شناسه خبر : 45492 لینک کوتاه
تاریخ انتشار:

گذار از دشمنی

بررسی مقایسه‌ای مسیر توسعه ویتنام و ایران در گفت‌وگو با حسین عباسی

گذار از دشمنی

 رضا طهماسبی: ویتنام و آمریکا سال‌های زیادی درگیر یک جنگ فرسایشی با هزینه مالی و جانی بسیار بودند که در پایان 58 هزار کشته برای آمریکا و یک میلیون و 100 هزار کشته برای ویتنام دربر داشت. اما حدود دو دهه بعد از جنگ، روابط دو کشور عادی شد و از سال 2013 دو کشور به شرکای تجاری هم تبدیل شدند تا جایی که امروز آمریکا مقصد اول صادرات ویتنام است، به‌طوری که در سال 2021 نزدیک به 28 درصد از صادرات 356میلیارددلاری این کشور به آمریکا رفته است. حسین عباسی، اقتصاددان و استاد دانشگاه مریلند، با اشاره به بررسی روند اجرای اصلاحات اقتصادی در ویتنام و تغییر سیاست خارجی این کشور، معتقد است که امکان ایجاد منافع مشترک و سود متقابل می‌تواند باعث شکل‌گیری روابط تجاری میان کشورها شود، بدون اینکه الزاماً آنها را از نظر سیاسی تابع و پیرو یکدیگر کند. او می‌گوید اگر دشمنی ابزار حکمرانی نباشد، می‌تواند با بقیه کشورها راهی برای برقراری مراوده اقتصادی با سود دوجانبه پیدا کند.

♦♦♦

  ویتنام از نظر مساحت کشوری کوچک است و از نظر جغرافیایی در یک منطقه پربارش و گرم قرار دارد و اقلیمش متنوع نیست. از نظر منابع مالی و انسانی هم کشور ثروتمند و توسعه‌یافته‌ای نبود که وارد جنگ با یکی از ابرقدرت‌های دنیا شد. جنگی که حدود دو دهه طول کشید و هزینه مالی و جانی زیادی به هر دو طرف به‌ویژه ویتنام وارد کرد. با این حال می‌بینیم که در حدود نزدیک به سه دهه گذشته ویتنام مسیر دیگری در پیش گرفته و حتی تخاصم با کشور مهاجم را که سال‌ها زیر بمباران و گلوله‌بارانش بوده کنار گذاشته و حالا همان کشور به مقصد اول صادراتش تبدیل شده است. داستان این تغییر و تحول ویتنام را چگونه می‌شود از دریچه اقتصاد دید و ترسیم کرد؟

ویتنام از سال‌های 1954 تا 1975 درگیر جنگی بزرگ بود؛ جنگی که ابتدا با درگیری گروه‌های مختلف داخلی شروع شد و بعد همسایه‌ها و بعد هم آمریکا وارد آن شدند. همان‌طور که اشاره کردید، ویتنام کشوری فقیر در منطقه‌ای فقیر بود، به‌طوری‌که حتی قادر به تامین غذای مردم خودش نبود. زمین‌های کشاورزی گسترده برای تولید و تامین غذا نداشت و اساس اقتصادش محلی بود. جنگ برای ویتنام یک فاجعه بزرگ بود و حدود یک و نیم میلیون نفر کشته برجا گذاشت. علاوه بر این بیش از یک میلیون نفر هم از این کشور خارج شدند؛ یعنی یک فاجعه بزرگ اتفاق افتاد. بعد از پایان هر جنگی معمولاً کشورها یک دوره بازسازی را آغاز می‌کنند و رشد سریعی دارند اما ویتنام توان این کار را هم نداشت. از سال 1975 که جنگ تمام شد تا سال 1986 ویتنام دو برنامه پنج‌ساله اجرا کرد که هر دو هم شکست خورد. علت آن هم مشخص است چون نظام اقتصادی ویتنام یک نظام بسته کمونیستی بود. مثلاً کشاورزان باید همه محصولاتشان را به دولت می‌فروختند. ویتنام همان نظام اقتصادی کمونیستی را پیاده می‌کرد که چین و شوروی (سابق) هم اجرا می‌کردند اما توان و ظرفیت این دو کشور را نداشت. مثلاً صنعتش قابل قیاس با بخش صنعتی روسیه نبود. ویتنام از نظر اقتصادی به شدت وابسته به شوروی بود؛ یعنی وابسته به کمک‌های شوروی بود و همان نظام اقتصادی کاملاً بسته بوروکراتیک دولتی شوروی آنجا اجرا می‌شد و حزب کمونیست همه‌کاره بود. نتیجه کار هم این مساله آموزنده بود که یک دهه اول بعد از جنگ برای ویتنام همراه با شکست کامل دو برنامه پنج‌ساله بود که نشان می‌داد یک مشکل اساسی وجود دارد و خود حزب کمونیست متوجه این مشکل شد.

