شناسه خبر : 30829 لینک کوتاه
تاریخ انتشار:

افسانه زنبورهای عسل

اقتصاد رفتاری چه دیدگاهی در مورد اخلاق و منفعت‌طلبی دارد؟

افسانه زنبورهای عسل، نام کتابی است که در سال 1714 توسط برنارد مندویل نوشته شد. مندویل، فیلسوف و اقتصاددان سیاسی هلندی بود که اعتقاد داشت، رذایل اخلاقی فردی، خیر اجتماعی را به دنبال خواهد داشت. آدام اسمیت به زیبایی این گفته مندویل را در کتابی که در سال 1776 نوشت تبیین می‌کند.

افسانه زنبورهای عسل

افسانه زنبورهای عسل، نام کتابی است که در سال 1714 توسط برنارد مندویل نوشته شد. مندویل، فیلسوف و اقتصاددان سیاسی هلندی بود که اعتقاد داشت، رذایل اخلاقی فردی، خیر اجتماعی را به دنبال خواهد داشت. آدام اسمیت به زیبایی این گفته مندویل را در کتابی که در سال 1776 نوشت تبیین می‌کند. همه اقتصادخوانده‌ها با کتاب «تحقیق در علل ثروت ملل» آدام اسمیت آشنا هستند که در سال 1776 انتشار یافت. در آن کتاب، اسمیت نظریه دست نامرئی بازار را به ‌خوبی توضیح می‌دهد. اما برای اکثر اقتصاددانان، کتاب پیشین اسمیت با نام «نظریه عواطف اخلاقی» که در سال 1759 انتشار یافت، نسبتاً ناشناخته است. در واقع، ابتدا در این کتاب بود که نظریه دست نامرئی مطرح شد.

نظریه عواطف اخلاقی

نکته جالب در کتاب نظریه عواطف اخلاقی آن است که اسمیت توضیح می‌دهد که مردم تنها به دنبال منافع شخصی خود نیستند، بلکه به‌طور طبیعی با دیگران احساس همدردی می‌کنند و همچنین تمایل ذاتی به فضایل اخلاقی دارند. به‌طور خلاصه باید گفت اسمیت در کتاب نظریه عواطف اخلاقی مطالبی را عنوان می‌کند که در حدود 30 سال گذشته در مباحث اقتصاد رفتاری مطرح می‌شود. به عنوان مثال، یکی از مباحث مطرح‌شده، اهمیت پاداش و تنبیه است. سال‌های مدید پس از آدام اسمیت، روان‌شناسی و اقتصاد دست در دست یکدیگر پیش رفتند. اقتصاددانان اولیه اهمیت بسیاری برای مباحثی چون هیجانات، محرک‌ها و اخلاقیات قائل بودند.

به عنوان مثال، قانون نزولی بودن مطلوبیت نهایی که یکی از مهم‌ترین اصول بنیادین مدل استاندارد اقتصادی است، بر پایه نظریه‌های روان‌شناسی بنیان نهاده شد و این بدان معناست که اقتصاددانان غالباً تمایل به همکاری با روان‌شناسان برای حمایت و توسعه کارهایشان داشتند. اما در ابتدای قرن بیستم، علم اقتصاد از علم روان‌شناسی فاصله گرفت و اقتصاد رفتاری (البته اگر بتوان آن را در آن زمان بدین نام نامید) برای مدت نیم قرن ناپدید شد. این جدایی ابتدا توسط ویلفردو پارتو صورت گرفت. او در نامه‌ای در سال 1897 نوشت: «اقتصاد سیاسی اصیل تمایل به اتکای حداقلی به روان‌شناسی دارد.» احتمالاً از همین‌رو است که وقتی در سال 1900 مقاله‌ای را در زمینه رهیافت جدیدش به نظریه انتخاب نگاشت، مدعی شد که یکی از مهم‌ترین دستاوردهایش آن است که «تمامی تحلیل‌های روان‌شناسی حذف شده است». چرا ما می‌خواهیم علم اقتصاد را از شر علم روان‌شناسی رهایی بخشیم و این امر چگونه ممکن است؟

