شناسه خبر : 45953 لینک کوتاه
تاریخ انتشار:

پولدارهای دروغگو

بر روی فلات خوشبختی جهان چه کسانی می‌نشینند؟

 

آسیه اسدپور / نویسنده نشریه 

50برگه‌هایش را جمع‌و‌جور کرد. «من خوشبختم.» سعی کرد به کسی نگاه نکند. سکوتی طولانی سالن را فرا گرفت. دستش را به سمتِ «هاش‌اف» برد. میکروفون جایش خوب بود. شاید جمله خوبی را برای شروع انتخاب نکرده نبود. کاغذها را گذاشت کف سِن. «واقعاً ما خوشبختیم؟» مردی از وسط سالن داد کشید: «نه. ما خوشبخت‌های غمگینیم.» سرها همه به سمت مرد چرخید. شاید او درست می‌گفت. بیشترمان خوشبخت اما غمگینیم؛ شادی با ما قهر کرده است. روزها به زور خودمان را از تخت جدا می‌کنیم. با قهوه خودمان را سرپا نگه می‌داریم و باز به زور خودمان را در تخت جا می‌دهیم تا شاید چشم‌هایمان از زل زدن به صفحه موبایل خسته شوند و خوابمان ببرد. اما واقعیت این است که بیشترِ ما، مایی که اغلب روزها، حال و احوال خوشی نداریم، داشته‌هایمان زیاد است. سقفی بالای سر داریم. خرج و دخل‌مان کم‌وبیش با هم کنار می‌آیند. صدای نفس‌های همسرمان، در جای‌جای خانه می‌پیچد. گاهی از شدت هیاهو و شیطنت بچه‌ها، هلاک می‌شویم و دلمان می‌خواهد فقط چند ساعتی در سکوت تنها بمانیم؛ ولی باز هم شاد نیستیم. احساس خوشبخت بودن نداریم. اما چرا؟ کاغذها را از کفِ سِن برداشت. صدایش را صاف کرد و گفت: «من آن سوی مرز در آگوستای جورجیا به دنیا آمدم ولی کارولینای جنوبی خانه‌ام بود. مادرم همیشه می‌گفت «راز خوشبختی ازدواج، پول و بچه است»؛ من هم تا سال‌ها این دستورِ کارِ خوشبختی را پیش گرفته بودم و فکر می‌کردم واقعاً مادرها اشتباه نمی‌کنند؛ اما همه مادرها هم بار اولشان است که زندگی می‌کنند. پس یک روز نظریه مادرم را کنار گذاشتم و به دنبال دلایل واقعی خوشبختی، از کارولینا بیرون زدم. از اتفاق، دیدگاه‌های الهام‌بخش زیادی هم پیدا کردم. دیدگاه‌هایی که قصد داشتم جمله اولم را با یکی از آنها شروع کنم. اما می‌دانید دیگر، اقتصاددان‌ها، به سخنرانی عادت ندارند...» حرفش تمام نشده بود که این‌بار، دانشجویی از صندلی‌اش بلند شد و با چهره‌ای خندان گفت: «همان بن‌برنانکی باشید. ما که جایزه نوبل نداریم.» چهره خندان آن پسر، سنگینی حرفش را می‌پوشاند ولی همه می‌دانستند که این کنایه درد دارد. برنانکی اما سعی کرد از آن بگذرد. «درست است. امروز قصد ندارم بیانیه و ماموریت ایالات‌متحده را با اعداد و ارقام تفسیر اقتصادی کنم. ساده خواهم گفت و دوست دارم بپذیرید اگر توماس جفرسون فکر می‌کرد مراقبت از زندگی و خوشبختی انسان تنها هدف مشروع حکومت خوب است و تلاش برای یافتن خوشبختی مهم است، من هم اعتقاد دارم برای خوشبخت بودن، چه در روزهای آفتابی باشیم و چه در زیر بارانِ غصه‌ها، باید دنبال یک قرابت معنایی ساده بگردیم تا حداقل دیگر خوشبخت‌های غمگین نباشیم. شاید بپرسید چگونه این کار را خواهم کرد یا شما چطور باید انجام دهید! فکر می‌کنم باید تلاشمان را با پاسخ به این سوال شروع کنیم که «چرا از خوشبختی حرف می‌زنیم؟»، سپس ببینیم آیا رابطه میان «رضایت از زندگی و شادی» به همان سادگی تغییر خلق‌وخوی ما در روزها و ساعت‌های مختلف است یا نه کلیشه‌ها اثرگذارترند: مثلاً پول خوشبختی می‌آورد و ازدواج، شادی بیشتر. شاید هم باید به مادرهایمان زنگ بزنیم و از آنها بپرسیم: بچه‌ها، شیطان‌های بهشتی‌اند و دلیل شادی ازدواج‌هایمان، یا نه با پول کم، بدون بچه و با زندگی در کمپرهای چمدانی هم می‌شود خوشبخت و شاد بود؟! نظر شما چیست؟»

