شناسه خبر : 742 لینک کوتاه
تاریخ انتشار:

در قلب «سوختن و ساختن» انسان ایرانی، هسته‌ای سخت از «کنار نیامدن» وجود دارد

انسان ایرانی؛ سازگاری و مقاومت

«سازش» برای مردمان ایرانی کنشی یا از سر ناچاری و بی‌توانی است یا از حقارت و بی‌مایگی درونی.

روزبه آقاجری/ پژوهشگر مطالعات فرهنگی و اجتماعی

«سازش» برای مردمان ایرانی کنشی یا از سر ناچاری و بی‌توانی است یا از حقارت و بی‌مایگی درونی. اما اگر از خود این مفهوم فاصله بگیریم و پا به عرصه‌های تاریخی، فرهنگی و طبیعی بگذاریم، بهتر می‌توانیم به این پرسش بپردازیم که «آیا ایرانیان اهل سازشگری هستند یا نه». جست‌وجو برای پاسخ به این پرسش، ما را از جهان واژگان به جهان تاریخی و اجتماعی می‌برد؛ اودیسه انسان ایرانی در تاریخش، محیط طبیعی‌اش و نظام‌های اجتماعی‌ای که در آنها زیسته است.

1- اتیمولوژی یا ریشه‌شناسی
«ساختن» تنها به معنای «برپا کردن» و «ایجاد کردن» نیست، بلکه معنای «کنار آمدن» و «پذیرفتن» هم را در خود دارد. گویا هر «برپا کردن»ی دربردارنده «کنار آمدن»ی هم هست. اما این مفهوم ریشه‌دار در ادب پارسی معناهای متنوع‌تری داشته است. وقتی فردوسی می‌نویسد که «بدو گفت پیران که با روزگار/بسازد خردیافته مرد کار» به معنای دوم نظر دارد اما وقتی سعدی می‌نویسد که «به چندان که در دستت افتد بساز/از آن به که گردی تهی‌دست باز» معنای دوم را در نظر دارد اما «قناعت کردن» و «بسنده کردن» را نیز لحاظ کرده است. از درهم‌آمیزی این معناهاست که کم ‌و بیش از نیمه سده سیزدهم تا آغاز سده چهاردهم خورشیدی سر و کله‌ کلمه‌ای پیدا می‌شود که دست‌کم در گفتار سیاسی نیم‌سده اخیر نقشی مهم بازی کرده است: سازش. بنا به ارجاع لغتنامه دهخدا، این کلمه در فرهنگ نفیسی ناظم‌الاطباء (1303-1224 خ.) به همان معنای بالا آمده است. پژوهشی دقیق لازم است تا بفهمیم که «سازش» از چه زمانی به زبان فارسی درآمده است اما با حدس و گمان می‌توان گفت چنین زمانی میان 1250 تا 1300 خورشیدی یعنی از اواخر قاجار تا عصر مشروطه و آغاز دوران پهلوی‌هاست.
همان‌طور که نشان دادیم، از سده‌ها قبل فعل «ساختن» را برای «کنار آمدن» و «تسلیم شدن» به کار برده‌ایم اما گویا نیازی نبوده است که از آن اسم مصدری بسازیم تا سطحی دیگر از معنا را پوشش دهد. گویا با شکل‌گیری سازوکارهای مدرن دولت و حکومت در اواخر قاجاریه و به‌ویژه در 15 سال جنبش مشروطه‌خواهی است که آن فعل کهن، پیچشی سیاسی پیدا می‌کند و با بدل‌ شدن به اسم مصدر «سازش»، به آن «کنار آمدن» و «رضا دادن» قبلی بار معنایی «زبونانه» و «حقیرانه» را می‌افزاید. «سازش» بار معنایی چندلایه‌تری نسبت به فعل اصلی دارد.

