شناسه خبر : 44910 لینک کوتاه
تاریخ انتشار:

راز بقای مصدقی چپ

واکاوی نفوذ اندیشه مصدقی‌های چپ بر اقتصاد و سیاست ایران در گفت‌وگو با موسی غنی‌نژاد

راز بقای مصدقی چپ

آیسان تنها: در ماه‌های اخیر یک مناظره پرجنجال در صداوسیما برگزار شد. مناظره‌ای که در آن موسی غنی‌نژاد، اقتصاددان، از افرادی به عنوان مصدقی چپ یاد کرد که در جریان انقلاب 57 نقش‌آفرینی داشته و پس از آن نیز بر وقایع دهه‌های بعد از انقلاب موثر واقع شدند. پس از پخش آن مناظره از تلویزیون مباحثی پیرامون افرادی که در آن مناظره مصدقی‌های چپ عنوان شدند مطرح شد. مصدقی‌های چپ به افرادی اطلاق می‌شود که ضمن متاثر شدن از اندیشه‌های مارکسیسم-لنینسیم یا مارکسیسم-مائوئیسم در کردار و رفتار سیاسی از دکتر مصدق وام می‌گرفتند. از چهره‌های شاخص این افراد ابوالحسن بنی‌صدر است که عمدتاً در وقایع بعد از انقلاب 57 نقش‌آفرینی‌های چشمگیری داشت. در ادامه مشروح گفت‌وگو با موسی غنی‌نژاد، درباره مصدقی‌های چپ و اثری که بر اقتصاد و سیاست ایران بر جای گذاشتند می‌خوانیم.

♦♦♦

  شما اخیراً مناظره‌ای داشتید که در جریان این گفت‌وگو از مصدقی‌های چپ در جریان انقلاب 57 یاد کردید. بعد از این مناظره این‌طور به نظر می‌رسید که برخی عبارت مصدقی چپ را نامتعارف قلمداد می‌کنند چون تصویری که از مصدقی در ذهن دارند بیشتر به یک چهره ناسیونالیست یا لیبرال نزدیک است. ضمن اینکه شخص ایشان خود را چپ قلمداد نمی‌کرد. البته که به نظر می‌رسد در برخی جهت‌گیری‌های سیاسی دکتر مصدق شاید بتوان گرایش چپ را برداشت کرد و طبیعی است که برخی گروه‌های چپ به ایشان نزدیک باشند. لطفاً توضیح دهید منظورتان از مصدقی چپ چه افراد و گروه‌هایی هستند و از کدام رفتار ایشان می‌توان مصدقی بودن را برداشت کرد؟

 در ابتدا می‌خواهم توضیح دهم که منظور من از مصدقی‌های چپ که در جریان مناظره مطرح کردم چه بود؟ بهتر است برای پاسخ دادن به این سوال کمی به عقب برگردیم، به زمانی که مصدق رهبر جبهه ملی بود. در آن زمان جبهه ملی متشکل بود از تعدادی از تشکل‌ها و احزاب و همین‌طور چهره‌ها و اشخاص سیاسی. بخش عمده‌ای از اعضای جبهه ملی چه احزاب و تشکل‌ها و چه شخصیت‌های متفاوت چپ بودند. یکی از مهم‌ترین متحدان مصدق در جبهه ملی، حزب ایران بود. حزب ایران یک حزب سوسیالیست غیرمارکسیست بود. این حزب مانند احزاب سوسیالیست اروپایی بود که گرچه با مارکسیسم مرزبندی داشتند ولی چپ بودند. همین‌طور در داخل جبهه ملی برخی هم بودند که بعدها عنوان نیروی سوم به خود گرفت. رهبر این گروه خلیل ملکی بود. ملکی از منشعبین حزب توده بود. وی به شدت پایبند به مارکسیسم بود و تا آخر عمر هم مارکسیست باقی ماند. او از متحدان اصلی مصدق بود. در آن دوران شخصیت‌های چپ دیگری هم وجود داشتند که از مصدق حمایت می‌کردند. مثل حزب خداپرستان سوسیالیست که مرحوم محمد نخشب رهبر آن بود. این افراد کمونیست نبوده و خداپرست و سوسیالیست بودند. با این مقدمه می‌خواهم بگویم وقتی از چپ‌های مصدقی سخن می‌گوییم باید در نظر داشته باشیم که در دوران خود مصدق هم چپ‌ها حضور داشتند و به ایشان نزدیک بودند. در واقع عمدتاً طرفداران مصدق در جبهه ملی چپ بودند. تنها نیروی مخالف مصدق که مارکسیست بوده و با مصدق مرزبندی داشت حزب توده بود. آن هم در سال اول حکومت مصدق با وی مخالفت می‌کردند ولی از سال 1331 به بعد آنها هم از متحدان مصدق شده و عملاً از وی پشتیبانی می‌کردند. بنابراین بحث مصدقی‌های چپ غیرمتعارف و غیرعادی نیست. اغلب طرفداران مصدق چپ بودند. اما شخص مصدق خود از اشراف و مستوفیان قاجار بود و دوست نداشت خود را چپ عنوان کند، با این حال به چپ‌هایی که دور او را گرفته بودند هم انتقادی نداشت و در واقع از آنها بدش نمی‌آمد و سیاست‌های آنها را اجرا می‌کرد. در نظر بگیرید که ملی کردن صنعت نفت هم خود یک سیاست چپ بوده و سیاستی لیبرال به حساب نمی‌آید.

