شناسه خبر : 44782 لینک کوتاه
تاریخ انتشار:

مبدع انتخاب

چرا نام دنیل مک‌فادین در اقتصاد ماندگار شد؟

 

منیژه موذن / نویسنده نشریه 

82دنیل ال مک‌فادین متولد ۲۹ ژوئیه ۱۹۳۷، در رالی، کارولینای شمالی در ایالات‌متحده، اقتصاددان آمریکایی و برنده جایزه نوبل در علوم اقتصادی در سال ۲۰۰۰ برای توسعه نظریه و روش‌های مورد استفاده در تجزیه‌وتحلیل رفتار فردی یا خانواده، مانند درک اینکه افراد چگونه انتخاب می‌کنند کجا کار کنند، کجا زندگی کنند، یا چه زمانی ازدواج کنند، است. مک‌فادین تئوری اقتصادی، روش‌های آماری و کاربردهای تجربی را برای حل مشکلات اجتماعی ترکیب کرد.

در این گزارش بیوگرافی دنیل مک‌فادین را از زبان خود او می‌خوانیم.

من و همسرم بورلی تیتو سیمبولی در سال 1962 ازدواج کردیم. ما سه فرزند بزرگ داریم؛ نینا، رابرت و ریموند، و سه نوه، امیلی، آن و دنیل ویلیام. بورلی عکاسی است که بیشتر به خاطر کارهای پولاروید با فرمت بزرگش با موضوعات صنعتی و انتزاعی شهرت دارد.

همسرم دختر ریموند سیمبولی است که از ایتالیا به پیتسبورگ، ایالت پنسیلوانیا مهاجرت کرد و استاد هنر در دانشکده معماری دانشگاه کارنگی ملون بود. دخترم نینا لیسانس روانشناسی کودک دارد و سرآشپز اجرایی یک شرکت در توسان، آریزوناست. رابرت دکترای خود را در علم مواد از دانشگاه کارنگی ملون دریافت کرد و سرپرستی یک گروه تحقیقاتی در آزمایشگاه‌های پژوهشی اینتل را بر عهده دارد.

ریموند مدرک MBA را از دانشگاه کالیفرنیا، برکلی، با تخصص در مدیریت فناوری و مدیریت توسعه نرم‌افزار در شرکت Excite AT Home دریافت کرد. امیلی و آن دختران رابرت و دنیل ویلیام پسر ری است.

من در سال 1937 در کارولینای شمالی متولد شدم، پسر بزرگ رابرت سین مک‌فادین و آلیس لیتل مک‌فادین. پدرم در کوه‌های کارولینای شمالی، جایی که خانواده مک‌فادین برای اولین بار در سال 1740 ساکن شدند، بزرگ شد.

او تنها چهار سال به مدرسه رسمی رفت، اما یک ماشین‌حساب برقی بود که در 14سالگی برای نگهداری کتاب‌ها برای بانک محلی استخدام شد. او مردی معاشرتی بود که حافظه تصویری برای نام‌ها، چهره‌ها و کلمات داشت. مادرم در یک شهر کوچک مینه‌سوتا در مرز داکوتای جنوبی بزرگ شد. پدرش جیم لیتل در سال 1856 در مینه‌سوتا به دنیا آمد، پسر یک مهاجر از ایرلند.

او سال‌های اولیه خود را به عنوان یک تاجر اسب در قلمرو داکوتا گذراند و به یک تاجر شهر کوچک مرفه تبدیل شد. مادرم در سال 1922 مدرک معماری را از دانشگاه مینه‌سوتا و مدرک MFA را از کلمبیا دریافت کرد. او از نیویورک به یک دفتر معماری در اوهایو نقل‌مکان کرد و بعداً به دانشکده دانشگاه سین‌سیناتی پیوست. او فردی سخاوتمند و منطقی بود.

پدر و مادرم در سال 1929 زمانی که مادرم یک‌ترم در دانشگاه کارولینای شمالی تدریس می‌کرد با هم آشنا شدند. در سال 1936، او زندگی دانشگاهی را در سین‌سیناتی ترک کرد و با پدرم ازدواج کرد. آنها در یک مزرعه دورافتاده در روستایی در کارولینای شمالی مستقر شدند و زندگی نامتعارفی داشتند، بدون برق یا آب جاری و با پول اندک.

