شناسه خبر : 44278 لینک کوتاه
تاریخ انتشار:

نقطه پایان

ابرچالش‌ها و تبعات غفلت از آنها در گفت‌وگو با حسین جوشقانی

نقطه پایان

زنگ هشدار در مورد ابرچالش‌های اقتصادی کشور که به سمت بحران میل می‌کنند از میانه دهه 1390 از سوی اقتصاددانان به صدا درآمد. با این حال طی شش سال، روند این ابرچالش‌ها رو به وخامت گذاشته و در حال تبدیل شدن به بحران است. حسین جوشقانی، اقتصاددان، با اشاره به عوامل غفلت سیاستگذار از توجه کافی به این ابرچالش‌ها، معتقد است حرکت به سمت بهبود و حل این ابرچالش‌ها نیازمند عزم سیاسی و سیاست اقتصادی به‌طور همزمان است. استاد اقتصاد دانشگاه خاتم می‌گوید باید سیاستمدار تصمیم جدی برای اصلاح بگیرد و در مقابل گروه‌های منتفع از وضع موجود و منتقد از مجری سیاست‌های اصلاحی حمایت کند، در غیر این صورت انتهای این مسیر بحران‌هایی از جنس همان فروش جزایر و گرفتار شدن در ابرتورم است که امروز از ما بسیار دور به نظر می‌رسد.

♦♦♦

‌به تازگی یکی از مدیران وزارت رفاه در مورد ابرچالش صندوق‌های بازنشستگی هشداری داد و از فروش جزایر مانند آنچه در یونان رخ داده بود، یاد کرد. متاسفانه این هشدار جدی گرفته نشده و به جای پرداختن به اصل مساله، حاشیه فروش خاک پررنگ و آن مدیر برکنار شد. این در حالی است که از حدود سال 1395 اقتصاددانان به‌طور جدی در مورد ابرچالش‌ها و روند بحرانی شدن آنها به سیاستگذار هشدار می‌دهند اما به نظر می‌رسد سیاستگذار نسبت به ابرچالش‌ها بی‌توجه و غافل است. از نظر شما چرا ابرچالش‌ها از سوی سیاستگذاران و سیاستمداران جدی گرفته نمی‌شود؟

ببینید در ابتدا لازم است بر این نکته منطقی تاکید کنیم که نفی یک مساله، به معنای از بین رفتن آن نیست. اگر کسی در میانه روز بگوید شب است و بودن روز را نفی کند، به‌طور منطقی و واقعی شب نمی‌شود. این نفی وجود یک مساله صرفاً برای خود نفی‌کننده یک کاربرد ذهنی دارد وگرنه اصل مساله پابرجاست. یعنی اگر وجود یک ابرچالش یا بحران را نفی کنیم، به این معنا نیست که وجود ندارد، بلکه عوامل ایجادکننده و تشدیدکننده آن همچنان فعال هستند. همان‌طور که اشاره کردید از میانه‌های دهه 1390 زنگ خطر نسبت به بروز و تعمیق ابرچالش‌ها از سوی اقتصاددانان به صدا درآمد و هنوز دولت دوازدهم انتخاب نشده و روی کار نیامده بود که این موارد اعلام و تا حدودی تبیین شد. متاسفانه در کشور ما سیاستمدار و سیاستگذار نگاه کوتاه‌مدت مبتنی بر منافع و ترجیحات شخصی و نهایتاً گروهی دارد، علاقه‌ای هم به حل ریشه‌ای مشکلات و چالش‌ها نشان نمی‌دهد چرا که حل ریشه‌ای مسائل هزینه بالا اما کوتاه‌مدت دارد و طی یک زمان کوتاه به جامعه فشار وارد می‌کند اما منافع بلندمدت و ماندگاری دربر دارد. برای مثال اگر قرار بود در دهه 1380 اصلاح الگوی مصرف و قیمت انرژی، اصلاح الگوی کشت یا اصلاح الگوی مصرف آب صورت بگیرد، قطعاً در زمان اجرا به مردم فشار وارد می‌شد اما منافع آن در دهه‌های بعد مشاهده می‌شد و محسوس بود. اما سیاستگذار ما به دلایل مختلف به انجام این اصلاحات تمایلی ندارد چون در وهله نخست خودش را برای یک دوره کوتاه مسوول می‌داند و سیاستگذار دوره‌ای است؛ نه حزبی. احزاب برای بقا در عرصه سیاست‌ورزی و حضور در رقابت‌های سیاسی منافع بلندمدت را مدنظر قرار می‌دهند اما سیاستمدار دوره‌ای یک بازه چهارساله یا در نهایت هشت‌ساله را می‌بیند و می‌خواهد منافعش در این بازه را حداکثر کند تا به‌زعم خودش در پایان این دوره نام ‌نیکی برای خودش برجا بگذارد. مثلاً گروهی از او یاد کنند که دستمزدها را افزایش داد، سن بازنشستگی را کاهش داد، تسهیلات دستوری تخصیص داد یا طرحی اجرا کرد که حقوق یک گروه بالا رفت. تمایل سیاستمدار و سیاستگذار در ساختار سیاسی ما همین منافع کوتاه‌مدت است و اساساً انگیزه‌ای برای حل ریشه‌ای مشکلات ندارد.