  با این حال به نظر می‌رسد که منظور شما از مصدقی‌های چپ در آن مناظره برخی چهره‌های شاخص در جریان انقلاب 57 باشد. افرادی که در وقایع بعد از انقلاب هم موثر بودند، مانند بنی‌صدر. لطفاً کمی توضیح دهید به جز اینکه این افراد خودشان خود را مصدقی بنامند، آنچه از دکتر مصدق به ارث بردند،‌ چه بود؟

بله، منظور بنده از مصدقی‌های چپ در آن مناظره، افرادی بودند که در جریان شکست دکتر مصدق در وقایع مرداد سال 32 نوجوان، جوان و محصل بودند. آنها در آن دوره هوادار نهضت ملی مصدق بودند ولی بعد از شکست نهضت ملی مصدق گرایش‌های به شدت چپ رادیکال پیدا کردند. تغییر رویکردی که بروز آن را در کنگره جبهه ملی خارج از کشور در اوایل دهه 1340 مشاهده می‌کنیم. در آن دوره بخش اعظمی از اعضای کنگره جبهه ملی خود را مارکسیست می‌دانستند و به صورت علنی هم اعلام می‌کردند. به ویژه در میان جوانان جبهه ملی یا مصدقی‌های جوان گرایش بسیار شدیدی به سمت‌وسوی چپ رادیکال، مارکسیسم، لنینیسم و مائوئیسم شکل گرفت. منظور من از مصدقی‌های چپ که بعد از انقلاب 57 نقش مهمی در وقایع بعد انقلاب بازی کردند همین چپ‌ها هستند. رشد فزاینده و نفوذ مصدقی‌های چپ در دهه 1340 صورت گرفت؛ حتی جریانی مانند تشکیلات مسلحانه سازمان مجاهدین خلق هم در همین مصدقی‌های چپ ریشه داشتند. اگر بخواهم به چهره‌های سیاسی مصدقی چپ اشاره کنم یکی از شاخص‌ترین آنها دکتر علی شریعتی است که مصدقی، چپ و اسلام‌گرا بود و دیگری هم بنی‌صدر است که اسلام‌گرا و مصدقی و او هم به شدت چپ بود. بنی‌صدر به قدری چپ بود که می‌گفت از نظر من مارکسیست‌ها راست هستند. یعنی خود را چپ‌تر از مارکسیست‌ها می‌دانست! البته چهره شاخص روشنفکری مصدقی دیگری هم وجود دارد که او هم جلال آل‌احمد است. این افراد زمینه‌ساز اندیشه انقلاب اسلامی بودند. این افراد به لحاظ تئوریک، به شدت ضدغرب، ضدسرمایه‌داری و چپ بودند. بعد از انقلاب سال 57 وقتی انقلابیون قدرت را به دست گرفتند، این چپ‌ها در تقریباً تمام نهادهای انقلابی بعد از سال 1357 مشارکت فعال داشتند. به این ترتیب، معدود مصدقی‌هایی که چپ نبودند، به نهضت آزادی تعلق داشتند، از جمله چهره‌های شاخص این گروه مهندس مهدی بازرگان و دکتر یدالله سحابی بود. باقی عمدتاً چپ بودند. چپ‌هایی که نقش مهمی در مسیر بعدی انقلاب تا به امروز ایفا کردند. اگر به دیدگاه‌های اقتصادی بنی‌صدر بنگرید مشاهده می‌کنید که آنچه بنی‌صدر به آن باور داشت هنوز در بحث‌های روز جاری است. همین‌طور که در قانون اساسی هم رد پای سخنان بنی‌صدر کاملاً قابل مشاهده است. مثلاً اصل 43 قانون اساسی عمدتاً انعکاسی از دیدگاه‌های اقتصادی بنی‌صدر است. دیدگاه‌هایی که به موجب آن وی اصلاً مالکیت خصوصی ابزار تولید را قبول نداشت. البته بنی‌صدر به مالکیت دولتی هم نقد داشت و مباحثی را درباره مالکیت شخصی مطرح می‌کرد که این بحث‌ها کاملاً من‌درآوردی، خیال‌پردازانه و پیش‌پاافتاده بود و همگی در کتاب‌هایش منعکس است. وقتی از مصدقی چپ سخن می‌گویم منظورم این افراد هستند. یعنی افرادی که از مصدقی بودن، بر «استقلال» به معنای مخالفت با غرب تاکید داشتند. البته چون مدعی بودند حکومت مصدق با کودتای آمریکایی سرنگون شده است به شدت ضدآمریکایی شدند. آرای آنها در انقلاب اسلامی سال 57 غلبه یافت. ویژگی مهم مصدقی بودن این افراد مخالفت با غرب و در راس آن دولت آمریکا بوده و چپ بودن هم به این دلیل بود که به اقتصاد بازار اعتقادی نداشتند، طرفدار اقتصاد دولتی بودند و مالکیت خصوصی را به کلی نفی می‌کردند. بنی‌صدر هم جزو همین افراد بود.