پدرم یک مجموعه‌دار و کتابخوان بزرگ بود و من در محاصره کتابخانه او بزرگ شدم. مادرم معلم ریاضی دبیرستان شد. بیشتر غذای ما در مزرعه کشت می‌شد. همسایه‌ها دور از دسترس بودند و خواندن اولین تفریح بود. من با برنامه تبدیل شدن به یک مشاور مزرعه یا رمان‌نویس به سبک شکوفه توماس وولف بزرگ شدم. در 4-H (موسسه آموزشی) فعال بودم و برای پروژه‌های حفاظت از خاک در مسابقات قهرمانی ایالتی و برای گوسفندها و غازهایم روبان‌های آبی کسب می‌کردم. هر روز سه تا پنج گاو می‌دوشیدم و کره، پنیر، بادام‌زمینی، ذرت و یونجه می‌فروختیم.

پدر و مادرم به من آموختند که برای داشتن یک زندگی بافضیلت باید متواضع باشم، رضایت خود را از کاری که خوب انجام شده به دست آورم و از کشیده شدن به رقابت برای کسب مقام و پاداش اجتناب کنم.

تحصیلات

من به مدارس دولتی روستایی کارولینای شمالی رفتم. دانش‌آموز خوبی بودم و معلمانم به من اجازه می‌دادند که در بیشتر کلاس‌هایم کتاب بخوانم. معمولاً چهار یا پنج کتاب در روز می‌خواندم.

با کمک مادرم توانستم دوره‌های مکاتبه‌ای جبر و هندسه را بگذرانم. در سال 1953 در دوره دبیرستان، سیاستی مبنی بر تعلیق خودکار دانش‌آموزانی که در خارج از دانشگاه از سوی پلیس گزارش شده بودند وضع شد.

من یک عریضه در میان همکلاسی‌هایم پخش کردم و خواستار حق بررسی قضایی شدم. در آن زمان و مکان، همین کافی بود تا مرا از تحصیل معلق کنند و به من فرصتی داد تا به دنبال افق‌های جدید باشم.

برای یک فصل در مزرعه لبنیات عمویم در مینه‌سوتا کار کردم و در 16سالگی در امتحان ورودی دانشگاه مینه‌سوتا قبول شدم. در این مرحله، علاقه‌ام به سمت علم تغییر پیدا کرده بود.

کمبودهای آموزش مقدماتی که در کالج داشتم به‌سرعت برطرف شد و در 19سالگی مدرک لیسانس را در رشته فیزیک با بالاترین افتخارات زمانی دریافت کردم. وقتی هنوز در مقطع کارشناسی بودم، از سوی پروفسور جان وینکلر استخدام شدم تا در آزمایشگاه پرتو کیهانی او کار کنم. من در این آزمایشگاه یک تلسکوپ اشعه ایکس و یک کامپیوتر ترانزیستوری اولیه برای پردازش داده‌ها و تله‌متری طراحی کرده و ساختم. از این تجربه تحقیقاتی چیزهای زیادی آموختم، بسیار بیشتر از آنچه در آن زمان می‌فهمیدم، و این به درک من از فعالیت علمی و تعامل نظریه و اندازه‌گیری شکل داد.

کار دیگری که در مقطع کارشناسی داشتم برنامه‌ریزی مرتب‌کننده‌های کارت بود که برای ساختن تست‌های روان‌شناختی استفاده می‌شد. این کار علاقه زیادی به اندازه‌گیری روان‌شناختی در من برانگیخت.

تحصیلاتم را در رشته فیزیک به عنوان دانشجوی کارشناسی ارشد در مینه‌سوتا ادامه دادم، اما به‌شدت جذب مطالعه رفتار انسان شدم. در آن زمان، بنیاد فورد از یک برنامه آموزشی جاه‌طلبانه علوم رفتاری در مینه‌سوتا حمایت کرد که برای تولید دانش‌پژوهانی که در حوزه علوم اجتماعی فعالیت می‌کردند، طراحی شد.

در سال 1958 در این برنامه پذیرفته شدم و دوره تحصیلی را آغاز کردم که شامل دوره اصلی Ph.D، دوره‌های روان‌شناسی، جامعه‌شناسی، اقتصاد، مردم‌شناسی، علوم سیاسی، ریاضیات و آمار بود. در مجموع بیش از 70 دوره در سطح فارغ‌التحصیلان. به عنوان دستیار پژوهشی برای پروفسور هال کلی و استنلی شاکتر در روان‌شناسی اجتماعی کار کردم و آزمایش‌هایی را در مورد رفتار در «بازی معمای زندانی» و تاثیرات مواد مخدر که باعث تغییر خلق‌وخو می‌شوند بر تعامل اجتماعی انجام دادم.

