شناسه خبر : 19544 لینک کوتاه
تاریخ انتشار:

بررسی تضاد میان اقتصاد استنتاجی با اقتصاد خرد مرسوم

اقتصاد به عنوان علمی استنتاجی

این مقاله قصد دارد تضادی را که بین اقتصاد به عنوان علمی استنتاجی و اقتصاد خردی که در کتاب‌های اقتصاد خرد امروزی تبیین می‌شود که وول به درستی آن را به عنوان یک فلسفه در نظر گرفته است، مورد بررسی قرار دهد.

رابرت وی. کلاور / دانشگاه کارولینای جنوبی
ترجمه: شیوا عشق‌الهی
منطق، هنر ارتکاب به اشتباه همراه با اعتماد به نفس است. (ناشناس)
این مقاله قصد دارد تضادی را که بین اقتصاد به عنوان علمی استنتاجی و اقتصاد خردی که در کتاب‌های اقتصاد خرد امروزی تبیین می‌شود که وول به درستی آن را به عنوان یک فلسفه در نظر گرفته است، مورد بررسی قرار دهد.
جون رابینسون سال‌ها پیش مشکل اصلی اقتصاد را فهم این‌که «سیستم اقتصادی چگونه کار می‌کند» بیان می‌کند و کینز این مساله را با ادبیات دیگری این طور شرح می‌دهد که: «آیا سیستم اقتصادی به‌طور خودکار خود را با شرایط تطبیق می‌دهد؟»
بگذارید توجه‌تان را به معرفی نسخه‌ای از «اساس تحلیل اقتصادی» جلب کنم. چگونه بی‌شمار فعالیت اقتصادی و میلیون‌ها مبادله‌کننده مستقل دارای حق مالکیت خصوصی با یکدیگر هماهنگ می‌شوند؟ درست است که در توجیه این هماهنگی فعالیت‌های اقتصادی در قیمت‌ها و مقادیر متفاوت و در شرایط متفاوت بازار، اصطلاحات «دست نامرئی» یا «سیستم قیمتی» به کار برده می‌شود اما ما به دنبال جوابی عقلانی و قابل قبول و بیش از کلیشه‌های خسته‌کننده هستیم.
فعالیت‌های اقتصادی حقیقی از یک مکانیسم هماهنگ نامشخص به دست نیامده‌اند بلکه همان طور که جیمز توبین هم تصریح کرده است، نتیجه رفتارهای توضیح‌پذیر مردم واقعی هستند و آنچه ما اقتصاددانان هنوز باید روی آن کار کنیم، توضیح چگونگی کارکرد انگشتان این دست نامرئی است.
برای تبیین یک تئوری اقتصادی چه چارچوب مفهومی به عنوان پس‌زمینه تجربی مناسب است؟ فرض کنید ما می‌خواهیم جنبه‌هایی از رفتارهای اقتصادی برجسته را در دنیای واقعی طی سه قرن گذشته به تصویر بکشیم، به عنوان مثال:
1- تجارت در مناطق غیرمتمرکز و مناطقی که از لحاظ جغرافیایی از هم جدا باشند اتفاق افتاده است، اصل مالکیت فردی پابرجاست و فعالیت خرده‌فروشی، عمده‌فروشی، حراجی وجود داشته است. تجارت متمرکز یا تلاش برای بالا بردن همکاری اقتصادی تنها در شرایطی که فشار قانونی وجود داشته اتفاق افتاده است.
2- در همه مبادلات فروشنده‌ها بر گرفتن وجه نقد یا مقدار معادلش پافشاری می‌کنند. همه اقتصادهای پیشرفته پولی هستند.
3- هیچ مبادله‌کننده‌ای درباره وضعیت اقتصاد اطلاعات مستقیم ندارد. به طور مثال آنچه درباره قوانین فرضی که رفتارهای اقتصادی‌اش را کنترل می‌کند و یا آنچه درباره برنامه‌های تجاری دیگر مبادله‌کننده‌ها می‌داند، آن چیزی است که پیش از آن به او یاد داده شده است.