  وقتی مجموعه اظهارات و رفتار این مصدقی‌های چپ را بررسی می‌کنیم به نظر می‌رسد که به مشی واحدی در اقتصاد نمی‌رسیم. به نظر می‌رسد که عمدتاً این افراد تحت تاثیر وقایع سیاسی داخلی و بین‌المللی گرایش‌های چپ پیدا کرده بودند. در واقع به نظر می‌رسد بیشتر چپ از منظر سیاسی برایشان جذابیت داشته تا اقتصاد. یک امپریالیسم جهان‌خواری که به تاسی از مارکسیسم-لنینیسم مدنظر داشتند و بنابر مقابله با آن بود. به نظر شما در حوزه اقتصاد چه اصول کلی در اندیشه ایشان وجود داشت که می‌توان آنها را چپ قلمداد کرد؟

اندیشه اقتصادی از این جهت برای آنها مهم بود که مشکل را در سرمایه‌داری می‌دیدند. این افراد زمانی که بحث امپریالیسم آمریکا را مطرح می‌کردند و می‌گفتند کودتا کار آمریکا بوده بر این باور بودند که آمریکا یک نظام سرمایه‌داری وابسته به ایران تحمیل کرده است. به نظر من دیدگاه اقتصادی چپ در انقلابیون سال 57 بسیار پررنگ بود. این پررنگ بودن به این دلیل بود که ضدسرمایه‌داری بودند. می‌گفتند تا زمانی که سرمایه‌داری در کشور وجود دارد سیاست هم نمی‌تواند مستقل باشد. یعنی ما نمی‌توانیم کشوری از نظر سیاسی مستقل ایجاد کنیم مگر اینکه ریشه‌های سرمایه‌داری از بین برود. به نظر آنها از طریق سرمایه‌داری است که اقتصاد ایران وابسته به غرب و سرمایه‌داری جهانی شده و همان است که سیاست را هم وابسته به غرب کرده است. این بحث‌ها در مقطع انقلاب 57 مطرح بود. وقتی وقایع بعد از انقلاب را مرور می‌کنیم متوجه می‌شویم که بلافاصله بعد از انقلاب اولین اقداماتی که صورت می‌گیرد این است که بنگاه‌هایی که متعلق به بخش خصوصی و مردم بوده، همه دولتی می‌شود. همین‌طور بانک‌های خصوصی را هم یک‌به‌یک دولتی می‌کنند. اینها همه در این جهت بود که به‌زعم خود یک کشور مستقل از ایران درست کنند که ویژگی آن این باشد که سرمایه‌داری نباشد.