بهتر است ابتدا به سوال دوم بپردازیم. در صورتی می‌توان روان‌شناسی را از علم اقتصاد بیرون کشید که به‌جای تمرکز بر تمایل افراد، بر انتخاب آنها تکیه کنیم. به‌جای اینکه سعی کنیم تا دریابیم چرا افراد چنین می‌کنند، استنتاج‌های خود را تنها بر این سوال قرار دهیم که آنها چه می‌کنند. در نقل قولی دیگر از پارتو، او می‌گوید: «من تمایلی ندارم تا بدانم چرا افراد نسبت به انتخاب دو گزینه بی‌تفاوتند، من تنها به دنبال حقایق ناب و عریان هستم.» این رهیافت این امکان را به پارتو و اقتصاددانان بعد از او داد تا از سوال‌های پیچیده روان‌شناسی رهایی یابند و نظریه انتخاب عقلایی را بر پایه ریاضیات توسعه دهند.82-1

در واقع، این سوال پارتو که اگر مردم منطقی باشند چگونه رفتار می‌کنند، سوالی خوب و منطقی است. زیرا مبنایی را برای کار و توسعه دانش اقتصاد به آنها ارائه می‌دهد. سوالی مشابه را می‌توان مطرح کرد (چنان‌که آدام اسمیت در بحث دست نامرئی مطرح کرد) که اگر مردم خودخواه باشند، چگونه رفتار خواهند کرد. اگر ما برای راحتی در فرموله کردن ریاضی رفتارها فرض کنیم که افراد منطقی و خودخواه‌اند، این مسلماً بدان معنا نیست که مردم واقعاً منطقی و خودخواه‌اند. آدام اسمیت و پارتو با پرسیدن این سوال که چه زمان باید از مردم انتظار انتخاب عقلایی داشت و چه زمانی نمی‌توان چنین انتظاری داشت، نشان دادند که به وضوح به این تمایز واقف بودند. مشکل آنجاست که این احتیاط‌ها می‌تواند به‌راحتی در ورای زیبایی یا سادگی تحلیل‌ها گم و فراموش شود.

گمانه آدام اسمیت مبنی بر آنکه افراد «اغلب با تعقیب منافع خود، منافع جامعه را بیش از حالتی که از ابتدا می‌خواستند بهبود بخشند، ارتقا می‌دهند»، واقعاً جالب است. به‌طور مشابه، نظریه جدید انتخاب پارتو به‌طور گسترده کاربست‌پذیر است. در مواجهه با این‌گونه جذابیت و سادگی، نادیده گرفتن این واقعیت که افراد نه عاقل و نه خودخواه‌اند، کاری بس ساده است. چنین شد که انسان اقتصادی به شهریار بدل شد و اقتصاددانان هر روز از روا‌ن‌شناسی دور شدند. جالب است که با ورود به قرن بیستم، انسان اقتصادی زیرک‌تر شد و اخطارهای پارتو برای مدت مدیدی به فراموشی سپرده شد. به عنوان مثال، فرض انتظارات عقلایی بیان کرد که انسان اقتصادی بسیار فراتر از هر اقتصاددانی در مورد سازوکار یک اقتصاد می‌داند.

آنچنان که ریچار تیلر در زمان نوپایی نسبی اقتصاد رفتاری نوشت: «به نظر می‌رسد مشکل آنجاست که هرچه با گذشت زمان اقتصاددانان خبره‌تر و زیرک‌تر شدند، مصرف‌کنندگان یک انسان معمولی باقی ماندند. واقعیت فوق، این سوال را مطرح می‌سازد که ما قصد داریم رفتار چه کسی را مدل‌سازی کنیم. در همین زمینه، من چندین سال قبل در کنفرانس NBER  توضیح دادم که فرق مدل من با مدل رابرت بارو آن است که او فرض می‌کند عوامل اقتصادی به زرنگی اویند، در حالی که من مردم را به کودنی خود می‌پندارم.» این فرض که مردم همانند یک انسان اقتصادی، منطقی و خودخواه هستند، نقطه شروع خوب و علمی‌ای برای آغاز مدل‌سازی رفتار اقتصادی است.