ارثیه عجیب

اگر یک روان‌شناس، اقتصاددان رفتاری یا یک تئوریسین باشید، قطعاً پاسخ‌هایتان به این سوالات یا شیوه تلاشتان برای یافتن معنای خوشبختی، متفاوت خواهد بود و شاید با تجمیع / تحلیل دیدگاه‌های هر کدام از این طیف‌های اندیشه‌ای، بتوانید، دلیل شاد یا خوشبخت نبودن را درک کنید و به «تئوری شادکامی» برسید. اما هر کدام از آنها چه می‌گویند؟ روان‌شناسان معتقدند خوشبختی، ژن دارد، افرادی که دارای شکل خاصی از ژن «5‌HTTLPR» هستند، شادترند. 40 تا 50 درصد احساس خوشبخت بودن ژنتیکی است، اثرات نسبتاً ثابتی از 12 تا 73سالگی دارد، باعث سوگیری ذهنی و بارگذاری ژنتیکی / ژنوتیپ رفتاری چون آرام بودن، بااعتمادبه‌نفس بودن، پرانرژی و متمرکز بودن از دوران نوجوانی می‌شود و ما نمی‌توانیم آن را کنترل کنیم؛ اما این بدان معنا هم نیست که اگر با ژن‌های خاصی به دنیا آمده‌ایم، محکوم به غمگین بودن و نارضایتی از زندگی باشیم؛ چرا که «می‌توان مغز را برای شادی دوباره سیم‌کشی کرد»‌؛ می‌توان 50 تا 60 درصد شادی اکتسابی و اثرپذیر از سبک زندگی و عوامل محیطی را به نفع خوشبخت بودن، ذخیره‌سازی ذهنی کرد و با تعیین سه مولفه اصلی، «رضایت از زندگی، احساس درگیرشدن با کارها و داشتن معنا و هدف در زندگی» به متریک مشخصی برای آن رسید. بدین ‌نحو که، رضایت از زندگی، با احساسات مثبت بر اساس تجربیات گذشته، حال و آینده پیش‌بینی‌شده، شما را بسنجد؛ به‌ویژه با گذشته شما که می‌تواند بر رضایت از زندگی آینده‌تان به شدت تاثیر بگذارد، چون اگر در گذشته از ترومایی رنج برده باشید، قطعاً تکرار آن بر اثر یک بحران جدید مقطعی هم می‌تواند بدترین سناریوی نارضایتی از آینده را برایتان بسازد و جسم و ذهنتان را فرسوده کند. کاری که اثر مشابه آن را سطح و نوع احساس شما از درگیر شدن با امور روزمره هم ایجاد می‌کند. اینکه روزانه در محل کار، روابط بین‌فردی و هنگام اوقات فراغت، ذهنتان چقدر با کارهایی که انجام می‌دهید درگیر شود و این سطح درگیری چقدر بدبینی یا خوش‌بینی ذهنی را بسازد، حساب سرمایه‌گذاری فکری شما برای آینده پر یا خالی خواهد شد و این خوش‌بینی و بدبینی می‌تواند عملکردتان را به طرز عجیبی افزایش یا کاهش دهد. همان‌گونه که، داشتن معنا و هدف در زندگی، شما را از نردبان پیشرفت بالا می‌برد یا با سر به زمینتان می‌زند. کاری که پروفسور سونیا لیوبومیرسکی آن را «صعود و فرود وراثت‌پذیری رفاه ذهنی» می‌نامد و با اتکا به «نظریه نقطه تنظیم شادی»، درصدبندی خاصی از شاخصه‌های تعیین‌کننده استراتژی شادمانی را ارائه می‌دهد. او با تاکید بر اینکه، درصد وراثتی‌بودن خوشبختی از فردی به فرد دیگر مانند اثر انگشت متفاوت است، نقش شرایط زندگی را در خوشبختی 10 درصد و تاثیر چگونگی استفاده افراد از اوقات فراغتشان برای خوشبخت‌ شدن و