فقدان دانش کافی هم می‌تواند عامل دوم غفلت سیاستگذار از پرداختن به ابرچالش‌ها باشد. وقتی که ارتباط سیاستگذار با اقتصاددانان قطع باشد، ممکن است حتی از اصل وجود مشکل هم بی‌اطلاع و ناآگاه بماند و هشدارهای واقعی را سیاه‌نمایی تلقی کند و صرفاً یکسری داده‌ها و شاخص‌های خاص را مدنظر قرار دهد که در اختیارش قرار می‌گیرد. اگر سیاستگذار یک دانش حداقلی اقتصادی داشته باشد به راحتی فریب شاخص‌سازی‌ها را نمی‌خورد اما در غیر این صورت ممکن است شیفته اعداد و ارقام شود و آنچه در پشت این داده‌ها در جریان است را نبیند. اجازه دهید یک مثال بزنم، زمانی که در کنگره آمریکا بحث گرمایش زمین مطرح بود، یکی از سناتورها یک گلوله برفی با خودش به سنا برده بود و آنجا مدعی شده بود که اصلاً زمین در حال گرم شدن نیست و همین امروز برف زیادی باریده و این گلوله برفی هم نشان‌دهنده آن است.

عامل سوم هم گروه‌هایی هستند که وجود ابرچالش‌ها را از اساس نفی می‌کنند و متوجه وجود مشکلاتی مانند پیشی گرفتن مصرف انرژی از تولید انرژی نیستند و آن را انکار می‌کنند. در واقع سیاستگذاری را که خودش درک کامل اقتصادی ندارد، دچار تردید در تصمیم‌گیری می‌کند. یعنی در کنار اقتصاددانانی که در مورد ابرچالش‌ها هشدار می‌دهند این گروه هم وجود دارد که ممکن است خودشان را اقتصاددان و متخصص اقتصاد بدانند اما وجود این ابرچالش‌ها را نفی کنند که من درک نمی‌کنم واقعاً چه نفعی از این کار می‌برند. اگر به این گروه میدان بازی داده شود، قدرت تصمیم‌گیری را از سیاستگذار می‌گیرند.

عامل چهارم هم گروهی هستند که تداوم ابرچالش‌ها و عوامل شکل‌دهنده آنها برایشان با کسب منفعت همراه است. آنها با استفاده از همین ابرچالش‌ها رشد می‌کنند و بقایشان در ادامه همین سیستم‌هاست. این گروه اجازه قانع شدن سیاستگذار را نمی‌دهند و تلاش می‌کنند حامی کارشناسان و متخصصانی باشند که به عنوان عامل سوم از آنها یاد کردم. گروهی که از ابرچالش‌ها منفعت کسب می‌کنند خودشان یک نهاد اقتصادی هستند که تغییر شرایط و اصلاح امور برای آنها زیان در پی دارد.

‌تبعات و پیامدهای بی‌توجهی به ابرچالش‌ها چیست؟ ابرچالش‌هایی که در سال‌های اخیر در مورد آنها هشدار داده شده، متفاوت هستند و هر کدام وجهی از زندگی شهروند ایرانی را تحت تاثیر قرار می‌دهند، مثلاً کسری بودجه دولت و ناترازی نظام بانکی در تورم بسیار بالای چند سال اخیر نمود دارد که رفاه خانوار ایرانی را بسیار کاهش داده است. کمبود منابع آب و تخریب محیط زیست هم به شکل دیگری زندگی ما را تحت تاثیر قرار می‌دهد. یا این اوصاف تاوان غفلت از ابرچالش‌ها چیست؟ درست است که تجربه یونان از ما دور است اما در نهایت باید آن را مدنظر قرار دهیم که یونان در نهایت به خاطر تامین منابع مجبور به فروش جزایرش شد.