سیاستگذاری یا پند اخلاقی؟

در علم اقتصاد موضوعی بسیار مهم با عنوان «تراژدی منابع مشترک» برای زمان‌هایی که رفتار عوامل اقتصادی به صورت خودخواهانه باعث از بین رفتن منابع و در نهایت ضرر همه می‌شود، مطرح است. در اینجا می‌خواهیم ببینیم علم اقتصاد برای پاسخ به این مشکل به سیاستگذاری روی می‌آورد یا پند اخلاقی. برای شروع فرض کنید که دریاچه‌ای برای ماهیگیری وجود دارد که ماهیگیری در آن آزاد و بدون محدودیت است. آنچه اتفاق خواهد افتاد احتمالاً استفاده مفرط و استخراج بی‌رویه منبع مورد نظر (ماهی) است، به گونه‌ای که تعداد زیادی ماهیگیر، صید بسیاری کرده و عملاً ماهی بسیار کمی به‌جای می‌گذارند که پایداری منبع را دچار مشکل می‌سازد. طبیعی است که ما نمی‌خواهیم چنین چیزی به وقوع بپیوندد. دریاچه ماهیگیری مثالی از یک منبع با مالکیت مشترک است. یک منبع با مالکیت مشترک کالایی است که منع مردم از بهره‌برداری از آن بسیار سخت است، اما مصرف هر فرد از این منبع موجب کاهش امکان مصرف دیگران می‌شود. پس توقف ماهیگیری مردم در دریاچه سخت است و ماهی صیدشده توسط یکی، نمی‌تواند توسط دیگری استفاده شود. مثال‌های دیگر از منابع با مالکیت مشترک، جنگل‌ها، سیستم‌های آب آشامیدنی یا آبیاری و اتمسفر کره زمین است. آنچنان که مثال‌های فوق نشان می‌دهند، مدیریت صحیح منابع با مالکیت مشترک، در مسائل زیست‌محیطی از اهمیت بسزایی برخوردار است. تراژدی منابع مشترک بدان معناست که ما باید منتظر استفاده مفرط منابع با مالکیت مشترک باشیم. برای اینکه بفهمیم چرا، نگاهی به نسخه مشخصی از بازی منبع با مالکیت مشترک می‌اندازیم که در برخی از آزمایش‌ها مورد استفاده قرار گرفته است.82-3

فرض کنید که هشت نفر از جمله «آنا» هر یک دارای 10 ژتون هستند. آنها می‌توانند ژتون‌های خود را در کاری سرمایه‌گذاری کنند که به آنها عایدی مطمئنی می‌دهد یا آنکه آنها را صرف استخراج کالا از منبع دارای مالکیت مشترک کنند. فرض کنید که این افراد میان کشت مواد غذایی در باغ خود (به عنوان عایدی مطمئن) و ماهیگیری در دریاچه نزدیک به محل زندگی‌شان (که عایدی آن وابسته به عمل دیگران است) مانده باشند. ژتون‌ها می‌توانند نشان‌دهنده پول، زمان یا ترکیبی از هر دو باشند، اما ما در اینجا فرض می‌کنیم که آنها نمایانگر میزان زمانی هستند که در اختیار افراد است. جدول یک برخی از ترکیبات بازده‌های ممکن را نشان می‌دهد. این جدول نشان می‌دهد که اگر مثلاً آنا 4 ساعت و بقیه 14 ساعت از عمر خود را صرف ماهیگیری کنند، او بازدهی معادل 104 واحد را نصیب خود می‌سازد.

برای آنکه برداشتی از اعداد موجود در جدول داشته باشیم، توجه کنید که اگر آنا تمام وقت خود را در باغ خود صرف کند، 50 واحد به دست خواهد آورد و از این‌رو است که به این عایدی، بازده مطمئن می‌گوییم [زیرا مستقل از عملکرد دیگران است]. اگر افراد دیگر وقت کمی را صرف ماهیگیری کنند و در عوض او وقت بیشتری را به این کار اختصاص دهد، با توجه به منبع پربار ماهی، عایدی بیشتری نصیب او خواهد شد. بالعکس اگر دیگران وقت زیادی را صرف ماهیگیری کنند، ماهیگیری (به دلیل تهی شدن دریاچه از ماهی) بازده چندانی برایش نخواهد داشت. حال چه اتفاقی می‌افتد؟

خروجی مطلوب آن است که هر نفر چهار ساعت را صرف ماهیگیری کرده و در نهایت 90 واحد بازده را کسب کند. اگر دیگران جمعاً 28=4×7 ساعت را صرف ماهیگیری کنند، برای آنا بهتر است تا تمامی 10 ساعت خود را به ماهیگیری اختصاص دهد. به احتمال فراوان افراد بر روی چهار ساعت باقی نمی‌مانند. برای آنها موجه‌تر آن است که هر یک هشت ساعت را صرف ماهیگیری و کسب بازده 66واحدی کنند. چرا؟ اگر همه افراد هشت ساعت ماهیگیری کنند (56=8×7)، برای آنا نیز بهتر خواهد بود تا به‌جای 10 ساعت، هشت ساعت را به این کار اختصاص دهد [به‌جای 65 واحد، 66 واحد بازده به دست می‌آورد]. این یعنی آنکه «صرف چهار ساعت توسط همه» یک بهینه پارتو و «صرف هشت ساعت توسط همه» یک تعادل نش خواهد بود. اگر همه افراد هشت ساعت ماهیگیری کنند، ما شاهد نسخه‌ای از تراژدی منابع مشترک خواهیم بود. مردم به شدت ماهیگیری کرده و در نتیجه بازده کمتری از آنچه می‌توانستند با ماهیگیری کمتر به دست آورند، به دست می‌آورند. مسلماً این یافته خوبی نیست. اما در واقعیت چه اتفاقی می‌افتد؟