شما در قانون اساسی هم همین مشی را مشاهده می‌کنید. البته آنجا به صورت نوک‌زبانی از مالکیت خصوصی سخن گفته شده ولی مالکیت خصوصی در واقع در متن قانون اساسی در حاشیه است. انقلابیون آن دوران اقتصاد سرمایه‌داری را کاملاً نفی می‌کردند. این رویکرد در سخنان بزرگان سیاسی آن دوران مشهود است. از سخنان مرحوم محمد بهشتی گرفته تا مرحوم مرتضی مطهری تا مرحوم اکبر هاشمی‌رفسنجانی و بقیه افراد. بنابراین در ابتدا این افراد مخالف سرمایه‌داری بودند و در این راستا هم اقدامات بسیاری انجام دادند. با این حال بعدها شرایط کمی تغییر کرد و مرزبندی‌هایی به وجود آمد. به این ترتیب که بعد از تجربه 10 سال اول انقلاب برخی تصمیم‌گیران متوجه شدند که اقتصاد چپ و ضدسرمایه‌داری کارایی ندارد و باید به بخش خصوصی مجال فعالیت و تنفس بدهند. اصلاحاتی که از سال 1368 شروع می‌شود ناظر به همین مساله است وگرنه پیش از آن دیدگاه‌ها کاملاً ضدسرمایه‌داری بود.

  به موضوع مصادره‌ها اشاره کردید. از بنی‌صدر به عنوان یکی از چهره‌های شاخص مصدقی چپ در این بحث چندی پیش مصاحبه‌ای منتشر شده است که وی در این مصاحبه تلاش می‌کند به بخشی از اتهاماتی که علیه او در حوزه تصمیمات اقتصادی‌اش وارد شده پاسخ دهد. یکی از موضوعاتی که در این مصاحبه به آن پرداخته می‌شود، بحث مصادره‌هاست. بنی‌صدر بر این باور است که از اساس نباید نام آنچه رخ داد را مصادره گذاشت چرا که بنگاه‌هایی که به گفته وی از سوی دولت سلب مالکیت شده دارای بدهی‌های فراوانی بوده است. بنی‌صدر ادعا می‌کند قریب به‌اتفاق آن بنگاه‌ها بدهکار بانکی بودند و بدهی‌های آنها از دارایی‌هایشان بیشتر بود. چه پاسخی به این ادعا دارید. برخی از بنگاه‌هایی که مصادره شدند متعلق به صنعتگران سرشناس بودند، به نظر شما این توجیه قابل قبول است؟

من این گفت‌وگوی بنی‌صدر را که به آن اشاره کردید مطالعه کرده‌ام. گفت‌وگوی مهدی الیاسی با بنی‌صدر که در کتاب اقتصاد پنجاه‌و‌هفتی‌ها منتشر شده و به نظر می‌رسد این آخرین گفت‌وگوی مفصل منتشرشده با ایشان باشد. این گفت‌وگو بسیار جالب و درباره دیدگاه‌های اقتصادی بنی‌صدر روشنگر است. به باور من در این گفت‌وگو بخش اعظم آنچه بنی‌صدر درباره بنگاه‌های بخش خصوصی مصادره‌شده می‌گوید نادرست است. بخش بزرگی از بنگاه‌هایی که در قالب مصادره 52 بنگاه بزرگ در ایران سلب مالکیت شده و دولتی شدند، دارای دارایی‌های بسیار زیادی بودند. دارایی‌های این بنگاه‌ها بسیار بزرگ‌تر از بدهی‌هایشان بود. البته ادعایی که بنی‌صدر در این باره مطرح کرده ممکن است درباره برخی از بانک‌های خصوصی آن زمان صدق کند. به عبارت دیگر می‌شود پذیرفت که تعداد اندکی از بانک‌های خصوصی در آن مقطع وجود داشتند که بدهی‌های آنها از دارایی‌هایشان بیشتر شده بود و این موضوع در ترازنامه‌هایشان منعکس بود. البته در این موضوع نیز باید یادآوری کنم که حسابرسی دقیقی صورت نگرفته بود و این موضوع با بررسی حساب‌ها به صورت سرانگشتی مطرح می‌شد اما به هر حال این ادعا درباره تعدادی از بانک‌های خصوصی مطرح بود. اما درباره بنگاه‌های اقتصادی بزرگ چنین موضوعی صدق نمی‌کند. اتفاقاً برعکس. قریب به‌اتفاق مصادره‌ها درباره آن دست از بنگاه‌های اقتصادی صورت گرفت که پابرجا، مستحکم و قوی بودند. شما به وضعیت شرکت کفش ملی در زمان مصادره توجه کنید. یا شرکت‌های خسروشاهی. در آن دوران بخش خصوصی بسیار بزرگی در ایران وجود داشت و فعال بود که اتفاقاً مدیرانشان هم در ایران بودند. با این حال بعد از انقلاب شاهد آن بودیم که انقلابیون برخی از مدیران و صاحبان صنایع را که از ایران نرفته بودند بازداشت کردند. برخی را هم به شیوه‌های بسیار نامتعارفی بازداشت کردند و آزار دادند. این در حالی است که این افراد از ایران فرار نکرده بودند و مانده بودند که به کار و فعالیت خود ادامه دهند. بنابراین بنی‌صدر در این موضوع کاملاً خلاف واقعیت سخن گفته است. بدهی‌های این افراد هرگز از سرمایه آنها بیشتر نبود. اموال این افراد در جریان وقایع بعد از انقلاب مصادره شد و بعد از مصادره و دولتی شدن این شرکت‌ها بود که اغلبشان بدهی‌های بسیاری بالا آوردند و به شرکت‌های ورشکسته و زیان‌ده تبدیل شدند.

