شناسه خبر : 14485 لینک کوتاه

در دنیای تو ساعت چند است؟

معلق!

برای اولین بار در طول تاریخ جشنواره فجر در یک تریبون رسمی یک عضو هیات داوران از ندادن جایزه به یک فیلم از تهیه‌کننده و کارگردان آن فیلم عذرخواهی کرد. انگار که یک هیات داوران در آن مقطع به چیزهای دیگر داشته فکر می‌کرده غیر از فیلم دیدن و رای ‌دادن! آن فیلم نامش بود «در دنیای تو ساعت چند است؟». این از معدود دفعاتی بود که جوگیری تا قلب هیات داوران مهم‌ترین جشنواره سینمایی ایران نفوذ کرد.

علیرضا مجمع
با این حجم ستایشی که از زمان اولین نمایش فیلم اول صفی یزدانیان در جشنواره بهمن پارسال تا زمان اکرانش بر آن تحمیل شده است -که اگر بی‌سابقه نباشد، حتماً کم‌سابقه است- اگر نظری خلاف همه این ستایش‌ها قلمی شود، احتمالاً در فضای روشنفکر‌زده نقد فیلم در ایران که حتی منتقد ضد‌روشنفکرش هم فریب تصاویر شیک و بلغور کردن‌های پارازیت‌وار فرانسه فرهاد (علی مصفا) و گلی (لیلا حاتمی) را می‌خورد و از فیلم دفاع می‌کند، به گوشه رینگ می‌رود و در اقلیت محض قرار می‌گیرد. اما همین که شروع به بحث درباره فیلم می‌کنی می‌بینی کم نیستند تماشاگرانی که خیلی از فیلم سر در نیاورده‌اند و نمی‌فهمند فیلم قرار است چه چیزی را تصویر کند. پس به سیاق آن کودکی که دید پادشاه لخت است، بگذارید یک نظر هم بگوید که «در دنیای تو ساعت چند است؟» یک سوءتفاهم کامل را در فضای بی‌بنیه این سینما دامن زده است. فیلمی که نگاهش به مخاطب بومی خود نیست و واضح است فضایی که دارد فیلم می‌گیرد را هم خیلی دوست ندارد. وقتی در رشت قدم می‌زند، فرقی برایش نمی‌کند که ما حس و حال فضا را بگیریم یا نگیریم.
به بازار رشت که می‌رود نمی‌گذارد به آدم‌های بازار-کاسب‌های کف بازار- نزدیک شویم. مساله‌اش نیست. اسم بازار رشت را اگر در دوبله به یکی از بازارهای حومه پاریس تغییر دهید، هیچ اتفاقی نمی‌افتد. این تصویر را مقایسه کنید -مع‌الفارق!- با بازار فیلم «باشو، غریبه کوچک». حالا از پس این فضای مبهم باید برسیم به شخصیت‌ها. به گلی و فرهاد. باید برسیم به عشق. به یک فیلم عاشقانه. داریم با هم شوخی می‌کنیم احتمالاً! حتی در همین محدوده محدود سینمای ایران هم عاشقانه‌های درخشانی ساخته شده است، اما در فیلم صفی یزدانیان تنها عنصری که وجود ندارد عشق است. منگنه عشق به «در دنیای تو ساعت چند است؟» فقط می‌تواند یک مزاح با‌نمک برای این ژانر نجیب باشد. مگر می‌شود در یک عاشقانه هیچ تصویری از عشق وجود نداشته باشد. واضح‌تر بگویم. عشق مقوله‌ای است که بی‌شک دو آدم مشخص در آن باید دخیل باشند، اینجا یک آدم است و یک خیال عاشقانه که هیچ‌گاه به فعلیت نرسیده است. در همجواری همین «در دنیای تو ساعت چند است؟»، «نهنگ عنبر»‌ی هست که علاوه بر اینکه در قالب یک فضای ایرانی توانسته قصه‌اش را تصویر کند، عاشقانه‌ای محترم را روایت کرده است. نجیب و بی‌ادعا. جمله درخشان پایانی ارژنگ صنوبر (رضا عطاران) در آن فیلم خطاب به رویا (مهناز افشار) هم که می‌شود فصل‌الخطاب این عاشقانه: «برات مهم نیست که یکی 40 سال منتظرت بوده؟» از بهترین عاشقانه تاریخ سینمای ایران؛ «شب‌های روشن»(فرزاد موتمن) دیگر حرفی نمی‌زنم که سرشار از فضا و لحظات عاشقانه است. در فیلم صفی یزدانیان اما این عشق اصلاً پا نمی‌گیرد که بخواهد ساخته شود و تنها به سوءتفاهم عشق در فیلم دامن می‌زند. بیشتر آویزان بودن فرهاد است به گلی و بی‌اعتنایی گلی. صفی یزدانیان عشق را کاملاً منطبق با عکس معروف فیلمش، کله‌معلق می‌بیند.
نکته‌های حاشیه‌ای و جوگیرانه فیلم البته به قدری هست که بشود در کنار حسنی که فیلم دارد در یک پاراگراف آنها را گفت. تنها عنصری که در فیلم خوب جاافتاده است، بازی زهرا حاتمی است؛ شیرین و دقیق، بدون اضافه. رابطه مادر گلی با فرهاد درآمده، و می‌توان این فیلم را ورود درستی برای حضور دوباره این بازیگر کارکشته دانست.
و اما نکته آخر اینکه برای اولین بار در طول تاریخ جشنواره فجر در یک تریبون رسمی یک عضو هیات داوران از ندادن جایزه به یک فیلم از تهیه‌کننده و کارگردان آن فیلم عذرخواهی کرد. انگار که یک هیات داوران در آن مقطع به چیزهای دیگر داشته فکر می‌کرده غیر از فیلم دیدن و رای ‌دادن! آن فیلم نامش بود «در دنیای تو ساعت چند است؟». این از معدود دفعاتی بود که جوگیری تا قلب هیات داوران مهم‌ترین جشنواره سینمایی ایران نفوذ کرد.

دراین پرونده بخوانید ...

دیدگاه تان را بنویسید

 

پربیننده ترین اخبار این شماره

پربیننده ترین اخبار تمام شماره ها