شاد ماندن را 40 درصد می‌داند و اعتقاد دارد ما هر چقدر از «کاناپه تنبلی» یا «نقطه امن بی‌بها» خارج شویم، شادتر خواهیم بود. به استدلال او، در جامعه مدرن و فناورمحور امروز، روتین زندگی ارادی برای موفق‌تر بودن نقش دارد و پیامی که دیگران از آن دریافت می‌کنند یا کلیشه‌هایی که به خورد ذهنمان داده‌اند می‌توانند باعث تسریع پیشرفت یا شکست شوند. مثلاً «شعار ترفیع بگیرید، حقوق بیشتری دریافت کنید، ماشین جدید بخرید، به خانه‌ای بزرگ‌تر بروید» به نظر لیوبومیرسکی، مزخرفاتی هستند که حتی اگر به آنها عمل کنیم و جلوی هر کدام یک تیک مثبت بزنیم، فقط به 10 درصد از سهممان از شادی در این دنیا می‌رسیم، در حالی که اگر اسیر یک نقطه از پیش تنظیم‌شده برای شاد و خوشبخت بودن نشویم، از روی کاناپه پیش‌تنظیمی زندگی با یک رژیم غذایی مشخص، جعبه‌هایی از محصولات مراقبتی و کارهایی که تکرار مکررات هستند، به خواست خودمان بلند شویم، ‌40 درصد اراده و انرژی‌مان را صرف کارهایی کنیم که از آنها لذت می‌بریم، ما را از رکود و بی‌حسی شغلی /اجتماعی بیرون می‌آورند و به آینده‌مان معنا می‌بخشند، قطعاً شادتر خواهیم بود و شاد بودنمان دیگر محدود به پول و بچه و سقف بالای سرمان نمی‌شود؛ چه‌بسا گاه با یک شلوار جین یا یک قمقمه ورزشی، شادترین خودمان هم می‌شویم، چون مفهوم خوشبختی را درک کرده‌ایم و مهم‌تر آنکه از «قضاوت ارزشی» دور مانده‌ایم؛ یک قضاوت خطرناک که اغلب با کمال‌گرایی تلفیق ‌شده، تئوری‌های به‌زیستی و خوشبختی را به فنا می‌دهد و «رضایت» برای رسیدن به آرامش را از ما می‌گیرد؛ به گونه‌ای که وقتی می‌شود با یک دورهمی دوستانه شاد بود یا از بااخلاق بودن در محیط کاری به رضایت قلبی و شادی رسید، به قدری انتظارات از خودمان بالا می‌رود که اگر رئیس‌جمهور آمریکا هم شویم باز خوشحال نمی‌شویم، تعادل تجربه خوشایند بر تجربه ناخوشایند را از دست می‌دهیم و با یک دکترین قوی که تحت قضاوت فردی یا جمعی، آیتم‌های شادی‌بخش را انتزاعی می‌کند، عملاً به یک موفق غمگین و فقیر در شادی تبدیل می‌شویم و به دنبالش خلق‌وخوهای ناخوشایند سراغمان می‌آیند. خلق‌وخوهایی که سازنده اضطراب و افسردگی‌اند و بزرگ‌ترین موفقیت‌ها را نیازمند «تایید روانی دیگران» می‌کنند؛ تا جایی که برای نمونه، اگر در اینستاگرام نشان ندهیم که چه موفقیتی کسب کرده‌ایم و دیگران ما را لایک نکنند یا در ریپلای آنها، نظرات مثبت نگیریم، یکباره فاتحه هر کاری را که شروع کرده‌ایم می‌خوانیم و با حس شکست، در یک نقطه از زندگی عملاً قفل می‌شویم و می‌مانیم. قفلی که برخی روان‌شناسان چون مت کیلینگزورث، عضو ارشد دانشکده وارتون دانشگاه پنسیلوانیا، آن را با تعبیر «اسکروچ1 زخم‌دیده» قابل تعمیم به والدین بدون فرزند (‌free child) یا پدر و مادرهای مولد هم می‌دانند.