  وقتی به جریان روشنفکری در سال‌های منتهی به انقلاب ایران نگاه می‌کنیم می‌بینیم که غالباً متاثر از اندیشه‌های چپ بوده است. عمدتاً آنچه مطرح و عمل می‌شد به تاسی از مارکسیسم-لنینیسم یا مارکسیسم-مائوئیسم بوده است. در واقع شاهد آن هستیم که کمتر اندیشه‌های لیبرالیستی مورد عنایت و توجه روشنفکری در ایران قرار گرفته است. مثلاً چندان علاقه‌ای به نقد مکتب اتریش در ایران مشاهده نمی‌شود. به نظر می‌رسد که بخشی از آن می‌تواند به تاسی از جو شرایط بین‌المللی باشد زمانی بود که اتحاد جماهیر شوروی قدرت داشت و در اروپا هم اقتصاد کینزی غالب بود. دیگر چه مواردی روشنفکر ایرانی را از توجه به لیبرالیسم بازمی‌داشت؟

سوال جالبی است. این سوال وجود دارد که چرا اکثریت قریب‌به‌اتفاق روشنفکران ایرانی از لیبرالیسم سخنی به میان نمی‌آورند؟ چرا در مقطع انقلاب اساساً افراد طرفدار لیبرالیسم نبودند؟ به این خاطر که مخالفان شاه را لیبرال می‌خواندند و می‌گفتند ما مخالف لیبرالیسم هستیم.

  آیا شاه لیبرال بود؟ بسیاری از سیاست‌هایی که شاه اجرا می‌کرد و درگیری‌هایی که در مقطعی با بخش خصوصی پیدا کرد برخلاف اصول لیبرالیسم بود. چرا شاه لیبرال قلمداد می‌شد؟

واقعیت این است که خود شاه هم لیبرال نبود و با لیبرالیسم مخالف بود. برای مثال شما را به کتاب «به سوی تمدن بزرگ» ارجاع می‌دهم. کتاب محمدرضا پهلوی که سرشار از انتقاد از لیبرالیسم غربی است. شاه در آن کتاب دموکراسی غربی را استهزا می‌کند. وی در آن کتاب می‌گوید بهتر است از غرب صرفاً تکنولوژی آن وارد شود ولی باید مراقب باشیم که غرب‌زده نشویم. شاه در آن کتاب از اصلاح غرب‌زدگی آل‌احمد استفاده کرده و تاکید می‌کند بر این باور است که باید از پیشرفت‌های علمی و تکنولوژی غرب استفاده کرد ولی نباید غرب‌زده شد. بررسی آثار و سخنانی که در مقطع دهه‌های 40 و 50 مطرح بود نشان می‌دهد که هیچ اثری از لیبرالیسم در روشنفکران مخالف یعنی اپوزیسیون و همین‌طور در میان روشنفکران طرفدار رژیم قابل مشاهده نیست. می‌دانیم که در اواخر رژیم، شاه حزب رستاخیز را ایجاد کرد و کشور تک‌حزبی شد. وقتی در سال 1353 حزب رستاخیز تاسیس شد این حزب نشریات متعددی منتشر می‌کرد که یکی از آنها مجله‌ای بود به نام «اندیشه‌های رستاخیز» که آن را می‌توان ارگان تئوریک حزب دانست. از این مجله تا انقلاب 57 به گمانم 5، 6 شماره منتشر شده است. اگر این مجله را تورق کنید متوجه می‌شوید که عمده مطالب آنها مباحث ضدامپریالیستی و ضدلیبرالیستی است. توجه کنید که این مجله ارگان تئوریک حزبی است که شاه سردمدار آن بود. می‌خواهم بگویم که نه در پوزیسیون و نه در اپوزیسیون افرادی وجود نداشتند که از لیبرالیسم دفاع کنند. فرض بر این بود که لیبرالیسم بد است و اصلاً نباید درباره آن سخن گفت. مباحثی که شاه در آن دوران در مورد روابط خارجی مطرح می‌کرد در سطح تئوری تفاوتی با گروه‌های مخالف خود نداشت. شاه هم مدعی استقلال و ضدامپریالیسم بودن بود. آن سیاست مستقل ملی که شاه می‌گفت، این بود که باید مستقل از غرب و شرق باشیم. 