2- سمنتیک یا معناشناسی
وقتی می‌پرسیم که «آیا مردمان ایرانی اهل سازشگری هستند یا نه؟»، پرسشی مبهم طرح کرده‌ایم و باید به ‌سرعت توضیح دهیم که منظورمان از «سازشگری» چیست. «سازشگری» مفهومی ارزش‌خنثی نیست که بتوان به ‌سادگی آن را به مردمان یک کشور نسبت داد و از قضا دقیقاً در تضاد با آن ارزش‌هایی است که یک ملت می‌تواند به داشتن آنها افتخار کند مانند ایستادگی، ستم‌ستیزی، حق‌خواهی و مانند اینها. از سوی دیگر، نه به معنای تن دادن حقیرانه بلکه به معنای «کنار آمدن با وضعیتی چاره‌ناپذیر و شکیبایی تا به دست آمدن فرصت مناسب»، کلمه «سازش» معنایی پذیرفتنی پیدا می‌کند و از بار معنای منفی‌اش کاسته می‌شود. البته بماند که باب تفسیر این‌که «آیا آن وضعیت چاره‌ناپذیر است یا نه» یا «به چه فرصتی فرصت مناسب می‌گویند» باز می‌ماند. سطحی دیگر از معنا برای مفهوم «سازش» وجود دارد که برای بحث ما بسیار مهم است: سازش (acclimation) زیست‌شناختی یا طبیعی به معنای «سازگار شدن یک ‌گونه با شرایط محیط طبیعی معین». نکته دیگر این‌که باید به طرف محذوف در مفهوم «سازش» توجه کرد. جمله «x سازش کرد» طرف دومی را لازم می‌آورد که x در برابر آن سازش کرده است. جمله دقیق‌تر این است: «x در مواجهه یا در برابر y سازش کرد». این y هم می‌تواند عاملی مشخص (دشمن، نیروی خارجی، همسایه شاکی و مانند آن) باشد و هم می‌تواند به شرایط ساختاری اجتماعی یا حتی طبیعی برگردد.

3- آنتروپولوژی یا انسان‌شناسی
برای به دست آوردن فهمی آغازی از انسان، باید او را در جغرافیا یا محیط طبیعی‌اش بررسی کرد. جغرافیای انسان ایرانی دارای چند مشخصه جغرافیایی مهم است: کمبود آب، کمبود زمین بارور برای کشاورزی و محیطی خشن برای سکونت که باعث پراکندگی آبادی‌ها می‌شده است. طبیعتاً «کنترل» این سه مشخصه جغرافیایی -در این سطح اولیه که از آن حرف می‌زنیم- می‌توانسته به شکل‌های متمرکز قدرت منجر شود یعنی دقیقاً همان چیزی که از نظر تاریخی هم می‌توان اهمیتش را نشان داد.1 آنچه نخستین ساختار قدرت متمرکز در ایران را مشهور می‌کند، امنیتی است که در سراسر امپراتوری برای مردمان فراهم می‌کند. رشد فناوری‌های اولیه برای بهره‌برداری بهتر از خاک و آب و ضرورت ایجاد نهادهای قدرتمند برای تامین امنیت ناشی از پراکندگی جمعیتی، عملاً شکل‌هایی از سازش محیطی انسان ایرانی‌اند. اما قدرت متمرکز، هیچ‌گاه به مرزهای کارکردی خود (تامین امنیت، تامین نیازهای عمومی و مانند آن) بسنده نکرده و همواره پا را از این مرزها فراتر گذاشته است. «کنترل» کارکردی بر آب و خاک و امنیت، کم‌وبیش به شکل‌های متنوعی از خودکامگی و استبداد می‌انجامید و زندگی مردمان را به تباهی می‌کشاند. نتیجه طبیعی چنین شرایطی، شورش مردمان بود.