 حزب کمونیست حاکم فهمید که با این شرایط حتی برای تامین غذای مردم هم مشکل دارد. در نتیجه از سال 1986 برنامه‌ای را شروع کردند به نام «دوی‌موی» که بازآفرینی یا نوآفرینی و در کل به مفهوم تغییر مسیر است. ایده کمونیست‌های ویتنامی این بود که یک «اقتصاد بازار سوسیالیسم‌محور» (socialist oriented market economy) درست کنند. و اولین قدم یا کلید طلایی این تحول اقتصادی این بود که به کشاورزان اجازه داده شد محصولاتشان را در بازار بفروشند و مجبور نباشند به دولت بدهند. اولین نتیجه افزایش تولید محصولات کشاورزی بود. اینجا همان مساله مهم اقتصاد یعنی مالکیت خصوصی اثر خودش را نشان داد. یعنی وقتی حضور سنگین دولت برداشته شد، رشد بخش کشاورزی به تدریج آغاز و از آن حالت بحرانی خارج شد.

با سقوط اتحاد جماهیر شوروی در حدود پنج سال بعد، کمک‌های این کشور هم از بین رفت. ویتنامی‌ها که از چند سال قبل اصلاحات اقتصادی را شروع کرده بودند، به برنامه‌های خود سرعت دادند و از سال 1995 با آمریکا گفت‌وگوهایی را شروع کردند. البته مشکل فقط از طرف ویتنام نبود و در آمریکا هم مقاومت زیادی برای آغاز رابطه وجود داشت. مثلاً یک شایعه بسیار قوی این بود که هنوز تعدادی از سربازان آمریکایی در ویتنام اسیر هستند و با شکنجه در قفس نگهداری می‌شوند. انعکاس این تصور را احتمالاً بسیاری از خوانندگان مجله در فیلم «شکارچی گوزن» که سه سال بعد از پایان جنگ ساخته شد دیده‌اند که در آمریکا بسیار اثرگذار بود. اینجا اما یک اتفاق خوب افتاد. جان کری و جان مک‌کین که خودشان از کهنه‌سربازان جنگ ویتنام بودند، تحقیقی را در این‌باره شروع و مدارک و اسناد را بررسی کردند و ویتنام هم به آنها اجازه داد وارد این کشور شوند و جست‌وجو کنند. این اتفاق باعث شد بحران در آمریکا فروکش کند؛ ویتنام هم از نظر اقتصادی باید مشکلاتش را حل می‌کرد و در نتیجه در هر دو طرف یک تغییر رویه ایجاد شد. البته این تغییر زمان زیادی لازم داشت تا کم‌کم صیقل بخورد.

ویتنام از اوایل دهه 90 متوجه شد که باید سیاست تجاری‌اش را بازسازی کند و وارد عرصه تجارت بین‌الملل شود؛ یعنی هدفش را مشخص کرده بود. در تئوری اقتصاد هم مسائلی مانند مقررات‌زدایی، درهای باز، خصوصی‌سازی و امثال این در مورد تجربه کشورهای مختلف روایت می‌شود که بسیار آموزنده است. دنی رادریک (اقتصاددان و استاد دانشگاه هاروارد) می‌گوید که نسخه واحدی برای پیشرفت و توسعه وجود ندارد و هر کشور باید براساس شرایطی که دارد، نسخه‌ای بنویسید و عملگرا باشد. در آغاز مسیر توسعه، در میانه مسیر توسعه و در انتهای مسیر باید کارهای مختلفی صورت داد اما تاکید می‌کند که چهار عامل اصلی وجود دارد که اگر اجرا نشود، هیچ توسعه‌ای در کار نخواهد بود.