جالب است که این بحث نه شرقی و نه غربی همان سیاست مستقل ملی است که شخص شاه مبدع آن بود. در مقالات حزب رستاخیر چنین آمده است که جهان عرصه دو نوع امپریالیسم است، یکی امپریالیسم کاپیتالیستی که سردمدار آن آمریکاست و دیگری امپریالیسم سوسیالیستی که سردمدار آن روسیه شوروی است. مقالات حزب تاکید می‌کرد که سیاست رسمی حکومت ایران مخالف با هر دو بوده و می‌خواهد مستقل از این دو جناح‌بندی عمل کند. البته شاید در این مقالات به صراحت از عبارت نه شرقی و نه غربی استفاده نشده باشد ولی عملاً مطرح شده که نه غرب مورد قبول است و نه شرق. انقلاب 57 در ایران هم در چنین فضایی پیروز شد. انقلابیون چه می‌گفتند؟ انقلابیون بر این باور بودند که شاه در این ادعا که مخالف سیاست‌های امپریالیستی آمریکا و غرب است صادق نیست. به عبارت دیگر انقلابیون معتقد بودند که شاه به غرب وابسته است. می‌خواهم بگویم که انقلابیون با شاه دعوای تئوریک نداشتند. مثلاً با او بحث نداشتند که لیبرالیسم یا سوسیالیسم خوب یا بد است. هر دو بر این باور بودند که غرب و آمریکا بد بوده و لیبرالیسم باید کنار گذاشته شود. با این حال اپوزیسیون به جناح پوزیسیون این انتقاد را داشت که آنها در بی‌طرفی نسبت به شرق و غرب دروغ می‌گویند و به غرب گرایش دارند. در واقع گروه‌های اپوزیسیون بر این باور بودند که مستقل واقعی نه حکومت شاه که خودشان هستند و یکی از اهداف انقلاب هم این بود که استقلال سیاسی را به ایران برگرداند. انقلابیون شاه را ریاکار و دروغ‌پرداز و وابسته قلمداد می‌کردند. آنها باور نمی‌کردند که شاه سیاست مستقل ملی داشته باشد و معتقد بودند که سیاست مستقل ملی فقط با تحقق انقلاب رخ خواهد داد. همان‌طور که می‌دانید و بارها هم شنیده‌اید شعار انقلاب 57 هم استقلال، آزادی، جمهوری اسلامی بود. هدف اول که استقلال بود به معنای استقلال از غرب بود. در این مورد همان‌طور که توضیح دادم سیاست خارجی انقلابیون به دنبال سیاست خارجی شاه بود. در آن زمان لیبرالیسم طرفداری نداشت که این رویکرد را نقد کند. در حالی که برای کشور ما لازم بود این موضوع مطرح شود که در دنیای امروز اساساً استقلال اقتصادی چه معنایی دارد؟ دنیا در عرصه اقتصاد به‌هم‌پیوسته است و باید همه کشورها با هم ارتباط داشته باشند چرا که اقتصاد یک پدیده جهانی است. متاسفانه در حوزه سیاست هم وضعیت مشابهی وجود داشت. 

به عبارت دیگر در آن دوران در حوزه سیاست هم افراد شاخصی وجود نداشتند که در سطح تئوری از ضرورت ارائه آزادی به شهروندان دفاع کنند یا به دنبال برقراری دموکراسی لیبرال باشند. اتفاقاً هم شاه و هم اپوزیسیون با دموکراسی لیبرال زاویه داشتند و هر دو بر این باور بودند که دموکراسی لیبرال خوب نیست. بنابراین هیچ جناحی نبود که مباحث تئوریک لیبرالیستی را به بحث بگذارد.

