شناسه خبر : 46575 لینک کوتاه
تاریخ انتشار:

عضو موج دوم شیکاگو

دیردری مک‌کلوسکی چگونه نام خود را در اقتصاد ماندگار کرد؟

288در حالی که بسیاری از پژوهشگران عمیقاً در یک حوزه تحقیقاتی کاوش می‌کنند، فعالیت‌های فکری او مانند شاخه‌های یک درخت جوانه زده است. دیردری مک‌کلوسکی، استاد برجسته اقتصاد، تاریخ، انگلیسی و ارتباطات دانشگاه ایلینوی شیکاگو است، که همزمان در این دانشگاه استادیار فلسفه و مطالعات کلاسیک نیز هست. 16 کتاب و حدود 400 مقاله دانشگاهی او از اقتصاد بسیار فنی گرفته تا فلسفه، اخلاق و حمایت از تراجنسیتی‌ها را شامل می‌شود. 

او که زمانی تفکرات مارکسیستی داشت، طرفدار اقتصاد بازار شد و 12 سال  در دانشگاه شیکاگو کار کرد و به دلیل تعهدش به اقتصاد بازار مشهور است.

 دونالد نانسن مک‌کلوسکی در سال 1942 در میشیگان به دنیا آمد و در کمبریج ماساچوست بزرگ شد. او در سال 1995 و در 55سالگی جنسیت خود را تغییر داد و به دیردری مک‌کلوسکی تبدیل شد. او هزینه زیادی برای این کار پرداخت کرد، چراکه همسر سابق و دو فرزندش از آن زمان ارتباط خود را با او قطع کردند. مک‌کلوسکی بعدها در کتابی به نام «عبور: یک خاطره» این تجربه خود را روایت کرد.

پدرش رابرت مک‌کلوسکی، استاد علوم سیاسی در دانشگاه هاروارد بود و به همان اندازه نیز بر علوم انسانی، اجتماعی و حقوقی نیز تسلط داشت. جوزف شومپیتر و وستن هیو اودن از دوستان رابرت او بودند. به گفته خودش، «کمبریج و خانواده توطئه کرده بودند تا دیردری را در پنج‌سالگی به استاد تبدیل کنند». او مطالعات زیادی به‌خصوص در تاریخ و ادبیات داشت. برای ادامه تحصیل به هاروارد رفت و تحصیلات خود را در رشته اقتصاد تا مدرک دکترا ادامه داد. پایان‌نامه او که درباره آهن و فولاد بریتانیا بود و زیر نظارت الکساندر گرسچنکرون، مورخ اقتصادی آمریکایی نوشته شد، در سال 1973 برنده «جایزه دیوید ای ولز» شد که دپارتمان اقتصاد دانشگاه هاروارد به بهترین پایان‌نامه اعطا می‌کند. مک‌کلوسکی به عنوان استادیار در دانشگاه شیکاگو مشغول به کار شد. او به مدت 12 سال در شیکاگو ماند و به تدریس اقتصاد و تاریخ پرداخت. کار او در شیکاگو با مشارکتش در «انقلاب کلیومتریک» در تاریخ اقتصادی و آموزش تئوری کاربردهای قیمت مشخص شده است؛ دوره‌ای که در کتاب او به نام «نظریه کاربردی قیمت» به اوج خود رسید.

او مجذوب سبک مهندسی تحقیقی شده بود که در اقتصاد جان مایر، اقتصاددان آمریکایی، کشف کرده بود. اگر فرانک نایت، اقتصاددان شیکاگو، به دنبال این بود که بداند اقتصادهای ایده‌آل در نظریه چطور عمل می‌کنند، مک‌کلوسکی می‌خواست بداند که اقتصادهای واقعی چگونه در دنیای واقعی باهم تطبیق پیدا می‌کنند.

او نزد مایر، که استادیار بود شاگردی کرد و دستیار پژوهشی او شد. مایر در درجه نخست اقتصاددان حوزه حمل‌ونقل بود و مک‌کلوسکی اولین‌بار با گروه مهندسان و اقتصاددانان او روی شبیه‌سازی سیستم حمل‌ونقل کلمبیایی کار کرد. مایر سپس از مک کلوسکی خواست به او کمک کند برخی از مقالات در حوزه تاریخ اقتصادی را برای کتابش  «اقتصاد برده‌داری و دیگر مطالعات در تاریخ اقتصادسنجی» جمع‌آوری کند. این تجربه اثرگذار، و در واقع سرنوشت‌ساز بود. مک‌کلوسکی به لحاظ خوی یک مورخ تحلیلی بود.

