاب «ذهن و بازار» پاسخ بدهم، زیرا پاسخ من کمک می‌کند از محدودیت تعداد واژه‌ها که ویراستاران JIH تعیین کرده‌اند، کمی فراتر بروم. باید اعتراف کنم به همان اندازه که مولر از نقد من گیج شده، من هم از اعتراض او گیج شده‌ام.
دست‌کم دو معیار و استاندارد وجود دارد که هر تاریخ‌نگار اندیشه باید با آن سازگار باشد. نخست، او باید مواضع فکری‌ای را که بررسی می‌کند جدی بگیرد، و اگر با آنها مخالف است، باید خوانندگان را مطلع کند و زمینه‌های مخالفتش را کاملاً توضیح دهد. او باید یک فاصله تحلیلی روشن میان خودش و موضوعاتی که توصیف می‌کند برقرار کند، مگر اینکه با نویسندگانی که به آنها ارجاع می‌دهد موافق باشد. دوم اینکه، او باید ایده‌ها و اندیشه‌هایی را که تحلیل می‌کند در زمینه تاریخی‌شان قرار دهد، در جهان فکری‌ای که در آن ریشه دارند و معنایشان را از آنجا می‌گیرند.
کتاب مولر از هر دو جنبه کم می‌آورد. او درباره «شیوه‌هایی که گستره متنوعی از روشنفکران اروپایی مدرن از اوایل قرن هجدهم تا اواخر قرن بیستم درباره دلالت‌های اخلاقی، فرهنگی، اجتماعی و سیاسی تغییر شکل‌های سرمایه‌داری فکر کرده‌اند» می‌نویسد. او توضیح نمی‌دهد که چگونه و چرا این پانزده روشنفکر را انتخاب کرده است.
او شماری از نویسندگان را بررسی می‌کند که عمدتاً محافظه‌کاران سیاسی یا حتی توتالیتر هستند (مثل هانس فریر) و واکنش‌هایشان به سرمایه‌داری حاشیه‌ای است، نه‌تنها مورد با دیدگاه‌های گسترده‌ترشان، بلکه در رابطه با «بازار». برای مثال، این ادعای تهی که یوستوس موزر پیشگام دغدغه‌های امروزی درباره «جهانی‌شدن» بود کمک چندانی نمی‌کند. علاوه بر این، هنگامی که مولر به فریدریش فون هایک و به جنبه‌هایی از کار جوزف شومپیتر می‌رسد، اجازه می‌دهد آنها به زبان خودشان سخن بگویند. در این موارد، مولر به قهرمان ایده‌های این متفکران بدل می‌شود، از جمله در آن مواردی که علیه «لیبرال‌ها» و «روشنفکران» سخن می‌گویند. از آنجا که مولر در دفاع از رونالد ریگان و مارگارت تاچر و علیه سیاست New Deal فرانکلین دلانو روزولت می‌ایستد، دلیل کافی داشتم برای اینکه دیدگاه مخالف خودم را ابراز کنم.
برخورد مولر با نویسندگانی که با آنها مخالف است، به همین اندازه مساله‌‌دار و مخالفت‌برانگیز است. متهم‌کردن ولتر به یهودستیزی و تاملات مبهم تحلیل اندیشه او نیست، خواه این اندیشه درباره بازار باشد یا درباره هر چیز دیگر. هراس از کارل مارکس ممکن است مد روز باشد، اما نقادی جدی باید مسائل منطقی در تحلیل او از ارزش بازاری برحسب زمان کار را بررسی کند. مولر به جای این کار مجموعه‌ای از مشاهدات شخصی و «روانشناختی» را درباره مارکس -‌‌‌و به ویژه در مقام یک یهودی (بی‌وفا) -‌ارائه می‌دهد.
بیش از همه، این ادعای مولر که او روشنفکران مورد بررسی‌اش را در زمینه‌شان قرار می‌دهد، ریشه در یک بدفهمی اساسی دارد. بله، او درباره دلالت‌های اجتماعی، سیاسی و فرهنگی دیدگاه‌هایی که بررسی می‌کند می‌نویسد، اما تقریباً هیچ چیزی درباره زمینه‌های تاریخی‌ای که این دیدگاه‌ها در آنها ریشه دارند نمی‌گوید. فقط تصور کنید چه کار عظیمی می‌برد فراهم‌کردن زمینه‌های مناسب برای کارهای ولتر، ادموند برک، متیو آرنولد و مارکس (اگر فقط چهار نفر از پانزده متفکر مورد بررسی مولر را نام ببریم). جزئیات زندگینامه‌ای و «روانشناختی»‌ای که مولر عرضه می‌کند، ربطی به محیط‌های فکری‌ای که موضوعات مولر را باید در آنها فهمید ندارند. برعکس همکارانی که کتاب مولر را دوست دارند، من یک تاریخ‌نگار فعال در حوزه اندیشه هستم، و به نظر من «ذهن و بازار» جُستاری ناکافی در تاریخ اندیشه است.

دراین پرونده بخوانید ...

دیدگاه تان را بنویسید

 

پربیننده ترین اخبار این شماره

پربیننده ترین اخبار تمام شماره ها