  وقتی مباحثی را که به گفته شما مصدقی‌های چپ آن دوران مطرح می‌کردند بررسی می‌کنیم متوجه می‌شویم که آن ایده‌ها دست‌کم در عرصه سیاست ایران همچنان برقرار است. مواضعی مانند غرب‌ستیزی و اقتصاد دولتی همچنان در نظام سیاسی ما برقرار است و همچنان سیاسیون ما در تلاش برای مقابله با لیبرالیسم غربی هستند. در نهایت آنچه مصدقی‌های چپ را از عرصه سیاست ایران راند چه بود؟

طرد شدن این افراد از نظام سیاسی در اثر رقابت‌ها بود. رقابت‌هایی که بر سر قدرت شکل می‌گرفت. دعوای جناح‌های سیاسی در ایران چند دهه اخیر همواره به همین ترتیب شکل گرفته است. همین وضعیت را اکنون در داخل حاکمیت یک دست سیاسی هم مشاهده می‌کنیم. دعوای موجود بر سر اندیشه و مباحث تئوریک نیست. بیشتر بر سر این است که چه افرادی باید قدرت را به دست بگیرند. در گذشته شاهد آن بودیم که همگی مخالف ارتباط و مذاکره با آمریکا بودند. با این حال وقتی به نقطه‌ای رسیدیم که گریزی نبوده و باید به مذاکره تن می‌دادند، رقابتی ایجاد شده بر سر اینکه چه کسی باید مذاکره کند؟ بارها شنیده‌ایم که گروهی خاص قابل اعتماد نبوده و سازش‌کاری و خیانت می‌کنند. تاکید می‌کنم که من در میان گروه حاکم دعوای نظری مشاهده نمی‌کنم. دعواها بیشتر جناحی است. من معتقدم که بخش اعظم اختلاف نظرهای اصلاح‌طلبان با گروه حاکم هم بر سر مباحث نظری نیست. منظورم از اصلاح‌طلبان جناحی هستند که از سال 1376 در ایران شکل گرفته و بر سر کار آمده و بعد تضعیف شدند و اکنون در ضعیف‌ترین حالت خود قرار دارند.

 به نظر من دعوای این جناح با جناحی که اصولگرایان نامیده شدند بر سر قدرت بود. وگرنه اگر به مباحثی که هر دو جناح مطرح می‌کنند توجه کنید متوجه می‌شوید که هر دو گروه در رد لیبرالیسم با یکدیگر اتفاق‌نظر دارند. هر دو اقتصاد آزاد را رد کرده و تاکید می‌کنند که این دولت است که باید درباره اقتصاد تصمیم بگیرد. با این حال البته در تصمیم‌گیری‌ها و اینکه دولت چقدر باید در اقتصاد مداخله کند، اختلاف‌نظرهای کوچکی وجود داشت. اما موضوع اصلی آنها این بود که باید چه کسی بر سر قدرت باشد. باید چه کسی وزیر، چه کسی رئیس‌جمهور باشد؟ چه کسی باید منابع را تخصیص دهد؟ و موضوعاتی از این دست. به نظر من علت عقب‌ماندگی ما از نظر فکری و تئوریک در حوزه سیاست و اقتصاد همین است. هیچ وقت بحث تئوریک و نظری جدی در کشور ما مطرح نبوده است. حالا ممکن است این سوال مطرح شود که بحث تئوریک و نظری جدی چیست؟ همین بحث لیبرالیسم و سوسیالیسم. توجه کنید اصلاً بحث اسلام و غیراسلام مطرح نیست. بر سر این موضوع ما دعوایی نداریم. اکثریت قریب‌به‌اتفاق ایرانیان مسلمان هستند و قریب‌به‌اتفاق آنها می‌خواهند اسلام باشد. 