4- همه اقتصاد‌های مبادله‌ای خودگردان بوده‌اند و بازارها به وجود آمده‌اند و به عنوان موسسات منبع درآمد، فعالیت کرده‌اند. در مبادله برای فراهم آوردن امکانات فیزیکی هزینه‌های ضمنی و آشکار وجود دارد.
چگونه این مفهوم اقتصادی مطابق با واقعیت قابل مقایسه با مفهوم مطابق با منطق است که به وسیله تئوری نئووالراسی ارائه می‌شود؟ برای صرفه‌جویی در زمان بگذارید مستقیماً به چند نکته اشاره کنم. در اقتصاد نئووالراسی:
1- هر چند عرضه و تقاضا وجود دارد ولی بازاری وجود ندارد.
2- هیچ ارتباطی بین عاملان تجاری محتمل وجود ندارد و عاملان تجاری مایل به تجارت تنها به یک نیروی مرکزی سیگنال می‌فرستند.
3- عاملان اقتصادی هیچ اطلاعات قابل مشاهده‌ای تولید نمی‌کنند.
4- هیچ پول یا وسیله مبادله‌ای وجود ندارد.
5- هیچ رقابتی بین عاملان اقتصادی وجود ندارد. چون عاملان هیچ‌گاه مستقیماً تعامل ندارند.
والراسی‌ها بازار‌های سازماندهی‌شده را با فرض اطلاعات کامل در نظر می‌گیرند، و ادعا می‌کنند با این شرط مدل تعادل عمومی‌شان تقریباً برقرار است، هر چند آنها نمی‌توانند این ادعا را اثبات کنند اما شما نیز نمی‌توانید آن را رد کنید.
عبارت بالا نه‌تنها آشکارا بی‌اطلاعی و نامفهومی تحلیل نئووالراسی را نشان می‌دهد بلکه ناممکن بودن اثبات یا رد هر نوع ادعایی درباره جریان اقتصادی در زمان واقعی را هم بیان می‌کند. علوم استنتاجی با احتمالات سروکار دارند نه با استدلال اثباتی.
از آنچه پیش‌تر گفتم متوجه شدم راهی برای پیشرفت در علم اقتصاد وجود ندارد مگر اینکه ابتدا تحلیل‌های نئووالراسی را کنار بگذاریم. قوانین نئووالراسی حتی برای افرادی چون من که درباره اصول پایه‌ای اقتصاد متعارف اساساً تردید دارند، اثری نامحسوس دارد. این قوانین همچون سیاهچاله‌ای همه چیز را در خود می‌کشد، با گزاره‌هایی مثل این: هر چه در دسترس است را مصرف کنید و آنچه باقی ‌مانده را ذخیره کنید (تحت عنوان قانون ارو دبرو).
علت اینکه این چنین با شور و حرارت درباره این موضوع صحبت می‌کنم این است که من نیز مانند بسیاری از دوستان و همکارانم «قدرتمندی قوانین نئووالراسی» را احساس کرده‌ام؛ و تنها اکنون می‌توانم متوجه شوم که چگونه قوانین نئووالراسی، نیروی کار علمی و نظری را تضعیف کرده‌اند. در راستای بازسازی پایه‌ای تئوری اقتصاد می‌خواهم آژیر خطری را که جیمز توبین 20 سال پیش به صدا درآورد دوباره به صدا درآورم و حتی پیش از او اخطارهای اسکار مورگان استرن و میلتون فریدمن را هم می‌توان یادآوری کرد. به خوبی می‌دانم بازسازی دکترینی که در آن هیچ روشی که مقبول همه باشد، برای برون رفت از یک مساله وجود ندارد، تا چه اندازه مشکل است. در همین زمینه اجازه دهید دلایل مخالفتم را با تحلیل‌های نئووالراسی بیان کنم که نه به دلیل عدم واقع‌نگری در آنها بلکه به دلیل نامفهومی (ضعف) علمی آنهاست. به عبارتی تحلیل‌های نئووالراسی، تجزیه و تحلیل فکری منسجم را مهار می‌کند.