51

آشیانه خالی، خنده‌های الکی

پروژه تحقیقات جهانی «شادی در زندگی روزمره واقعیِ» مت کیلینگزورث، نشان می‌دهد ازدواج و فرزندآوری مانند یک شمشیر دولبه برای شادی و خوشبختی عمل می‌کند و می‌تواند کیفیت زندگی را کاهش دهد یا برعکس، باعث شادی مضاعف شود. این در حالی است که برای زوج‌های بدون فرزند، ازدواج گاهی حکم قفل در زمان را می‌یابد. نداشتن فرزند در این زوج‌ها، با «سندروم آشیانه خالی» و «لبخند زدن‌های بی‌وقفه و مصنوعی»، موضوعات مختلف را به شادی کاذب تبدیل می‌کند، باعث می‌شود احساس شکست و غم به بخش‌های مختلف زندگی آنها سرایت کند و چه‌بسا، سوگیری‌های قضاوتی شخصی / دیگران، آنان را دچار پذیرشِ رفتارهای ناخواسته‌ای چون انزوا، ترجیح تنهایی، افسردگی و اضطراب کند؛ تا جایی که به باور کیلینگزورث و طبق اشاره او به تحلیل‌های دبلیو. بردفورد ویلکاکس، مدیر پروژه ملی ازدواج دانشگاه ویرجینیا و عضو ارشد موسسه مطالعات خانواده امریکن اینترپرایز، با آنکه 75 درصد بزرگسالان 18 تا 40 سال، صرفاً داشتن یک زندگی خوب را خوشبختی تفسیر می‌کنند، 32 درصد مردم فقط ازدواج را برای تحقق اهداف و ارتقای کیفیت زندگی بسیار مهم می‌دانند و طبق نظرسنجی سال 2023 مرکز تحقیقات پیو، 88 درصد والدین، پولدار شدن را به فرزندآوری ترجیح می‌دهند، اما با این حال، 41 درصد زوجینِ بدون فرزند، همواره در نقطه قفل زندگی گرفتار می‌شوند و خوشبختی را به معنای واقعی تجربه نخواهند کرد؛ که البته غمِ ناتوانی، تنها دلیل آن نیست و «رفتارهای فاقد کیفیت ارزشی» دیگران وسعت غمگین بودن و دور شدن آنها از شادی را بیشتر می‌کند. به گونه‌ای که، سام پلتزمن، اقتصاددان و استاد بازنشسته دانشکده بازرگانی بوث دانشگاه شیکاگو، بچه‌ها را «مهم‌ترین عامل تمایز» میان افراد شاد و ناراضی می‌داند. او معتقد است، افراد متاهل 30 درصد شادتر از مجردها هستند و احتمال اینکه متاهل‌ها در مقایسه با 25 درصدِ 40ساله‌هایی که هرگز ازدواج نکرده‌اند، بگویند از زندگی خود «بسیار راضی» هستند، ‌545 درصد بیشتر است، اما به همین اندازه، داشتن /نداشتن فرزند هم می‌تواند رضایت و شادی را از زوجین بگیرد. به نظر پلتزمن، بچه‌دار شدن گاهی برای کیفیت زندگی به دلایلی مشخص ضرر دارد؛ بچه‌دار شدن، به ویژه در سنین جوانی، همیشه همراه با مشکلات مالی، کم‌خوابی و استرس است. دوران بارداری، زایمان و شیردهی قطعاً باعث ایجاد فشار فیزیکی و ذهنی بالایی بر زنان خواهد شد، تجربه غم و شادی مادران را به پارادوکس می‌رساند، افسردگی و اضطراب را در آنها به‌طور نگران‌کننده‌ای افزایش می‌دهد و زمان بازگشت 70 درصد زنان، به سطح رفاه ذهنی و به‌زیستی قبلِ فرزندآوری را تا 426‌ /54 درصد بیشتر می‌کند. از سویی دیگر، دوران عاشقانه پدر و مادرها را به یک نبرد پرتنش تبدیل می‌کند و عامل متداول‌ترین مشاجرات آنها می‌شود. کیفیت روابط جنسی و زناشویی‌شان را نیز بعضاً تا 73 درصد کاهش می‌دهد؛ سبک‌های ارتباطی و فعالیت‌های اوقات فراغتشان را به اجبار عوض می‌کند و گاه گذراندن یک روز کامل پدران شاغل با یک کودک دوساله یا یک نوجوان بداخلاق 15ساله، حکم یک ماه حبس را می‌یابد. اثراتی که در صورت نبودن بچه‌ها هم، به نوعی دیگر، باعث ناراحتی و غمگین‌ شدن والدین می‌شود و مطالعه دن گیلبرت، استاد دانشگاه هاروارد در 22 کشور این اثرات و تبعات را اثبات کرده است. طبق یافته‌های او، همان‌گونه که خوشحال بودن کودکان، باعث خوشحالی 98 درصد والدین می‌شود، پدران 26 تا 62ساله را شادتر از مجردها می‌کند و باعث می‌شود 8 تا 15 سال، بیشتر رضایت از زندگی و خوشبختی را تجربه کنند، در مقابل، پذیرش زندگی بدون فرزند برای 55 درصد والدین، حکم یک سوگواری تمام‌ناشدنی را دارد؛ به‌خصوص برای 10 درصدِ زنان در سنین باروری (15 تا 49ساله) جهان که ارزش زنانگی خود را با توانایی تبدیل شدن به یک مادر بیولوژیک مرتبط می‌کنند، بین 42 تا 3 /73 درصدشان در درمان «ناباروری غیرقابل توضیح» موفق نبوده‌اند و 32 /44 درصد آنها افسردگی و بیش از 50 درصدشان، کاهش کیفیت شادی و زندگی را به معنای واقعی خود تجربه کرده‌اند؛ به گونه‌ای که در برهه‌ای از زمان برای این زنان، شادی دیگر ارزش چندانی نخواهد داشت و نمی‌توانند آن را افزایش دهند؛ کمااینکه، طبق نظریه «نقطه تنظیم»، که معتقد است ما از نظر ذهنی برای درجه خاصی از شادی برنامه‌ریزی می‌کنیم، طبق تئوری «مقایسه»، که شادی را ناشی از یک حساب ذهنی عقلانی، یک فرآیند قضاومت مداوم و شامل ادراکات از زندگی -آن‌گونه که هست- و مفاهیم چگونگی -زندگی- می‌داند و بر اساسِ نظریه «تاثیر» که می‌گوید، شادی به تجربه هیجانی غیرمنطقی بستگی دارد و ارضای نیازها را منعکس می‌کند، خوشبختی برای این زنانِ بدون فرزند، بیشتر چیزی شبیه احساس گناه می‌شود تا یک هدف مشخص، تجربه شدید، فراگیر و اقیانوسی یا حتی «اوج تجربه» و «سعادت در زندگی»، به عنوانِ «یک کل» یا روند «پایدار». یک اتفاق تلخ، که طبق تعریف معروف جرمی بنتامِ فیلسوف و اقتصاددان، از شادی و تعادل قطعی در خوشبختی با تاثیر مثبت طی دوره‌های زمانی طولانی، «مجموعه‌ای از درد و لذت‌ها» را شکل می‌دهد و بر مبنای مقیاس پروفسور داینر از دانشگاه ایلینویز، بستر احساسات منفی زنانه چون خشم و اضطراب و به‌زیستی ذهنی (SWB) پایین می‌شود و در کل اعتماد به افراد خانواده که با شادی مرتبط است و «لحن و سطح لذت‌بخش زندگی» را تغییر می‌دهد. تغییری که رد آن در حوزه‌های اقتصادی نیز قابل مشاهده است و حتی اقتصاددانان با نظریه‌های پارادوکسی آن را فراتر از موضوعِ زندگی بدون فرزند و در حوزه رشد اقتصادی تعمیم داده و بررسی کرده‌اند.