در واقع این موضوع مساله جامعه ما نیست. مساله جامعه و کشور ما این است که در این جهان مدرن با کدام سیستم می‌شود کشور را اداره کرد؟ به عبارت دیگر در دنیای مدرن کشورداری چگونه ممکن است؟ آیا با روش‌های سوسیالیستی، با روش‌های چپ و دستوری می‌شود کشور را اداره کرد؟ یا باید به دنبال دموکراسی لیبرال بوده و برای برقراری حکومت قانون تلاش کرد؟ متاسفانه این بحث به حاشیه رفته است. شخصاً در 30 سال گذشته همواره به دنبال این بودم که مطرح کنم بحث اصلی باید موضوع نحوه اداره کشور باشد. در واقع بحث اصلی بر سر سوسیالیسم و لیبرالیسم است. تا حدودی می‌توانم بگویم که اکنون به این موضوع توجه می‌شود ولی هنوز هم تا اینکه اهمیت این موضوع ادراک شود فاصله داریم. همچنان دعواهای سابق ادامه دارد. اکنون شاهد آن هستیم که حاکمیت یک‌دست بوده ولی همچنان رقابت دعواهایی ایجاد کرده است. در داخل حاکمیت یک‌دست هم عده‌ای مخالف دولت، مخالف رئیس مجلس و... هستند. مخالفت این افراد بر سر چیست؟ مخالفت بر سر این است که باید چه کسانی در رئوس قدرت قرار بگیرند. تاکنون از افراد صاحب قدرت شنیده‌اید این موضوعات به بحث و بررسی گذاشته شود که آیا باید حکومت قانون داشته باشیم یا خیر؟ یا آیا دموکراسی لیبرال خوب است یا خیر؟ مباحث بر سر این است که چه کسی باید قدرت داشته باشد؟ عمدتاً برای تخریب یکدیگر هم اینطور عنوان می‌شود که مثلاً شما سازش‌کار هستید یا به اندازه کافی انقلابی نیستید و این ما هستیم که انقلابی هستیم و... دعوای اکنون بین انقلابیون و سازش‌کاران و وادادگان مطرح می‌شود. بارها دیده‌ایم که هر چهره‌ای که تخریب می‌شود عمدتاً با این توجیه است که وی سازش‌کار است. در شرایط حاضر شاهد آن هستیم که افرادی که معتقد بودند بیش از سایرین انقلابی هستند به قدرت رسیده‌اند ولی باز خبری از برنامه‌ای مشخص برای اداره کشور نبوده و مشکلات تلنبار شده است.

  درباره مصدقی‌های چپ سخن گفتید و نظر شما بر این بود که آنچه مصدقی‌های چپ باور داشتند در سال‌های بعد از انقلاب اجرا شد. به نظر می‌رسد بسیاری از مشکلاتی که اقتصاد ایران در دهه‌های بعد از انقلاب با آن مواجه شد حاصل اندیشه همان مصدقی‌های چپ باشد. با گذر چند دهه هنوز شاهد آن هستیم که بسیاری از رئوس کلی اندیشه آنان از سوی برخی چهره‌ها در نظام تصمیم‌گیری مطرح می‌شود. آیا هنوز اندیشه مصدقی چپ به حیات خود ادامه داده و بر سیاستگذاری‌ها در ایران موثر است؟

اندیشه مصدقی‌های چپ هنوز هم وجود دارد ولی صاحبان آن اندیشه دیگر خود را مصدقی نمی‌دانند. نمی‌گویند ما مصدقی هستیم. علاقه‌ای برای اعلام مصدقی بودن وجود ندارد چرا که بعد از انقلاب موضوعی مطرح شد مبنی بر اینکه مصدقی‌ها از اسلام خارج شده‌اند و... در واقع مصدقی بودن به تابو تبدیل شد، بنابراین افراد دیگر تمایل نداشتند خود را مصدقی بنامند. با این حال تفکر مصدقی چپ هنوز وجود دارد و گرفتاری ما هنوز همین است. اندیشه مصدقی چپ چیست؟ اندیشه مصدقی چپ مخالفت با اقتصاد جهان، دنیای غرب و صاحبان قدرت در کشورهای غربی است. این مخالفت در حد مرگ و زندگی است. می‌گویند حتی نمی‌توان با غربی‌ها حرف زد. حتی سخن گفتن با آنها را هم گویی گناه کبیره قلمداد می‌کنند. این نگاه ریشه در همان اندیشه چپ دارد. از سوی اندیشه مصدقی چپ اینطور قلمداد می‌شود که گویی همه گرفتاری‌ها ناشی از سیاست خارجی وابسته است. سیاست خارجی که سرمایه‌داری را حاکم می‌کند و هم وابستگی سیاسی و هم وابستگی اقتصادی می‌آورد. این باور وجود دارد که از طریق سرمایه‌داری سیاست ملی در کشور به غرب و خارج از کشور وابسته می‌شود. این نگاه ریشه در اندیشه مصدقی‌های چپ دارد که هنوز هم به حیات خود ادامه می‌دهد.