فرانک هان می‌گوید: یک نظر جنجالی در افکار عموم درباره تحلیل اقتصادی وجود دارد که بیان می‌کند: هیچ دلیلی مبنی بر آنکه در یک تحلیل اقتصادی، آنچه ما فرض می‌کنیم، همیشه اتفاق بیفتد وجود ندارد و فروضی که اقتصاددانان عموماً در نظر می‌گیرند، موقعیتی را به وجود می‌آورد که با واقعیت چندان مطابق نیست. در اولین فصل از کتاب «ارزش و سرمایه» هیکس این‌گونه بیان می‌کند: «این کوششی بر اقتصاد نظری است که - بدون هیچ‌گونه گنجاندن مرجع- به عنوان تحلیلی منطقی از سیستم اقتصادی سرمایه‌گذاری خصوصی در نظر گرفته شده است.»
دبرو هم در مقدمه کتابش آورده است که «تئوری از لحاظ منطقی کاملاً از تفاسیر پیرامونش جداست.» در هر صورت هم هیکس در تحلیل ظاهراً منطقی‌اش و هم دبرو در تئوری ارزش آشکارا قراردادی‌اش، درباره آزادانه نوشتن از بازارها شک داشته‌اند به خصوص وقتی که با منطق محض باید از منحنی‌های عرضه و تقاضا برای ارجاع دادن استفاده می‌کردند. بنابراین اتکای فرضی آنها به قراردادها غیرقابل توجیه است.
می‌توان بیش از اینها درباره جهتی که بازنگری تئوریکی اقتصاد باید پیش بگیرد، صحبت کرد اما آن موضوع مقاله یا حتی کتاب دیگری خواهد بود.
یک درک استنتاجی از اقتصاد باید با شناسایی همه هزینه‌های واقعی و ذهنی هر فعالیت عاملان اقتصادی در زندگی واقعی همراه باشد. تحلیل‌های نئووالراسی به شدت به اقتصاد محدب (convex) محدود هستند بنابراین هرگونه تئوری نوساخته باید شرط عدم تحدب را به عنوان شرط ضروری در نظر بگیرد و نیز تمام اقتصاد رفاه مدرن باید به فراموشی سپرده شود و این فقط یک اتفاق جزیی است به این دلیل که تنها به اندکی تغییر در قوانین سفت و سخت برای بهینه‌سازی مقید شاخه‌های تئوری اقتصادی مورد نیاز است. به طور مثال نظریه «تقاضا» یا نظریه «هزینه تولید» و غیره و غیره.
ترجیح می‌دهم به جای فقط صحبت کردن از آنچه باید باشد، خلاصه طرحی را که ما انتظار داریم خلق شود، بیان کنم:
1- بنگاه‌های خودگردان، بازارها و موسسات مربوطه که قوانین را ایجاد و مجبور به رعایت حقوق مالکیت و به رسمیت شناختن قراردادها می‌کنند.
2- فعالیت‌های تجاری، هزینه‌ها، درآمدها، استراتژی‌های بقا، نظریه هزینه و تولید بر پایه تحقیقات مبتنی بر واقعیت، استوار هستند.
3- رقابت به عنوان چالشی برای حیات اقتصاد.
4- دست نامرئی به عنوان روش رفتار تجاری و فعالیت‌های بنگاه‌های موجود در بازار.
در بازنگری علم اقتصاد استنتاجی شعار ما می‌تواند این باشد که: «اگر چیزی با عقل جور در‌نمی‌آید پس احتمالاً اشتباه است.»

دراین پرونده بخوانید ...

دیدگاه تان را بنویسید

 

پربیننده ترین اخبار این شماره

پربیننده ترین اخبار تمام شماره ها