4- انسان ایرانی و راه‌های او
شرایط محیطی انسان ایرانی اجازه نمی‌داد که به‌سادگی، امنیت و ثباتی را که توسط حکومتی حتی ستمگر تامین شده است، ترک کند. انسان ایرانی راهی متفاوت در برابر چنین بن‌بست ساختاری‌ای در پیش گرفت: از سویی «شکیبایی و انتظار» و از سوی دیگر، «ایستادگی طاقت‌سوز». قدرت متمرکز و فشارهای ساختاری فرساینده که ناشی از ضرورت‌های حیاتی زندگی برای انسان ایرانی بود، به او یاد داد آنجا که نمی‌تواند در برابر حاکم یا فشار ساختاری دست به کاری بزند، باید تا لحظه مناسب با آن «بسازد». تمام آن ادبیات شگفت‌آوری که حول صبوری و شکیبایی در برابر «قضای چاره‌ناپذیر دور گردون» و کنار آمدن «مرد خردیافته با کار» شکل گرفت، بازتابی از الزامات و دشواری‌های زندگی واقعی ایرانی است. انسان ایرانی در درازنای حیات تاریخی‌اش نشان داده است که تا حد نهایت، «اهل سازگاری و کنارآمدنی امیدوارانه» چه در برابر قدرت حاکم، چه در برابر طبیعت است. هم محیط طبیعی خشن و کم‌بهره نجد ایران، هم رودررویی با قدرت‌های حاکم ستمگر و هم قرار گرفتن در گذرگاه فرهنگ‌ها و تاخت و تازها به انسان ایرانی آموخت که بدون چنین کنارآمدنی نمی‌توان ادامه حیات داد. اما این، همه ماجرا نیست. درست در قلب این «کنار آمدن صبورانه» یا «سوختن و ساختن»، هسته‌ای سخت از «مقاومت»، «ایستادگی» و «کنار نیامدن» وجود دارد. هر قدرت حاکم، هر تاخت و تاز خارجی و هر نیروی طبیعی‌ای در آخر با این هسته مقاوم روبه‌رو شده است. البته این ویژگی بیش از آن‌که مختص به انسان ایرانی باشد، ویژگی متمایز عاملیت انسان به ‌طور کلی است، هر قدر که شرایط جغرافیایی خاص ایران و زمینه تاریخی ویژه حیات انسان ایرانی به آن شکلی متمایز داده باشد.

5- سازشگری ایرانیان: جمع‌بندی
کاتوزیان در بررسی‌های تاریخی خود، جامعه ایرانی را «جامعه کوتاه‌مدت» می‌خواند؛ «فقدان استمرار بلندمدت منجر به وقوع تغییرات چشمگیر از یک دوره کوتاه‌مدت به دوره کوتاه‌مدت بعدی شد به‌ نحوی که تاریخ به‌صورت رشته‌ای از دوره‌های کوتاه‌مدت پیوند‌خورده در‌آمد»2. اگر این نظریه را تا نتایج منطقی‌اش پیش ببریم، به ناسازگاری و ستیزه‌جویی پیوسته ایرانیان (به‌ویژه با نهادهای حاکم) می‌رسیم. چنین دریافتی مشخصاً نادرست است. ساختار حاکم بر فرآیند تولید و بازتولید زندگی و الزامات خاص جغرافیای انسان ایرانی زمینه را برای شکل‌گیری فرهنگ «شکیبایی و انتظار» فراهم می‌آورد، نه برای فرهنگ ناسازگاری. آنچه کاتوزیان بر آن دست می‌گذارد و آن را به شکلی یکسویه بزرگ می‌کند، دوره‌های پایان آن «شکیبایی و انتظار» است؛ دوره‌های ایستادگی آشکار و شورش علیه قدرت متمرکز تحمل‌ناپذیر. شرایط و زمینه‌های طبیعی و اجتماعی زندگی مادی و فکری انسان ایرانی، او را به همان اندازه که به «تاب آوردن و سازگاری» با قدرت‌های طبیعی، اجتماعی و بیرونی فرامی‌خواند، به «ایستادگی و سر خم نکردن» در برابر آنها نیز فرامی‌خواند. فهم تاریخی انسان ایرانی از دوگانه کنار آمدن/سر باز زدن به او نشان داده که هر نوع «سازش»ی، هر قدر هم ضروری یا چاره‌ناپذیر، تا چه اندازه می‌تواند شکننده باشد.

پی‌نوشت‌ها:
1- بحث‌های بسیاری حول وجود این مشخصه‌ها و پیامدهای شناختی و اجتماعی آن صورت گرفته است. ن. ک. تضاد دولت و ملت و نظریه تاریخ و سیاست در ایران نوشته محمدعلی کاتوزیان و استبداد، مساله مالکیت و انباشت سرمایه در ایران نوشته احمد سیف.
2- کاتوزیان، محمدعلی؛ تضاد دولت و ملت و نظریه تاریخ و سیاست در ایران (1385)؛ علیرضا طیب؛ نشر نی

دراین پرونده بخوانید ...

دیدگاه تان را بنویسید

 

پربیننده ترین اخبار این شماره

پربیننده ترین اخبار تمام شماره ها