البته واضح بود فردی که چنین حرفی زد منظورش هشدار دادن نسبت به این معضل بود، نه اینکه واقعاً فروش جزایر را مطرح کرده باشد و قاعدتاً هیچ‌کس علاقه‌ای به فروش خاک سرزمینش ندارد. به‌طور مشابه وقتی اقتصاددانان در مورد بروز ابرتورم هشدار می‌دهند دوست ندارند که واقعاً ابرتورم حادث شود و در دام چنین مشکلاتی بیفتند. این هشدارها نشان دادن انتهای مسیر است؛ کارشناسان به سیاستگذار نشان می‌دهند که انتهای این مسیری که در پیش گرفته شده، این است که یک کشور مجبور می‌شود تعدادی از جزایرش را بفروشد. این هشدار برای حذر کردن از ادامه دادن این مسیر است. اگر در دو دهه گذشته به این ابرچالش‌ها رسیدگی می‌شد امروز ابعاد آن تا این اندازه بزرگ و عمیق نشده بود. اگر امروز هم به آنها توجه نشود، یک دهه بعد این ابرچالش‌ها شرایط بحرانی‌تری پیدا کرده و حل کردنشان بسیار سخت می‌شود. ته این مسیر هم درگیر شدن در باتلاق ابرتورم یا فروش جزیره است، این نقطه آخر است و باید به سیاستگذار هشدار داد که به این نقطه نرسد. وقتی خبر می‌رسد که در قله کوه برف در حال ریزش است، کسی که در کوهپایه نشسته باید بداند که ریزش برف تا رسیدن به او به یک بهمن عظیم تبدیل می‌شود و باید سریع آنجا را ترک کند. وقتی به هشدار کارشناسان توجهی نشود، این مشکلات هم به بهمن تبدیل خواهد شد و کار از کار خواهد گذشت. مساله کمبود آب و تخریب محیط زیست، نظام یارانه‌ای، قیمت انرژی، کسری بودجه و تورم و صندوق‌های بازنشستگی همه مواردی از همین جنس است و نگرانی ما این است که کار از کار بگذرد.

‌بسیار گفته می‌شود که مشکلات امروز اقتصاد ایران راه‌حل سیاسی دارد نه اقتصادی. شما در ابتدای بحث هم اشاره داشتید که یک عامل این مشکلات وجود سیاستمدار دوره‌ای در ساختار سیاسی کشور ماست. آیا شما هم موافقید که راه‌حل این ابرچالش‌ها سیاسی است؟

از نظر من این دو از هم جدا نیست و باید با هم باشد. قطعاً برای رفتن به سمت بهبود و حل این ابرچالش‌ها به یک عزم و اراده سیاسی نیاز است و سیاستمدار باید تصمیم جدی بگیرد و از سیاست‌های اقتصادی معطوف به بهبود شرایط به‌طور جدی حمایت کند و در کنارش حتماً باید تصمیم‌گیری و سیاستگذاری صحیح اقتصادی صورت بگیرد. یعنی اگر سیاستمدار عزمش را جزم کرد که این مشکلات را حل کند باید بتواند راه درست را هم برود. عزم سیاسی و راهکار درست اقتصادی باید در کنار یکدیگر قرار گیرند تا در نهایت اثربخشی داشته باشند.

‌ بین ابرچالش‌های ذکرشده، کسری بودجه دولت و ناترازی نظام بانکی که در تورم نمود پیدا کرده، در چند سال اخیر رفاه خانوار ایرانی را بسیار کاهش داده است. حتی کسری بودجه صندوق‌های بازنشستگی هم در تشدید تورم می‌تواند اثرگذار باشد. به نظر شما اگر اولویت نظام اقتصادی مهار تورم باشد، چه راه‌هایی در کوتاه‌مدت و بلندمدت می‌توان برای کنترل آن اجرا کرد؟

