شناسه خبر : 45088 لینک کوتاه
تاریخ انتشار:

آغاز یک انحراف

ایده راه رشد غیرسرمایه‌داری از کجا آمده است؟

 

حامد وحیدی / نویسنده نشریه 

84توسعه اقتصادی یکی از دغدغه‌های سیاستمداران هر کشوری است. گرچه، در نگاه اول به نظر می‌رسد مفهوم توسعه اقتصادی با مفهوم رشد اقتصادی یکسان است اما باید به این نکته توجه داشت که توسعه اقتصادی فقط به رشد اقتصادی محدود نمی‌شود و در بعدی گسترده‌تر مسائل مربوط به فقر، عدالت، شهرنشینی، مهاجرت، بیکاری، توزیع درآمد و سایر شاخص‌های اجتماعی را نیز در برمی‌گیرد. به‌طورکلی توسعه اقتصادی، به سیاست‌ها، برنامه‌ها یا فعالیت‌هایی می‌گویند که به‌منظور دستیابی به بهبود شرایط اقتصادی و کیفیت زندگی یک جامعه استفاده می‌شوند. سوال چالش‌برانگیز و مهمی که به وجود می‌آید این است که توسعه اقتصادی با چه روشی قابل‌ دستیابی است؟ در طول چند دهه اخیر، کشورهای مختلف جهان، متناسب با شرایط، فرصت‌ها، ساختار حکومتی و فرهنگ اجتماعی خود راهبردهای توسعه اقتصادی مختلفی را در پیش گرفتند. این راهبردها به‌طور کامل قابل تفکیک نیستند، بلکه طیفی را تشکیل می‌دهند. هیچ کشوری به‌طور شفاف و مشخص هیچ‌یک از راهبردها را در پیش نمی‌گیرد، بلکه تحلیل کارشناسان و مطالعه سیاست‌ها و برنامه‌های دولت‌ها مشخص می‌کند که هر کشور کدام راهبرد را انتخاب کرده است. پرواضح است که الگوی توسعه هر کشوری متناسب با فرهنگ، شرایط اجتماعی، شرایط سیاسی و اقتصادی جامعه تغییر می‌کند. اما در چارچوب این استراتژی تقریباً دو روش کلی برای توسعه کشور مطرح است. راه اول که می‌توان آن را راه رشد غیرسرمایه‌داری نامید، در فضای ضداستعماری بعد از جنگ جهانی دوم با کمک نظریه‌پردازان شوروی سابق تئوریزه شد. مشخصات اصلی راه رشد غیرسرمایه‌داری، ضدیت با غرب استعمارگر و امپریالیست، عدم تعهد آشکار به بلوک کمونیستی، دخالت گسترده دولت در اقتصاد و تضعیف بخش خصوصی، جهت‌گیری سوسیالیستی به نفع محرومان، مخالفت با سرمایه‌گذاری خارجی، تاکید بر خودکفایی اقتصادی و بازگشت به خویش بود. اما از 60 سال پیش تاکنون هیچ کشوری با استفاده از راه رشد غیرسرمایه‌داری نتوانسته است به توسعه و پیشرفت دست یابد. راه دوم راه اقتصاد بازار است که مشخصات آن هم‌پیوندی با اقتصاد جهانی، توسعه صادرات به‌جای خودکفایی، کاهش شدید دخالت دولت در اقتصاد، استقبال از سرمایه‌گذاری خارجی، تقویت بخش خصوصی و برداشتن یا کاهش یارانه‌هاست. کشورهای کره جنوبی، تایوان، سنگاپور، هنگ‌کنگ و تا حدی چین با استفاده از اقتصاد آزاد و پیوند با اقتصاد جهانی و سرمایه‌گذاری خارجی و توسعه صادرات به توسعه دست یافته‌اند. اقتصاد بازار در بسیاری از کشورها به دموکراسی سیاسی هم منجر شده است. کشور بزرگی مانند هند با رها کردن رشد غیرسرمایه‌داری از 20 سال پیش پا در مسیر توسعه گذاشت. حتی کشوری مانند ویتنام هم مسیر اقتصاد بازار را برگزیده است. نکته مهم این است که انتخاب مسیر اقتصاد بازار و تعامل با دنیا برای توسعه کشور معنایش وابستگی به قدرت‌های بزرگ نیست. اینکه کشورهای جهان را به دو گروه کشورهای ضدغربی و کشورهای وابسته به غرب تقسیم کنیم با واقعیت‌های جهان امروز سازگار نیست. اما دلیل انتخاب راه رشد غیرسرمایه‌داری از سوی برخی کشورها چه بود؟ چرا در این کشورها از تجارت آزاد و الگوی اقتصاد باز حمایت نشد؟ جوامعی مانند جوامع شرقی و خاورمیانه شاید به دلیل ویژگی‌های فرهنگی، نژادی که دارند، محل رشد اندیشه چپ بوده‌اند و زمینی حاصلخیز برای رشد چنین تفکراتی محسوب می‌شوند. در میان کشورهای شرقی غالباً شاهد اقتصاد بسته با محوریت و نقش پررنگ دولت در رأس امور اقتصادی و مالکیت گسترده دولت بر منابع بوده‌ایم. نمونه‌های آفریقایی راه رشد غیرسرمایه‌داری لیبی، آنگولا، زیمبابوه، موزامبیک، الجزایر و در خاورمیانه نیز سوریه، عراق، لبنان، مصر و یمن از جمله کشورهایی بودند که سنت تفکر چپ در آنها ریشه دواند و بین روش‌های توسعه اقتصادی، راه رشد غیرسرمایه‌داری را برگزیدند. نتایج این الگوی رشد را می‌توانیم از وضعیت حال حاضر این کشور دریابیم. غالب این کشورها به سرنوشت دردناکی دچار شده‌اند که ریشه آن به وجود همین تفکر برمی‌گردد. در این گزارش می‌خواهیم به بررسی چیستی راه رشد غیرسرمایه‌داری و منشأ به وجود آمدن ایده آن بپردازیم.

