شناسه خبر : 32599 لینک کوتاه
تاریخ انتشار:

دولت نه گرگی باقی گذاشته، نه گوزنی

حسین عباسی از تبعات برهم خوردن تعادل‌های اقتصاد می‌گوید

حسین عباسی، اقتصاددان ایرانی دانشگاه مریلند از به کار بردن استعاره پارک ملی یلواستون درباره اقتصاد ایران و تاکید بر نقش عوامل تعادل‌بخش به اکوسیستم‌ها استقبال می‌کند، اما هشدار می‌دهد که نباید تلاش کرد همه آنچه فضای نخست وجود دارد را طابق النعل بالنعل به فضای دوم نسبت داد.

دولت نه گرگی باقی گذاشته، نه گوزنی

حسین عباسی، اقتصاددان ایرانی دانشگاه مریلند از به کار بردن استعاره پارک ملی یلواستون درباره اقتصاد ایران و تاکید بر نقش عوامل تعادل‌بخش به اکوسیستم‌ها استقبال می‌کند، اما هشدار می‌دهد که نباید تلاش کرد همه آنچه فضای نخست وجود دارد را طابق النعل بالنعل به فضای دوم نسبت داد. او در عین حال می‌گوید: «این یک واقعیت پایه‌ای و اساسی است که بین افراد مختلف جامعه تقابل منافع وجود دارد: تولیدکننده قیمت بالاتر را می‌پسندد و مصرف‌کننده قیمت پایین‌تر را. طبق اصول اقتصادی، عامل ایجاد تعادل قیمتی که هر دو طرف را راضی نگه دارد، رقابت است. اگر دولت با ایجاد انحصار یا تعیین قیمت دلخواه خود یک طرف این تقابل را منکوب کند (مثل کاری که در مورد ارز می‌کند) همانند این است که در یک محیط طبیعی که گرگ و گوزن وجود داشته، وارد عمل شود و بگوید می‌خواهم همه گرگ‌ها را از بین ببرم.»

♦♦♦

  تجربه بازگرداندن گرگ‌ها به پارک ملی یلواستون در ایالت وایومینگ آمریکا، از حیث نشان دادن نقش عوامل ظاهراً منفی در حفظ تعادل اکوسیستم‌های طبیعی بسیار درس‌آموز بوده است. به نظر شما آیا می‌توان با مشابه‌سازی عملکرد اکوسیستم‌های طبیعی با عملکرد اقتصاد، درسی از این تجربه برای نحوه مدیریت اقتصاد گرفت؟

هر تشبیه یا استعاره‌ای که بخواهد بین دو حوزه مختلف ارتباط برقرار کند، محاسن و معایبی دارد. مهم‌ترین حسنش این است که باعث روشن شدن مساله و تاکید بیشتر روی ابعاد آن می‌شود و از نظر انتقال مفاهیم به خواننده مفید است -به ویژه انتقال مفاهیم پیچیده‌ای که در حوزه اقتصاد وجود دارد. با این حال این ریسک هم وجود دارد که کسانی بخواهند هرچه در فضای نخست وجود دارد را طابق النعل بالنعل به فضای دوم نسبت داده و همه‌چیز را مشابه‌سازی کنند. این کار می‌تواند با خطاهای بزرگی همراه شود.

در اکوسیستم پارک ملی یلواستون، وضعیت بدون پوشش گیاهی با وجود تعداد زیادی گوزن یک تعادل بود که شاید برای ما مطلوب نبود، ولی برای گوزن‌ها مطلوبیت داشت. وقتی گرگ‌ها در این پارک رها شدند، تعادل جدیدی ایجاد شد که پوشش گیاهی در آن زیادتر و تعداد گوزن‌ها کمتر شد؛ که احتمالاً ما این تعادل را بیشتر دوست داریم. ولی به طور کلی در اقتصاد بیش از آنچه در طبیعت و اکوسیستم‌های طبیعی مشاهده می‌شود، «هدف‌گذاری» و «وضعیت مطلوب» وجود دارد. مثلاً در یک روستای سنتی صد سال پیش، تعادلی از نظر جمعیت و تولید وجود دارد که مطلوب ما نیست. ما می‌خواهیم این تعادل را به هم بزنیم و اقتصاد سنتی و کشاورزی محدود را به اقتصاد نوین تبدیل کنیم. بنابراین میزان دخالت و هدف‌گذاری در اقتصاد خیلی بیشتر از طبیعت است. در اقتصاد معمولاً از «اکوسیستم» صحبت نمی‌کنیم، بلکه کلمه «تعادل» را به‌کار می‌بریم. هدف این است که وارد تعادلی شویم که بر اساس یکسری متغیرها، مطلوب‌تر ارزیابی می‌شود. به این معنا، اکوسیستم اقتصاد کاملاً بر اکوسیستم‌های طبیعی منطبق نیست. از این نظر که یکسری قوا به نام انگیزه آدم‌ها در اقتصاد فعال هستند و یکسری قوا در طبیعت وجود دارند که اکوسیستم را به سمت تعادل می‌برند، تشبیه درستی است، اما نباید فراموش کرد که مکانیسم‌های فعال در اقتصاد به طور صد درصد بر مکانیسم‌های فعال در طبیعت منطبق نیستند. استفاده هوشمندانه از این مثال خوب است، اما استفاده مکانیکی، بدون تدقیق و بدون در نظر داشتن جزئیات ریز ممکن است خطرناک باشد و باید از آن بر حذر بود.