عامل اول به رسمیت شناختن «حق مالکیت» و به‌تبع آن «نفوذ قرارداد» است. یعنی اگر در یک اقتصاد دولت انحصار همه امور را در اختیار دارد و بخش خصوصی و افراد نمی‌توانند فعالیت کنند، توسعه میسر نمی‌شود. عامل دوم «کار کردن با اقتصاد جهانی» است. یک اقتصاد به تنهایی نمی‌تواند توسعه پیدا کند. پس باید راهی را بروید که بتوانید با دنیا کار کنید. یعنی بخش خصوصی که حق مالکیتش به رسمیت شناخته شده باید بتواند با دنیا کار کند و در دنیایی که ریال به ریال هزینه‌ها مهم است نمی‌توان هزینه تجارت را بالا برد، چون اگر هزینه تجارت با یک کشور بالا باشد، هیچ کشور دیگری با او وارد تجارت نمی‌شود. عامل سوم «ثبات اقتصاد کلان» است. برای مثال در مورد ویتنام در فاصله 1990 تا 2021 دو، سه سال بوده که یک جهش در تورم رخ داد و در بقیه سال‌ها تورم تک‌رقمی بود، گرچه خیلی هم سفت‌وسخت تلاش نکردند که آن را پایین‌تر بیاورند اما زیر 10 درصد بود. در نهایت عامل چهارم هم «ثبات سیاسی و اجتماعی» و کم‌تنش بودن اوضاع داخلی کشور از نظر سیاسی و اجتماعی است. رادریک معتقد است که اگر این مجموعه عوامل وجود نداشته باشد حرکت به سمت توسعه به نتیجه‌ای نمی‌رسد.

ویتنام این عوامل را دارد و از یک اقتصاد کشاورزی بسیار فقیر شروع می‌کند. در ابتدا تولید سرانه ویتنام بسیار کم بود و در دهه 1980 جزو فقیرترین کشورهای دنیا محسوب می‌شد. اما با اصلاحات در بخش کشاورزی شروع کرد و به بازارهای جهانی وصل شد. این اتفاق باعث شد کشاورزان ویتنام فرصت تازه‌ای پیش‌روی خود ببینند. از آنجا که زمین‌های قابل کشت آنها وسیع نیست، نمی‌توانستند در حجم بالا گندم یا برنج بکارند و در بازار جهانی رقابت کنند، در نتیجه تصمیم گرفتند به‌جای محصولاتی مانند گندم و برنج یکسری محصولات کشاورزی کمیاب، خاص و لوکس تولید کنند که با قیمت‌های بالا در بازارهای جهانی خریدار داشت و در مقابل گندم و برنج دیگر نیازهایشان را از دنیا تامین کنند. یعنی اتصال به تجارت جهانی ساختار اقتصادی کشاورزی‌شان را هم عوض کرد. ویتنامی‌ها از سال 1995 که مذاکره و رابطه با آمریکا را آغاز کردند به دنبال این بودند که وارد تجارت جهانی شوند. سال 2000 هم توانستند با آمریکا وارد قراردادهای تجاری شوند. بعد هم بسیار تلاش کردند و 11 سال در صف ایستادند و هشت سال مذاکره کردند تا بتوانند از سازمان تجارت جهانی امتیاز بگیرند و امتیاز هم گرفتند.

ویتنام هنوز هم به‌طور مستمر با آمریکا سر مسائل مختلف بگومگو دارد اما تجارت خارجی را ادامه می‌دهد چون تجارت خارجی ساختار اقتصادشان را عوض کرد. مشکلات زیادی مانند بخش‌های دولتی کاملاً ناکارآمدی داشتند که در دوره‌های بعد یکسری اصلاحات در مورد آنها انجام دادند، چون مانع رشد بخش خصوصی شده بود. آنها یک راه طولانی طی کردند و بنایشان هم بر این نبود که الزاماً هرچه آمریکا می‌گوید بپذیرند اما هدفشان این بود که به اقتصاد دنیا متصل شوند و با قواعد آن کار کنند. آمریکا هم بخش بزرگی از اقتصاد دنیاست، پس گفتند با آمریکا کار می‌کنیم، سروکله می‌زنیم، مذاکره می‌کنیم، امتیاز می‌گیریم ولی جنگ و دعوا نمی‌کنیم.