راهبرد سوسیالیستی توسعه

برخلاف راهبرد بازار آزاد که برای تخصیص منابع به نیروهای بازار و بخش خصوصی متکی است و بر تجارت با دنیای بیرون تاکید می‌کند، این راهبرد بر کمرنگ بودن نقش مالکیت خصوصی تولید، استوار است. براساس این راهبرد تمامی شرکت‌های بزرگ، دولتی هستند و شرکت‌های کوچک و متوسط می‌توانند به صورت تعاونی فعالیت کنند. مالکیت خصوصی صرفاً در کسب‌وکارهای کوچک (خدماتی یا فروشگاهی) وجود دارد. در کشاورزی نیز مزارع دولتی، اشتراکی، تعاونی و جمعی وجود دارند. در راهبرد اقتصاد باز، تجارت خارجی و سرمایه‌گذاری مستقیم بخش خصوصی به عنوان بخش پیشتاز یا موتور رشد در نظر گرفته می‌شود ولی در راهبرد سوسیالیستی توسعه، تولید داخلی و خودکفایی محور اصلی رشد و پیشرفت است. البته همه کشورهای سوسیالیستی مثل هم نیستند و تفاوت‌هایی با یکدیگر دارند. به‌طورکلی چهار روش مختلف توسعه سوسیالیستی وجود دارد که عبارت‌اند از: 1- الگوی کلاسیک شوروی که به‌منظور تامین مالی و گسترش سریع صنایع مربوط به کالاهای واسطه‌ای، سرمایه‌ای و کشاورزی تقویت می‌شود. 2- الگوی خودگردانی کارگران یوگسلاوی که درجه بالایی از عدم تمرکز را با خود دارد. 3- الگوی چینی مائوئیست که تاکید عمده آن بر توسعه روستایی در قالب مزارع اشتراکی است. 4- الگوی کره شمالی که کاملاً مبتنی بر خودکفایی است. جای تعجب ندارد اگر ببینیم در این کشورها نرخ سرمایه‌گذاری در حدود 30 درصد یا حتی بالاتر از تولید داخلی این کشورها باشد. نرخ بالای سرمایه‌گذاری، نشانگر نسبت پایین مصرف به درآمد ملی است. و البته که مصرف عمومی بسیار بیشتر از مصرف بخش خصوصی است. مصارف عمومی نظیر بهداشت، آموزش و حمل‌ونقل عمومی، به بهای کاهش مصرف بخش خصوصی، افزایش می‌یابند. نتیجه این امر، کمیابی خدمات شخصی، توزیع تقریباً یکنواخت کالاهای مصرفی میان خانوارها و توزیع عادلانه منافع حاصل از رشد کشور است.