  استفاده از استعاره پارک ملی یلواستون ما را به نگاه فیزیوکرات‌ها در اقتصاد نزدیک می‌کند. فیزیوکرات‌ها معتقد بودند اقتصاد -با توجه به مکانیسم‌هایی که در آن وجود دارد- مانند طبیعت به طور خودبه‌خودی به تعادل می‌رسد و نیازی به دخالت دولت در آن وجود ندارد. فکر می‌کنید آیا اکوسیستم اقتصاد به همین شکل عمل خواهد کرد و نیازی به هیچ‌گونه دخالت دولت در آن نیست؟ به بیانی دیگر، در طبیعت، هدف غایی حفظ حیات است، اما در اقتصاد علاوه بر بقا، به دنبال رشد و توسعه هم هستیم. آیا می‌توان یک اکوسیستم اقتصادی را مطلقاً به حال خود رها کرد و انتظار داشت به طور خودبسنده رشد کند؟

ما در اقتصاد مداخله می‌کنیم، چون هدف‌گذاری داریم و به هیچ وجه جامعه بشری را همانند اکوسیستم طبیعت نمی‌بینیم. در جامعه بشری اهدافی تعریف شده که «تولید بیشتر برای دستیابی به رفاه و سلامتی بیشتر برای آدم‌ها» یکی از آنهاست. وقتی طبیعت جنگل را بررسی می‌کنیم، نمی‌گوییم افزایش تعداد درختان هدف است، ولی در اقتصاد، سلامتی آدم‌ها هدف ماست؛ طولانی بودن مدت عمر، کاهش صدمات بیماری‌ها، کاهش مرگ و میر اطفال و بهبود وضعیت آموزش آنها هدف ماست. به هیچ وجه نمی‌توان جامعه را به حال خود رها کرد و گفت «هرچه شد، شد.» در عین حال باید رفتار قوایی را که در جامعه فعالیت می‌کنند، بشناسیم و بدانیم اگر از این قوا بد استفاده شود، بر ضد اهداف ما عمل خواهند کرد. یعنی وقتی از مداخله حرف می‌زنیم، به آن معنا نیست که در همه‌چیز به طور مکانیکی دخالت کنیم. در غیر این صورت به تجربه شوروی دچار خواهیم شد که مثلاً آدم‌ها را در یک کارخانه سر کار می‌گذاشتند و می‌گفتند «20 جفت کفش تولید کن تا رفاه جامعه حداکثر شود». با این کار انگیزه فرد از بین می‌رفت و نه‌تنها 20 جفت کفش تولید نمی‌شد، بلکه انرژی او هم هدر می‌رفت و تمام منابعی که صرف آن فرد شده بود، بی‌فایده می‌شد. در حالی که با وجود انگیزه سودآوری، یک کفاش بدون آنکه کسی چیزی به او بگوید ممکن بود 200 جفت کفش تولید کند. بنابراین منظور از مداخله، استفاده درست از انگیزه‌های آدم‌هاست: انگیزه‌ای که تک‌تک آدم‌ها برای بهبود وضع مالی، بهداشتی، سلامتی، تحصیلی و کیفیت زندگی خود دارند و تلاش می‌کنند از یک تعادل پایین به تعادل بالاتر برسند.