سپس به الگوهای ریاضی یادگیری و انتخاب علاقه پیدا کردم و دریافتم که در مینه‌سوتا، استادانی که بیشترین علاقه را به این موضوع داشتند، پروفسور جان چیپمن و لئو هورویکز در بخش اقتصاد بودند. برای همکاری با این استادان، رشته اقتصاد را در برنامه علوم رفتاری خود قرار دادم و در سال‌های 1960 تا 1961 دوره و آزمون‌های مورد نیاز دکترای اقتصاد را گذراندم. شدیداً تحت تاثیر چیپمن و هورویکز قرار گرفتم، به‌ویژه با تاکید آنها بر توسعه بدیهی نظریه اقتصادی و قدرت الگو‌های رسمی. برنامه بنیاد فورد در تابستان قبل از آخرین سال تحصیلی یک دوره خارجی داشت تا کارآموزان را در معرض گروه‌های پژوهشی دیگر قرار دهد. به استنفورد فرستاده شدم تا با پروفسور کنث ارو و مارک نرلاو همکاری کنم. در مدتی که آنجا بودم، تعامل کوتاهی با پروفسورها داشتم. هیروفومی اوزاوا که ثابت کرد یک نقطه محوری در آموزش تحقیق من بود، موضوع پایان‌نامه را تعیین کرد و مهم‌تر از همه، درک چگونگی استفاده از ریاضیات به عنوان ابزار تحقیق را به من داد. پس از اتمام دوره دکترا در سال 1962 به عنوان دانشجوی فوق دکترای ملون به دانشگاه پیتسبورگ رفتم و سال بعد به دانشکده دانشگاه کالیفرنیا، برکلی پیوستم.

من به علایقم در رفتار انتخابی ادامه دادم، اما اکنون به طور فزاینده‌ای به مشکل پیوند نظریه اقتصادی و اندازه‌گیری علاقه‌مند بودم. من از تعامل با همکارانم پیتر دایموند، روی رادنر، دیل یورگنسون و جرارد دبرو، که علایق مشترک زیادی با آنها داشتم، بسیار سود بردم.

در سال 1977 به دانشکده اقتصاد ام‌آی‌تی رفتم. در آن روزها پل ساموئلسون، رابرت سولو و فرانکو مودیلیانی به‌شدت فعال بودند و زندگی روشنفکری در آنجا پرجنب‌وجوش بود.

به من یک صندلی به نام جیمز کیلیان، رئیس سابق ام‌آی‌تی و مشاور علمی رئیس جمهور آیزنهاور داده شد. در گفت‌وگو با دکتر کیلیان متوجه شدم که پدربزرگش صاحب کارخانه پنبه‌ای بوده که پدربزرگم مکانیک ارشد آن بود.

وقتی این موضوع را با باب سولو در میان گذاشتم، او گفت: «برای تحرک اجتماعی در آمریکا خیلی زیاد است. پس از دو نسل، شما هنوز یک مکانیک در آسیاب کیلیان هستید.»

ام‌آی‌تی بخش آمار نداشت و به جای آن یک مرکز تحقیقات آمار داشت. در سال 1986، مدیر شدم، در درجه اول به این دلیل که تحقیقاتم بر منابع خوب در آمار متکی بود.

با این حال، از نظر اداری در بهبود برنامه آمار ام‌آی‌تی مهارت نداشتم و در سال 1991 تصمیم گرفتم به برکلی برگردم تا از منابع آن در آمار استفاده کنم و آزمایشگاه اقتصادسنجی را تاسیس کنم، یک مرکز اختصاص داده‌شده به بهبود محاسبات آماری برای کاربردهای اقتصادی. من دارنده کرسی E. Morris Cox هستم و این کرسی از بسیاری از پژوهش‌های من حمایت کرده است.

علاوه بر قرارهای منظم تدریس، از دانشگاه شیکاگو در سال‌های 1967-1966، ییل در سال‌های 1977-1976 به عنوان استاد پژوهشی ایروینگ فیشر و موسسه فناوری کالیفرنیا در سال 1990 به عنوان عضو فیرچایلد بازدید کردم.

پژوهش‌ها

در سال 1964، با یک دانشجوی فارغ‌التحصیل به نام فیبی کاتینگهام کار می‌کردم که اطلاعاتی در مورد تصمیمات مسیریابی آزادراه وزارت حمل‌ونقل کالیفرنیا داشت و به دنبال راهی برای تجزیه‌وتحلیل این داده‌ها برای مطالعه رفتار تصمیم‌گیری سازمانی بود.

من برای او یک مدل اقتصادسنجی بر اساس نظریه بدیهی رفتار انتخاب که به وسیله روان‌شناس دانکن لوس ایجاد شده بود، طراحی کردم. با تکیه بر کار ترستون و مارشاک، توانستم نشان دهم که چگونه این مدل با نظریه اقتصادی رفتار انتخاب مرتبط است. این پیشرفت‌ها که اکنون مدل لاجیت چندجمله‌ای و مدل سودمند تصادفی برای رفتار انتخاب نامیده می‌شوند، به طور گسترده در اقتصاد و سایر علوم اجتماعی مفید هستند. به عنوان مثال از آنها برای مطالعه حالت‌های سفر، انتخاب شغل، برند خرید خودرو و تصمیم‌گیری در مورد ازدواج و تعداد فرزندان استفاده می‌شود.