 ویتنام سال گذشته رشد اقتصادی بالاتر از هشت درصد داشته و برآوردها برای سال جاری هم رقمی بین چهار تا شش درصد است. یک اقتصاد در حال رشد که شرایط نسبتاً خوبی در مسیر توسعه دارد و به نوعی می‌توان گفت که انگار راه خودش را پیدا کرده است. این وضعیتی را که در حال حاضر برای ویتنام پدید آمده باید بیشتر مرهون اصلاحات اقتصادی مانند رفتن به سمت اقتصاد بازار و باز کردن فضا برای بخش خصوصی بدانیم یا نتیجه آن دیپلماسی اقتصادی و سیاست خارجی تنش‌زدایی که در پیش گرفت؟

ما یک چهارچوب برای توسعه و پیشرفت اقتصادی در نظر گرفتیم و گفتیم که در آن ثبات اقتصاد کلان، یک باید الزامی است، حق مالکیت و نفوذ قرارداد در آن یک باید الزامی است، اتصال به اقتصاد جهان و درجاتی از هماهنگی و عدم‌تنش در سیاست داخلی و اقتصاد و جامعه هم یک باید الزامی است. اگر هر کدام از این دو مولفه‌ای که در سوال آوردید یعنی اصلاحات اقتصادی داخلی یا سیاست خارجی نباشد، نمی‌توان آن چهار مولفه الزامی را به دست آورد و در نتیجه چهارچوب توسعه ناقص است و به نتیجه نمی‌رسد.

اگر بخواهم با علم اقتصاد مساله را تشریح کنم در نظر بگیرید که در یک الگوی ساده اقتصادسنجی یک متغیر به نام متغیر الف و یک متغیر به نام متغیر ب داریم. این متغیرها را وارد معادله می‌کنیم و اثر متغیر الف و اثر متغیر ب را اندازه می‌گیریم. این الگوی مفروض ما این‌گونه است که این دو متغیر باید در هم ضرب شوند. حالا خاصیت ضرب شدن دو متغیر چیست؟ اینکه اگر یکی از آنها نزدیک به صفر باشد، اثر دیگری را خنثی می‌کند. این مدل در مورد دو متغیری که شما گفتید صدق می‌کند. اقتصاد ایران را در نظر بگیرید که در حالت عادی و بدون محرک یا مانعی می‌تواند یک رشد اندک دو تا سه‌درصدی داشته باشد. اما یک زمان تحریم بر آن اثرگذار است و زمانی کرونا؛ زمانی هم یک سیاست مخرب مانند سیاست ارز دولتی 4200تومانی به کار گرفته می‌شود که رشد اقتصاد را کم می‌کند و به سمت زیر صفر می‌برد. اما اگر می‌خواهیم رشد بالا و پایدار داشته باشیم باید چه بکنیم؟ من اینجا دوباره به مثال ویتنام برمی‌گردم و با چند عدد و آمار آن را مرور می‌کنم. معجزه ویتنام این است که برای مدت 30 سال به‌طور متوسط سالانه هفت درصد رشد اقتصادی داشته است. اگر یک اقتصاد به‌طور متوسط سالانه دو درصد رشد داشته باشد، 35 سال طول می‌کشد تا درآمد دو برابر شود؛ یعنی یک نسل طول می‌کشد. اما اگر نرخ رشد سالانه هفت درصد باشد، مانند ویتنام،‌ فقط 10 سال طول می‌کشد تا نرخ درآمد دو برابر شود. یعنی تفاوت بین دو درصد با هفت درصد در بلندمدت بسیار زیاد است و ویتنام با هر دو عامل این را به دست آورده است. غیرممکن است بدون اصلاحات اقتصادی داخلی که جهت آن هم تقریباً مشخص است و سیاست خارجی درست به چنین رشدی دست پیدا کرد. در ایران باید انحصارهای دولتی حذف شود، حق مالکیت به رسمیت شناخته شود و ثبات اقتصاد کلان ایجاد شود. نمی‌شود نرخ ارز را 50 درصد زیر نرخ بازار تعیین کرد و بعد انتظار داشت که سال آینده در کشور ثبات اقتصاد کلان برقرار باشد. نمی‌توانیم اصلاحات اقتصادی انجام دهیم اما سیاست خارجی درستی نداشته باشیم، یا سیاست خارجی را درست کنیم اما قواعد اقتصاد را اصلاح نکنیم و انتظار رشد بالا و پایدار داشته باشیم. بدون این دو به صورت همزمان هر قدر هم بتازیم به مقصد نمی‌رسیم.

