شناسه خبر : 46181 لینک کوتاه
تاریخ انتشار:

کلاف سردرگم

تعدد مسائل در دیپلماسی چگونه حل می‌شود؟

 

زهرا اکبری / نویسنده نشریه 

24در حالی که تحریم‌ها سر جای خود هستند و بنگاه‌های ایرانی همچنان دور از بازارهای جهانی به سر می‌برند، چند پرونده سنگین روی میز وزارت امور خارجه قرار دارد. خیلی کم پیش می‌آید که کشوری تا این حد با تعدد مسائل مواجه باشد. در حال حاضر پرونده‌های زیادی باز هستند که هرچه زودتر باید برای آنها فکری شود. مناقشه ایران و کردستان عراق، ایران و پاکستان بر سر حمله موشکی، جنگ غزه و بحران در دریای سرخ و متعاقب آن افزایش درگیری منطقه‌ای، مناقشه ایران و ایالات‌متحده بر سر برنامه هسته‌ای و در نهایت حمایت روسیه و چین از امارات در موضوع جزایر سه‌گانه. در این گزارش تلاش می‌کنیم تمامی پرونده‌های باز بر روی میز وزارت امور خارجه را مورد بررسی قرار دهیم و با مشورت و راهنمایی دکتر غلامرضا حداد به این پرسش پاسخ دهیم که حل‌وفصل این پرونده‌ها چگونه امکان‌پذیر است؟

پرونده اول: مناقشه ایران با پاکستان و اقلیم کردستان

با توجه به حملات اخیر ایران به مواضع تروریست‌ها در پاکستان، سوریه و عراق، پرسش‌هایی درباره این حملات ایجاد شده است. اول اینکه اقدام ایران برای حمله به مواضع پاکستان تا چه اندازه تحت تاثیر بی‌توجهی دولت پاکستان به هشدارهای ایران در مورد فعالیت گروه‌های تروریستی در این کشور است؟ در این رابطه غلامرضا حداد معتقد است که ما به عنوان ناظران بیرونی دسترسی مشخصی به شواهد این هشدارها برای آزمون چنین ادعایی نداریم و مقامات نیز در این خصوص اسناد و شواهدی ارائه نکرده‌اند. اما می‌توانیم صدق این ادعاها را مبتنی بر سنجش سایر داده‌ها و تحلیل منطقیِ نیات بیازماییم. اگر ادعای مقامات رسمی در مورد اعلام هشدار به طرف پاکستانی صحیح باشد قاعدتاً این هشدارها باید در قالب پروتکل‌های تعریف‌شده انجام پذیرفته باشد. برای دولت‌هایی شبیه به جمهوری اسلامی ایران و جمهوری اسلامی پاکستان که برای دوره‌ای نسبتاً طولانی دارای روابطی مبتنی بر حسن همجواری و احترام متقابل بوده‌اند چنین پروتکل‌هایی باید با حساسیت بیشتری رعایت شود چون دلیلی که دال بر سوءنیت طرفین باشد در میان نیست. پس چنین هشدارهایی ابتدا باید در قالبی غیراعلانی و کمتررسمی مثلاً گفت‌وگو با سفیر، کاردار یا حتی وابسته نظامی /امنیتی سفارت پاکستان صورت پذیرد و در ادامه به شکل گفت‌وگوی رسمی (حضوری /تلفنی) میان وزرای خارجه یا سایر مقامات مرتبط و در صورت عدم تحقق اهداف، در نهایت به شکل هشدار رسمی از جنس احضار علنی سفیر به وزارت خارجه و ابراز مراتب ناخرسندی از بی‌توجهی به مطالبات دولت جمهوری اسلامی ایران در خصوص حضور و فعالیت گروه‌های تروریستی در خاک پاکستان یا حتی ابراز گلایه و اعلام هشدار در قالب یک سخنرانی رسمی یا گفت‌وگوی رسانه‌ای بیان شود. این یعنی اگر چنین هشدارهایی صحت داشته باشد باید در ماه‌های اخیر حداقل یک نوبت نمایندگان رسمی از هیات دیپلماتیک پاکستانی به وزارت خارجه احضار شده و مراتب نارضایتی و اعتراض ایران به آنها منعکس می‌شد یا مقامات ایران در این باره اعلام موضع می‌کردند.