  ظاهراً هدف‌گذاری در پارک یلواستون این بوده که تعداد گوزن‌ها کم و پوشش گیاهی زیاد شود. سیاستگذاران می‌توانستند این کار را با شکار یک به یک گوزن‌ها هم انجام دهند، ولی به جای آن گرگ‌ها را به پارک برگرداندند و اجازه دادند قواعد طبیعت کار کند. به نظر شما آیا می‌توان این مثال را با قواعد طبیعی علم اقتصاد (به‌کارگیری انگیزه‌ها) مشابه‌سازی کرد و هدف‌گذاری‌هایی را که در اقتصاد ایران صورت گرفته از این زاویه نگاه کرد؟ مثلاً دولت‌ها در ایران برای رسیدن به هدف رفاه بیشتر برای مردم، انرژی ارزان در اختیار آنها قرار می‌دهند یا برای راه افتادن تولید، نرخ بهره را به طور دستوری پایین می‌آورند و تسهیلات ارزان‌قیمت به بنگاه‌ها می‌دهند. فکر می‌کنید شیوه دستیابی به این اهداف در اقتصاد ایران درست بوده است؟

با تعریفی که از نیروهای ایجادکننده تعادل ارائه کردید و با این فرض که وجود یک محیط جنگلی با درخت و گیاه و حشره و پرنده و رودخانه و امثال آن مطلوب‌تر از فضایی است که فقط گوزن در آن وجود داشته باشد، می‌توان مشابهت بین پارک یلواستون و اقتصاد ایران را برقرار کرد. اینجا مساله این است که دخالت دولت در اقتصاد یک تعادل بد ایجاد کرده است. اگر دولت می‌گذاشت انگیزه‌های آدم‌ها در اقتصاد به درستی کار کند، یک شرکت خصوصی نفت یا گاز را استخراج می‌کرد و به قیمتی که برایش سودآور بود، به من و شما می‌فروخت؛ در نتیجه من و شما هرگز همزمان با روشن بودن بخاری، پنجره اتاقمان را باز نمی‌گذاشتیم. اما دولت در اقتصاد ایران، گرگ‌هایی را که وجود داشتند و اقتصاد با وجود آنها می‌توانست کار کند، و اکوسیستم را از حالت طبیعی خود خارج کرده است.

این یک واقعیت پایه‌ای و اساسی است که بین افراد مختلف جامعه تقابل منافع وجود دارد: تولیدکننده قیمت بالاتر را می‌پسندد و مصرف‌کننده قیمت پایین‌تر را. طبق اصول اقتصادی، عامل ایجاد تعادل قیمتی که هر دو طرف را راضی نگه دارد، رقابت است. اگر دولت با ایجاد انحصار یا تعیین قیمت دلخواه خود یک طرف این تقابل را منکوب کند (مثل کاری که در مورد ارز می‌کند) همانند این است که در یک محیط طبیعی که گرگ و گوزن وجود داشته، وارد عمل شود و بگوید «می‌خواهم همه گرگ‌ها را از بین ببرم». دولت این کار را کرده و تعادل اقتصاد ایران را به هم زده است.

اگر نیروهای تعادل‌بخشی که از بین رفته‌اند، سر جای خود برگردند و دولت فقط حکومت قانون را مستقر کرده و موارد شکست بازار را حل و فصل کند، تقابل انگیزه‌های تولید و مصرف در نهایت ختم به خیر می‌شود. ولی طبیعی است که وقتی یک طرف منکوب شده باشد، این اتفاق نمی‌افتد.

  از نظر اقتصاد سیاسی، ریشه تمایل سیاستمداران به حذف گرگ‌ها از اکوسیستم اقتصاد ایران چه بوده است؟ این کار از چه زمانی شروع شده و چرا سیاستمداران فکر کرده‌اند لازم است این‌گونه در تعادل‌های موجود دستکاری و مداخله کنند؟

این کار از اوایل دهه 50 شروع شد؛ زمانی که دولت احساس کرد مقدار زیادی علف در اختیار دارد و چون فکر می‌کرد گوزن نسبت به گرگ موجود زیباتری است، تصمیم گرفت گرگ‌ها را از بین ببرد و علف‌ها را در اختیار گوزن‌ها قرار دهد تا بخورند و چاق شوند و برایش هورا بکشند. وقتی در دهه 50 درآمد نفت به طور جهشی زیاد شد، شاه این مسیر را در پیش گرفت و بعد از انقلاب هم همین ایده با ادعای «کمک به اقشار پایین» و امثال آن تئوریزه شد و ادامه یافت.