براساس آمار بانک جهانی درآمد سرانه ویتنام به نرخ برابری قدرت خرید (PPP) حدود 1100 دلار بوده که در سال 2021 به حدود 11 هزار و 100 دلار رسیده است. چنین رشدی در درآمد سرانه از رشد اقتصادی حدود هفت درصد سالانه حاصل می‌شود.

  در مقام مقایسه، ما هم یک جنگ هشت‌ساله تحمیلی را از سوی عراق از سرگذراندیم. اما بعد از جنگ آن رابطه خصمانه به آشتی و صلح و ایجاد روابط تبدیل نشد، مگر زمانی که حکومت صدام در عراق سرنگون شد. در مورد آمریکا هم با وجود اینکه خوشبختانه هیچ‌گاه درگیری مستقیمی بین دو کشور وجود نداشته اما بعد از انقلاب اسلامی و جریان تسخیر سفارت آمریکا و در مقابل خصومت‌ورزی‌های آمریکا با ایران در مجامع بین‌المللی و وضع تحریم‌های مختلف، این رابطه نتوانسته در مسیر آرامش قرار گیرد و اگر نگوییم صلح و آشتی، حتی نتوانسته یک روند عادی به خود بگیرد. به نظر شما دلیل ماندگاری این شرایط شاید بشود گفت خصمانه که مانع از هرگونه همکاری تجاری و اقتصادی می‌شود، چیست؟ اقتصادی است یا سیاسی؟

در مورد روند آشتی ویتنام و آمریکا کتابی با عنوان «هیچ چیز غیرممکن نیست» از سوی آقای تد اوسیوس که یک دیپلمات آمریکایی و سفیر سابق این کشور در ویتنام است، نوشته شده که بخش‌های جالبی دارد. البته به برخی بخش‌های کتاب هم به سبب سیاستمدار بودن نویسنده می‌توان نگاه منتقدانه‌ای داشت. اما یک گزاره جالب از سوی نویسنده مطرح می‌شود به این مضمون که «اگر دشمنی ابزار حکمرانی نباشد، می‌توان راهی پیدا کرد». این یک مساله مهم و قابل توجه است. مثلاً در نظام سیاسی کره شمالی، دشمنی ابزار حکمرانی است. در کشور ما هم برای برخی گروه‌های ذی‌نفع و ذی‌نفوذ به نظر می‌رسد که دشمنی ابزار تداوم منفعت و نفوذ و حاکم بودن باشد. اما با یک نگاه واقع‌گرایانه، می‌بینیم که رابطه ما با آمریکا نوسانی بوده و در مواقعی پای میز مذاکره و مبادله هم نشسته‌ایم و در نتیجه نمی‌توان گفت دشمنی ابزار حکمرانی ما در ارتباط با آمریکا بوده است. رابطه ما با آمریکا زیر یک بدبینی بسیار شدید است. در عالم سیاست بخشی از این بدبینی معقول است، چون سیاستمداران هیچ کشوری چه ایران و چه ویتنام نباید صد درصد به یک کشور دیگر به‌ویژه قدرت‌های بزرگ اطمینان داشته باشند. اکنون هم که ما در مورد روابط آمریکا و ویتنام حرف می‌زنیم در هر دو کشور هنوز مخالفت زیادی با این رابطه وجود دارد. اما مساله این است که با وجود اختلاف‌ها و عدم اعتماد، کشورها باید شجاعت داشته باشند منافع مشترک را تشخیص دهند و از آن در جهت سود متقابل استفاده کنند. ما تجربه‌هایی از این دست در مورد آمریکا داریم اما فرصت‌های بسیار بیشتری هم وجود دارد که از آن استفاده نکرده‌ایم و به نظر من بیشتر مشکل از داخل بوده است. به هر حال افرادی هستند چه در داخل و چه در خارج که انگیزه دارند پیش پای این رابطه سنگ بیندازند. به نظرم در کشور ما امکان و میزان سود متقابل بیش از اندازه دست‌کم گرفته می‌شود. برای کسب سود متقابل لزومی ندارد به طرف مقابل اعتماد کامل داشته باشیم.