متخصصان امنیتی می‌توانند گواهی دهند که همکاری‌های امنیتی جمهوری اسلامی ایران و پاکستان طی چند دهه گذشته کمابیش در عالی‌ترین سطح بوده است و این نتیجه طبیعی منابعِ ناامنی مشترک و دغدغه‌های امنیتی مشابه میان طرفین بوده است، چرا که اقتضائات ژئوپولیتیک، همکاری‌های امنیتی بین دو دولت را حداقل در حوزه مسائل مرتبط با بلوچستان اجتناب‌ناپذیر کرده است. این یعنی که اگر فعالیت گروه‌های تروریستی در خاک پاکستان مسئله‌ای مهم تلقی می‌شد به سادگی در قالب همکاری‌های امنیتی و نظامی میان طرفین قابل پیگیری بود و ضرورتی برای نقض حاکمیت سرزمینی دولت پاکستان وجود نداشت. دیپلمات‌ها بهتر از من که یک معلم هستم می‌دانند و می‌توانند توضیح دهند که برای حل یک مسئله میان دو دولت با چنین سطحی از روابط، ابزارها و گزینه‌های بسیاری برای بده‌و‌بستان روی میز هست که در مقایسه با آنها ابزار نظامی فاقد هر گونه توجیه و مزیتی محسوب می‌شود؛ اساساً دیپلماسی هنر و مهارت حل تعارضات به شیوه‌های غیرخشونت‌آمیز است و دیپلمات برای همین هدف آموزش دیده و تربیت می‌شود. اما با توجه به روند سیاست‌گذاری خارجی در جمهوری اسلامی ایران، به ویژه در سال‌های اخیر می‌توان با اطمینان نسبتاً بالایی ادعا کرد که متخصصان و کارشناسان وزارت خارجه در امور شبه‌قاره و اعضای میز پاکستان اساساً از انجام چنین اقدامی حتی اطلاع هم نداشته‌اند؛ چه‌بسا حتی اعضای بلندپایه وزارت خارجه هم از حمله نظامی بعد از انجام عملیات مطلع شده‌اند؛ همان‌طور که محمدجواد ظریف پس از حضور بشار اسد در ایران از دعوت وی مطلع شد.

واقعیت امر این است که وزارت خارجه در ساخت سیاسیِ جمهوری اسلامی نقش چندانی در سیاست‌گذاری خارجی نداشته است و عمدتاً در نقش مجری سیاست‌ها عمل کرده است اما به موازات افزایش نقش بلوک هژمونیک نظامی-امنیتی‌ها حتی نقش اجرایی وزارت خارجه نیز بسیار کاهش یافته است، به ویژه در مورد سیاست‌های منطقه‌ای. به عبارت ساده‌تر این بلوک هژمونیک نظامی-امنیتی است که تصمیم می‌گیرد و خود نیز آن را اجرا می‌کند، اما کارگزار دستگاه دیپلماسی که نماینده رسمی حاکمیت محسوب می‌شود ناگزیر است از پیامدهای آن دفاع کرده و آن را رفع‌ورجوع کند؛ چون مبتنی بر قواعد بین‌المللی اوست که مسئولیت خروجی‌های سیاست خارجی دولت را بر عهده دارد حتی اگر خودش در تدوین و اجرای آن نقشی نداشته باشد؛ اظهارنظرهای مقامات رسمی در مورد حمله به پاکستان از این جنس رفع‌ورجوع‌ها محسوب می‌شود. 

پرسش دومی که مطرح می‌شود این است که آیا ایران به سندی دست پیدا کرده است که موساد در اقلیم کردستان یا در پاکستان علیه ایران فعالیت می‌کند؟ در این زمینه غلامرضا حداد معتقد است که اگر چنین اسنادی وجود داشته باشد ما به عنوان ناظران بیرونی به آن دسترسی نداریم و نمی‌توانیم در مورد صدق آن مبتنی بر شواهد اظهار نظر کنیم. اما آنچه در روی صحنه می‌بینیم این است که اسرائیل در داخل و خارج ایران به اهدافی که مستقیماً به جمهوری اسلامی ایران مرتبط هستند حمله می‌کند؛ نیروهای نظامی ایران را در سوریه و لبنان مورد هدف قرار می‌دهد یا در قالب عملیات ترور افراد مشخص و مهمی را در داخل ایران حذف می‌کند؛ اما در مقابل جمهوری اسلامی ایران مواضعی را مورد هدف قرار می‌دهد که ارتباط مشخصی با اسرائیل ندارند. در تصمیم برای چنین اقداماتی احتمالاً منطق کارگزار نظامی-امنیتی این بوده است که اقدامی صورت گیرد که کمترین هزینه را داشته و پیامدهای آن با ریسک کمتری همراه شود.