در دوران پـوزیتیـویستــی (اثبات‌گرایی) اقتصاد، روش‌شناسی تاریخ از نظر مک‌کلوسکی بی‌معنی بود. اما در کار مهم مایر در مورد اقتصاد برده‌داری، متوجه شد که در عین حال که علمی است می‌تواند تاریخ بنویسد. اندکی پس از آن، او با گرسچنکرون، ملاقات کرد که در هاروارد با دانشجویانش به ایجاد «کلیومتریک»، که در واقع، تاریخ اقتصادی جدید بود کمک می‌کرد.

مک‌کلوسکی در دوره‌ای که پیتر تمین، در ام‌آی‌تی برگزار کرده بود، نیز شرکت کرد و به کارگاه تاریخ اقتصادی گرسچنکرون پیوست. گرسچنکرون استاد مشاور پایان‌نامه مک‌کلوسکی شد و به یک الگوی همیشگی برای زندگی علمی او تبدیل شد. جاذبه‌های او برای مک کلوسکی بسیار بود. به بیان ساده، او مجذوب مثال او در مورد این باور شده بود که دانش یکی است. گرسچنکرون که تبعیدی از اودسا و وین نازی بود، پیش از هر چیز متخصص تاریخ اقتصادی روسیه و اروپا بود.

مک‌کلوسکی نیز مانند گرسچنکرون دانش را یک چیز می‌دانست. به باور او، نظر آنها ایده‌ای ماورایی نبود، بلکه ایده‌ای کثرت‌گرایانه بود مبنی بر اینکه اگر می‌خواهید ادعا کنید چیزی را می‌دانید باید راه‌های شناخت آن را بررسی کنید؛ از طریق تئوری، ریاضیات، علوم، نقد، ادبیات، هنر، شعر، آمار، تاریخ، زبان، فلسفه و مهم‌تر از همه از طریق تجربه شخصی. 

این البته راهی بود که کمتر پیموده شده بود. آزمون فرضیه‌ها کاری بود که به طور معمول انجام می‌شد. مک‌کلوسکی می‌خواست مانند گرسچنکرون اقتصاددانی باشد که شکسپیر را می‌شناسد و از او نقل‌قول می‌کند.

پایان‌نامه او با عنوان «بلوغ اقتصادی و افول کارآفرینی: آهن و فولاد بریتانیا، 1913-1870»، جایزه بهترین پایان‌نامه هاروارد را دریافت کرد؛ جایزه‌ای که رابرت سولو نیز سال‌ها قبل آن را برنده شده بود. کار او روی آهن و فولاد آنقدر قوی بود که بتواند در دانشگاه شیکاگو شغلی در مسیر رسیدن به هیات علمی به دست آورد. او توانست از مصاحبه شغلی، که امتحان شفاهی طاقت‌فرسایی شامل سخنرانی در مقابل میلتون فریدمن، جرج استیگلر و رابرت فوگل بود جان سالم به‌ در ببرد.

مک‌کلوسکی به عنوان دانشجو در کلاس پیتر تمین به نظریه قیمت به سبک شیکاگو معتقد شده بود. اما در مسیر خود به سمت عضو هیات علمی در دانشگاه، یک اقتصاددان شد. مراسم ناهار خوردن بهانه‌ای برای نظریه‌پردازی در جهان قیمت با فریدمن، استیگلر، بکر و رابرت گوردون بود. در کافه‌تریای مدرسه کسب‌وکار نیز در روش اقتصادسنجی پیشرفت کرد و ذهن مالی خود را با هنری تیل، یوجین فاما و مایرون شولز، اصلاح کرد. اما مهم‌تر از همه، در کارگاه فوگل بود که او آمار، نظریه قیمت و گرسچنکرونیسم را برای پرسش‌های بزرگ تاریخ اقتصادی به کار برد. مک‌کلوسکی با انتقاد دائمی از فوگل و برخی دانشجویان تحصیلات تکمیلی شروع به بازنویسی تاریخ اقتصادی بریتانیا کرد.