برای مثال در نظر بگیرید که روسیه نزدیک به دو سال است که با اوکراین در حال جنگ و با اروپا در تخاصم است. با این حال هنوز 40 درصد صادراتش به اروپاست و جالب‌تر اینکه خط لوله‌اش از اوکراین می‌گذرد. بزرگ‌ترین شریک تجاری چین آمریکاست ولی در بسیاری از حوزه‌ها هم با هم سرشاخ می‌شوند. اما سود متقابل اجازه نمی‌دهد این درگیری‌ها از یک مرزی فراتر برود. از قضا در هر دو کشور چین و آمریکا افرادی حضور دارند که می‌خواهند طرف مقابل را سرکوب کنند و در این وسط خودشان سود کسب کنند. در ایران حتی اگر سراغ سیاستمدارها هم نرویم، بسیاری از بنگاه‌های اقتصادی دولتی و شبه‌دولتی با ورود کشور به عرصه تجارت بین‌الملل مخالفت می‌کنند چون ممکن است باعث از دست دادن بازارهای انحصاری‌شان شود. اغلب سیاستمداران هم به نحوی در اقتصاد دخیل هستند و مجوزهای خاص دارند. معنا و مفهوم اصطلاح کاسبان تحریم هم برای همه روشن است که گروه‌های ذی‌نفعی هستند که خالص به دنبال سود خودشان هستند و از این شرایط و تداوم آن بهره می‌برند. با این حال تجربه ویتنام به ما نشان می‌دهد که اگر عزم جدی برای استفاده از فرصت سودهای مشترک وجود داشته باشد، می‌توان به تدریج کار را به نتیجه رساند.

 یعنی آنچه باعث شد آمریکا و ویتنام به صلح برسند و مراودات تجاری خود را توسعه دهند، نیازهای اقتصادی و منافع مشترک بود.

بله؛ از طرف ویتنام مساله بسیار روشن است که می‌خواست وارد اقتصاد جهانی شود و پیوستن به قواعد و قوانین بین‌المللی شرط لازم برای پیوستن به این اقتصاد است. ویتنام از زمانی که تقاضای ورود به سازمان تجارت جهانی را داد، 11 سال منتظر ماند و هشت سال چانه زد تا بتواند امتیازهای بیشتری بگیرد و گرفت. هر کشوری وقتی وارد سازمان تجارت جهانی می‌شود می‌تواند با چانه‌زنی و مذاکره امتیازاتی بگیرد که مثلاً برای صادرات اقلامی از کالاهایش تعرفه ندهد اما برای واردات برخی کالاها تعرفه بگیرد. ویتنام لازم داشت که وارد اقتصاد جهانی شود. حزب کمونیست ویتنام به درستی تشخیص داده بود که نمی‌تواند این جمعیت نزدیک به 100 میلیون‌نفری را نان بدهد و باید شیوه جدیدی در پیش بگیرد. از طرفی باید رابطه‌اش را با آمریکا که دشمن بوده و امپریالیست است و مهاجم است هم بهبود ببخشد، پس می‌گردد تا امکان منافع مشترک را بیابد. در مقابل در آمریکا هم این نکته مثبت برای سیاستمداران وجود داشت که می‌توانستند ادعا کنند ویتنام را از یک دشمن به یک همکار تبدیل کردند. شاید در کوتاه‌مدت این مساله زیاد دیده نشد اما امروز هم دموکرات‌ها که رابطه با ویتنام در دوران آنها و در زمان ریاست‌جمهوری بیل کلینتون شروع شد، از این مساله برای خودشان اعتبار می‌خرند و به جمهوریخواهان که با چین درگیر هستند فخر می‌فروشند که ویتنام همکار ماست و با ما قرارداد دارد و به ما در منطقه کمک می‌کند. آمریکا مانند خرسی است که مو کندن از آن غنیمت است و اگر سود دوطرفه‌ای وجود داشته باشد امکان توافق هم ایجاد می‌شود. مثلاً ویتنام پی برده بود که مساله وجود سربازان آمریکایی زندانی در ویتنام برای آمریکایی‌ها بسیار مهم و فراموش‌نشدنی است و از همین استفاده کرد و اجازه داد آمریکایی‌ها بیایند و جست‌وجو کنند و اطلاعات بگیرند. به این شکل یک نفع متقابل برای آمریکا ایجاد کرد.