 حداد در مورد دستاورد این اقدامات می‌گوید که به‌نظر می‌رسد چنین منطقی در تصمیم‌گیری سیاست خارجی عاری از خطا نبوده و در این موضوع، نتایج نشان از همین موضوع دارد. اگر کارگزار نظامی-امنیتی به دانش تخصصی یا حداقل تجربه انباشتی دستگاه دیپلماسی رجوع می‌کرد می‌دانست که با پاکستان چنین بازی خطرناکی نمی‌شود در پیش گرفت. پاکستان بلافاصله مقابله به مثل انجام داد و ضربه دوم را زد. خب اصلاً چرا باید کارگزار سیاست خارجی خود را در موقعیتی قرار دهد که چنین اتفاقاتی رخ دهد. جدای از اینکه سرمایه ارزشمندی که حاصل روابط دو دولت مبتنی بر حسن همجواری بوده نیز به خطر بیفتد. در مورد عراق هم به همین ترتیب؛ احتمالاً کارگزار نظامی-امنیتی مبتنی بر محاسبات خود تصور کرده که چنین اقدامی کمترین هزینه را به دنبال خواهد داشت و در عین حال او توانسته است نمایش قدرتی را روی صحنه ببرد. اما در واقعیت می‌بینیم که عراق به شورای امنیت شکایت می‌برد و از طرف دیگر فضای افکار عمومی عراق به شدت علیه ایران تحریک می‌شود و کارزارهایی برای تحریم کالاهای ایرانی در میان عراقیان برپا می‌شود.

به داوری من نقش فرادست این بلوک هژمونیک در تصمیم‌گیری و اجرای سیاست خارجی چند مسئله ایجاد می‌کند؛ نخست اینکه به‌نظر می‌رسد آنها حداکثر کنترل و تاثیر را بر سیاست خارجی دارند اما نسبت به پیامدهای آن آگاهی تمام ندارند. دوم اینکه به دلیل فقدان مسئولیت مبتنی بر نقش، عقلانیت آنها در تعارض با عقلانیت ملی قرار گرفته است. عقلانیت ملی محصول عقلانیتی رویه‌ای در تصمیم‌گیری‌های جمعی است، به نحوی که بتواند خروجی تصمیمات را به مخرج مشترک منافع همگانی نزدیک کند اما آنها این امکان را یافته‌اند که منافع گروهی خود را به خروجی تصمیمات سیاسی از جمله سیاست خارجی بدل کنند. سوم اینکه تربیت و آموزش مناسب دیپلماتیک برای سیاست خارجی را ندیده‌اند و فرهنگِ شناختی آنها نظامی است، نه سیاسی /دیپلماتیک. فرهنگ شناختی نظامیان تنها بازی برد-باخت و «یا بله /یا خیر» است اما در دیپلماسی بازی‌ها طیفی از برد-برد تا باخت-باخت را می‌تواند دربر گیرد و دامنه گسترده‌ای از موضوعات در «شایدِ» میان بله و خیر جای می‌گیرند. چهارم اینکه آنها برای حفظ تفوق و برتری خود در ساخت قدرت سیاسی نیازمند «امنیتی‌سازی» از پدیده‌ها هستند چون در صورت امنیتی بودنِ محیط است که تفوق و دسترسی کارگزار امنیتی توجیه‌پذیر و مشروع می‌شود. در این راستا آنها امنیت را صرفاً به امنیت وجودی و نظامی تقلیل می‌دهند و تمامی انواع امنیت از جمله امنیت اقتصادی، سیاسی، فرهنگی و هویتی را فدای آن می‌کنند. نتیجه طبیعی فرآیند امنیتی‌سازی حاشیه‌ای کردن کارگزار سیاسی و دیپلماتیک است. پنجم اینکه این بلوک هژمونیک تنها ائتلافی از نیروهای نظامی و امنیتی نیست، بلکه مجموعه‌ای سازوار از عناصر مادی و معناییِ هم‌پیوند است. آنها هم نیروی نظامی هستند، هم امنیتی، هم سیاسی، هم اقتصادی و هم فرهنگی. از هوافضا و کشتیرانی گرفته تا وزارتخانه و بانک و دانشگاه و باشگاه ورزشی و رسانه و سینما همه‌جا حضور دارند اما گرانیگاه و محور وجودشناختی آنان عرصه‌های نظامی و امنیتی است یعنی با امنیتی‌سازی از تمامی ابعاد زیست اجتماعی ایرانیان حضورشان در تمامی این عرصه‌ها را توجیه و امکان‌پذیر کرده‌اند.