او در اواسط دهه 1970 مقالاتی را منتشر کرد که او را به عنوان مورخ کمی پیشرو بریتانیا معرفی می‌کرد. او در «آیا بریتانیای ویکتوریایی شکست خورد؟» به طور جدی این ایده را مطرح کرد که تاجران بریتانیایی در داخل کشور شکست خوردند و فرصت‌های بزرگ را برای تولید بیشتر از دست دادند.

او در یک شبیه‌سازی شواهدی را ارائه کرد که نشان می‌داد منابع در دسترس تاجران از نظر عرضه انعطاف‌پذیر نیستند و تخصیص مجدد آنها (مثلاً سرمایه در خارج از کشور) رشد اضافی کمی به همراه دارد یا اصلاً رشد نمی‌کند. این مقاله، که یک نمونه اولیه از اقتصاد سمت عرضه بود، بار فرضیه‌های جایگزین را در معرض آزمون معنادار بودن اقتصادی قرار داد و  به رد جان مینارد کینز و دیوید لندز منجر شد. با وجود این، مقاله «زمین‌های باز انگلیسی، رفتاری در مقابل ریسک» احتمالاً بهترین نمونه‌ای است که همه شواهد را در نظر می‌گیرد. 

او در این مقاله استدلال کرد که در انگلستان قرون دوازدهم و سیزدهم، پراکندگی قطعات زمین، بیمه‌ای منطقی در برابر بلایای انسانی یا طبیعی بوده است. این مقاله شهرت مک‌کلوسکی را به عنوان یک اقتصاددان و تاریخ‌دان برتر تضمین کرد.

مک‌کلوسکی مکتب قدیمی شیکاگو را تحسین می‌کند اما خود را عضوی از «موج دوم» این مکتب می‌داند؛ موجی طولانی که از فریدمن تا گریلیچز ادامه دارد.

منبع مهمی از اثرگذاری او بر دیگران از شیوه تدریسش در موج دوم نشات می‌گیرد. او از سال 1976 تا 1980 مدیر تحصیلات تکمیلی اقتصاد بود. همچنین به مدت 10 سال درس تئوری قیمت تدریس کرد که برای دانشجویان سال اول تحصیلات تکمیلی طراحی شده بود. دانشجویان از هر رشته‌ای می‌توانستند در این دوره شرکت کنند و اوج ثبت نام آن به 120 نفر هم رسید. 

او برای کتاب «نظریه قیمت» جرج استیگلر احترام بسیاری قائل بود، ولی بر این باور بود که کتاب او می‌تواند بهتر شود. مک‌کلوسکی می‌خواست نشان دهد که تئوری قیمت در دنیای واقعی کار می‌کند،  در برابر تاریخ و نقد ایستادگی می‌کند، و چگونگی آن را نیز در کتاب «تئوری کاربردی قیمت» نشان داد.

مک‌کلوسکی دوست داشت در بطن چیزها باشد با وجود این نیاز به تعالی در آموختن داشت. این ویژگی‌ها سبب شد در اواخر دهه 1970 علاقه خود را به سخن‌شناسی اقتصاد کشف کند. او مشغول مطالعه فلسفه علم بود که گرایش به آن در مدرسه تحصیلات تکمیلی در او برانگیخته شده بود. وین بوث، منتقد ادبی آمریکایی، که از دوستان مک‌کلوسکی بود، از او دعوت کرد تا در دپارتمان زبان انگلیسی درباره سخن‌شناسی اقتصاد صحبت کند. اگرچه مک‌کلوسکی زبان انتقاد اقتصادی را درک می‌کرد که به‌زودی هم بر آن تسلط یافت، اما به این نتیجه رسید که استیگلر و بکر، اقتصاددانان برجسته شیکاگو، هیچ استدلال خوبی برای باور به آنچه معتقد بودند نداشتند، و تمایلی هم به کسب آن نداشتند. او در سال 1980 استعفا کرد و به دانشگاه آیوا رفت.