طراح تئوری راه رشد غیرسرمایه‌داری

بسیاری از نظریه‌های سیاسی در زمان و دوره خاصی به وجود آمده‌اند تا نیازی را در آن زمان رفع کنند. «راه رشد غیرسرمایه‌داری» نیز بیش از هر چیز معطوف به نیاز اتحاد شوروی برای گسترش متحدانش در دوران جنگ سرد بوده است. لنین معتقد بود در دوران امپریالیسم، بحران‌ها به کشورهای جهان سوم و شرقی منتقل شده است و این کشورها کانون‌های جدید انقلاب محسوب می‌شوند. بر مبنای همین تئوری، نزدیک شدن به کشورهای دارای گرایش ضدغربی و ضدآمریکایی، صرف‌نظر از ماهیتشان، به اولویت سیاست خارجی اتحاد شوروی تبدیل شد و از سوی نظریه‌پردازان روسی تئوریزه شد. به طور کلی می‌توان گفت تئوری راه رشد غیرسرمایه‌داری را برای نخستین‌بار یک اقتصاددان روس به نام اولیانوفسکی در کتابی که در دهه 1970 میلادی نوشته بود، مطرح کرد. این کتاب یک سلسله مباحث برای کشورهای جهان سوم مطرح می‌کرد که نویسنده در این کتاب قصد داشت راه‌هایی مربوط به سیاست‌های اقتصادی برای توسعه و رشد کشورهای جهان سوم ارائه کند. اولیانوفسکی راه‌حل خودش را در قالب «راه رشد غیرسرمایه‌داری» در این کتاب ارائه کرد. او معتقد بود در مرحله اول حرکت به طرف سوسیالیسم، نباید آن را آشکار کرد، بلکه باید یک راه رشــد غیرسرمایه‌داری در پیش گرفته شود؛ یعنی در ابتدای کار باید روابط بین‌الملــل و تجارت با دیگر کشورها به‌خصوص غرب را کمتر کرد و به‌نوعی از روابط با غرب کناره گرفت و بعد به‌مرور پایه‌های اقتصاد سرمایه‌داری را در داخل کشور از بین برد تا زمینه برای مراحل بعدی یعنی استقرار سوسیالیسم آماده شود.