25

پرونده دوم: جنگ غزه و خطر درگیری منطقه‌ای

آتش جنگ در غزه همچنان شعله‌ور است و تنش‌ها بین ایالات‌متحده و یمن نیز کاهش پیدا نکرده است. بامداد جمعه 12 ژانویه بود که آمریکا و بریتانیا به مواضعی در یمن حمله کردند. بسیاری از تحلیلگران بر این باورند که این حمله خطر گسترش درگیری‌ها در خاورمیانه را چند برابر کرده است. در این رابطه غلامرضا حداد بر این باور است که مطابق پیش‌بینی‌ها جنگ در غزه به درازا کشیده و فرسایشی شده است. با فرسایشی شدن جنگ فشار افکار عمومی داخلی و بین‌المللی بر روی اسرائیل افزایش یافته و خواهد یافت. هزینه ادامه جنگ برای اسرائیل به شکل تصاعدی بالا خواهد رفت و این به شکاف سیاسی داخل اسرائیل دامن خواهد زد. اهداف طرف‌های جنگ متاثر از واقعیت، در حال تغییر خواهد بود. برای اسرائیل پذیرش هر شکلی از آتش‌بس بدون نابودی کامل حماس می‌تواند به معنای شکست باشد و طرف‌های مقابل تمرکز خود را بر بالا بردن هزینه‌های اسرائیل برای وادار کردنش به نوعی از آتش‌بس پیش از نابودی کامل حماس گذاشته‌اند. نیروهای موسوم به مقاومت به دنبال یک جنگ تمام‌عیار نخواهند بود، چون مزیتی در آن ندارند. شکل‌گیری چنین جنگی می‌تواند اجماع عملیاتی قدرت‌های بزرگ در پشتیبانی از اسرائیل را به دنبال داشته باشد که نتیجه آن نابودی کامل نیروهای مقاومت است و این خوشایند آنها نیست چرا آنها در فضایی امکان بقا دارند که بحران و ناامنی در سطح کنترل‌شده‌ای باقی بماند. از سوی دیگر می‌دانند که گسترش جنگ می‌تواند برای راست افراطی در اسرائیل مطلوب باشد چرا که متحدانش را وادار به مشارکت خواهد کرد و البته از دیگرسو اگر اسرائیل در این مرحله از نبرد با حماس به موفقیت کامل دست یابد به‌زودی به سراغ سایر بازیگران محور مقاومت خواهد رفت چرا که تهدید امنیتی دائمی برایش قابل تحمل نیست.

تصمیم بازیگران محور مقاومت کاملاً تابعی از فقدان اراده ایالات‌متحده در موازنه و برخورد سخت با این نیروها نیز بوده است. دولت بایدن مصداق تمام و کمال مفهوم «مماشات» (appeasement) از منظر رئالیسم است. اقدامات نظامی محدود و دیرهنگام دولت بایدن فاقد ظرفیت لازم برای بازدارندگی بوده است. بازدارندگی محصول ترس از درد غیرقابل تحمل یا نابودی کامل است و مکانیسم آن زمانی عمل می‌کند که چنین ترسی به نحوی به طرف مقابل تحمیل شود که وی را از تداوم سیاست پیشین یا اقدام متقابل باز دارد. اما حملات آمریکا و بریتانیا به حوثی‌ها از این جنس اقدامات نبوده و چنین دستاوردی را نیز به دنبال نداشته است. این اقدامات بیشتر از اینکه نابودی اراده طرف مقابل را هدف گرفته باشند به دنبال تضعیف قدرت تهاجمی آن بوده‌اند. این حملات مصداق ضربه‌ای ویرانگر نیستند بلکه صرفاً به هدف تضعیف ضربات حوثی‌ها انجام شده‌اند. به نظر می‌رسد نیروهای مقاومت دندان‌های طرف آمریکایی را شمرده‌اند؛ برای همین هم هست که پاسخ اسرائیل را هم به آمریکا می‌دهند. اسرائیل در سوریه و لبنان با نیروهای مقاومت درگیر است آن وقت آنها عین‌الاسد را مورد هدف قرار می‌دهند، چون می‌دانند هزینه‌های چنین برخوردهایی با آمریکایی که دولت دموکرات بایدن آن را اداره می‌کند غیرقابل تحمل نخواهد بود. بنابراین اگر روندهای موجود تداوم یابد منطقه همچنان فاصله خود را با یک جنگ تمام‌عیار حفظ خواهد کرد.