سلطان‌های حقه‌باز

52طبق معادلات اقتصادی گذشته، پول همواره دلیل خوشبختی یا شادی بوده است، اما امروز و در یک روند ثابت، دلار برای پولدارهای دنیا، خوشبختی نمی‌خرد و احساس آنها از سطح رضایت در زندگی گاه شبیه احساس زنان بدون فرزند شده است و حتی به پارادوکس هم می‌رسد. البته با این استثنا که هنوز کشمکش‌های دیدگاهی میان محققان و اقتصاددانان بر سر رابطه بین پول و شادی به خاطر این پارادوکس‌ها متوقف نشده است. برای نمونه، انگس دیتون، اقتصاددان اسکاتلندی-آمریکایی و دنیل کانمن، روان‌شناس اقتصاد رفتاری، 13 سال پیش، در مطالعه بنیادی «درآمد بالا کیفیت زندگی را بهبود می‌بخشد اما به‌زیستی عاطفی را نه»، طی یک نظرسنجی از هزار آمریکایی و تجزیه و تحلیلِ بیش از 450 هزار پاسخ به شاخص رفاهِ گالوپ، نشان دادند، شادی روزانه با افزایش درآمد سالانه افزایش می‌یابد، اما نه‌تنها پیشرفت بیشتری فراتر از درآمد سالانه 75 هزار دلار وجود ندارد که درآمد پایین با کاهش کیفیت زندگی و رفاه عاطفی پایین همراه است. در واقع، درآمد کمتر باعث تشدید دردهای عاطفی ناشی از طلاق، بیماری و تنهایی می‌شود و در مجموع درآمدهای بالا اگرچه رضایت از زندگی را می‌خرد اما نمی‌تواند تضمین‌کننده شادی باشد یا امکان خرید آن را برای میلیونرها فراهم کند. نتایجی که اقتصاددان مت کیلینگزورث، با پژوهشی در دانشکده وارتون دانشگاه پنسیلوانیا، دو سال پیش، آن را به چالش کشاند و اثبات کرد، شادی با درآمدی بیش از 75 هزار دلار به‌طور پیوسته افزایش می‌یابد، بی‌آنکه، شواهدی از فلات خوشبختی وجود داشته باشد و به همین خاطر هیچ فلات مالی واقعی برای شادی وجود ندارد. کیلینگزورث، مبدع نرم‌افزار «شادی‌ات را بسنج»، به این نتیجه رسیده بود که افرادی با درآمد بالاتر، تا حدودی به دلیل افزایش حس کنترل بر زندگی، شادتر هستند. به استدلال او، وقتی فرد پول بیشتری داشته باشد، انتخاب‌هایش هم برای نحوه زندگی بیشتر و گسترده‌تر خواهد شد و برعکس. مثلاً وقتی شغل خود را از دست می‌دهد، مجبور می‌شود به خاطر تمام شدن پس‌اندازش، اولین شغل موجود یا پیشنهادی را انتخاب کند، ولو آن شغلی نباشد که دوست دارد، در حالی که اگر بالشتک مالی داشته باشد، به قطع می‌تواند بخورد، بخوابد و سفر کند تا کاری که مورد علاقه او است نصیبش شود؛ و شاید به همین دلیل است که پول اگرچه برای خوشبختی مفید است، اما وقتی نوبت به توأمانی برابر پول و موفقیت برسد، قطعاً پای یک نقطه ایست هم به میان می‌آید و شادی با فلات مالی در مقطعی غریبه می‌شود. تضادی که پروفسور باربارا ملرز، پژوهشگر بانفوذ قضاوت و تصمیم‌گیری جهانی مدرسه وارتون پن و نویسنده 100 مقاله و کتاب علمی دارای حمایت NSF، تصمیم گرفت آن را جدی‌تر بررسی کند و از دانیل کانمن و متیو کیلینگزورث، خواست برای تفاهم نتیجه‌ای یا تثبیت یافته‌ها، در «یک همکاری رقیبانه»، همراه هم شوند و با داوری او، نشان دهند آیا در عصر هوش مصنوعی و انسان‌هایی که قانع به داشتن نیستند، پول همچنان خوشبختی می‌آورد؟ که در پژوهش مشترک «درآمد و رفاه عاطفی: تعارض حل شد» با مشارکت 33391 بزرگسال شاغل ایالات‌متحده دارای درآمد سالانه 500 هزار دلار که مارس امسال در میان مجموعه مقالات بنیاد ملی علوم جای گرفت، هر سه به توافق رسیدند: «هرچند کیلینگزورث و کانمن، ممکن است به دلیل همکاری رقابتی متمایل به تخاصم تا همیشه نتوانند به توافق برسند و بپذیرند که افزایش درآمد با تغییرات سیستماتیک در توزیع شادی مرتبط است؛ اما شادی به‌طور پیوسته با ورود (درآمد) در میان افراد شادتر افزایش می‌یابد و حتی در شادترین گروه نیز سرعت می‌گیرد، البته با یک استثنا.» با آنکه اکثر مردم با درآمدهای بیشتر، شادتر می‌شوند اما برای افرادی که از نظر مالی خوب یا حتی ثروتمندِ ناراضی و بدبخت هستند پول بیشتر کمکی نمی‌کند. به بیانی دیگر، برای گروهی که کمترین میزان خوشحالی و رضایت از زندگی را دارند، شادی صرفاً با درآمدی تا 100 هزار دلار افزایش می‌یابد ولی هرچه این درآمد بیشتر شود، رضایتمندی بیشتری رخ نخواهد داد. علاوه بر آن و در حالی که برای کسانی که در محدوده متوسط رفاه عاطفی قرار دارند، شادی به صورت خطی با درآمد افزایش می‌یابد اما برای شادترین گروه (30 درصد افراد) فقط با درآمد بالای 100 هزار دلار، شادی و رضایت از زندگی افزایش می‌یابد و از این‌رو، اکثریت شاد و اقلیت ناراضی در مباحث درآمدی انکارناشدنی هستند و صرفاً شادها با پول بیشتر و غمگین‌ها با افزایش درآمد ممکن است شادی‌شان بهبود یابد؛ هرچند وقتی به آستانه درآمدی معین برسند، دیگر پیشرفت نمی‌کنند؛ بر همین مبنا و با آنکه فلات خوشبختی /شادی در میان 20 درصد ناراضی‌ترین افراد زمانی که شروع به درآمد بیش از 100 هزار دلار می‌کنند، وجود دارد اما باز هم بدبختی‌های باقی‌مانده چون سوگواری، افسردگی بالینی، دلشکستگی و... با پول بیشتر کاهش نمی‌یابد. بنابراین پول برای شاد کردن یک نفر به تنهایی کافی نیست و تاثیر عاطفی آن شبیه داشتن یک آخر هفته کوتاه است. کمااینکه، بر اساس تحقیقات First Republic، در کشوری چون آمریکا، متوسط درآمد سالانه کمی بالاتر از 54 هزار دلار است، تنها حدود 17 درصد آمریکایی‌ها بیش از 100 هزار دلار در سال درآمد دارند و افرادی که درآمدشان در هر سال به 500 هزار می‌رسد جزو یک درصد از درآمدهای برتر آمریکا محسوب می‌شوند، بدین‌سان، این ایده که پول می‌تواند برای شاد کردن یک نفر کافی باشد عملاً بی‌اساس است. اما آیا واقعاً همین‌گونه است؟ آیا ادعاهای این سه پژوهشگر را می‌توان به تمام مردم جهان نسبت داد؟ آیا سفر فضایی جف بزوس او را خوشحال نمی‌کند؟ آیا خاندان آمبانی از زندگی در گران‌ترین خانه جهان، شاد نیستند؟ آیا ریشی‌سوناک ثروتمندترین نخست‌وزیر انگلیس، از جایگاهی که دارد احساس خوشبختی نمی‌کند؟ آیا خاندان لویی ویتون که لباس و اکسسوری‌های روزانه‌شان بیش از 10 میلیارد ارزش دارد، شاد نیستند؟ آیا سلاطین ثروت جهان تا به حال به ما دروغ گفته‌اند؟