اولیانوفسکی، معاون بخش بین‌الملل حزب کمونیست شــوروی و نظریه‌پرداز برجسته کمونیست بود. نظریه مهم او که در کشورهای کمترتوسعه‌یافته یا توسعه‌نیافته آن زمان از سمت گروه زیادی از مردم و سیاستگذاران استقبال شد، مربوط به اســتراتژی شوروی در سال‌های بعد از جنگ جهانی دوم بود. دوران بعد از جنگ جهانی دوم اوج شکل‌گیری نهضت‌های ضداســتعماری بــود. در این دوران کشورهای متعددی استقلال پیدا کرده بودند و مبارزه با استعمار و امپریالیسم شــعار غالب آن دوران بود. اولیانوفسکی و همفکرانش می‌خواستند از فضای به‌وجود‌آمده استفاده کنند و این جریان ضداستعماری را به یک جریان ضدسرمایه‌داری و ضدامپریالیسم تبدیل کنند. این همان هدف لنین بود که قصد داشت با بالاترین مرحله سرمایه‌داری که به تعبیر او همان نیروی امپریالیستی است، مبارزه کند. اولیانوفسکی درواقع می‌خواست آن تز لنینی را در جهت اهداف حزب کمونیست شوروی به‌روز کند. اولیانوفسکی می‌گفت، کشورهایی که تازه از استعمار رها شده و استقلال یافته‌اند، آمادگی پذیرش سوسیالیسم را ندارند. زیرا در این کشورها ســرمایه‌داری آنچنان که باید رشد نکرده است و اصلاً سرمایه‌داری و امپریالیسم برای طبقه کارگر معنا ندارد. بنابراین این کشورها نمی‌توانند به طرف سوسیالیسم حرکت کنند. پس نیازمند یک نظریه جدید برای رشد غیرسرمایه‌داری هستند. طبق تئوری‌های اولیانوفسکی، جامعه‌هایی که از رشد و پیشرفت عقب مانده‌اند باید ابتدا با روابط سرمایه‌داری تا حدودی توسعه پیدا کنند و طبقه کارگر در آنها به وجود بیاید تــا پایه‌هایی برای پرولتاریایی شــود که قرار اســت بعداً سوسیالیســم را ایجاد کند. در این تئوری، بیشترین سهم به دولت داده می‌شود تا نوعی سرمایه‌داری دولتی شکل بگیرد، یعنی سرمایه‌دارها زیر نظر و حتی حمایت دولت باشــند. طبق دیدگاه اولیانوفســکی، دولت باید پشتیبان رشد ســرمایه‌داری محدود و زیر نظارت باشــد تا تعــدادی کارخانه و واحد تولیدی شکل بگیرد، رشد کند و جامعه برای رفتن به طرف سوسیالیسم آماده شود. به همین دلیل اســت که بیشــترین تاکید تئوری راه رشد غیرسرمایه‌داری روی این اســت که باید اقتصاد را دولتی کرد و در ظاهر بــا بخش خصوصی هم نباید مخالف بود. یعنــی باید اجازه داد که بخش خصوصی تحت نظر و ســیطره دولت رشــد کند. این تئوری‌ها قرار بود بر آینده بسیاری از کشورها اثر بگذارد و همفکران اولیانوفسکی بر این نظر بودند که امثال صدام و قذافی رفته‌رفته به این سمت‌وسو کشیده خواهند شد. همین ایده را حزب توده در مورد جمهوری اسلامی ایران داشت و به همین دلیل بود که در ابتدای انقلاب، از حکومت، حمایت می‌کرد. برای اتحاد شوروی مهم نبود که عراق و ایران با حزب شیوعی و توده چه می‌کنند. سیاست خارجی اتحاد شوروی، به‌سوی ایجاد مناسبات دوستانه با دیکتاتورهایی چون صدام و قذافی پیش می‌رفت. نتایج این سیاست‌ها را در همــان دوران یعنی دهه‌هــای 1970-1960 میلادی به‌خوبی می‌توان دید. درواقع در اواخر دهه 1970 که انقلاب اسلامی در ایران به پیروزی رسید اوج دوران شیوع تفکر چپ‌گرایانه و ضدسرمایه‌داری نه‌تنها در کشور ما که در اکثر نقاط جهان حتی در کشورهای پیشرفته صنعتی بود. به‌عنوان‌مثال در فرانســه جنبش دانشــجویی-کارگری مه 68 رخ می‌دهد و شورش‌های خیابانی گسترده اتفاق می‌افتد. در آمریکا نهضت مخالفت با جنگ ویتنام شکل گرفته بود و در بقیه کشورهای دنیا هم تفکر چپ بسیار طرفدار داشت. روشنفکران ایرانی هم از این منابع تغذیه می‌کردند و تفکرشان این بود که راه درست همان راه سوسیالیسم است و سرمایه‌داری هم راهی غلط که پشت آن نیروهای متجاوز امپریالیست قرار گرفته‌اند. در ایران به‌طور خاص، از 1320 شمسی، اکثر روشنفکران و تحصیل‌کرده‌ها، مجذوب اندیشه‌ها و آرمان‌های سوسیالیستی و ناسیونالیستی شدند. همین محبوبیت طرز تفکر ضدغربی در میان جوانان ایرانی در نهایت باعث شد تا سال‌ها بعد قانون اساسی کشورمان در فضایی که تفکر چپ بر آن غالب است، تدوین شود. حتی به گفته بسیاری از اقتصاددانان همچون موسی غنی‌نژاد، اصول 43 و 44 قانون اساسی به‌شدت تحت تاثیر تئوری «راه رشد غیرسرمایه‌داری» بوده است. با این حال هنوز هم این طرز تفکر در کشورمان طرفدارانی دارد. از جمله این افراد می‌توان به هوشنگ امیراحمدی، تحلیلگر سیاسی ایرانی، اشاره کرد که مقاله‌ای در این زمینه با عنوان «راه توسعه غیرسرمایه‌داری» دارد که در سال 1987  به چاپ رسیده است. او در این مقاله ریشه‌های تاریخی این تئوری را بررسی و جوانب مثبت و منفی آن را ارزیابی می‌کند. امیراحمدی در همان ابتدا بیان می‌کند که استراتژی‌های توسعه سرمایه‌داری، پوپولیستی هستند و راه توسعه غیرسرمایه‌داری به‌عنوان یک جایگزین برای این استراتژی‌های دروغین به وجود آمده‌اند. او معتقد است که تئوری و استراتژی توسعه غیرسرمایه‌داری مفهومی از توسعه را ارائه می‌دهد که فراتر از جبرگرایی اجتماعی-اقتصادی است و مبارزه طبقاتی  به‌عنوان بخشی از روند توسعه در کشورهای کمتر توسعه‌یافته محسوب می‌شود. او طبق استراتژی راه توسعه غیرسرمایه‌داری استدلال می‌کند که اگر رهبر یک جامعه از سوی احزاب طبقات کارگر و کشورهای سوسیالیستی حمایت شود، می‌تواند یک دگرگونی غیرسرمایه‌داری در شکل‌گیری اجتماعی-اقتصادی ایجاد کند که در نتیجه آن، شرایط ذهنی برای یک انقلاب سوسیالیستی فراهم خواهد شد. امیراحمدی بر این باور است که دلیل اینکه  این استراتژی در دنیای واقعی شکست خورده است، این است که این استراتژی واقعاً اعمال یا اجرا نشده است. او بیان می‌کند که در اغلب موارد، رهبران این کشورها آن‌طور که تئوری‌های راه توسعه غیرسرمایه‌داری انتظار داشت، به یک رهبر غیرسرمایه‌داری تبدیل نشدند، بلکه به‌تدریج به نیروهای طرفدار سرمایه‌داری یا در بهترین حالت اصلاح‌طلب تبدیل شدند.