بلاتکلیفی ایالات‌متحده در مورد سیاست خارجی‌اش در مورد حواشی جنگ غزه آشکارا نمایان شده است. مسئله آمریکا ناتوانی نیست بلکه فقدان اراده است. اینکه ایالات‌متحده در فرایند افول هژمونیک قرار دارد یک واقعیت است اما ایده‌آلیسم دموکرات‌ها در پذیرش این واقعیت تردید و تاخیر دارد و نتیجه آن بلاتکلیفی در سیاست خارجی‌اش شده است. اصرار دموکرات‌ها بر چندجانبه‌گرایی در شرایطی که افول هژمونیک، یک‌جانبه‌گرایی را ایجاب می‌کند ناشی از همین امر است. این پرسشی کلیدی است که چرا ایالات‌متحده باید هزینه‌های امنیت‌سازی در دریای سرخ را بپردازد، در حالی که امنیت این آبراه بین‌المللی بیش از همه برای چین و اروپا دارای منافع اقتصادی است؟ اساساً چرا ایالات‌متحده باید در منطقه خاورمیانه هزینه امنیتی بپردازد در شرایطی که سهمش از سبد نفتی این منطقه زیر پنج درصد است و در مقابل سهم چین بالای 40 درصد؟ اگر تجارت چین بیشترین منفعت را از باب‌المندب و دریای سرخ دارد پس چرا کمترین مسئولیت و تعهدی را در مورد برقراری امنیت در این منطقه نمی‌پذیرد؟! کاملاً آشکار است که بیشترین منفعت از حضور ایالات‌متحده در منطقه و درگیر شدنش در بحران کنونی نصیب چین و روسیه می‌شود. نیروهای مقاومت هم به نوعی در راستای منافع این دولت‌ها عمل می‌کنند. چین و روسیه مادامی که آمریکا به امنیت‌سازی در منطقه خاورمیانه عملاً متعهد است از ناامنی‌هایی که هزینه‌هایش را آمریکا پرداخت کند حمایت می‌کنند و بر آتش آن پنهانی می‌دمند. اینکه چین به عنوان میانجی به تنش‌زدایی در روابط ایران و عربستان اقدام کرد اقدامی معنادار بود، چرا که جدای از سرمایه‌گذاری‌های چندصدمیلیاردی مشترک با اعراب خلیج‌فارس 40 درصد از انرژی خود را از این کشورها تامین می‌کند اما از چنین نفوذی برای کنترل حوثی‌ها در بازگرداندن امنیت به دریای سرخ استفاده نمی‌کند. چرا باید چنین کند وقتی این ناامنی می‌تواند ایالات‌متحده یعنی بزرگ‌ترین رقیب استراتژیکش را در این تله گرفتار کند؟

نکته اینجاست که بلاتکلیفی ایالات‌متحده میان یک‌جانبه‌گرایی رئالیستی و چندجانبه‌گرایی ایده‌آلیستی در اقدامات ناقص و مردد آن در سیاست خارجی نمود یافته است. اقدامات ایالات‌متحده در موضوع برخورد با حوثی‌ها و سایر بازیگران محور مقاومت تناسبی با وجاهت یک ابرقدرت هژمون ندارد و به بی‌اعتباری و تضعیف پرستیژ آن منجر می‌شود. یک ابرقدرت هژمون باید نماد اقتدار باشد پس یا نباید از قدرت عملیاتی خود استفاده کند یا وقتی از آن استفاده کرد باید چنان تاثیر بازدارنده‌ای بر جای بگذارد که اقتدارش مخدوش نشود. یا نباید در جنگی مداخله کند یا اگر مداخله کرد می‌بایست حرف آخر را بزند. اینکه به مواضع حوثی‌ها حمله کند اما چنین اقدامی به تغییر رفتار حوثی‌ها منجر نشود یعنی اقتدارش به عنوان یک ابرقدرت هژمون به بازی گرفته شده است.

من تصور می‌کنم در جهان آینده ایالات‌متحده خواه‌ناخواه دوره‌ای از انقباض و بازگشت به حریم هارتلند لاکی را تجربه خواهد کرد و به‌تبع آن حضورش در خاورمیانه چندان معنایی نخواهد داشت. در چنین شرایطی تنها عاملی که می‌تواند مانعی جدی بر سر راه این استراتژی باشد تاثیر و نفوذ لابی یهود در سیاست خارجی ایالات‌متحده است؛ نفوذی که از سوی برخی از بزرگان رئالیسم در درون آمریکا از جمله مرشایمر مورد نقد است. مادامی‌که که اسرائیل به امنیتی باثبات در این منطقه نرسیده باشد خروج آمریکا از منطقه متاثر از نفوذ این لابی ناممکن به نظر می‌رسد و ماندگار بودن آمریکا در منطقه یعنی کاهش تمرکزش بر تهدیدهای واقعی یعنی چین و روسیه. مادامی ‌که سیاست خارجی جمهوری اسلامی ایران تغییرات بنیادین نکند نیز اسرائیل به امنیتی باثبات دست نخواهد یافت. به نظر می‌رسد خروج از این چرخه نیازمند تغییرات بنیادین در جغرافیای سیاسی خاورمیانه است و در شرایط فعلی انگیزه و اراده لازم برای پیشبرد چنین تغییراتی در دولتمردان ایالات‌متحده دیده نمی‌شود. اسرائیل انگیزه و اراده لازم برای چنین تغییراتی را دارد اما بدون حمایت و پشتیبانی آمریکا توانایی آن را نخواهد داشت.