  چرا ما نمی‌توانیم در مسیر ایجاد منافع مشترک و متقابل حرکت کنیم و جلو برویم؟

خواستن یا نخواستن در اینجا یک تصمیم سیاسی است. من می‌توانم تصور کنم که گروه‌هایی هستند که از این دشمنی سود می‌برند و در نتیجه مانع‌تراشی می‌کنند. اما اگر نظام سیاسی به این نتیجه برسد که با آمریکا یا هر کشور دیگری می‌شود کار اقتصادی کرد بدون اینکه کاملاً با آن عجین شد، می‌تواند تصمیمی سیاسی بگیرد که راه را باز می‌کند. مذاکرات ایران و آمریکا در دوره آقای روحانی و قبل از آن، نشان می‌دهد که چنین تصمیم‌هایی هم می‌تواند گرفته شود اما خارج از حوزه اقتصاد است. سیاست باید در این مورد تصمیم بگیرد که می‌خواهد یا نمی‌خواهد. اما اقتصاد سیاسی‌اش مشابه با اقتصاد سیاسی اصلاح است. اگر سیاستگذار تصمیمی برای انجام یک اصلاح اقتصادی می‌گیرد خواه‌ناخواه گروه‌های برنده و بازنده ایجاد می‌کند؛ گروه‌هایی که قدرت خودشان را به کار می‌گیرند تا اصلاحات را پیش ببرند یا متوقف یا منحرف کنند. داستان رابطه ایران و آمریکا چنین چهارچوبی دارد. یعنی اگر همین امروز هم تصمیم گرفته شود، بسته به قدرت برنده‌ها و بازنده‌ها ممکن است سال‌ها طول بکشد تا این چرخه در جهتی بچرخد که هر دو طرف به اندازه کافی از آن منفعت ببرند که بشود به آن شکل داد. در حال حاضر به نظر می‌رسد تصمیمی جدی یا به قدر کافی قوی در این رابطه وجود ندارد؛ هرچند صفر هم نیست.

  جالب است که در ویتنام این حزب کمونیست بود که تصمیم گرفت به سمت آزادسازی و کار با اقتصاد جهانی حرکت کند و نتیجه هم گرفت. اقتصاد ایران هم با مشکلات تحریم شدید و شرایط بد متغیرهای اقتصاد کلان در داخل مواجه است. با این حال اگر قرار به شروع باشد نقطه شروع ما از نقطه شروع ویتنام بسیار بهتر و جلوتر است. اما به فرض چنین تصمیمی، مسیر توسعه اقتصاد ایران در قیاس با ویتنام چگونه خواهد بود؟

ایران از دهه 1340 شمسی به بعد دیگر جزو کشورهای فقیر محسوب نمی‌شود و به گروه کشورهایی با درآمد متوسط رو به بالا پیوسته است. گرچه شرایط بد یک دهه و نیم اخیر در حال سوق دادن ایران به گروه کشورهای با درآمد متوسط رو به پایین است. با این حال از ویتنام شرایط بهتری داشته و دارد. اشاره کردم که ویتنام حتی در یک دهه بعد از جنگ هم رشد نداشت در حالی که ما بعد از جنگ تحمیلی، بازسازی را شروع کردیم و نرخ رشدهای بالایی داشتیم. بعدها در دهه 1376 تا 1386 هم متوسط نرخ رشد هشت‌درصدی را داشتیم با وجود اینکه برخی تحریم‌های آمریکا در آن زمان هم اعمال می‌شد اما ایران راه خنثی کردنشان را یافته بود و مهم‌تر اینکه در آن زمان خودمان خودمان را تحریم داخلی نکرده بودیم. اگر همان مسیر در بهبود سیاست خارجی و اصلاحات اقتصادی را در پیش بگیریم می‌توانیم به همان جهت برویم. البته مورد ویتنام که به مدت 30 سال متوسط نرخ رشد هفت‌درصدی دارد، یک استثناست و من چندان خوش‌بین نیستم که کشور دیگری بتواند آن را تکرار کند. مثلاً ترکیه برای مدتی نزدیک به 18 سال رشد اقتصادی بالایی داشت اما بازی‌های سیاستمداران اوضاع را به هم ریخت. 