ساختار سیاسی حاکم طی دهه‌های گذشته همواره به این شکل عمل کرده است: چون سیاستمداران به محبوبیت مقطعی نیاز داشته‌اند، به هیچ وجه حاضر نبوده‌اند از راه‌حل آسانی که منافعش در کوتاه‌مدت عیان می‌شود و هزینه‌هایش در بلندمدت، کوتاه بیایند. حتی موقعی که قرار بود وضعیت یارانه‌ها سر و سامان پیدا کند و طرحی تدوین شد که از نظر اقتصادی قابل دفاع بود (اینکه یارانه انرژی قطع شود و معادل آن به طور نقدی به مردم پرداخت شود) آقای احمدی‌نژاد -مثل همه سیاستمداران دیگر ما- فقط به دنبال این رفت که محبوبیت بیشتری برای خود بخرد؛ یعنی نه‌تنها منابع حاصل از یارانه، بلکه هر منبع دیگری از هر جای دیگر پیدا کرد، در این چاه ویل ریخت؛ چاهی که هیچ وقت پر نشد و در آینده هم برای مدتی طولانی پر نخواهد شد. این مساله البته وابسته به ملاحظات سیاسی و تعادل بسیار پایداری است که در عرصه سیاست ایران ایجاد شده و هر سیاستمداری روی کار می‌آید، همین روش‌ها را تکرار می‌کند.

  در پارک ملی یلواستون، زمانی که گرگ‌ها بعد از حدود 70 سال به اکوسیستم بازگشتند، البته تعدادی از گوزن‌ها را طعمه خود کردند و کشتند، ولی مهم‌تر از آن باعث تغییر رفتار آنها شده و مثلاً باعث شدند گوزن‌ها از بخش‌هایی از پارک دوری کنند. راجع به تغییر رفتار غیرمستقیمی که عوامل ظاهراً ناخوشایند اکوسیستم در رفتار عوامل اقتصادی ایجاد می‌کنند، چه می‌توان گفت؟ مثلاً آیا رفتاری که در ظاهر به «فرهنگ مصرف‌گرایی و اسراف» نسبت داده می‌شود، مثل پرمصرفی انرژی را می‌توان با تغییر رویه پرداخت یارانه تغییر داد؟

حتماً، ولی من از این فراتر می‌روم: اگر نیروهای تعادل‌بخش در اکوسیستم وجود داشته باشد، تغییر رفتار نه‌تنها در این جهت خواهد بود که آدم‌ها کمتر و بهینه‌تر مصرف کنند، بلکه مصرف‌کننده‌ها را به تولیدکننده تبدیل می‌کند. مثال کارتونی‌اش این است که اگر گوزن‌ها ببینند گرگ‌ها بخشی از پارک یلواستون را از آنها گرفته‌اند، اما جای دیگری وجود دارد که می‌توان در آنجا علوفه کاشت، خودشان کشاورز می‌شوند!

آدم‌ها در ایران سیگنال اشتباه دریافت می‌کنند، اما مطابق آن سیگنال اشتباه، رفتار عقلایی دارند. اگر به شما دلار 4200تومانی یا انرژی ارزان بدهند، قطعاً مصرف‌کننده باقی می‌مانید، اما اگر قیمت ارز 12 هزار یا 15 هزار تومان شود و با تورم بالا برود، شما تولیدکننده ارز خواهید شد و حتی انگیزه خواهید داشت که سرمایه‌گذاری کرده و تولیدکننده انرژی شوید. وقتی دولت رانت توزیع می‌کند، هر آدم عاقلی تمام انرژی‌اش را صرف این خواهد کرد که کسی را در دولت پیدا کند تا از او رانت بگیرد؛ اما اگر این رانت توزیع نشود، تلاش می‌کند تا مثلاً سیب تولیدی خود را در کشوری دیگر بفروشد و ارز به دست بیاورد، یا کالایی تولید کند که جای محصول کارخانه چینی را در بازار داخلی بگیرد. بنابراین با بازگشت عوامل تعادل‌بخش، رفتارها فقط در این حد عوض نمی‌شود که مصرف کم شود، بلکه در این جهت نیز تغییر می‌کند که گوزن پارک یلواستون، علوفه بکارد و خود به تولیدکننده علوفه تبدیل شود!