پرونده سوم: بحران یمن و روابط نوپای ایران و عربستان

در یک پیشرفت بزرگ، در ۱۰ مارس ۲۰۲۳، عربستان سعودی و ایران توافق‌نامه‌ای را برای بازگرداندن روابط دیپلماتیک خود امضا کردند که در سال ۲۰۱۶ پس از اشغال سفارت عربستان در تهران و کنسولگری در مشهد از سوی معترضان به اعدام روحانی شیعه، نمر النمر به‌وسیله عربستان سعودی قطع شد. پس از گذشت هفت سال هر دو کشور موافقت کردند که توافق‌نامه همکاری امنیتی را که در سال ۲۰۰۱ امضا کرده بودند، اجرا کنند و در زمینه‌های دیگر مانند اقتصاد، تجارت، سرمایه‌گذاری و... همکاری کنند. پیشتر پنج دور مذاکرات با میانجی‌گری عراق در سال‌های ۲۰۲۱ و ۲۰۲۲ بین عربستان سعودی و ایران برگزار شده بود. برای عربستان سعودی، دخالت نظامی در یمن نه‌تنها به نتیجه مورد نظر (یعنی بیرون راندن حوثی‌ها از صنعا) دست نیافت؛ بلکه اقتصاد آن کشور را نیز تحت تاثیر قرار داد.

 از سال ۲۰۱۵، عربستان سعودی با تعداد زیادی حملات موشکی و پهپادی از سوی حوثی‌ها مواجه شده است که به عنوان یک چالش مهم امنیت ملی برای پادشاهی سعودی مطرح شده است. عربستان سعودی امیدوار بود که با امضای توافق‌نامه‌ای با ایران برای بازگرداندن وضعیت عادی از مرزها و زیرساخت‌های حیاتی خود در برابر حملات حوثی‌ها محافظت کند. همچنین برای دستیابی به اهدافی که بر اساس چشم‌انداز ۲۰۳۰ عربستان پیش‌روی خود قرار داده‌اند، صلح بلندمدت با ایران ضروری است. درگیری نظامی طولانی‌مدت در یمن مانعی برای دستیابی به چنین اهدافی است. بنابراین، توافق با ایران از نظر امنیت ملی و توسعه اقتصادی، اقدام عملی عربستان سعودی است.

با وقوع بحران در دریای سرخ این نگرانی به ‌وجود ‌آمده که بار دیگر روابط نوپای ایران و عربستان دچار چالش شود. در این رابطه سه سناریو مطرح است: سناریوی اول این است که ایران و عربستان وارد درگیری شوند، به عبارت دیگر ایران در حمایت از حوثی‌ها و عربستان در مخالفت با حوثی‌ها وارد درگیری شوند. سناریوی دوم این است که حوثی‌ها علاوه بر حمله به کشتی‌ها در باب المندب، به کشتی‌هایی که در خلیج عدن و در دریای سرخ هستند هم حمله کنند، به این معنا که حوثی‌ها گستره عملیات دریایی‌شان را گسترش دهند. البته آن‌طور که به نظر می‌رسد حوثی‌ها از نظر فنی چنین موشک‌هایی ندارند و از نظر اطلاعاتی نیز چنین توانایی را ندارند که دامنه وسیعی از کشتی‌ها را پوشش دهند. سناریوی سوم این است که حوثی‌ها به عربستان حمله کنند و از این طریق دامنه بحران را افزایش داده و به آمریکا فشار آورند که درگیری را متوقف کند. البته در مورد عربستان هم مذاکرات صلح حوثی‌ها با عربستان در جریان است و هرگونه حمله به عربستان مذاکرات را منتفی می‌کند و ممکن است جبهه جدیدی را برای حوثی‌ها باز کند.

در این رابطه غلامرضا حداد معتقد است که بحران دریای سرخ روی روابط دو کشور تاثیر چندانی نخواهد داشت. تجدید روابط ایران و عربستان حاصل خواست و اراده چین بوده است و این اراده پابرجاست. اما تضعیف حوثی‌ها از سوی ایالات‌متحده بی‌تردید خوشایند دولت سعودی است. آنها می‌توانند از تضعیف حوثی‌ها به هزینه دیگران خوشحال باشند و در عین حال در روابط متزلزلشان با جمهوری اسلامی ایران نیز موقعیت بهتری پیدا کنند. آشکار است که حوثی‌ها اهرم فشار جمهوری اسلامی علیه عربستان بودند و تضعیف آنها به معنای تضعیف ظرفیت جمهوری اسلامی ایران در موازنه قوا خواهد بود.