شادی بی‌پولی

53مطالعات اندرو جی اسوالد، استاد اقتصاد و علوم رفتاری در دانشگاه وارویک و پژوهشگر مرکز تحقیقات رفاه در کالج هریس منچستر، که متمرکز بر اثرات شادی بر کیفیت زندگی و بهره‌وری است، نشان می‌دهد نوع احساس و لذت خوشبخت نبودن پولدارها و 47 میلیون، میلیونر جهان که کمتر از 10 درصدِ جمعیت جهان را تشکیل می‌دهند، شبیه احساس نارضایتی، عدم خوشبختی و غمگینی مردم عادی نیست؛ چرا که ثروت، اولویت‌های زندگی را تغییر می‌دهد، بنابراین غمِ پولدارهای عرب یا بریتانیایی نمی‌تواند شبیه غم یک مرد آسیایی که حتی در سن بازنشستگی بیشتر از دوران جوانی خود کار می‌کند تا زنده بماند، باشد. کمااینکه، برای شاد بودن نیازی به خودروهای اسپورت، جت‌های شخصی یا کشتی‌های مسافرتی پسران و دختر لوگن روی در سریال وراثت -مصداق بارز اولویت‌های زندگی بسیاری از پولدارهای امروزی- نیست، اما قطعاً به سرپناه و ثبات مالی نیاز است و داشتن یک خانه یا حقوقی که کفاف هزینه‌های زندگی یک خانواده را بدهد از عمده‌ترین دلایل شاد بودن است که این روزها به خودی خود هزینه‌های گزافی دارد. مضاف بر آن، براساس داده‌های سال 2023 سازمان بررسی جمعیت جهانی، فقط امسال 700 میلیون نفر در سراسر جهان با کمتر از 15 /2 دلار در روز زندگی‌شان را گذرانده‌اند و در حالی که 150 میلیون نفر در سراسر دنیا بی‌خانمان‌اند، در توسعه‌یافته‌ترین کشورهای جهان مانند آمریکا هم یک خانواده متوسط باید حداقل 9 /42 درصد از درآمد خود را برای خرید یک خانه با قیمت متوسط هزینه کند. از طرفی دیگر، با افزایش سن بازنشستگی و افت میانگین مستمری -هزار یورو در ماه- هر سال بر تعداد افرادی که بازنشسته نمی‌شوند به‌طور پیوسته اضافه شده است. در بسیاری از کشورها، ذخایر خزانه‌های دولتی تمام شده و دیگر حقوق بازنشستگی مناسبی ارائه نمی‌دهند و بخش خصوصی نیز در سال 2022 فقط برای 15 درصد از افراد شاغل توانسته مزایای بازنشستگی تعریف کند و این یعنی وقتی بدانیم بین سال‌های 2019 تا 2020، تعداد افراد بیکار در این سیاره از 93 /191 میلیون نفر به 21 /235 میلیون نفر افزایش یافته و بزرگ‌ترین افزایش سالانه بیکاری را رقم زده است و در کنار آن، اکنون بسیاری از مردم جهان پولی ندارند که غذا بخرند چه برسد که بخواهند آن را سپرده کرده یا در بازارهای سهام، بر آن ریسک کنند تا شاید در بازنشستگی اوضاع خوبی داشته باشند، خوب درک می‌کنیم که چرا معنای شادی و خوشبخت بودن در هر طبقه اجتماعی معنای خاص خود را دارد و نمی‌توان با تحلیل یک نمونه آماری کوچک برای کل دنیا یک چشم‌انداز قطعی تصور کرد. جدا از آن، لذت خوشبختی و رضایت از زندگی چون یک ‌بار اثرگذاری عاطفی دارد، نمی‌تواند در تمامی کشورها و بین ملت‌ها، یک معنای مشابه عاطفی یا فرهنگی خاص و مشخص را بدهد. اکنون در بسیاری از کشورهای اسلامی، داشتن فرزند، یک اولویت و دلیل شادی است؛ اما طبق مطالعات پیو، در بسیاری از جوامع