کلام پایانی

متفکران راه رشد غیرسرمایه‌داری معتقدند که کشورها بدون تجارت خارجی و بدون رفت‌وآمد سرمایه خارجی می‌توانند به رشد اقتصادی دست یابند و از فقر نجات پیدا کنند. این تئوری از سوی نظریه‌پردازان توسعه از کشورهای بلوک سوسیالیستی به‌عنوان یک جایگزین اقتصاد سیاسی برای استراتژی‌های توسعه سرمایه‌داری در فضای ضداستعماری بعد از جنگ جهانی دوم پیشنهاد شد و افرادی مانند قوام نکرومه، سوهارتو، جواهر لعل نهرو، تیتو، فیدل کاسترو و جمال عبدالناصر از رهبران برجسته آن بودند. نویسندگانی مانند اِمه سِزر، فرانتس فانون، علی شریعتی، جلال آل‌احمد، احسان نراقی، داریوش شایگان و... با نظرات ضدغربی و ضدسرمایه‌داری از طرفداران این مدل توسعه بودند. این گفتمان در دهه‌های 40 و 50 خورشیدی گفتمان غالب در میان مخالفان حکومت در ایران بود و حاملان آن با زدن برچسب «غرب‌زدگی» به مخالفان خود آنها را تحقیر می‌کردند. این تفکر در ایران به‌ویژه پس از کودتا علیه مصدق خود را نشان داد. چپ‌زدگی شدیدی حاکم شد. تفکر جلال آل‌احمد در غرب‌زدگی و دیگر نوشته‌های چپ و ستایش تئوری وابستگی در دستور کار قرار گرفت. این در حالی بود که ایران نسبت به کشورهای آسیای جنوب شرقی از موفقیت اقتصادی بهتری برخوردار بود. با شکست تجربه راه رشد غیرسرمایه‌داری و توجه جوامع شرقی مانند هند و چین به تجارت و سرمایه خارجی و تعامل با بازارهای جهانی از فقر نجات یافته و رشد اقتصادی را تجربه کردند. امپراتوری شوروی فروپاشید، نکرومه در غنا و سوهارتو در اندونزی سرنگون شدند، عبدالناصر مُرد و جانشین او راه دیگری در پیش گرفت. کاسترو تبدیل به کمونیستی ارتدوکس شد. بعد از مرگ تیتو یوگسلاوی متلاشی شد. در جمع‌بندی باید گفت، چپ‌ها نتوانستند به تحقق توسعه و دموکراسی کمک کنند. آنان ضربه مهلکی به آزادی کشورها زدند. تاریخ نشان می‌دهد که نظام‌های سوسیالیستی شکست خورده‌اند و سرنوشت محتوم آنان در همه‌جا چنین است. 

منابع:

1- میراث اولیانوفسکی، گفت‌وگو با موسی غنی‌نژاد، تجارت فردا

2- سرنوشت اندیشه چپ در ایران و خاورمیانه، سید اسدالله اطهری

3- راه رشد غیرسرمایه‌داری و اقتصاد بازار، شیرزاد عبداللهی، روزنامه همدلی

4- The Non-Capitalist Way of Development,1987, Hooshang Amirahmadi

دراین پرونده بخوانید ...