پرونده چهارم: جنگ غزه و تاثیر آن بر مذاکرات ایران و ایالات‌متحده

جنگ غزه موضع طرفداران حل مسئله جمهوری اسلامی ایران از طریق مذاکره و دیپلماسی را در دولت‌های غربی بسیار تضعیف کرده است. غلامرضا حداد می‌گوید، متاثر از این جنگ و تبعات آن، تصویر برساخته‌شده از جمهوری اسلامی ایران در بین‌الاذهان جامعه بین‌المللی تصویر مسئول و عامل اصلی در پشت این بحران است. این را وقتی در کنار ناکامی دولت بایدن در رسیدن به توافقی برای احیای برجام بگذارید می‌بینید که پشتیبانی از ایده مذاکره با جمهوری اسلامی ایران بسیار دشوار و پرهزینه شده است. از سوی دیگر جمهوری اسلامی نشان داده است تمایلی به «بازیگر» بودن یعنی پذیرش نقش و مسئولیت در نظم بین‌المللی و مشارکت سازنده در سازوکارهای بین‌المللی ندارد، بلکه نقش خود را به عنوان برهم‌زننده بازی دیگران تعریف کرده است. چنین موجودیتی به دنبال «منافع» در قالب بده‌بستان دیپلماتیک نیست، بلکه بیشتر منطقش مطالبه است؛ به زبان ساده در مذاکره نمی‌گوید من این تعهد و مسئولیت را می‌پذیرم یا این امتیاز را می‌دهم و در مقابل مطالبه فلان تعهد را دارم یا فلان امتیاز را می‌خواهم، بلکه می‌گوید رضایت من را جلب کنید تا بازی شما را بر هم نزنم.

روند سیاست خارجی جمهوری اسلامی ایران در گذشته نشان داده که پیرو قاعده «عقلانیت در دقیقه نود» است، یعنی به رویکرد تجدیدنظرطلبانه‌اش ادامه می‌دهد تا آن لحظه‌ای که دیگر ادامه آن ممکن نباشد و بعد از یک تنش‌زدایی موقت مجدداً دور جدیدی از تجدیدنظرطلبی را آغاز می‌کند. به نظر می‌رسد در شرایط کنونی بلوک هژمونیک نظامی-امنیتی توانسته است با منطقه‌ای کردن مولفه‌های ناامنی در بیرون از مرزهای ایران که نمود آن در طوفان‌الاقصی و جنگ غزه نمایان شده است موقتاً تمرکز تهدیدات را از خود دور کند. البته این وضعیت نیز چندان پایدار نخواهد بود اما من دقیقه 90 را خیلی نزدیک نمی‌بینم. تنها موضوعی که مذاکره در مورد آن می‌تواند توجیه داشته باشد مسئله هسته‌ای است که آن هم به نظر می‌رسد با توجه به وضعیت کنونی سیاست بین‌الملل یعنی بحران در خاورمیانه و جنگ اوکراین از اولویت در دستور کار بین‌المللی خارج شده است. از سوی دیگر سیاست داخلی در جمهوری اسلامی ایران به نفع گروه‌هایی که منافع خود را به تداوم استکبارستیزی و مبارزه با اسرائیل گره زده‌اند یکدست شده است و این یعنی مذاکره و دیپلماسی بازیگران داخلی خود را از دست داده است. نظرسنجی‌ها نشان می‌دهند در پایان سال میلادی جاری به احتمال بسیار زیاد یک دولت جمهوریخواه در آمریکا بر سر کار خواهد آمد و این جابه‌جایی نیز افق توافق مبتنی بر مذاکره را تیره‌تر می‌کند. بنابراین در مجموع هیچ نشانه‌ای دال بر امید به حل تعارضات مبتنی بر مذاکره و دیپلماسی پیش‌رو نیست.