تورم در حقیقت خودش یک معلول و نتیجه و برآیند سیاست‌های اقتصادی است که خودش را در اقتصاد نشان می‌دهد. نمی‌توان به دنبال کنترل تورم رفت بدون اینکه فکری به حال کسری بودجه دولت کرد یا ناترازی نظام بانکی را از بین برد. از نظر من دولت یک بسته اصلاح اقتصادی لازم دارد که همزمان به این ابرچالش‌ها حمله کند که نتیجه آن در میان‌مدت کاهش تورم است. از نظر من سه مساله وجود دارد که باید همزمان مورد توجه قرار گیرد؛ یکی از آنها اصلاح قیمت‌های انرژی است. ناترازی در حوزه انرژی به شدت به دولت فشار می‌آورد و اقتصاد را با مشکل جدی مواجه کرده است که نتیجه نهایی آن به تورم ختم می‌شود. به نظر من نقطه شروع اصلاحات می‌تواند این حوزه باشد. مساله صندوق‌های بازنشستگی هم عامل دیگری است که به شدت روی کسری بودجه دولت و رشد نقدینگی اثرگذار است و نقطه بعدی هم حل ناترازی نظام بانکی است. نظام توزیع یارانه را هم من در قالب یک سیاست با اصلاح قیمت‌های انرژی می‌بینم چون در حال حاضر ما روی حامل‌های انرژی به همه افراد یارانه می‌دهیم که باید اصلاح شود. سه عامل اصلاح قیمت انرژی و نظام یارانه‌ای، صندوق‌های بازنشستگی و ناترازی بانکی باید توام با هم اصلاح شود تا نتیجه‌بخش باشد. لازمه آن هم عزم جدی سیاستمدار است چون هر کدام از این ابرچالش‌ها، ذی‌نفعان قدرتمندی دارد که به راحتی اجازه تغییر و اصلاح آنها را نمی‌دهند. سیاستمدار باید بتواند جلوی فشارهای شدید این گروه‌ها بایستد و از مجری سیاست‌های اصلاحی حمایت کند تا کار پیش برود. پیش بردن این تغییرات نیاز به تامین مالی دارد و باید برای رسیدن به این هدف مبادی ورود سرمایه به کشور باز شود، یعنی تجارت به‌طور جدی تسهیل شود تا مبادله کالا، رفت‌وآمد و قراردادهای تجاری بلندمدت شکل بگیرد و به دولت کمک کند که بتواند در آن سه جبهه بجنگد.

‌ در حال حاضر بحث روی عوامل ایجاد تورم هم شکل گرفته، و در مقابل نظرات عمده اقتصاددانان که به ایجاد تورم به دلیل رشد نقدینگی معتقد هستند، گروهی هم معتقدند در چند سال اخیر عوامل دیگری مانند تحریم ریشه تورم و حتی افزایش نقدینگی بوده است. نظر شما چیست؟

روابط علت و معلولی در جریان هم اتفاق می‌افتند. ببینید وقتی یک خودرو پشت چراغ قرمز متوقف می‌شود، یکی می‌تواند بگوید به این دلیل است که لنت ترمز و دیسک چرخ ماشین اصطکاک ایجاد کرده‌اند و ماشین توقف کرده است. این نظر کاملاً درست است اما آن اصطکاک چرا به وجود آمد، چون راننده پدال ترمز را فشار داده است و اگر پدال فشرده نمی‌شد اساساً لنت ترمز کار نمی‌کرد. یک نفر دیگر هم عامل توقف را چراغ قرمز می‌داند که باعث شد راننده پدال ترمز را فشار دهد. همه این عوامل درست است و در طول یکدیگر قرار دارند و هیچ‌کدام دیگری را نفی نمی‌کند. در مورد تورم هم مساله تا حدود زیادی مشابه است. عامل اصلی تورم، رشد نقدینگی است. اینکه چرا نقدینگی زیاد شده عوامل متعددی دارد که آن عوامل خودشان تحت تاثیر علت‌های دیگری کم و زیاد شده‌اند. اگر به گذشته برگردید، مثلاً چهار دهه قبل عامل اصلی تورم کسری بودجه دولت بوده، بعدها با افزایش ناترازی نظام بانکی، این عامل هم موجب رشد نقدینگی شده است. در سال‌های اخیر متاسفانه بحث خروج سرمایه شدیدی داشتیم که روی نرخ ارز فشار وارد کرده است. نرخ ارز هم این فشار را به تقاضای پول منتقل می‌کند و بالا رفتن تقاضای پول موجب رشد نقدینگی و در نهایت تورم می‌شود. همه این عوامل در طول یکدیگر هستند. نمی‌توان انکار کرد که در سال‌های گذشته سهم اثر خروج سرمایه روی رشد نقدینگی و تشدید تورم بیشتر شده است اما این عامل به معنای عاملیت رشد نقدینگی در تورم نیست. این عامل هم از طریق رشد نقدینگی موجب افزایش تورم شده است. 

دراین پرونده بخوانید ...

پربیننده ترین اخبار این شماره

پربیننده ترین اخبار تمام شماره ها