آیوا، مک‌کلوسکی را به عنوان استاد اقتصاد و پروفسور تاریخ جان اف موری معرفی کرد. اما پروژه او این بود که درک خود را از سخن‌شناسی اقتصاد رشد دهد. او هر روز با هیجان در مورد ارسطو و کنت برک صحبت می‌کرد. اما درحالی که همکارانش مضطرب شده بودند، او در سال 1982 در سراسر جهان در مورد مقاله جدیدش «سخن‌شناسی اقتصاد» صحبت کرد و آن را سال بعد در مجله ادبیات اقتصادی منتشر کرد. این مقاله مقدمه‌ای شد برای کتاب کلاسیک او که به همین نام منتشر شد و شش کتاب دیگر، تعداد زیادی مقاله و دو مجموعه کتاب که بعدها منتشر شد. کتاب «سخن‌شناسی علم اقتصاد» مک‌کلوسکی، یک کمک ماندگار به اقتصاد مکتب شیکاگو محسوب می‌شود. این کتاب بحث روش‌شناسی اقتصاد را تغییر داد و مبحثی برای «اقتصاد دگراندیشانه» باز کرد. او نشان داد که بهترین روش‌شناسی اقتصاد نه پوزیتیویستی است و نه مونیستی؛ شاعران و اقتصاددانان در روش‌شناسی خود تفاوتی ندارند و استادان انگلیسی و اساتید اقتصاد شیکاگو باید آثار یکدیگر را بخوانند.

مک‌کلوسکی از اوایل دهه 1990 به اصلاح علم اقتصاد توجه داشته است. او بر این باور است که علم اقتصاد، از جمله اقتصاد شیکاگو، یک سخن‌شناسی ساختگی از کمی‌سازی ایجاد کرده است. به گفته او، نیمی از این حرفه به «اقتصاد تخته سیاه» پاسخ می‌دهد و مسائل نظری در نظریه بازی یا دینامیک بازگشتی را حل می‌کند، اما هیچ نشانه‌ای از ارتباط آن با اقتصادهای واقعی ارائه نمی‌دهد. به گفته او، تولید اقتصاد تخته سیاه باید به سهم مشابهی که در فیزیک و شیمی دارد کاهش یابد و به کمتر از 10 درصد برسد.

درحالی که آزمون معنا‌داری به یک اصل در علم اقتصاد تجربی تبدیل شده است، با این حال، او در بسیاری از مقالات و کتاب‌های خود نشان می‌دهد که اقتصاددانان نمی‌دانند آزمون معناداری چیست. بدتر از آن، مک‌کلوسکی نشان می‌دهد که اکثر اقتصاددانان اهمیتی برای اندازه‌گیری معناداری اقتصادی قائل نیستند؛ مقادیری که اقتصادها را در کنار هم نگه می‌دارد.

مک‌کلوسکی از سال 2000 استاد برجسته اقتصاد، تاریخ، انگلیسی و ارتباطات در دانشگاه ایلینویز در شیکاگو بوده است. همچنین به مدت پنج سال به عنوان استاد مدعو در دانشگاه اراسموس روتردام تدریس کرد.  او در سال 2006 کتاب «فضایل بورژوا» را منتشر کرد که نخستین کتاب از یک مجموعه درباره جهان از زمان انقلاب صنعتی بود. یک قرن و نیم هنرمندان و روشنفکران اروپا بورژوازی را تحقیر کردند و هزار و پانصد سال فیلسوفان و متکلمان اروپایی بازار را مورد نکوهش قرار دادند. زندگی بورژوازی و سرمایه‌داری مسوول همه چیز هستند؛ از فقر مالی گرفته تا اخلاقی و جنگ‌های جهانی و بی‌بندوباری معنوی. اما در مقابله با این مفروضات و تفکرات بررسی‌نشده، کتاب مک‌کلوسکی قرار دارد؛ اثری که دیدگاهی رادیکال ارائه می‌دهد: سرمایه‌داری برای ما خوب است.

بررسی جامع و حتی طنزآمیز مک‌کلوسکی درباره تفکر اخلاقی و واقعیت‌های اقتصادی، از افلاطون تا باربارا ارینریک، هر فرضی را که ما درباره بورژوا داریم زیرورو می‌کند. آیا می‌توانید بافضیلت و بورژوا باشید؟ آیا سرمایه‌داری ما را بهتر و ثروتمندتر کرده است؟ او قرن‌ها منتقدان سرمایه‌داری را با فرهیختگی و گستره وسیع دانش خود به مبارزه می‌طلبد و به این پرسش پاسخ بله می‌دهد. او با به کار بردن سنت جدیدی از «اخلاق فضیلت» در زندگی در اقتصادهای مدرن، سرمایه‌داری آمریکایی را بدون نادیده گرفتن معایب آن تایید و زندگی بورژوایی را تجلیل می‌کند، بدون اینکه تصور کند آنها باید زندگی‌هایی بدون پایه‌های اخلاقی باشند. 

دراین پرونده بخوانید ...