26

پرونده پنجم: حمایت روسیه و چین از امارات

پس از گذشت شش ماه روسیه بار دیگر با کشورهای عربی همراه شد تا بیانیه مشترکی را درباره جزایر سه‌گانه منتشر کند. پیش از این چین نیز در همراهی با اعضای شورای همکاری خلیج‌فارس از ابتکار و تلاش امارات در ماجرای جزایر سه‌گانه حمایت کرده بود. در همین رابطه از غلامرضا حداد پرسیدیم که انتشار این بیانیه‌ها چه پیامی برای ایران دارد؟ چرا ایران همچنان خود را متحد روسیه و چین می‌داند؟ او در پاسخ گفت، آنچه الگوی رفتاری هر بازیگری را تعریف می‌کند محاسبات هزینه-فایده‌اش در راستای نتایج است. یکی از ابعاد و وجوه قدرت ملی در کنار وجوهی مثل حوزه تمرکز، دامنه، وزن و هزینه، برد قدرت (range) است که مخرج مشترکی است از حوزه تمرکز، دامنه و ابزارهای قدرت. برد قدرت به معنای میزان فاصله و اختلاف بیشترین و بالاترین پاداش و بدترین مجازات و هزینه‌ای است که صاحب قدرت می‌تواند بر دیگران اعمال و تحمیل کند. خوب دقت کنید؛ بیشترین پاداش و سخت‌ترین مجازاتی که جمهوری اسلامی ایران می‌تواند به کشورهایی نظیر چین و روسیه در قبال مواضعشان نسبت به جزایر سه‌گانه بدهد چه میزان است؟ برد اقداماتی که جمهوری اسلامی ایران می‌تواند انجام دهد بسیار ناچیز است؛ چرا؟ چون ابزارهای خود را در بازی سیاست بین‌الملل از دست داده است و چیزی برای انجام دادن در عمل ندارد. پس دیگران برای چه باید دغدغه‌مند مطالبات و توقعات جمهوری اسلامی باشند؟ جمهوری اسلامی ایران گزینه دیگری به جز روسیه و چین برای بازی در سیاست بین‌الملل برای خودش باقی نگذاشته است. روسیه و چین تقریباً مطمئن هستند که هر رفتاری با جمهوری اسلامی ایران داشته باشند در نهایت ایران راه دیگری جز رابطه با روسیه و چین ندارد؛ پس چرا باید شرکای مهم و ثروتمند عرب خود را که روزبه‌روز در حال گسترش روابط چندجانبه با جهان هستند و روزبه‌روز به ظرفیت‌های بازیگری‌شان در سیاست بین‌الملل افزوده می‌شود به خاطر ایران از خود برنجانند؟ همان‌طور که پیشتر گفتم چین 40 درصد سبد نفتی خود را از منطقه خلیج‌فارس تامین می‌کند و کشورهای حاشیه خلیج‌فارس بعد از کشورهای آ‌سه‌آن و آمریکا و اتحادیه اروپا جایگاه مهمی در حجم تجارت چین دارند و سهم سرمایه‌گذاری‌های مشترکشان به شکل فزاینده‌ای در حال صعود است. حالا آقای شی چرا باید برای جمهوری اسلامی ایرانی که سهمش از حجم کل تجارت چین تنها 25 /0 درصد است و تنها 75 /0 درصد نفتش را از آن کشور تهیه می‌کند -نفتی که تنها مشتری‌اش چین است- به چنین شرکای مهمی جواب منفی بدهد. روسیه چرا باید برای ایران هزینه بپردازد وقتی به‌طور کامل فرمان سیاست خارجی این کشور را در دست دارد، مذاکره‌کننده‌اش به جای دیپلمات‌های ایرانی با طرف آمریکایی مذاکره می‌کند و زمانی که اراده می‌کند ایران را به تنها کشوری در کنار بلاروس بدل می‌کند که از جنگ ویرانگرش با اوکراین حمایت عملی کرده و تامین تسلیحاتی می‌کند. در تاریخ معاصر تا به این اندازه دنیا از ایران استقلال و بی‌نیازی نداشته است. 

ما به نقطه‌ای رسیده‌ایم که نقش سازنده اندکی در تولید جهانی داریم و بود و نبودمان تاثیر چندانی در زنجیره ارزش جهانی ندارد. ما در عین تعامل چین و روسیه از باقی جهان استقلال کامل داریم. چین و روسیه هم با حمایت از محدودیت دسترسی ما به منابع جهانی مانع ما در رسیدن به آزادی عمل می‌شوند و به این ترتیب نیازمان به تعامل با خودشان را تثبیت و تشدید می‌کنند. اینکه موازنه مثبت فعالانه بهترین استراتژی برای سیاست خارجی ایران است بر کسی پوشیده نیست اما اینکه چرا پیگیری چنین راهبردی تا این حد دور از دسترس و ناممکن شده است بحث دیگری است که پرداختن به آن در این فرصت نمی‌گنجد.

راهکار

غلامرضا حداد در پاسخ به این پرسش که چه راهکارهایی برای خروج از بن‌بست کنونی وجود دارد می‌گوید؛ راهکار را می‌توان در محدوده آزادی عمل کارگزار پیشنهاد کرد اما وقتی ساختارها محدوده «امر ممکن» را بسیار تنگ کرده‌اند صحبت از راهکار بیهوده است. به داوری من بدون تغییرات بنیادین و ساختاری نمی‌توان امیدی به برون‌رفت از وضعیت کنونی داشت و بلوک هژمونیک مسلط بر سیاست ایران امروز در مقابل هر شکلی از تغییر قواعد، با تمامی ابزارها مقاومتی جدی و عملی کرده و خواهد کرد چرا که هر تغییری به معنای جابه‌جایی‌اش در سلسله‌مراتب توزیع منابع خواهد بود. اینکه بخواهم فهرستی از اقدامات راهگشا و سازنده پیشنهاد کنم کار دشواری نیست اما اینکه بخواهم در قالب ساختار موجود راهکاری شدنی پیش‌رو بگذارم را ناممکن می‌بینم. 

دراین پرونده بخوانید ...