  جیمز پتوکوکیس (James Pethokoukis) سال 2014 در یادداشتی که برای موسسه «امریکن انترپرایز» نوشت، با استفاده از استعاره پارک ملی یلواستون، «استارت‌آپ‌ها» را گرگ‌های اقتصاد آمریکا دانست که به «تخریب خلاق» کمک می‌کنند. او نتیجه گرفت که باید از بازگشت آنها به اقتصاد آمریکا حمایت کرد تا رکود اقتصادی از بین برود. به نظر شما در اقتصاد ایران اولویت با بازگرداندن کدام گرگ‌ها به اکوسیستم است؟

باید اجازه داد فعالان اقتصادی خودشان در این باره تصمیم بگیرند. اگر یک بوروکرات در اداره‌ای تحت عنوان «حمایت از مصرف‌کننده و تولیدکننده و گرگ و گوزن» -که امثال آن در اقتصاد ایران زیاد است- بنشیند و تصمیم بگیرد به چه کسی اجازه دهد و به چه کسی اجازه ندهد، خطر بسیار بزرگی خواهد بود.

دولت باید فضای فعالیت را باز کند؛ آنگاه اگر لازم باشد استارت‌آپ ایجاد شود، می‌شود. در مثال مورد بحث ما، اگر قرار باشد تعداد گرگ‌ها زیاد شود، می‌شود، اما شاید اینجا پرنده‌ها مفیدتر از گرگ‌ها باشند، یا شاید حضور روباه‌ها بیشتر از گرگ‌ها ضرورت داشته باشد. این چیزها را کسی نمی‌داند. در مورد اقتصاد، انگیزه آدم‌ها و در مورد جنگل، نیروهای طبیعی کار می‌کند. بوروکرات‌ها این توانایی را ندارند که بگویند گرگ‌ها بیایند یا روباه‌ها، یا شغال‌ها. آنها باید اجازه دهند فضای فعالیت باز شود و دست و پای فعالان اقتصادی را باز بگذارند تا خودشان تشخیص دهند.

  یعنی همین که سایه دولت را از اقتصاد کم کنیم، کافی است...

بله، مشکل این است که دست‌ها و پاها بسته است. دولت در اقتصاد ایران همه را از دم تیغ گذرانده؛ گرگ و گوزن و روباه و شغال و پرنده و مورچه و همه را خفه کرده، بعد انتظار دارد جنگل درست شود. طبیعی است که این اتفاق نخواهد افتاد. دولت باید فعالان اقتصادی را به حال خود بگذارد. ممکن است یکی از آنها رشد کند و یکی ضعیف شود. اصلاً بعضی از آنها باید ورشکسته شوند. تخریب خلاق ایده بسیار مهمی است. برخی از بنگاه‌ها و فعالیت‌های اقتصادی در ایران باید ورشکسته شوند تا به جای آنها فعالیت جدید ایجاد شود. این فشاری که گاه و بیگاه وارد می‌شود که «نگذارید کارخانه‌ها ورشکسته شود و کارگران اخراج شوند» اشتباه است. بله، برای کارگران باید ترتیبی اتخاذ کرد تا زندگی‌شان دچار مشکل نشود، ولی اینکه قوه قضائیه بگوید هیچ کارخانه‌ای نباید تعطیل شود، مثل آن است که اصرار داشته باشیم تعداد زیادی گوزن یا گرگ مریض یا حتی درخت مریض را در طبیعت نگه داریم. اتفاقی که در این مورد در آمریکا رخ داده، جالب توجه است: اخیراً در گزارشی می‌خواندم که یکی از علل آتش‌سوزی‌های گسترده جنگل‌های کالیفرنیا این است که در گذشته به طور طبیعی باید بعضی بخش‌های این جنگل‌ها آتش می‌گرفته، اما از این کار جلوگیری شده است. یعنی برای چند دهه، هر بخش کوچکی از جنگل که آتش می‌گرفته، به سرعت اطفا شده است؛ در نتیجه امروز جنگل‌های کالیفرنیا حجم عظیمی از چوب خشک دارند که حالا اگر یک گوشه از آن آتش بگیرد، دیگر نمی‌توان آن را خاموش کرد.

در اقتصاد هم شرایط همین‌طور است و یکسری از این تخریب‌ها باید انجام گیرد. اگر بگوییم هیچ کارخانه‌ای نباید بسته شود، نتیجه‌اش این می‌شود که 10 سال دیگر تمام کارخانه‌های ایران همانند صنعت خودروی فشل ما خواهند بود که ارابه مرگ تولید می‌کنند و به قیمت بسیار بالا به مردم می‌فروشند!

دراین پرونده بخوانید ...

پربیننده ترین اخبار این شماره

پربیننده ترین اخبار تمام شماره ها