شواهد نشان می‌دهد که گاهی می‌توان از تراژدی منابع مشترک احتراز کرد. در حقیقت اِلینور آستروم، برنده جایزه نوبل اقتصاد در سال 2009، جایزه خود را به دلیل «به چالش کشیدن فهم معمول با نشان دادن چگونگی مدیریت موفق منابع مشترک محلی بدون وضع مقررات و توسط مقامات مرکزی یا خصوصی‌سازی» کسب کرد. مدیریت مراتع در کوه‌های آلپ سوئیس و ژاپن، سیستم‌های آبیاری در اسپانیا و فیلیپین و منابع زیرزمینی آب در لس‌آنجلس را می‌توان از مثال‌های موفق در مدیریت منابع با مالکیت مشترک نام برد. در تمامی این موارد، بهره‌برداران توانستند منابع را در سطحی بهینه یا سطحی کمتر از حد استعمال مفرط استخراج کنند.

به عنوان مثال، در سال 1995، صیادان ماهی هالیبوت در آلاسکا تصمیم به وضع سهمیه فردی ماهیگیری گرفتند. ایده اصلی آن بود که به هر فرد سهم مالکیتی از کل منبع اعطا شود. تغییر مشاهده‌شده خیره‌کننده بود. طول دوره ماهیگیری از یک رقابت سه‌روزه و خطرناک و با هدف ماهیگیری حداکثری به دوره هشت‌ماهه، تقاضامحور و الگوی پایدار تغییر یافت. به ازای هر داستان موفق، مثال‌هایی نه‌چندان موفق را نیز می‌توان نام برد. مثلاً بهره‌گیری از سهمیه فردی ماهیگیری در مورد ماهی تن در دریای مدیترانه منجر به کاهش شدید و خطرناک ذخایر ماهی شد. با توجه به آنکه سهمیه‌بندی فردی ماهیگیری در آب‌های بین‌المللی در اکثر اوقات با شکست مواجه شده است، کسی نمی‌تواند راه‌حلی برای توقف کاهش ذخایر ماهی در آب‌های بین‌المللی ارائه دهد.

پس سوال مهم پیش‌رو آن است که چرا تنها گاهی می‌توان از تراژدی منابع مشترک جلوگیری کرد. آستروم معتقد است که این سوال را می‌توان با نگاهی به موارد مطالعاتی در مورد منابع با مالکیت مشترک با هدف یافتن علل موفقیت یا شکست پاسخ داد. فهرست عواملی که در مقاله آستروم (2010) آمده است به شرح زیرند: رسیدن به تمایزی دقیق و از نظر محلی قابل قبول میان استخراج‌کنندگان اصلی و افراد دیگر، بهره‌گیری از نظرات استخراج‌کنندگان در مورد مالکیت منابع و اعمال قواعد تنبیه برای استعمال مفرط از منبع مشترک. توجه یا بی‌توجهی به این عوامل می‌تواند موفقیت یا شکست را بیافریند. مثلاً می‌تواند به سیاستگذاران بگوید که چه زمانی مداخله آنها می‌تواند به جلوگیری از تراژدی منابع مشترک بینجامد و چه زمانی نمی‌تواند. همچنین ابزارهای مناسبی را برای کمک به ماهیگیران (همچون سهمیه‌بندی فردی ماهیگیری) در اختیار سیاستگذاران قرار می‌دهد. این البته به شرطی است که فهرست ما کامل و بی‌نقص باشد. مثلاً مسلماً ویژگی ماهیگیران آلاسکایی با ماهیگیران اسپانیایی متفاوت است. یکی از بهترین روش‌های مکمل مطالعاتی، استفاده از آزمایش‌های آزمایشگاهی است. پس راه‌حل تراژدی منابع مشترک، نه از کانال پند اخلاقی بلکه از کانال سیاستگذاری می‌گذرد. نمی‌توان از ماهیگیران خواست که به‌طور اخلاقی عمل کنند و خودشان با توجه به وجدان خودشان تعداد مشخصی ماهی بگیرند.

82-2

دراین پرونده بخوانید ...

پربیننده ترین اخبار این شماره

پربیننده ترین اخبار تمام شماره ها