در طول سال‌ها، من مقالاتی درباره موضوعات مختلف در اقتصاد و تئوری انتخاب نوشته‌ام که تقریباً همه آنها ریشه در مسائل کاربردی دارند. موضوع مشترک تحقیق من تاکید بر نظریه اقتصادی سختگیرانه و مساله اندازه‌گیری و تحلیل اقتصادی و توسعه ابزارهای نظری و آماری است که گزینه‌های موجود را برای اقتصاددانان کاربردی گسترش می‌دهد. ریاضیات و آمار ظریف و مبتکرانه را می‌ستایم، اما به عنوان یک اولویت علمی، سعی می‌کنم تحقیقاتم را بر روی کاربردهای ملموس متمرکز نگه دارم و الگوهایی را برای اقتصاددانان کاربردی ارائه دهم تا از آنها پیروی کنند. من از تعامل با بسیاری از همکاران و دانش‌آموزان در طول سال‌ها بهره‌مند شده‌ام. تحولات در حوزه تحقیقاتی اصلی من و رفتار انتخابی من به‌ویژه از تعامل با پیتر دایموند و موشه بن آکیوا از ام‌آی‌تی، جیمز هکمن از دانشگاه شیکاگو، چارلز مانسکی از نورث وسترن و کنت ترین از برکلی رشد کرده است.

در سال‌های اخیر، تحقیقات من بر روی انحرافات از نظریه انتخاب اقتصادی متمرکز شده است که به‌ویژه در آزمایش‌های روان‌شناسی شناختی انجام‌شده به وسیله دنیل کانمن و آموس تورسکی، و پیامدهای آنها برای تحلیل اقتصادی و تفسیر داده‌های اقتصادی یافت می‌شود. من در حال مطالعه نحوه پاسخ مردم به پرسش‌هایی در نظرسنجی‌های اقتصادی بوده‌ام و روش‌هایی را برای انجام نظرسنجی‌ها و آزمایش‌ها در اینترنت برای مطالعه این مسائل ایجاد کرده‌ام. با حمایت موسسه ملی سالمندی موسسه ملی بهداشت، روی وضعیت اقتصادی سالمندان آمریکایی تمرکز کرده و به سوالاتی مانند کفایت ترتیبات مسکن، برنامه‌ریزی مالی و ارائه و هزینه خدمات بهداشتی پرداخته‌ام. به عنوان مثال، متوجه شدم که سالمندان به طور متوسط دارایی‌های خود را بیش از حد طولانی نگه می‌دارند، نه اینکه آنها را به درآمد تبدیل کنند، زیرا آنها به طور غیرواقعی نسبت به طول عمر باقی‌مانده خوش‌بین هستند.

علاقه‌مندی شخصی

تقریباً شغل دومم، کشاورزی است. من و بورلی یک مزرعه و تاکستان کوچک در دره ناپا داریم. انگور می‌کاریم و می‌فروشیم. انجیر و روغن زیتون هم می‌کاریم. ما پنج گاو، سه اردک و یازده مرغ داریم. من متوجه شدم که کار مزرعه ذهن را پاک می‌کند و تاکستان مکانی عالی برای اثبات قضایاست.

جایزه نوبل

از برنده شدن این جایزه شگفت‌زده هستم و خوشحالم که این جایزه را با جیم هکمن، دوست قدیمی‌ام که در طول سه دهه با او تبادل نظر کرده‌ام، به‌طور مشترک دریافت کردیم. کارهایش منبع دائمی ایده‌ها و الهام برای من است.

من بسیار خوشحالم که کمیته نوبل ارزش علمی اقتصاد خرد را تشخیص داده است. متاسفم که دو دانشمند بزرگ، زوی گریلیچس و آموس تورسکی که کمک‌های بزرگی به اقتصاد و تحقیقات خودم کردند، آنقدر عمر نکردند که قبل از من این جایزه را دریافت کنند.

اعتبار زیادی برای آنچه در طول حرفه‌ام به دست آورده‌ام به بورلی و خانواده‌ام تعلق می‌گیرد، که با ظرافت تعهد من را به تحقیق پذیرفتند و چشم‌انداز مورد نیاز برای تعادل میان اقتصاد و زندگی را فراهم کردند. من پول جایزه را به بنیاد جامعه شرق خلیج اهدا می‌کنم و از آن برای ترویج هنر و آموزش استفاده می‌کنم. 

دراین پرونده بخوانید ...