در واقع هرجا نظام اقتصادی به تصمیمات سیاسی بیشتر وابسته است، احتمال تخریب دوره رشد هم بالاتر است، مانند ترکیه یا چین.

پیشتر اشاره کردم که اگر به اقتصاد ایران شوک‌های داخلی یا خارجی ، مانند تحریم، کرونا یا دلار 4200تومانی وارد نشود، سالانه دو تا سه درصد رشد می‌کند. این رشد پایین با اندک شوک صفر یا منفی می‌شود اما اگر می‌خواهید بالاتر از دو، سه درصد باشد، باید آن چهار عاملی که برشمردیم اجرا شود. هرچه بهتر آنها را اجرا کنیم، نرخ رشد بهتری نصیبمان می‌شود.

  به عنوان نکته پایانی هم نگاهی به این مساله شاید بیشتر سیاسی داشته باشیم که آیا اختلافی در دید آمریکا به ایران نسبت به ویتنام وجود دارد یا خیر. ورود آمریکا به روند آشتی با ویتنام هم انگیزه داخلی داشت و همان مساله سربازان که اشاره کردید هم احتمالاً نوعی پاک کردن بدنامی جنگ و گیر کردن در آن بود. در نتیجه محرک قوی برای بهبود رابطه با ویتنام برای آمریکا وجود داشت. اما در مورد ایران آیا چنین محرک‌هایی وجود دارد؟ برخی سیاسیون می‌گویند آمریکا نفعش در این است که ایران را همیشه به شکل دشمن نگه دارد و تحلیل‌هایی در این حوزه دارند. نظر شما چیست؟

من به عنوان اقتصاددان پاسخی برای این سوال ندارم. ولی اگر چنین فرضی از سوی افراد یا گروه‌هایی مطرح می‌شود به احتمال زیاد برای این است که چیزی از این فرض گیرشان می‌آید. چون من این فرض را در دنیای امروز واقع‌گرایانه نمی‌بینم.

اگر فرض بر این است که آمریکا فقط و فقط می‌خواهد از ما بهره بگیرد و ما چیزی گیرمان نمی‌آید، مساله وارد حوزه سیاست می‌شود و من هم هیچ جوابی برایش ندارم. ولی واقعیت این است که اگر هدف برقراری روابط تجاری و بهبود شرایط اقتصادی باشد احتمالاً بتوان منافعی را پیدا کرد که همزمان برای هر دو طرف کسب شود. لزومی هم ندارد طرف مقابل را معصوم و بری از خطا و دشمنی یا خوش‌نیت بدانیم، چون نمی‌خواهیم با او وصلت کنیم، قرار است تجارت کنیم. هم ایران و هم آمریکا می‌توانند از روابط با یکدیگر منفعت کسب کنند. اما ابتدا باید هزینه‌هایش را بسنجند. اگر منافع در برابر هزینه برای طرفین صفر باشد، هیچ‌کدام وارد این رابطه نمی‌شوند.

ما باید بپذیریم برای اینکه شرایط خوب باشد، لازم نیست الزاماً همه چیز خیلی خوب باشد. حتی در شروع می‌تواند بد باشد و به تدریج خوب شود. اقتصاد ویتنام در حال حاضر هم دچار مشکلات زیادی است؛ هنوز انحصار در آن بالاست، هنوز فساد در نظام اداری و پلیس آن زیاد است، هنوز شرکت‌های دولتی مشکل‌زا هستند. ویتنام در رابطه با آمریکا هم هنوز بر سر بسیاری از مسائل درگیر است، در مساله حقوق بشر اختلاف دارد و این‌گونه نیست که همه مشکلات حل شده باشد و همه متغیرها و مولفه‌ها در شرایط بسیار خوب قرار گرفته باشد. اما در نهایت باید شروع کرد و قدم‌به‌قدم پیش رفت و اگر همه چیز به سرعت خوب نشود، سرخوردگی ایجاد نشود و جهت تغییر نکند چون ذی‌نفعان همیشه مایل هستند که این جهت‌ها عوض شود و قدرت آنها بیشتر و منافع آنها بزرگ‌تر شود. در نهایت صادقانه فکر می‌کنم در دنیایی که فحش دادن و بدبین بودن یک امتیاز است، من ترجیح می‌دهم همچنان درجه‌ای از خوش‌بینی خودم را حفظ کنم چون فکر می‌کنم بیشتر به کار بیاید.