صنعتی، «کاهش رفاه ذهنی افراد -چه شادی چه رضایت از زندگی- پس از تولد فرزندان و شروع دوره والد بودن آغاز می‌شود»، چیزی که پژوهشگران آن را «شکاف شادی والدینی» نامیده‌اند، شکافی که آمریکایی‌ها در آن بر سکوی نخست ایستاده‌اند و دلایل آن هم، تا حدود زیادی به هزینه‌های بالای پرستاری از کودک، نداشتن تعطیلات، ناتوانی در روزهای بیماری، ناهمخوانی در درآمد پدر و مادر با هزینه‌های ماهانه نگهداری از کودک، نارضایتی زنان /مادران و تبعیض درآمدی-جنسیتی آنها بازمی‌گردد و معروف است که شما با پنج فرزند فقط زمانی خوشبخت خواهید بود که «یک میلیاردر قایق‌نشین با ارتشی از پرستار بچه‌ها باشید»، چیزی که حداقل حالا برای 90 درصد مردم دنیا امکان‌پذیر نیست و چه‌بسا بسیاری از آنان به خوبی می‌دانند که هزینه‌های زندگی‌شان هرچه به سال 2030 نزدیک می‌شویم، بحرانی‌تر هم خواهد شد. طبق برآوردهای اقتصادی جهانی، تا هفت سال آینده، تورم و گرانی، بسیاری از مردم را از حداقل‌ها محروم خواهد کرد. استرس ناشی از پرداخت وام‌هایی با بهره‌های بالا، سلامت روانشان را نابود می‌کند. جنگ‌ها بر سر بدیهی‌ترین نیازها چون آب و غذا، چشم‌انداز خوبی را پیش‌روی آنها قرار نخواهد داد. دیکتاتوری، سلطه‌گری و حکمرانی‌های ضعیف دولت‌ها، ناخواسته، رفاه، آزادی و شادی را از آنان خواهد گرفت. پاندمی‌های پیش‌بینی‌شده همانند همه‌گیری کووید و قرنطینه‌های آن، بیدار شدن زامبی‌ها با تغییرات جوی و آب شدن بزرگ‌ترین کوه‌های منجمد دنیا با میلیاردها تُن یخ، معنای لذت بردن از زندگی را تغییر خواهد داد و ناتوانی دولتمردان دنیا در تامین نیازهای عمومی مردم، معنای خوشبخت بودن را از سرزمینی به سرزمین دیگر تغییر می‌دهد و طبعاً همه کشورها نمی‌توانند مانند ایالات‌متحده، چین، ژاپن، آلمان و هند بزرگ‌ترین قدرت‌های اقتصادهای را داشته باشند یا چون فنلاند خوشحال‌ترین مردم زمین را در خود جای دهند. از این‌رو، به عنوان یک عامل اصلاح روایتی در تبیین مفهوم و علل خوشبختی، شاید نیاز است، نوع احساس، لذت یا هیجان عاطفی حاصل از شادی یا درک خوشبختی را از قالب عمومی به دو بخش تقسیم کنیم و مفهوم خوشبختی 10 درصد ثروتمندان دنیا را از مردم عادی جدا کنیم، چون آنها اگر غمگین بدبخت هم باشند باز، آسیب حاصل از غم، سوگواری یا قفل شدن در نقطه‌ای از زمان را به خاطر از دست دادن چیزهای باارزش با پول جایگزین می‌کنند و چه‌بسا اگر به خودشان بگوییم پول همه چیز نیست و شما در بی‌پولی و فقر هم خوشحال خواهید بود، از خنده خواهند مرد. حتی خودمان هم اگر عاقل باشیم خنده‌مان می‌گیرد چون، اگر پول مهم نبود و با آن نمی‌شد شادی و خوشبختی را خرید، بسیاری در حال احتکار و اختلاس نبودند و از گرمای استخر ویلاهای خود در بهترین نقاط جهان، در سرمای زمستان لذت نمی‌بردند. 

پی‌نوشت‌:

1- کنایه‌ای است از بنزر اسکروچ در رمان «سرود کریسمسِ» چارلز دیکنز

دراین پرونده بخوانید ...